گی گروهی

1400/06/31

مدتی قبل داستانی رو تحت عنوان کونی کردن رفیقم نوشتم. همونطور ک گفتم من و شایان پشت کنکور موندیم و رضا و پارسا دانشگاه قبول شدن. بعد از کنکور پارسال هیچوقت چهارتایی باهم جمع نشدیم تا همین هفته پیش ک میخوام داستانشو واستون بنویسم.
هفته قبل تولد پارسا بود و به همین بهونه قرار گذاشتیم که چهارتایی بریم ویلای رضا و واسه پارسا تولد بگیریم ( به پارسا نگفتیم تا سورپرایزش کنیم ). هممون میدونستیم که قراره این تولد به یه گی دسته جمعی تبدیل بشه. روز قبلش به رضا گفتم که واسه پارسا و شایان لباس زنونه بخره اما انتخابشو گذاشتم بعهده خود رضا چون سلیقش واقعا عالی بود. من و رضا و شایان شب قبلش رفتیم ویلا تا اتاق رو اماده کنیم. حدودا تا ساعت 1 شب اماده کردن اتاق طول کشید. چراغا رو خاموش کردم تا بخوابیم. شایان گوشه دیوار خوابید ، رضا هم پیشش و منم کنار رضا. ده دقیقه گذشت که دیدم صدای اه و ناله شایان بلند شده. یکی زدم توی سرم و گفتم رضا امشب نه که دیدم میگه شایان خودش تنش میخاره. برقو روشن کردم دیدم انگشت رضا توی کون شایانه و داره توی کونش میچرخونه. یه شایان گفتم بره خودشو تمیز کنه که گفت قبلش تمیز کرده چون از اولم قصدش این بوده ک کون بده. رضا شایان رو بلند کرد و شایانم چهار دست و پا شد. رضا یه تف انداخت سر کیرش و تا ته فرو کرد توی کون شایان. منم رفتم جلوش و کیرم رو گذاشتم توی دهنش. شایان داشت واسه من ساک میزد و رضا هم با قدرت کیرشو توی کون شایان فرو میکرد. بعد از یه ربع رضا ارضا شد و ابشو توی دستمال خالی کرد. چند دقیقه بعد منم ارضا شدم و مثل رضا ابمو توی دستمال خالی کردم. و بعدش خوابیدیم.
ساعت 10 صبح بود که پارسا رسید و اومد توی اتاق. پارسا فکر میکرد فقط قرار سکس هست و شاید اصلا تولدشم یادش رفته بود. خوردن کیک و باز کردن کادو ها و عکس گرفتنا حدودا یک ساعت و نیم طول کشید. ساعت نزدیک به 12 بود که رضا گفت حالا نوبت هدیه مخصوصیه که من و میثاق برای پارسا و شایان تهیه کردیم. رضا رفت توی اتاق خواب و دوتا جعبه اورد که کادو پیچ شده بود. یکیشو داد به پارسا و یکیشم داد به شایان و گفت که برن توی اتاق لباساشون رو عوض کنن که سورپرایز اصلی تو راهه. شایان و پارسا رفتن توی اتاق و بیست دقیقه بعد اومدن بیرون. اونجا مطمِئن شدم که سلیقه رضا فوق العاده عالیه. شایان یه جوراب ساق بلند پوشیده بود با یه شورت زنونه و یه سوتین که همشون بنفش بودن. یه رژ لب صورتی هم زده بود. پارسا هم یه دامن بلند که بالاتنش تنگ بود تنش بود با یه سوتین قرمز. یه رژ لب قرمزم زده بود. وقتی اومدن بیرون رضا با لبخند بهم گفت بفرما اقا میثاق. حالا هم میگی نسبت به پسرا حست کم شده؟ من که تحملم تموم شده بود رفتم طرف پارسا و لباشو بوسیدم. دمر خوابوندمش روی زمین و خوابیدم روش. گردنشو میبوسیدم و اونم ناله میکرد. رضا همزمان ک داشت میخندید رفت سراغ شایان و باز هم بدون هیچ مقدمه ای شورتشو در اورد و اونو خم کرد. به کیرش روغن زد و فرو کرد توی کون شایان. صدای چک زدن کون شایان منو حشری تر میکرد. دامن پارسا رو دادم بالا و دیدم زیرش یه لگ صورتی و براق داره. خیلی وقت بود پارسا رو نکرده بودم همینم بیشتر منو حشری میکرد. چند تا محکم زدم روی کون پارسا و لگشو کشیدم پایین. یه کون سفید و بدون مو جلوم تشنه ی کیر بود. من هیچوقت درد کشیدن کسی واسم جذاب نبود اما اون روز میخواستم پارسا درد بکشه. میخواستم تمام حشرم رو روی کون پارسا خالی کنم. بلند شدم و کمربند شلوارمو در اوردم و محکم زدم روی کون پارسا. کون سفیدش قرمز شد و صدای پارسا رفت هوا. رضا سرعت تلمبه زدنشو بیشتر کرد و بلند گفت جووووون. شایان به رضا التماس میکرد که اروم تر بکنه اما مشخص بود شهوت بر عقل رضا غلبه کرده. با سرعت و خیلی خیلی محکم توی کون شایان تلمبه میزد. پارسا شروع کرد حرف زدن : میثاق تو رو خدا منو بکن. نزن منو فقط بکن… بهش گفتم حالت داگی بشینه. رفتم پشتش و بدون هیچ روون کننده ای سر کیرمو فرو کردم توی کونش. کم کم فشار دادم ، کشیده شدن پوست کیرم رو حس میکردم. اه و ناله پارسا رفت بالا و مطمئن بودم خیلی درد میکشه. درد کشیدن پارسا باعث افزایش شهوتم میشد. دیدم بیشتر فرو نمیره واسه همین کیرمو در اوردم و بهش روغن زدم. ایندفعه با یه فشار کیرم تا نصفه رفت توی کون پارسا. سرعت تلمبه زدنم رو بیشتر کردم. بیست دقیقه ای گذشته بود و رضا هنوز ارضا نشده بود. قبلش گفته بود که قراره تاخیری بزنه. پارسا رو به پشت خوابوندم روی زمین و دوتا پاش رو گذاشم روی شونه هام و کونش رو با دستام گرفتم. اروم کیرمو فرو کردم و باسرعت بیشتری نسبت به پوزیشن قبلی تلمبه میزدم. همزمان شایان رو میدیم که اشکش در اومده بود و دیگه نای اه و ناله هم نداشت. ده دقیقه ای گذشت و رضا بالاخره توی کون شایان ارضا شد. منم چن دقیقه بعدش ارضا شدم و ابمو توی کون پارسا خالی کردم.
شب همونجا خوابیدیم و قبل از خواب هم یبار دیگه شایان و پارسا رو کردیم.
پس فردا هم احتمال زیاد دوباره بریم اون ویلا.
این ها همه خاطره بودن اما اینبار میخوام یه داستان واستون بنویسم. داستانی که خیلی وقته دارم روش کار میکنم.
مخلص همتون میثاق

نوشته: میثاق


👍 17
👎 11
44901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

833518
2021-09-22 03:59:50 +0330 +0330

بیشتر شبیه فیلم سینمایی بود تا واقعیت شب ها کم غذا بخور و کم تر خالی ببند

1 ❤️

833528
2021-09-22 05:11:46 +0330 +0330

فقط بگو چی میزنی اسم ساغی و ادرس

1 ❤️