یه قاشق عسل (۱)

1400/11/29

تیرماه نود وسه
من رضا و دوست صمیمیم محمد، دو تا رفیق که وقتای بیکاریمون همیشه و همه جا باهم بودیم بیشتر درحال چرخ زنی تو خیابون و بقول خودمون تجارت دوریالی
اونموقع ۲۷_۸ ساله و مجرد بودیم ساکن اصفهان،
کارمون مخ زنی بود و هر از گاهی با یکی روهم میریختیم و جدای از اون دوست دختر ثابتم داشتیم ،محمد یه دوست دختر ثابت داشت که خیلی عاشقش بود و دختره هم همینجور نشون میداد که خیلی عاشق محمده، البته دوستی و ارتباطشون فقط تلفنی و پیامکی بود و حدود یک سالی بود در رو این پاشنه میچرخید و منم کاملا از جزییات رابطشون اطلاع داشتم ولی اینکه چرا هیچوقت حضوری همدیگه رو ندیده بودن بخاطر مشکلاتی بود که رفیق فاب من برای رفتن و دیدن دختره داشت که یکی از این مشکلات دور بودن بود چون دختره تو محدوده ویلاشهر زندگی میکرد و ماهم اصفهان بودیم که فاصله ای نسبتا یه ساعته بود
یه روز که طبق معمول در حال ولگردی تو خیابون بودیم دیدم خیلی پَکَره، ازش پرسیدم
+ممدی چده؟
_هیچی عامو چیزیم نی
+گوه نخور میگم چته مثی آدم جواب بده
_هیچی دخدره ولم کرد
+کدوم دخدره؟ پریسا
_آره
+چرا په، شوما که بنظر خیلی عاشقی هم بودین
_یه چن وخ بود میگف بیا ببینمد، منم نمیتونستم برم خلاصه اینم انگار بایکی دیگه ریخت روهم
+تو از کجا میدونی با کسی دیگس؟
_چند روز هر چی زنگش میزنم جواب نمیده، قبلشم یه پسره زنگ زد گف دیگه رو گوشی پریسا زنگ نزن، اون الان دوست منه و من با یه قاشق عسل از چنگت درش آوردم
راستش این حرف رو که زد خیلی ناراحت شدم، تا قبل این اتفاق محمد خیلی شارژ و لارج بود ولی بعد این جریان کلا پکید، یه جورایی حس میکرد از سمت دختره و دوست پسر جدیدش تحقیر شده و نظر منم همین بود، بنظرم علاقه ای که اون دختر بهش نشون میداد یه جور عشق رویایی بنظر میرسید اصلا همچین پایانی براش نمیدیدم، از طرفی فکر نمیکردم محمد اونو برای ازدواج بخوادش، مدتی به همین منوال گذشت و واقعا روز به روز خشم و ناراحتی رو بیشتر تو وجود محمد میدیدم ، مشکل بزرگتر این بود که هیچ کاری ام برای تسکین درد رفیقم از دستم برنمیومد،

ساعت یک صبح پیام اومد رو گوشیم
از طرف محمد
_بیداری؟
+آره بوگو
_میخوام یه کاری برام بوکونی
+دادا این ساعت فقط میتونم بهت کون بدم
_کوس نگو مومن، بدجوری تو فکری انتقامم ، میخُم کاری که بام کردنا تلافی کونم

  • (باخنده)حالا نمیشه بذاری آفتاب ک دراومد انتقام بگیری؟
    _حالا ما یه کاری از تو خاستیما، لاشی شدی
    +زر نزن علاف ولگرد،بگو ببینم چیکار باس بکنم
    _شماره پریُ میدمت مخشو بزن
    +جفنگ نگو برادر من، این تازه وارد رابطه شده ، اونموقع که میگفت بیا ببینمت اگه میرفتی امروز اوضات این نبود ، اینو هر شتری میدونه که الان پا نمیده، مخصوصا الان که فکر میکنه ممکنه دوس پسرشه میخواد امتحانش کنه
    _آره قبول دارم ولی تو میتونی، مطمعنم میتونی، خودتم میدونی که چجوری تحقیر شدم، شبا تا صبح دارم به این قضیه فکر میکنم و واقعا ناراحتم و نمیتونم این وضع رو تحمل کنم
    همه حرفاش درست بود، واقعا سخت بود تو اون لحظه جای محمد بودن، یه جورایی دلم میسوخت ، هم برای اون هم برای خودم، احساس میکردم توهین به رفیقم توهین به منم هست، تو اون لحظه کوتاه خیلی چیزا از ذهنم گذشت، واقعا باید کاری میکردم براش، حداقل تسکینی بود برای قلب شکسته اش، تصمیم کبری رو گرفتم، گفتم هرچه باداباد، سعیمو میکنم ، هدفم دختره نبود، کل هدف من پس دادن اون قاشق عسل به پسره بود، چون کلفتی این حرف به قدری بود که موقع پایین دادنش تا مغز کونم سوخت
    +باشه داداش، روم حساب کن، شمارشا بده
    _دمد گرم 0937****
    +کارا تموم شده بدون
    _میشناسمت
    +بگیر بکپ دیگه، خوابم میاد
    _باشه، شبد بخیر
    +بخاک سُفُردمد

