گوشمالی دادن یه بچه پررو

1400/03/24

چند سال پیش رفتم یه باشگاه ورزش های رزمی ثبت نام کردم. کل کلاسمون هشت نفر بودیم و من با دو تا دختر دیگه کم کم خیلی با همدیگه رفیق شدیم. یکیشون اسمش هانیه بود یکیشون کتی. تمرین هامون رو با هم انجام میدادیم و اکثر اوقات با هم بودیم. صبح ها با هم میرفتیم باشگاه و ظهرها هم با هم می آمدیم بیرون.

چند هفته بعد از شروع کلاس ها ظهرها که تعطیل میشدیم فهمیدم یک پسری از دور ماها رو دید میزنه. اول اهمیت ندادیم و فکر کردیم تموم میشه و میره پی کارش. یکی دو هفته بعدش کم کم جرأت کرد و اومد جلوتر. هیچی نمیگفت و فقط با یه فاصله زیادی ازمون حرکت میکرد.

یه بار از در باشگاه اومدیم بیرون دیدیم دم در وایساده. ما هم محلش نذاشتیم و راهمون رو کشیدیم و رفتیم. افتاد دنبالمون و چند تا تیکه بارمون کرد. من و کتی هم جوابشو دادیم و خلاصه رفت پی کارش. چند دفعه این کارو تکرار کرد و یه روز هانیه گفت من یکی میخوام یه حالی به این پسره بدم. روش خیلی زیاد شده. ما هم بدمون نمیومد یه درس عبرتی به پسره بدیم.

چند هفته ی دیگه هم تحملش کردیم تا اینکه یه روز خبر دار شدیم کلاس آقایون که بعد از ساعت کلاسی ما بود تشکیل نمیشه. کلاس ما که تموم شد و همه ی بچه ها رفتند ما به بهانه ی تمرین بیشتر گفتیم میخوایم بمونیم تو سالن. یه کم وقت تلف کردیم تا همه رفتن. من و هانیه موندیم تو سالن و پسره رو یه جوری کشیدیم داخل. تو این فاصله هم کتی رفت به نگهبان دم در حیاط گفت ما سه تا دختریم میخوایم تمرین کنیم و کلید در سالن رو به ما بدین که در رو قفل کنیم و کسی مزاحممون نشه.

کتی که برگشت و در رو قفل کرد، دیدم هانیه از تو کیفش یه پودری درآورد. از آبخوری ته سالن تو یه لیوان آب ریخت و برد سمت پسره. پسره یه لبخند احمقانه ای زد و گفت این چیه؟ سم ریختی توش؟! هانیه هم با یه لحن عجیب غریبی گفت نه جیگرم…بخور واسه آقا کوچولو خوبه…حالا کلی کار داریم! پسره چشاش برق زد و لیوان رو تا ته سر کشید. من و کتی هم رفتیم نزدیک تر و سه تایی دور پسره نشستیم. یه کم حرف زدیم باهاش و دیدیم کم کم داره منگ میشه و چرت پرت میگه. وسط حرفاش یادش میرفت چی میخواست بگه و یکدفعه تلپ افتاد زمین. هانیه بهش خواب آور داده بود. گفت زود بجنبین که الان بیدار میشه!

پسره رو بلند کردیم، لباساشو کامل درآوردیم و با یه طناب که هانیه تو کیفش داشت، بستیمش به ستون وسط سالن. دستا و پاهاشو از پشت بستیم. پاهاش چسبیده بود دوطرف ستون و کیروخایهش کاملاً بی حفاظ بود. یه تیکه طناب هم دور سینش بستیم طوری که دیگه اصلاً و ابداً نمیتونست تکون بخوره. نه میتونست خم بشه نه پاهاشو ببنده نه دستاشو حرکت بده.

