یه حس عجیب...

1399/12/09

سلام این داستانمه راجع به رابطه ای داشتم من هر از گاهی برای تفریح با چرخ میزدم به جاده خیلی دوچرخه سواری و جاده رو دوست دارم چون به طور مستقیم با آدم های واقعی برخورد میکنی اما چیزی که همیشه دنبالش بودم یه حس عجیب بود که توی این خونه ها نمیشد پیداش کنی برای همین زدم به جاده توی مسیر کنار یه روستایی که خشک شده بود چون کنار کارخونه کاشی بود چادر زدم وقتی شب شد متوجه شدم یکی دیگه اطراف من چادر زده و داره با خودش تنها حرف میزنه گفتم عیبی نداره یه سر برم پیشش و باهاش حرف بزنم شاید یه قصه خوب هم برای سفرنامه مسخرم پیدا شد رفتم پیشش و یه سلام کردم و اونم گفت سلام پسر این دور و بر چی کار میکنی گفتم همینجوری اومدم تفرریحی بیرون خلاصه حرفمون یه خرده ادامه پیدا کرد بعد که حوصلمون از حرف زدن سر رفت رفت یه دست پاسور اورد و گفت پایه ای بازی کنیم گفتم من خدای این بازی هام گفت چی بلدی گفتم حکم بیدل سو گفت بسه بسه همین حکم میریم خوب نشستیم بازی هفت هشت دست که بازی کردیم طرف های شب شده بود طرف هم گفت گشنت نیست گفتم چرا دارم ضعف میکنم منتظر بودم تو بگی گفت پایه سوسیس تخم مرغی گفتم آره ولی من درست میکنم خلاصه درست کردم حالا دست پختم هم بد نبود و خیلی هم زیاد نبود اندازه ای که ته دلمون رو بگیره و از گشنگی نمیریم دیر وقت بود میخواستیمم بریم بخوابیم طرف گفت که بیا بریم تو کامیون بخوابیم امشب سرده گفتم نه من باید بیرون بخوابم چون عادت داشتم ستاره ها رو بشمرم تا خواب برم ولی به اون گفتم عادت دارم که تو هوای سرد بخوابم خوش میگذره طرف هم پایه بود خلاصه خرت و پرتام تو چادر بود ورو یه حصیر دو نفره زیر آسمون خدا خوابیدیم شب که شده بود تو آسمون خاطراتی رو دیدم که مال خودم نبود نتونستم نگاه آسمون کنم برگشتم و سمت طرف خوابیدم دیدم چشم های اونم نمناک شده بود با صدای گرفته گفتم چیه گفت عجب دلگشا آسمون دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم نزدیک صورتش شدم و لباش رو بوس کردم اونم شروع کرد به خوردن لبام و داشت دکمه های لباسم رو باز میکرد چندتاش رو که باز کرد باقیش رو خودم باز کردم و لباسم رو تا رو شونه هام زد کنار و باقیش رو خودم در آوردم دست چپش رو کشید رو بدنم مثله یه تیکه یخ بود دستش معلوم بود هنوز باهام راحت نشده و دست راستش هم گردنم رو گذاشته بودم رو بازوش گاها بوسش میکردم و گاها نگاهش میکردم حس کرده بودم که دستش رو کرده بود تو شلوارم ولی الان یه کم حشری شده بودم و دوتا دکمه جلوی لباسش باز بود شروع کردم بوسیدن گردن آفتاب سوختش رو و داشتتم دکمه های لباسش رو باز میکردم زیرش یه زیر پوش پوشیده بود اون شروع کرده بود که شلوارم رو در بیاره ولی نه شرتم رو فهمیدم که هنوز دنبال سیر شدن نیاز کودکانشه نه شهوت سعی کردم بهش بفهمونم که لباساش رو در بیاره و اون لباسش و زیر پوش رو درآورد یه کم بوی عرق میداد ولی هیچ حس بدی راجع به عرقش نداشتم و میخواستم بیشتر جلو بره بدنم