اونشب رو با فکر اینکه چجوری و از کجا استارت برنامه رو بزنم بخواب رفتم، طبق معمول همیشه اول صبح یه تماس تلفنی کوتاه باهم داشتیم و یه سری مسایل رو مرور کردیم و هر کی رفت سراغ کار و بار خودش
نزدیکای ظهر بود و من از صبح مشغول سنجیدن راههای مختلف برای استارت زدن با پری بودم، ولی هر راهی به ذهنم میرسید آخرشو ختم به بن بست میدیدم، نمیدونستم از کجا باید شروع کنم که علی رقم اینکه شک نکنه بتونم دلشم بدست بیارم، تا اینکه فکری به ذهنم رسید
یه شارژ ایرانسل گرفتم، گوشیمو درآوردم رو شماره پری سند مسیج زدم، رمز شارژ رو وارد کردم و…
+سلام، اینم شارژ که خواستی ببخش یکم دیر شد ، دستم بند بود
چند دقیقه بعد…
_شما؟
+گرفتی منا؟ رضام
_رضا کیه
+رضا بکن عمته
_خفه شو بی تربیت
+بی تربیت اونیه که کردت و پول حمومیتا نداد
_گمشو بابا بیشعور
+از کی تا حالابچه مثبت شدی؟
_
+اوی گوساله با توام ،سرت تو کدوم آخور گرمه
_
+مرتضی دیوث با توام
_
+الوووووو با تو بودما
_آقای عزیز اشتباه گرفتین
+آقای عزیز گوز کدوم کونه دیگه
+مرتضی مسخره بازی در نیار
_آقای عزیز میگم اشتباه گرفتی من مرتضی نیستم، اصلا پسر نیستم
+جان، پس تو کی هستی، سیم کارت مرتضی پیش تو چیکار داره
_مث اینکه تو حرف حالیت نمیشه، میگم من مرتضی نیستم این خط هم از اول مال خودم بوده

ترفندم عملی شد و پری هم مشکوک نشد حالا نوبت مرحله دوم بود، چند دقیقه ای صبر کردم و پیام دادم