هانیه یه لیوان آب از آبخوری پر کرد و آورد پاشید تو صورتش. پسره یه دفعه به هوش اومد و از وضعیتش شدیداً شوکه شد. هانیه خندید و گفت خب بچه ها…حالا هرکاری دلتون میخواد با این پسر کوچولو بکنین! کتی میخوای تو شروع کنی؟

کتی یه کم سرخ و سفید شد. هانیه یه چش غره ای بهش رفت و کتی با روی پنجه ی پاش سه چهارتا ضربه زد به بیضه هاش. پسره یه کم آی آی کرد و گفت تو رو خدا ولم کنین! من که کاریتون نــ…

هانیه چنان با روی پاش کوبید تو تخمای پسره که جملش رو نتونست تموم کنه و یه آی خیلی بلند گفت و صداش پیچید تو سالن. هانیه داد زد خفه شو! حالا نوبت توست مهتاب…برو ببینم چی کار میکنیا!

منم یهو شیر شدم و یکدفعه شترق شترق شترق…شیش بار زدم به تخم پسره. با هر ضربه ی من صداش میرفت بالاتر. با اینکه به نظر خودم محکم نمیزدم. اصلاً نمیدونم تو اون کیسه چیه که اینا انقدر دردشون میاد!

هانیه یه نگاه ناجوری به پسره کرد. رفت طرفش و صورتشو چسبوند به صورت پسره. قدش از پسره بلندتر بود. دستشو برد طرف تخماش و گرفتشون تو دستش. با یه لحن آروم و تهدید آمیزی به پسره گفت بیچاره ی بدبخت…الآن زندگیت تو دست منه. میتونم با یه فشار تخماتو بترکونم و از زندگی ساقطت کنم. میدونستی؟ پسره بدبخت نفس نفس میزد و گفت هیچ گهی نمیتونی بخوری…میکنمت جنده…

به محض اینکه کلمه ی آخر از دهن پسره دراومد هانیه یکهو چشاش گرد شد و تخمای پسره رو چنان دو دستی گرفت و کشید که پسره چند لحظه نفسش بند اومد و بعدش یکهو یه نعره ای زد که گوش من یکی سوت کشید. هانیه تو صورت پسره گفت چیه؟ دردت اومد؟ مگه تخماتو کشیدن که اینجوری داد میزنی؟! بعد دو تا تخم پسره رو گرفت بین انگشتاش و فشارشون میداد و میچرخوندشون. پسره داد میزد و سعی میکرد خودشو تکون بده. ولی هیچ کاری نمیتونست بکنه.

کتی که معلوم بود خیلی خوشش اومده رفت طرف پسره و هانیه هم خایه ی پسره رو ول کرد و رفت عقب. پسره رنگش سفید شده بود و نفس نفس میزد. هی میگفت ولم کنین جنده ها…یه بار دیگه دستتون به بیضه ی من بخوره جرتون میدم! کتی زانو زد و تخمای پسره رو از بالاشون گرفت. پسره تکون میخورد و میگفت خایه مو ول کن جنده ی عوضی! ولی کتی اصلاً توجه نکرد و با یه حالتی که انگار داره چک میزنه، میزد به تخم پسره. پسره اخ و اوخ میکرد و فحش میداد. بعدش یکهویی کتی خیلی سریع کیر پسره رو با همون حالت شل و ول حال به هم زنش تا کرد تو دهنش و ته کیر پسره رو محکم گاز گرفت. پسره داد زد و کتی محکمتر گاز گرفت و تخمای پسره رو با تمام زورش کشید. پسره جوری داد میزد که رگ گردنش زده بود بیرون. کتی بیخیالش شد و ولش کرد. جای گازش زخم شده بود. پسره کاملاً سفید شده بود و ناله میکرد. میگفت تو رو خدا ولم کنین…دیگه نمیام اینجا…

نوبت هانیه بود. ولی گفت مهتاب تو برو ببینم چی کار میکنی!