رو به حالت صلیب کشیدن البته به صورتی که دودست بالای سر به طوری که دست راستم مچ دست چپم رو گرفته بود قرار دادم تا کاملا در اختیارش باشم و اون شروع کرد به خوردن انگشتام و همزمان من سینش رو بوس میکردم اومد پایین تر پیشونیم رو بوسید و یه بوس کوچیک از لبم گرفت مستقیم رفت این بار سراغ شرتم کامل درش آورد حالا لخت لخت بودم یه کم با کیرم بازی کرد و من رو تو حشریت رها کرد خودش رفت طاق باز خوابید فکر کنم به این معنی که برم سراغ کیرش منم شروع کردم شلوار و شرتش رو درآوردم با جوراباش ول گزاشتم جوراباش تا نیمه پاش باشه چون میدونستم که انگشتاش یخ کرده بود شروع کردم به خوردن کیریش خیلی سریع سیخ سیخ شده بود انگار خیلی باهام حال کرده بود اومدم بالا یه بوس از لبش گرفتم و از پشت خوابیدم اونم یه کم تف زد کف دستش حس لزجی و گرمی داشت دیگه دستاش مثله اون موقع نبود معلوم بود که دیگه با شرایط خو گرفته اول دوتا انگشتش رو کرد سریع جا باز کرد خوب مشخصه چون من هر از گاهی با کسی که باهام جور باشه حال میکنم بعدم چهارتا یه کم چهارتا رو عقب جلو کرد وقتی واقعا آماده شده بودم کیرش رو کرد توم من خیلی نفهمیدم اون پشت ها چی شد ولی چیزی که درونم حس کردم این بود که تلمبه اول یه بخشیش رو کرد و توی تلمبه های بعدی کلش رو کرد اون لحظه دستاش رو آورده بود و دورم حلقه زده بود و بغلم گرفتم بود و هی عقب جلو میکرد کیرش رو در حالی که شکمش به کمرم چسبیده بود فکر کنم توی اون موقعیت با این که هوا یه خورده سرد بود ولی جفتمون گرم بودیم و از شدت این گرما هر جفتمون عرق کرده بودیم و من هم داشتم ارضا میشدم با کشیده شدن کیرم روی پتویی که روی حصیر پهن کرده بودیم اول من ارضا شدم چند ثانیه بعد اون ارضا شد و آبش رو هم تو من ریخت بعدم تو بغل هم تا صبح خوابیدیم حداقلش اون شب بدون شمردن ستاره ها خواب رفتم کلا چیزی که میخواستم بگم این بود لحظه ارضا شدنم یه حس خوب داشتم به خاطر این که خیلی از کاری که با هم کردیم لذت بردم و یه حس ترس به خاطر این که کارمون درست بود یا غلط واسه همین من اسم این داستان رو میزارم یه حس عجیب. (بهتر بود خاطره رو با وجود کاندوم تعریف میکردم تا انجمن مقابله با ایدز به خاطره گیر ندن ولی خاطره ای که برای من پیش اومد اینجوری بود )

نوشته: نیما


👍 6
👎 3
7901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

793974
2021-02-27 01:05:56 +0330 +0330

خاطره‌ی خوبی بود.
فقط این جاشو خوب توضیح ندادی:
توی آسمون خاطراتی رو دیدی که مال خودت نبود یعنی چی؟
گفتی چته؟ گفت عجب دلگشا آسمون.
بعد تو لب گرفتی ازش؟!

یعنی چی آخه

2 ❤️

793991
2021-02-27 01:38:33 +0330 +0330

عالی بود.پایه تم کل کره زمین رو باهات بگردم

0 ❤️

794048
2021-02-27 09:42:02 +0330 +0330

خوب نبود واقعا نمیدونم چطوری میتونید تحمل کنید طرف مقابل باید خودشو تمیز کنه

1 ❤️

794398
2021-03-01 02:41:16 +0330 +0330

طرف باید خودشو تمیز کنه اینجوری نمیشه که

0 ❤️