+آخ ببخشید من معذرت میخوام فکر کنم شماره رو اشتباه گرفتم، شماره رفیقم تو اون گوشیم سیو بود ، وقتی از رو اون گوشی میخوندم تو این گوشی اشتباه وارد کردم، واقعا معذرت میخوام، خیلی خیلی ببخشید
_باشه اشکالی نداره، بخشیدمت
+همین
_پس چی
+فک کنم یه شارژ ده تومنی ایرانسل بهم بدهکاری
_خب نباید اشتباه میفرستادی من استفادش کردم
+هر اشتباهی قابل برگشته
_چقدر تو گدایی، به دوس پسرم میگم برات بفرسته
+دوس پسرم داری
_معلومه ک دارم ، بهش میگم برات بفرسته
+نمیخواد،نوش جونت
_تا همین چند لحظه پیش که میخواستی
+سربسرت گذاشتم، بازم خواستی بگو برات بزنم
_واقعا؟ ازت بعیده
+ارسال رمز یه کارت شارژ دیگه
_این چیه
+گفتی ازت بعیده، میخواستم ببینی هیچ چیز از هیشکی بعید نیس
_هه
+اسمت چی بود
_تربچه
+تربچه جون خونت کجاس
_تو باغچه
+مکالممون زیادی داره بچگونه میشه، با اجازت من برم ، فعلا
_خوش اومدی، بای
+
_اسم پریساست دوستام بهم میگن پری
+منم رضام
_رضا، کدوم رضا
+مگه تو میشناسی
_ نه
+خب په هیچی، چند سالته پری
_۱۷سال
+اگه نمیگی تو باغچه بگو ببینم خونتون کجاس
_اصفهان
+کجاش
_ویلاشهر
_تو چی چندسالته و کجایی
منم۲۵ بزرگمهر
و…
شروع کردیم به پیام بازی، از شانس خوبی که آوردم این بود که همون روز این با پسره بحث میکنن و مثلا قهرن و همین باعث شد تا شب حرف بزنیم و من بتونم یه جورایی بیارمش تو راه، شبش تا نزدیک صبح پیام بازی کردیم و از علایق و سلایق و کار و بار و زندگی حرف زدیم
من میدونستم که اون یه دختر خیلی هاتیه و برای بدست آوردنش باید بیشتر مایه بذارم، از دوس پسرش برام تعریف کرد و گفت که امروز باهم بحثمون شده
+چرا بحثتون شده
_خیلی خودشا دست بالا میگرفت میگفت بابام کارخونه داره و منم اوضام سکه اس
+خب اینکه خیلی خوبه دختر، باید دوستی میچسبیدی بهش ، چرا ناز کردی براش
_آخه دروغ میگفت، دیروز تو خیابون با دوستش دیدمش ترک موتور بود
یه خنده زهرماری کردمو و ادامه دادم
+پس آهن پرستی
_نه بحث آهن پرستی نیست، حرفم دروغاییه که بهم گفت و تو دوسه هفته دستش رو شد
+خب حالا میخوای چیکارش کنی
_خودمم نمیدونم، قبلش یه دوس پسر دیگه داشتم که بخاطر این ولش کردم، حداقل اون صادق بود
اینو که گفت یکم امیدوار شدم، به اینکه هنوز دلش با محمده
+خب اگه اینجوریه برگرد به محمدپیام بده و بگو که اشتباه کردی
_نه دیگه، اون برام تموم شده، تازه از گیر دادناش راحت شدم، بعدم تو این مدتی که باهاش بودم هر روز یه بهونه ای آورد و نیومد ببینمش
+خب شاید الان فهمیده کارش اشتباهه و منتظرته که برگردی، بهتر نیست بهش یه فرصت دیگه بدی؟
_چه اصراری داری من برگردم به محمد
+خب من گفتم شاید اون بیشتر بدردت بخوره
_نه اونو دیگه نمیخوام، راستش عکسشو دیدم ازش خوشم نیومد
+عکسشو چجوری دیدی
_با ام ام اس برام فرستاد، دنبال بهونه بودم که ازش جدا بشم دیگه موقعیتش پیش اومد

اینجا بود که فهمیدم واقعا دیگه امیدی به برگشت نیست
+که اینطور، هر چی صلاحه
+گفتی مدرسه میری ، مدرست کجاس
_دبیرستان دخترانه شهید…سه راه خمینی شهر، بلدی کجاس؟
+نه والا
_سه را خمینی شهر خیابون… کوچه …
+نه نمیدونم کجاس ولی گذرم خورد یه سر میزنم
_من برم بخوابم فردا باید برم مدرسه
+باشه عزیزم
_تا ساعت دو مدرسه ام
+امروز که خونه بودی
_آره امروز کار داشتم نرفتم
+باشه بخواب مزاحمت نمیشم
_شب شیک
+شب بخیر