منم رفتم رو به روی پسره. سرش ول شده بود رو سینش و با ناله و التماس میگفت ولم کن…کاریم نداشته باش… . من پای چپمو آوردم بالا و گذاشتم زیر دودولش! آروم آروم به سمت ستون هل دادم و تخمای پسره به سمت عقب کش میومد. آه آه میکرد و من حس کردم تخمش چسبید به ستون. هانیه گفت آفرین…لهشون کن اون هسته خرماهای بی مصرف رو! منم پامو بیشتر فشار دادم و نوک پنجه ام حس میکردم که بیضه هاش دارن بین پای من و ستون له میشن. فکر میکردم باید سفت تر اینا باشه!

پسره سرشو محکم تکون میداد و ناله میکرد. منم هی بیشتر فشار میدادم و حس پیروزی میکردم. یک دفعه دیدم بدنش یه تکون عجیبی خورد و استفراغ کرد. همش ریخت رو پام. هانیه و کتی قهقه ی خنده شون زد بالا. ولی من به حدی عصبانی شده بودم که دیگه اختیارم دست خودم نبود. اول یه کشیده ی محکم زدم در گوش پسره و گفتم کونی الان ادبت میکنم! اول پامو با بدنش تمیز کردم و بعد رفتم عقب و قدرتمو جمع کردم تو پام. هانیه و کتی هنوز داشتن میخندیدن. چنان با قدرت کوبیدم تو تخمای پسره که رونم لرزید. صداش پیچید تو کل سالن….یه لگد دیگه….دوباره….دوباره……کنترلمو از دست داده بودم و فقط میخواستم تخمای پسره جلو چشمم بترکه. انقدر زدمش که بیهوش شد. هانیه با خنده اومد منو کشید کنار وگرنه واقعاً تخماش میترکید. هنوز داشتن میخندیدن و منم آروم شدم و زدم زیر خنده.

تا وقتی پسره به هوش اومد ما همینجوری میخندیدیم. به هوش اومد و التماس میکرد. گفت تو رو خدا بذارین برم…شماها که خاجم کردین…دیگه چی میخواین دیگه؟!

هانیه گفت بگو گه خوردم قربان…دیگه از این غلطا نمیکنم! پسره هم با نفس نفس و ناله عین جمله رو تکرار کرد.

منم بهش گفتم آدمی که دو تا فندق از وسط بدنش زده باشه بیرون و تا یه ضربه بهشون میخوره، بالا میاره باید بره بمیره! هانیه و کتی هم یه خنده ای کردن.

بازش کردیم. پسره بدبخت تخماش شده بود اندازه سینه های من انقدر که ورم کرده بود. با هزار آخ و اوخ شورتشو پوشید. شلوارشو که داشت پاش میکرد دیدم اشک تو چشاش جمع شده. دلم سوخت براش…شاید نباید اون بلا رو سرش میاوردیم. شاید اصن تخماش از کار افتاده باشن. دلم سوخت براش… .

نوشته: pariay88


👍 6
👎 36
36401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

815090
2021-06-14 00:45:50 +0430 +0430

باز یه پسری رفت به یه کص بچه متلک انداخت ،دختره هم به خاطر سن کمش تو ذهنش دهن پسررو سرویس کرد!

خو لاشی دارویه خواب آوره بیهوشی که نیست،بیهوشی هم 5 دیقه طول می کشه تا بیهوشت کنه.

