گی هستم یا نه؟ (۱)

1401/03/07

سلام من کوجو هستم در دهه سوم زندگیم در شهر شیراز در حال زندگی هستم تازه با شهوانی اشنا شدم واسم جالب بود همیشه دوست داشتم از تجربیات بقیه استفاده کنم و خودمم تجربیاتمو با بقیه به اشتراک بذارم .
میخام از روزای اولی که با خودم و حسم درگیر بودم بگم میدونم که خیلی از نوجوان ها الان با این حساس دست و پنجه نرم میکنن ، اون روزا ( نوجوانی/دبیرستان ) حس و حال عجیبی داشتم همه دوستام دوست دختر داشتن حتی شده واسه تظاهر و منم از اونجایی که خوش فیس و شیطون بودم معمولا در بطن توجه قرار داشتم ( بین دوستام) و این موضوع باعث میشد که نگاه ها به من بیشتر باشه یکی از روزای بهاری بود که مدرسه تق و لق بود توی پارک نزدیک مدرسه قدم میزدم که با یه دختر اشنا شدم و خیلی سریع بدون هیچ مقدمه ای دوست شدیم واقعا تا اون موقع فکر نمیکردم دوست دختر پیدا کردن اینقد راحته با اینکه اعتماد بنفسم خوب بود ولی غافل گیر شدم از این اتفاق ، یه مدت دوستی پیامکی داشتیم و گهگاهی همو می دیدیم ولی اتفاقی بین مون نمی افتاد شاید باورتون نشه ولی وقتی دستشو میگرفتم حسی و دگرگونی درونم اتفاق نمی افتاد انگار دست یه ادم معمولی رو گرفته بودم و کم کم متوجه شدم که ارتباطم با این دختر نتیجه نداره و خیلی ساده دوستی مون بهم خورد و بعد از اون مدتها ذهنم درگیر بود که چرا من نتونستم اون دختر خوشگل رو ببوسم حتی ، گذشت تا اینکه یه روز با دوستام رفتیم استخر نزدیک مدرسه تنی به اب بزنیم و از اونجایی که منم شیطون و اکتیو بودم همه، هم دوستم داشتن، هم از دستم کلافه بودن و یه حس دوگانه ای نسبت به من داشتن شایدم بخاطر شخصیت دوگانه م بوده که حس دوستام نسبت به من اینجوری بود ، میتونم بگم نقطه عطف زندگی من اون روز بعدازظهر توی استخر عمومی نزدیک مدرسه مون رقم خورد وقتی که رو لبه ی کناری استخر دراز کشیده بودم و داشتم به سقف استخر نگاه میکردم ( بعد از کلی اذیت کردن دوستام اومده بودم یکم دراز بکشم تا دوباره برم سراغ شون ) یه لحظه یه پسر کشیده و لاغر اندام در حالی که داشت سرشو تکون میداد از کنارم رد شد اون لحظه مثل یه صحنه اهسته هنوز تو ذهنمه طوری که حتی قطره های جدا شده از موهاشو که به بدن من برخورد میکرد رو میتونستم بشمارم ، نمیدونستم این حسم چیه! نمیدونستم این حسم از کجا میاد! و اون لحظه من مات و مبهوت مونده بودم( ازنظر معیار های جذابیت شاید در رده معمولی بود ) ولی از چشم من زیباترین مخلوق بود که منو محو تماشای خودش کرد بعد از اینکه چشمام قدماشو دنبال میکرد نا خوداگاه و بدون اختیار بدنمم شروع کرد بدنبال کردنش( درونم توی این چند ثانیه بیشمار واکنش شیمیایی رخ داد و فراموش کردم که توی استخرم ادمای اطرافمو و حتی دوستامو واسه چند لحظه از یاد بردم ) تا زیر دوش دنبالش کردم و متوجه شدم که میخاد لباس بپوشه و خارج بشه از استخر منم ناخوداگاه دوش گرفتم و تا رختکن رفتم در حالی که داشت لباس میپوشید داشتم با خودم میگفتم چجوری بحثو باز کنم چی بگم چطوری بگم رختکن خلوت بود و منم تقریبا خیره به اون داشتم با خودم کلنجار میرفتم که یهو نگاهش افتاد تو نگاهم و یه لبخند دوستانه رو لبامون نقش بست که باعث شد به خودم بیام و شروع کنم به صحبت کردن البته شروع خوبی نداشتم چون اولین جمله ای که بهش گفتم این بود که ؛ آب استخر یکم شور نبود ؟ و اونم بعد از یه لبخند تعجب آور گفت نمیدونم من امتحان نکردم ! گفتم که منم زیاد نخوردم در حد چند قُلُپ و هردو مون زدیم زیر خنده … این شد شروع گفتگوی من با کسی که اولین دگرگونی احساسی منو رقم زد و منو به خودم شناسوند … ادامه دارد .

+بخاطر اینکه زیاد طولانی نشه تو قسمت های مختلف مینویسم واسه تون .
++ لطفا نظراتتون رو باهام در میان بذارید اگه سوالی هم داشتید بپرسید در مورد داستان زندگیم .

نوشته: کوجو


👍 14
👎 2
7801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

876403
2022-05-28 01:23:57 +0430 +0430

برا شروع خوب بود همینطور روون و راحت بنویس و یکمم زودتر که مجبور نشیم بخاطره فاصله طولانی یبار دیگه قسمت قبلو بخونیم

3 ❤️

876409
2022-05-28 01:33:39 +0430 +0430

همون طولانی بنویس بهتر از تیکه تیکه است

4 ❤️

876467
2022-05-28 06:39:17 +0430 +0430

تا این جاش صادقانه به نظر می رسید. زودتر بقیه اش رو بذار ببینیم چکار می کنی 👍

3 ❤️

876560
2022-05-29 02:03:20 +0430 +0430

شروع خوبی داشتی اما سعی کن داستانت رو طولانی تر بنویسی چون اقد کم کم بخوای بنویسی خواننده ها خسته میشن و داستانو ول میکنن

2 ❤️