فردا و روزهای دیگه یکی یکی به سرعت گذشت و دوهفته از شروع رابطه سپری شد
از بعد از ظهر تا نیمه های شب کار من و پری پیامک بازی و تماس تلفنی شده بود
اوایل شب تو خونه تنها بودم داشتیم پیامک میدادیم که اونم گفت تنهاست و پدر مادرش رفتن خرید
+در چه حالی
_دراز کشیدم، تو چی؟
+منم دراز کردم
_دراز کردم چیه دیگه بی شورت(بیشعور)
+والا شورت پوشیدم
_شورت چه رنگی
+راه راه گورخری(محض خنده)
_😂
+شورت تو چه رنگیه؟
_صورتی
+اینجوری نگو ضعف میکنم
_ضعف کنی چی میشه
+به جاهای باریک میکشه
_بذار بکشه ببینیم چجوریه
+مشکلی نداری
_نه خودم دارم ازت میخوام
و…
اونشب یه حال تلفنی توپی باهم کردیم
اصلا فکر نمیکردم اینقدر حشری و هات باشه با لحن صداش با حرفاش آدم رو تا مرز جنون میبرد ، نفسایی و ناله هایی که پشت گوشی برام میکرد تموم سلولهای بدنمو تحریک میکرد
واقعا چجوری محمد یکسال اینجوری سر کرده بود و الان چجوری داره با این چیز کنار میاد، این فکر مدام تو ذهنم مرور میشد
_رضا
+جانم
_حالت جا اومد؟
+آره عزیزم خیلی لذت بردم توچی
_منم همینطور تا حالا اینجوری ارضا نشده بودم میگم میتونی فرداشب بیای همو ببینیم؟
+آره کجا بیام؟
_فردا عصر میرم خونه دخترعموم تو خمینی شهر آدرسشو بهت میدم سر شب بیا اونجا
+مشکلی پیش نیاد؟
_نه دخترعموم از رابطمون خبر داره بهش گفتم
+باشه میام
_اوکی
یادم نیست مکالممون چجوری تموم شد ولی یه حس عجیب دوست داشتنی به پری پیدا کرده بودم که دلم میخواست تا اون سر دنیا بخاطرش برم، از خونه زدم بیرون ماشینو روشن کردم و راه افتادم، همش درگیر افکارم بودم که نکنه دلبسته اش بشم، من میخواستم تلافی کاری که با رفیقم کرد رو سرش بیارم ، هیچ حسی نباید بهش پیدا کنم، تو همین افکار بودم که خودمو اول خیابون آتیشگاه دیدم، وا من کی اومدم اینجا، اصلا اینجا چیکار میکنم، بی اختیار وارد خیابون شدم و تا سه راه خمینی شهر رفتم، تابلوی خیابون … نظرمو جلب کرد، چقدر اسم این خیابون آشناست، اسم و آدرس خیابونی که مدرسه پری توش بود به سرعت از ذهنم گذشت، وارد خیابون شدم و بعد چند دقیقه گشتن مدرسه رو پیدا کردم، بخودم گفتم پس اینجا درس میخونه،یه مدت تو اون اطراف پلکیدم ، نزدیک بودن به پری رو تو چرخ زدن تو اون حوالی حس میکردم، واقعا انگار بهش علاقه پیدا کرده بودم با اینکه اصلا نمیخواستم قبول کنم…
ساعت چهار بعد ازظهر گوشیم زنگ خورد، پریسا بود
_الو کجایی؟
+سرکارم
_من خونه دخترعمومم کی میای
+آدرسو برام اس کن ساعت ۶ میام
_باشه دیر نکنی بابام قراره شب بیاد دنبالم
+رفتی اونجا چلغوزتو بکنی و بیای مگه؟
_بی شورت، اومدم بچه دخترعمومو نگه دارم که حاضر بشه شب میخواد بره عروسی(بچش دوماهش بود)
+باشه شیش اونجام فعلا
کارموتعطیل کردمو اومدم خونه ، سریع یه دوش گرفتم و راه افتادم، مسیر دور بود و منم که اصلا حوصله تنهایی جایی رفتن رو نداشتم، سر خیابون پسرعمومو دیدم
+محمد اینجا وایسادی(ماشالا که تو هر فامیلی ۵۰ تا محمد هست)
_آره
+کار داری؟
_نه چطور
+سوار شو یه سر بریم تا سده و بیایم
_سده چیکار
+سوار شو اونجا کار دارم میخوام تنها نباشم
سوار شد و راه افتادیم، تا رفت فکمون به کسشر گفتن گرم بشه رسیدیم، داشتیم دنبال آدرس میگشتیم ولی همونجور که همه هم میدونن ما اصفهانیا آدرس دادنمون خیلی افتضاس
خلاصه باهزار بار پرس و سوال و رفت و برگشت تا حدی که تو منطقه تابلو شده بودیم خونه رو پیدا کردم …

ادامه...
نوشته: مرد اصفهانی


👍 13
👎 4
11701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

859883
2022-02-18 10:53:13 +0330 +0330

بهتر بود اصفهانی نمینوشتی. خیلی ها متوجه نمیشن

0 ❤️

859885
2022-02-18 11:21:56 +0330 +0330

با لهجه ننویس کیری خان

0 ❤️

859927
2022-02-18 17:39:41 +0330 +0330

دهن سرویس نمیگی اصفهانی جماعت میان سراغت🤣🤣🤣

0 ❤️

860045
2022-02-19 02:30:28 +0330 +0330

خیلی خواستی خوشمزگی کنی و مزه بریزی

خُنُک

کلوک

0 ❤️

860107
2022-02-19 18:05:39 +0330 +0330

خو الان اینایی که نیمیدونن سده همون خمینی شهره
و اهالی سده همون مردمانی هستند که راه ورود به شهر اصفهان از طریق رودخانه در فصل تابستان را به لشکر تیمورلنگ یاد دادند.

0 ❤️

861124
2022-02-26 15:21:08 +0330 +0330

خوب جرعت کردی رفتی سده نگفتی اگه ببیننت جرت میدن

0 ❤️