بهم میگفتن چشمات خیلی خوشگلن. راست و دروغش رو هیچوقت نفهمیدم، ولی امیر که میگفت باورم میشد. هر بار که میگفت توی آینه نگاه میکردم و میگفتم آره، راست میگه، مشکی و کشیدست. درشت نیست، خماره. گاهی میگفت سگ داره و گاهی هم میگفت مهربونه. هر چند متناقض بود ولی باورم میشد.۲۴ سالم بود که شناختمش. شناختن که نه، هیچوقت نشناختمش، باهاش آشنا شدم. مرد موجه و نازنینی به نظر میومد. پوستش از من روشن تر بود، موهاش یه روز مشکی بودن، ولی حالا رگه های خاکستری توشون دیده میشد، خصوصا شقیقه هاش.برای ۳۵ سال سن خیلی بود، ولی زیبا بود! لباش قطور نبودن، ولی با خطوط چهرش تناسب داشتن. بینیش عادی ترین بینیی بود که میتونید تجسم کنید و چشماش؟ آه از چشماش. نمیخوام بگم خوشگل بود، آهو بود، زیبا بود، نه. به چشم من زیبا ترین بود. جهانم توش خلاصه میشد.
بدنش متناسب بود. باشگاه نمیرفت،وقتشو اصلا نداشت! خدا به بدنش فرم داده بود. شکمش معمولی بود ولی بیرون نبود. سینه هاش مردانه برجسته بودن و قطر بازوهاش با سینه ی برجستش میتونست آتیشم بزنه. انگشتای دستش کشیده بود و ناخناش خوش فرم، درست عین من. هر بار بعد از سکس خودش رو از پشت بهم میچسبوند و دستم رو میگرفت و نگاه میکرد. آروم دم گوشم میگفت “دستای دخترمون خیلی خوشگل میشه.” و انگشتامو میبوسید و منم خودم رو بیشتر توی آغوشش جمع میکردم. پوست کمرم رو بیشتر با شکمش تماس میدادم و لبم رو روی بازوهاش میذاشتم. بله، دخترمون خیلی زیبا میشد، اگر اصلا به وجود میومد!
من هم چهره ی خوشایندی داشتم. میگفتن اگه عینک بزنی خیلی چهره ی معصومی داری. اره خب، ترکیب یکم لُپ و دهن کوچیک و لبای یکم برجسته میشد چهره ی “معصوم”، ولی چشمام کشیده ان و نشان از معصومیت ندارن. همیشه از لاغر های کلاسامون محسوب میشدم، همیشه وقتی لباس میخریدم از تن مانکن برام در میاوردن. هیکلم بعد از بلوغم چندان زنانه نشد. سینه هام صرفا برجسته شدن. کوچیک و سفت بودن، البته که امتیاز بود چرا که لباس ها توی تنم خیلی خوب وامیستادن. کمرم به واسطه ی لاغری باریک بود و باسنم اگر قوس کمر نداشتم، برجستگی چشمگیری نداشت. پوستم سبزه بود. آخ که چقدر تو مدرسه مسخرم میکردن و میگفتن “سیاه سوخته”، ولی بعد از بلوغ همین هم شد نقطه ی قوت من. با چشمای مشکی و موهای مشکیم ترکیب جالبی رو درست میکرد. دروغ چرا موهام چندان مشکی نبوده و نیست، ولی همیشه پر کلاغی میکنمشون. اونقدر که توی نور سفید رنگ موهام سرمه ای دیده میشه.
اون روز هم یکی از روزایی بود که دل تو دلم نبود ببینمش. البته که هر بار که قرار بود ببینمش دست و پامو گم میکردم، ولی وقتایی که قرار بود ببینمش و لمسش کنم قضیه فرق میکرد. دلم میخواست بهترینِ خودم باشم. دلم میخواست کسی از من بهتر وجود نداشته باشه.
تا ساعت ۵ عصر فرصت داشتم که حاضر شم. پنج شنبه ها کار و کلاس نداشتم، خیلی نیازی به عجله نبود. صورتم رو صاف کردم، موهای بدنمو با اپیلاتور از جا کندم و بعد با تیغ کشیدم روی پوستم. مبادا حتی یک تار مو مزاحم تماس پوستم با پوستش بشه. به تمام بدنم لوسیونِ ویکتوریا سیکرت candy baby زدم. ست لباس زیر مشکی ساده بدون ابر پوشیدم و ناخنای دستمم مشکی کردم. آرایش دوست نداشت، بنا بر این به یه خط چشم و ریمل اکتفا کردم. عطر پرادام رو به گردنم و مچ دستم اسپری کردم و لباس پوشیدم. یه بلوز استرچ سفید با یه جین فاق بلند اسکینی. دلش میخواست لباسام گشاد باشه، میگفت دلم میخواد خودم بدنت رو از زیر لباس بیرون بکشم، ولی من هیچوقت گشاد نمیپوشیدم. نمیدونم چرا، شاید همین نافرمانی کوچولو برام لذت بخش بود. گاهی با همین نافرمانی های کوچیک دلم میخواست بهش بفهمونم من هم قدرت دارم! موهامو که بعد از حموم سفت بافته بودم باز کردم تا کمی حالت بگیره. اون موقع تا روی شونه هام بودن. راس ۴:۵۸ پیامش اومد که توی خیابونمونه و ۲ دقیقه دیگه میرسه. یه بالم لب شاتوت به لبم زدم و مانتومو پوشیدم و شالمو انداختم دور گردنم و رفتم پایین و تا از در رفتم بیرون، با پارس مشکیش دقیقا ترمز کرد. تا وارد ماشین شدم بازومو گرفت و کشوند توی بغلش.
