گی با رامین و عذاب وجدان

1398/02/30

این داستان کاملا واقعیه،،
داستان از اینجا شروع شد که من دوست دختری دارم 38 ساله تپل سفید که 15 ساله از شوهرش جدا شده و پسری بنام رامین داره که 16 سالشه،
از اونجایی که ما هم محله بودیم ونمایشگاه ماشین تو محل داشتم رامین اکثر وقتها با دایی‌هاش میومد نمایشگاه و منو خوب میشناخت، و هر وقت نمایشگاه بود باهم شوخی میکردیم و خودمو خیلی بهش نزدیک کرده بودم وحس میکردم اونم با من احساس راحتی می‌کرد، یک روز مهسا به من زنگ زد و گفت من حمام بودم که رامین زود از مدرسه برگشته و دست به گوشیم زده و اکثر عکسهامون و احتمالا فیلم‌های سکسیمون دیده و تا از حمام در اومدم با مان دعوا کرد که داری خودت برای فرهاد(من) آماده میکنی که من هاشا کردم و گفتم تو اشتباه دیدی این عکسهای من نیست ولی اون اصرار میکنه که عکسهای ماست و باید به دایی هام بگم که جریان از این قراره… خب بعد جریانی که مهسا بهم گفت با هم تصمیم گرفتیم کمتر همدیگرو ببینیم و من با رامین خیلی خشک برخورد کنم و اینجور هم شد ولی کماکان رامین مادرش تهدید می‌کرد که من به دایی هام کل جریان میگم، در صورتی که هرچی من با رامین خشک‌تر برخورد میکردم اون با من بهتر و نرم‌تر از قبل برخورد می‌کرد تا اینکه گفتم باید از این پسره نقطه ضعف بگیرم و اگر بشه بکنمش آخه خداییش مثل مادرش تپل و سفید بود یک روزی که با دایی هاش نمایشگاه بودن یهویی با هم خلوت شدیم بهش گفتم توکه تایم ظهر از مدرسه فرار میکنی نرو خونه بیا نمایشگاه من ظهر ها اکثرا تنهام و عماد(شاگردم) نیستش اگرم اومدی دیدی نیستم زنگ بزن من میام که تا اینو شنید انگار منتظر حرفم بود و گفت من فردا ظهر فقط یکساعت اول کلاس دارم منم از خدا خواسته گفتم بعدش بیا اینجا تا از رستوران غذا بگیریم و باهم نهار بخوریم و بعدش تو ماشینارو تمیز کن منم بهت انعام خوبی میدم. اون روز گذشت و فرداش شد ساعت 2 به گوشیم زنگ زد گفت عمو کجایی در نمایشگام گفتم اونجا بمون نیم ساعته اومدم (حقیقتش فکر نمیکردم بیاد منم هیچوقت ظهرها نمی‌رفتم نمایشگاه و کلا تعطیل میکردم ولی الکی بهش گفته بودم) دوتا غذا گرفتم و رفتم سمت نمایشگاه دیدم نشسته منتظر،،
در کرکره ای باز کردم رفتیم تو، من تو دفتر یه اتاق جداگونه دارم که توش تخت خواب و لباس راحتیمه که رفتم لباسم در آوردم و با شلوارک و رکابی بودم صداش کردم اومد تو اتاق و گفت آخرش وارد این اتاق هم شدم که با لبخند بهش گفتم از این به بعد زیاد وارد این اتاق میشی نشستیم نهار خوردیم و سر صحبت باهاش وا کردم که چرا مادرت اذیت میکنی و اون تورو دوست داره اونم هیچی نمی‌گفت فقط سرتکون میداد، بهش گفتم من با مادرت دوستم که از تنهایی درش بیارم نه ازش سو استفاده کنم تو الان بچه ای بعضی چیزها و درک نمیکنی مادرت به همدم نیاز داره و کلی حرف دیگه،، نهارمون همزمان با حرف در مورد مادرش تموم شد و بعد نهار بهش گفتم من امروز خیلی خستم شد میخوام کمی دراز بکشم استراحت کنم تو هم اگه دوست داری برو تو یکی از این