عاقبت تو از عاقبت یزید هم بد تره


815093
2021-06-14 00:53:09 +0430 +0430

اگر من بودم همین کارو با خودتون میکردم، میبستمتون به تخت و انال میکردمتون،دخترای کارکشته

4 ❤️

815094
2021-06-14 00:55:02 +0430 +0430

bdsm قابل احترامه،ولی شما واژن نطم نوشتید بانو

2 ❤️

815109
2021-06-14 01:32:03 +0430 +0430

یه ضربه بخوره به بیضه کارش تمومه
تو کیسه بوکس راه انداختی
فیلم هندیش کردی

اگر هم راست باشه که نیست باید تا آخر عقد دایم اون پسره دربیای… چون از بچه دار شدن محروم شده و…


815120
2021-06-14 02:34:27 +0430 +0430

اگه پسری که ریدم تو داستانت و اگه واقعا دختری امیدوارم کارما جوابتا بده چون یه پسرو از زندگی ساقط کردید ولی یه احتمال دیگه هم هست که پسره کونت گذاشته حالا عقده ورداشتی تو ذهتت داری تخماشا میگای😂

2 ❤️

815126
2021-06-14 03:21:13 +0430 +0430

آخه حقی پسررو آوردید تو سالن بعد نگهبان نگفت این کصکشو کجا میبرید

2 ❤️

815182
2021-06-14 13:25:17 +0430 +0430

من از اینجا دردم گرفت 😂 😂 😂

0 ❤️

815184
2021-06-14 13:36:17 +0430 +0430

چی نوشتی کسخل؟
به تخم ضربه بزنی نفس آدم بند میاد، یارو داد زده؟
بعدشم شش بار زدی تخمش بعد فقط داد زد؟ همین؟
از خوندن این قسمتش تخمای خودم درد گرفت
اون یارو چطور نمرده؟!
معلومه که داستانت زاییده ذهن پریودته
دیگه داستان ننویس لطفا

0 ❤️

815185
2021-06-14 13:45:42 +0430 +0430

کسشر خالص
مشخصه پسر نیستی ، چند نفری بردن سوراخاتو غار کردن
الان اومدی عقده گشایی میکنی
خایستا ن کیسه بوکس ، کسخل که میگن تورو میگن

0 ❤️

815200
2021-06-14 15:55:34 +0430 +0430

مه به جای پسره بودم
با چند تا از رفیقام هماهنگ میکردم
پرده هر سه تا تونو میزدم جنده ها
والله اگه من بودم مشت میکردم تو کونتون تا درس عبرت بشه براتون

1 ❤️

815209
2021-06-14 17:25:35 +0430 +0430

بگیر بابا دخترا تو کصشعر گفتن خیلی مهارت دارن گاییدم کص و کونتو که انقدر دروغ میگی

0 ❤️

815214
2021-06-14 17:52:04 +0430 +0430

مغز دیگه واسه این جوونا نمونده گویند 80ضربه شلاق بزنیدش
در جواب آمد یا تو نمیدونی شلاق چیه یا شمارش بلد نیستی
فی الواقع هندونه خوردم شاشیدم به مغزت

0 ❤️

815232
2021-06-14 21:55:19 +0430 +0430

واقعا به روانپزشک و نیاز به بستری شدن تو بیمارستان های روانی داری ذهنت اینقدر بیمار و پر از جنون به هرکی میتونه آسیب بزنه خیلی خطرناک هستن امثال شما

0 ❤️

815234
2021-06-14 22:02:11 +0430 +0430

دردم گرفت…

1 ❤️

815237
2021-06-14 22:56:20 +0430 +0430

کیر سگ تو کس و کونت

1 ❤️

815240
2021-06-14 23:36:38 +0430 +0430

خیلی افتضاح بود ریدی

0 ❤️

815245
2021-06-15 00:08:25 +0430 +0430

سه تا دختر دیه یک و نیم نفره دو تا تخم مرد دیه ی دونفره در واقع دیه ی اون دو تا تخم با دیه ی چهارتا زن برابره
تخمم نیستی دقیقا اینجا معنی میشه

1 ❤️

815275
2021-06-15 01:07:55 +0430 +0430

معلومه دهنتون سرویس کرده 😅😅
توهم روزت نرسیده تو خواب ریدی😂😂😂

0 ❤️

815278
2021-06-15 01:16:12 +0430 +0430

الان توی تخمی ترین جاها مثل توالت عمومی دوربین هست چجوری توی باشگاه دوربین نداشت

0 ❤️

815299
2021-06-15 03:07:45 +0430 +0430

کص ننت حرومزاده با اینکه هیچکاره پسره هستم نمیشناسمش اما اگر فقط بتونم پیدات کنم کستو میکنم تونل وحشت حرومی