-امیر نکن الان یکی میاد میبینه، چرا اخه جلوی در اومدی
بچگونه خندید و گفت :" ببینه، میگم زنمه"
دندونامو توی بازوش فرو کردم که ولم کنه.
نوشته: ماده گرگ
عطر پرادا، لوسیون کندی بیبی، جین اسکینی… کصکش مگه میخواستی بری فشن تی وی؟ یه کون دادن که دیگه اینا رو نداره
پارس مشکی دیگه تیر خلاص بود :)) عجب عقده ای ندید بدیدی، داد میزنه تازه پاتون به شهر باز شده… بنده خدا با اسم دو تا برندم آشنا شده از ذوقش فرت و فرت اسمشون رو نوشته تو متن :) از مزایای شهرنشین شدن اینه که هم کون رو دادی هم بیای کون دادنت رو برا بقیه تعریف کنی. برو دستای باباتو ببوس که رضایت داد از اون طویله که بودید بیرون بیارتون وگرنه اونجا میموندی به جا آدم باید برا گوسفنداتون ساک میزدی
میگن حرفو بندازی زمین صاحبش میاد برمیداره. کونی خان کجا گفتم اسکینی مارکه؟؟ :)) هیچ کس اینجا به تخمش نیست که توی ندید بدید سر قرار کون دادنت چی پوشیدی. متنو که میخونیم حس میکنیم اومدیم پیج فشن تیوی… آخه کدوم کصخلی میاد تو داستانش این اطلاعات تخمی رو مینویسه؟
چوپون تازه اومده شهر اسم دو تا مارک به گوشش خورده مثه خر ذوق کرده.
«ماشین اتومات داشت ولی خوشحالم که الان “پارس” داره» :))) این جمله خودش گویای همه چیز هست دیگه بیشتر بخوای ماله بکشی بیشتر لو میری از کجا اومدی. میگی «اگه اسم برند اوردم صرفا به این خاطر بود که بوها رو بتونم بگم» آخه چوپونزاده تو حتی نمیدونی برند پرادا n تا عطر مختلف داره که هرکدوم یه بوی متفاوت دارن، دیگه اسم اون اسانس گرمی که بهت انداختن چیه که مینویسی آبرو خودتو میبری. وقتی از ساک زدن واسه سگ گله برسی به داستان نویسی نتیجه همین میشه دیگه
تعاریفی که گاه بدون دلیل و توجیه در تمام داستان وجود داشت، زائدن و چیزی به کلّیّت داستان اضافه نمیکنه. راستش -دستکم برای منِ خواننده- مارک موادّمصرفی جز تبلیغ و گاه ادّعای پولداری و باکلاسی، چیز دیگه رو به ذهن خواننده، متبادر نمیکنه. آخرش از خودم پرسیدم که خب که چی؟ وقتی که نصف خوانندهها، آقایونن و مثل من، شاید از مارک این لوازم، هیچ اطّلاعی ندارن. شخصیّت مرد داستان مبهم و گنگه. هیچ تعریفی نداره و وجودش صرفاً برای نقشش توی سکسه.
اشکالات نگارشی و عدم استفادهی درست از علائم سجاوندی هم، خیلی به چشم میان که واقعاً حیفه.
چگونگی شروع و پایان هماز دیگر ابهامات داستانه. چهطور شروع و چرا تموم شد؟
+
داستان سیر منطقی و درستی داره. نویسنده در توصیف تصاویر، ذهنی قوی داره و استعدادی خوب برای چینش کلمات. با وجود کلیشهی تعریف سکس، خواننده مجاب میشه که تا آخر ادامه بده.
غلط املائی نداشت (یا من ندیدم؟).
برای اروتیک نویسی، میشه به نویسنده اعتماد کرد، بهشرطی که بتونه خلّاقیّت بیشتری داشته باشه و بتونه بهتر بنویسه.
داستان خوبی بود و به نویسنده تبریک میگم.
امیدوارم داستانهای دیگهشون رو هم بخونم.
به جرات میتونم بگم بهترین داستان سایت از اول تا بحال
البته نویسنده های خوب داریم تو سایت ها
اما متن ات عالی و بی نقص بوود و هست
عالی بود