ماشینا هم تمیزش کن هم آهنگ گوش بده که یهو گفت نه حسش ندارم بهش گفتم پس شلوار و پیراهنت بکن بیا جفتم دراز بکش که خیلی اصرار کرد که اینجور راحت ترم ولی آخرش قبول کرد به محض دراز کشیدن کنارم با روناش بازی کردم و هیچی نمی‌گفت انگار وقتی لباساش کند همه چیز قبول کرده بهش گفتم بزار بخوابم روت چیزی نگفت هیچ حرفی نمیزد تا حسابی شق کردم بهش گفتم کیرم بخور گفت عمو تو جای بابامی، بدم میاد، اینکاره نیستم ولی با هزار بدبختی وعده وعید که با مادرش قطع رابطه میکنم و… قانعش کردم که تا شروع به ساک زدن کرد گفت من مثل مادرم بلد نیستم بخورم این حرف که زد شوکه شدم نگو که فیلمامون هم دیده شروع کرد به ساک زد و هی آب دهنش کیر و تخمام خیس می‌کرد که یهو صدای مسج گوشیم اومد و وانمود کردم که دارم جواب مسج میدم اما داشتم از ساک زدنش فیلم میگرفتم دو سه دقیقه ای جوری فیلم گرفتم که صورتش واضح بود و من هی اسمش صدا میزدم و بهش میگفتم دوس داری کیرم بخوری اونم آره آره و عالی عالی راه انداخته بود بعدش خوابوندمش رو کمرش و پاهاش دادم بالا و آروم آروم کردم تو کونش که دردش میومد ولی خیلی صبر و حوصله میکردم پوزیشن عوض کردم رو شکم خوابید و گفتم با دستات سوراخت باز کن اونم باز می‌کرد و آروم آروم میکردم به حدی از کون کردمش که سوراخش باز موند و همینجور آب کونش میومد تا اینکه نزدیک ارضا شدنم شد و آبم ریختم تو کونش… اونم دوباری ارضا شده بود…
بعد کمی استراحت فیلم نشونش دادم که داره برام ساک میزنه و بهش گفتم اگر به کسی چیزی بگی این فیلمت پخش میکتم اونم خندید و گفت اگر میخواستم چیزی بگم روز اول میگفتم.حالا 5 ماه از این داستان میگذره و تو این 5 ماه حداقل 20 بار کردمش و همیشه خودش کرم میریزه و این روزا اصرار داره که همزمان خودش و مادرش بکنم ولی میدونم نشدنیه آخه رامین خط قرمز مادرشه حتی به مادرش و دایی هاش گفتم به رامین بگید نیاد نمایشگاه بشینه درسش بخونه یا اینجا داره با ارباب رجوع شوخی بیخود میکنه ولی باز اوقات تعطیلی نمایشگاه میاد و شروع به کرم ریختن میکنه واقعا عذاب وجدان دارم که چرا کردمش و اینجور به من عادت کرده…

نوشته: آبادانیم


👍 6
👎 16
15685 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

768571
2019-05-20 20:27:15 +0430 +0430

دادا رگ بلوف آبادانیه زده بیرون…خخ

1 ❤️

768587
2019-05-20 20:49:31 +0430 +0430
NA

Kos and sher

0 ❤️

768625
2019-05-21 02:51:29 +0430 +0430

ترامپ بیا همه ی مادرو بکش

0 ❤️

768631
2019-05-21 04:41:15 +0430 +0430

اومدم یه کپشن خوب بنویسم برات اسمتو دیدم فهمیدم ارههههه

0 ❤️

768656
2019-05-21 11:47:21 +0430 +0430

گلم شما مرزهای کص کشی و جاکشی رو جابجا کردی…رابطه با زن مطلقه ی بچه دار و بچه ی اون و تهدید بچه به پخش فیلم…فقط میتونم بگم کیر تمام اسب های استرالیا تو کونت…دیسلایک

0 ❤️

768657
2019-05-21 11:48:38 +0430 +0430

جالب بود . ایول

1 ❤️

777614
2020-11-19 18:16:09 +0330 +0330

خوشبحال رامین

0 ❤️