یک شوخی ساده (۱)

1400/01/05

همه چیز از یک اتفاق به شدت کیری و تخماتیک شروع شد. بگذارید این طور بگویم، من دستم خورد به یکی از جاهای نرم بدنش، و سریعا، انگار که برق وصل کرده باشند توی بدنم، شق کردم. قضیه بر میگشت به سال هشتاد و پنج، البته این عدد هیچ ربطی به سایز سینه ها ندارد. سینه هایش نهایتا هفتاد و پنج بود. من آن زمان نوجوانی بودم که به تازگی جق را کشف کرده و درگیر جنگیدن با هورمون های نوجوانی که با هرچیز اروتیک سریع ترشح می‌شدند مدام درگیر بودم. عذاب در آن بود که ازین بچه مذهبی ها بودم، البته نه خشک مذهبی، اما به هر حال اعتقادکی داشتم و همین عذابم می داد. خوابهایی که می دیدم یا تصوراتم درباره آدم های فامیل و دختر همسایه و خلاصه همگی عاقبت به یک جق و بعد استغفار و غسل ختم می شد و البته احساس سنگینی گناه. از خودم حالم بهم می خورد. بگذریم. شب بود و می رفتیم به سمت روستای پدری که مراسم خاکسپاری مادربزرگ پدرم، که ملیون ها سال عمر کرده بود را بگیریم. ما بچه ها جمع شده بودیم پشت یک وانت و یک پتو هم کشیده بودیم روی سر خودمان، هوا آنقدر سرد نبود اما ما حال می کردیم برویم زیر پتو. پشت وانت من بودم و دختر عمه و خواهر کوچکم و دوسه تا دختر بچه ی دیگر که حتی عنوان فامیلی شان هم یادم نیست.( در فامیل پدری من از معدود نوه های مذکر بودم) من و دختر عمه چون بزرگتر از بقیه بودیم نزدیک هم نشسته بودیم و داشتیم مزخرف می گفتیم و به آن چیزهای مزخرف الکی می خندیدیم( دوران بی خبری و خوشی). دختر عمه دو سالی از من کوچکتر بود اما قد و هیکلش زودتر از من رشد کرده بود و میشد گفت از نظر جسمی بالغ بود. میتوانست در همان دوران بزند و دهنم را آسفالت کند، البته نه اینکه خیلی هیکلی شده باشد نه، بلکه من زیادی ریز میزه بودم و در اثر جق های آن دوران آن قدر لاغر مدنی شده بودم که فوتم می کردی زمین می خوردم. همین مسئله باعث بحث مسخره ای شد که زیر پتو به جاهای دیگری کشید. او قد و هیکلم را مسخره کرد و برای قدرت نمایی یک عدد مشت، خیلی نرم، زد تخت سینه ام. و من هم در جواب نیشگونی از سینه اش گرفتم، کاملا بدون هدف و قصد و برنامه ریزی. اما آن مشت کجا و کار من کجا. نرمی چیزی که لمس کرده بودم آنقدر به دلم نشست که همان لحظه کشف دیگری در دختر عمه کردم، تمام تصوراتم از یک همبازی دوران کودکی به کل فرو ریخت و در یک لحظه او تبدیل شد به کیس اول فانتزی های جنسی من. تحریکش کردم باز یک مشت دیگر بزند، و این بار من در جواب نیشگون که نه، بلکه به قصد چلاندن آن نرمی جلو رفتم. یک مانتو مشکی پوشیده بود که نازک بود و زیرش جز یک لایه لباس دیگر چیزی نداشت(این را فردای آن روز فهمیدم که قضیه اش در ادامه خواهد آمد) دستم را بردم سمتش و حجم گرد و نرم سینه اش را گرفتم توی دستم. و آرام فشار دادم. خون دویده بود توی رگهام و قلبم مثل چی می زد، چند ثانیه هر دو ساکن ماندیم. توی تاریکی زیر پتو خیره نگاهم میکرد. بعد از آن چند ثانیه طولانی آرام زد پشت دستم. دستم را باز به سمتش بردم و همان سینه اش را توی دستم گرفتم. این بار بلافاصله زد پشت دستم، اما نه آن طور که نشان مخالفتی باشد. هورمون ها طوری از خود بی خودم کرده بودند که دستم را به یکباره بردم که از بالای مانتو اش ببرم توی لباسش. خودش را سریع عقب کشید و از زیر پتو بیرون آمد. من هم که ضد حال خورده بودم از زیر پتو آمدم بیرون. هوا حالا برایم سرد شده بود، کم کم از شدت شق کردنم کم شد. تا آنجا دیگر هیچ کدام زیر پتو نرفتیم. مثل اینکه اتفاقی نیوفتاده شروع کرده بود به گفتن همان مزخرفات و سعی می کرد توی چشم هام نگاه نکند. من هم حالا با عذاب وجدان گناه داشتم بگای سگ می رفتم و البته کمی هم ترسیده بودم. می دانستم که اگر یک کلمه از کاری که کرده بودم به گوش پدرم می رسید قطعا فردا همراه با مادربزرگ پدرم من را هم به گور می سپردند.

ادامه...

نوشته: Absurdheroo


👍 6
👎 4
9001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

799188
2021-03-25 00:54:12 +0430 +0430

دومین نظر… کس شعر بود😁😁

0 ❤️

799193
2021-03-25 01:00:23 +0430 +0430

مجبوری مگه؟؟

0 ❤️

799281
2021-03-25 03:57:37 +0430 +0430

فکرکنم وسط نوشتن، نویسنده ارضاء شد، کصتان نیمه کاره موند!
کاش برای وقت مخاطب ارزش قائل میشدی و قبلش میزدی!

2 ❤️

799284
2021-03-25 04:11:35 +0430 +0430

چاقال جقی فردوسی هم این شکلی شاهنامه را ننوشته پپه بچه متدین کونی حتما تو یکی از شاگردان سعید طوسی هستی نه جیگر

2 ❤️

799459
2021-03-25 22:42:45 +0430 +0430

کصتان نویس کی بودی تو؟ تا حالا کجا بودی که نبودی؟

0 ❤️