1 ❤️

815400
2021-06-15 18:21:18 +0430 +0430

اما واقعیت داستان 3 تا پسر از دیوار پریدن تو پریا هم اخرین نفری بوده که میخواسته بره پسر ها هم کمین کردن تو فرصت مناسب برنش یه جا خلوت دست و پاشو بستن و تا تونستن کردنش از کص و کون. پریا بدبخت هم که دست و پاش بسته بوده هرچی هم داد میزده صداش به نگهبانی نمیرسیده و پسر ها هم کص و کونشون به هزارویک روش سامورایی و غیر سامورایی گاییدن و ولش کردن. پریا هم صبح با کص و کونی پاره میره به سمت باشگاه و به دوستای جندش میگه یکی از اون جنده ها که اسمش هانیه بوده میگه من یه سایتی رو میشناسم که میشه بریم توش کص تلاوت کنیم و خودمونو خالی کنیم مهتاب هم که یکی دیگه از دوستای جندش بوده میگه دفه قبلی که منو تو باشگاه گاییدن همین جا تلاوت کردم و عقده هامو خالی کردم پس تصمیم میگیرن بیان اینجا و عقده های خودشونو خالی کنن. قصه ما به سر رسید و کص وکون پریا پاره شد :)

3 ❤️

815426
2021-06-16 00:07:00 +0430 +0430

از کی تا حالا شکنجه،اونم سه نفری اسمش شده داستان؟…بعدم،اگه همچین بلایی سر یه پسر اومده باشه مسلم بدون که بد انتقامی میگیره،خانمای کاراته باز!

0 ❤️

815444
2021-06-16 01:22:06 +0430 +0430

حسم میگه دختره رو بردن تو خونه ترتیبش رو دادن اونم اومده با این کسشرا عقدش رو خالی کنه

0 ❤️

815538
2021-06-16 14:39:17 +0430 +0430

مسخره. میدونستی دیه همون دوتا فندق دوبرابره دیه انسان کامله😁

0 ❤️

817059
2021-06-25 14:31:18 +0430 +0430

کسشر محض بود

0 ❤️

817943
2021-06-30 07:58:27 +0430 +0430

چرا یه حسی بهم میگه پسره شما سه تا رو بسته به تیر و ۱۸ روش گروپ انال و ۱۲ روش انگوزمانی کردتتون

0 ❤️

838086
2021-10-18 11:42:19 +0330 +0330

اگه دختری باید بگم که اگه دست پاتو قطع کنن جاشو با آب نمکو اسید بشون بعد تخم ششتو در بیارن و لایه لایه پوستو گوشتتو بکنن به اندازه یه ضربه در داره😐

0 ❤️

914511
2023-02-10 16:16:12 +0330 +0330

اینارو انگار که دختر یه آخوند عقده ای نوشته! آخه اگه این چشمک زدنها و لبخند زدن ها به هم نباشه، پدر مادر شما چطور شمارو دنیا آوردن پس؟ حالا از روشنفکری که حرف میزنی ها، همه تو این سایت با کمالاتن و اروپایی! تازه بعد این کارا اگه راست باشه البته، دلشون هم میسوزه! خوبه که دختر جلو پسر کونی ها کم نیاره، اما اینکه فانتزی شکستن هر مردی رو داشته باشی، هیچ فرقی با همون پسر کونی نداری! کونی بازی که پسر و دختر، نژاد و فرهنگ، سواد و بیسواد نمیشناسه!

0 ❤️

934328
2023-06-22 10:54:27 +0330 +0330

خارکصه های بیناموس

0 ❤️