یک فرد معمولی از یک جامعه ی معمولی تر

1397/12/29

امروز بجای ناهار اداره یه چیز سرپایی میخورم تا کارای این چند تا پرونده ی لعنتی رو زودتر تموم کنم…خونه که رفتم عوضشو درمیام…
سروکله با رئیس,همکارا و اشتباهایه خودم و شروع کردن کار یه پرونده برای بار دوم,سردردمو لحظه لحظه بیشتر میکرد…خب چیکار میشه کرد؟_استامینوفن
خوبیه امروز اینه که دو روز بعد حقوقمو واریز میکنن نه 12 روز دیگه (موقع برگشتن به خونه لای ترافیک وقتی صدایه قهقه ی یه نوزاد رو از ماشین بغلی شنیدم و ناخودآگاه یکم مثبت اندیش شدم)

وارد خونه شدم…سکوت مطلق…همسرمو دیدم مثل همیشه بود…بی دل و دماغ…خب چیکار میشه کرد؟_توام بی دل و دماغ شو تا بفهمه.
نشستم رو کاناپه…یه لحظه یاد دوران دانشجوییم افتادم…یاد فانتزی اون دوران…یاد اینکه همسرم وقتی بیام خونه چطور لبخند میزنه…به من چیا میگه وقتی برسم خونه…لحن سلام دادنش چطوریه…اون زمان همه چیو باخودم تصور میکردم…بعد به خودم اومدم تو دلم گفتم آخه مرد گنده این چرتو پرتا چیه اون موقع 20 سالت بود الان کم مونده 40 سالت بشه…فکرای مسخره ی دوران 20 سالگیت و بریز سطل آشغال…اکثر آدمام همینن.
سرم شروع کرد به درد کردن…راه حلش؟_استامینوفن
همه روزا شکل همدیگه بودن…سلام,خدافظ,قبض این ماهم اومد,برگشتی از سرکار نون بگیر,کنترل تلوزیونو ندیدی؟,گرونیا شورشو دراورده.از مکالمه ها فقط همینارو یادمه.

کجای زندگیم میلنگه؟چه غلطی باید کنم که نمیکنم؟بچه دار شدن؟خب بچه دارم که نمیشیم…
فک نکنم…این همه آدم که بچه دارن,لزوما خوش و خرّمن؟از همه چی خسته بودم همه چی رنگ تکراری داشت برام…میون فکر کردنام همیشه یه حس مسخره میومد به ذهنم که به این فکرام پایان میداد.اینکه تو یه مرد بالغی و این احساسات تو برای نوجووناست.

و دوباره همون تفکر درباره ی فانتزی دوران 20 سالگی…این بار خودمو محروم نکردم…همیشه از یک قسمت شروع میکردم این بارم اینکارو کردم…از سرکار میام خونه و کمی خستم,همسرم که خیلیم همو دوس داریم با یه لبخند خوشگل و لوندانه میاد جلو…همو میبوسیم و میریم سر میز غذا و یه ناهار خوشمزه.همین جا فکرمو نگه داشتم نه برا اینکه فکر کنم بچه گانست!نه این دفعه نه!تو این 10 15 سالی که شروع به فانتزی بافتن کرده بودم کسی که خسته بود من بودم و اون لوند و طنازی که خستگیمو در میکرد اون بود.اینو برای اولین بار حس کردم با اینکه همیشه از ذهنم رد میشد.

با خودم گفتم آخه بیشعور این همه کتاب خوندی درباره روابط زناشویی…این همه متن کوتاه تو اینستا و تلگرام و هزارجایه دیگه. بازم داری با فرمون یه آدم ناشی جلو میری؟خواستم از خودم دفاع کنم.با خودم گفتم بابا روز زن که براش گل و سمبل خریدی, فلان انگشتر تو فلان روز که بهش دادی دردی رو به جز شق درد اون شب درمون کرد؟بازم داشتم ناامید میشدم…

تو همین فکرا بودم که یه اس ام اس اومد.«عزیزم اومدنی اگه راحت دور نمیشه ازون ماست خوش مزه هایی که قبلا میخریدی بگیر.دوست دارم.»جملشو که دیدم خیلی جا خوردم گفتم لابد معجزه شده.تو همین حین اس ام اس قبلیارم دیدم…اگه یکیش «دوست دارم» نداشت,«مراقب خودت باش»یا «امروز اگه تونستی زود بیا» داشت…

کور که بشیم هیچیو نمیبینیم حتی چیزایی که تو فکرمون هستنو میخایم تو واقعیت باشنم نمیبینیم…کوری و نفهمی و بی احساس بودنم میندازیم گردن بقیه.چه زن باشیم و چه مرد.سیگارو استامینوفنو هر کوفت زهرماریم هیچ غلطی نتونستن بکنن…یه روز تو ماه چشارو باز کنیم ببینیم خودمون کجای کاریم:)

نوشته: من


👍 27
👎 4
14210 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

755650
2019-03-20 21:57:11 +0330 +0330

خوب بود و قابل تعمق درسته که زیاد طرفدار نداره اما داستان های اجتماعی میتونه تلنگری باشه به روزمرگی افکارمون تا دچار کمای ذهنی نشیم…

3 ❤️

755652
2019-03-20 22:09:21 +0330 +0330
NA

برای فانتزی خوب بود

0 ❤️

755667
2019-03-20 23:30:45 +0330 +0330

مورد پسند نبود . دلیلش هم مشخصه ! من بیش از چهل سال دارم و اکثر رفقایم هم همین حدود سن رو دارند ! اصلا اینطوری که میگی نیست ! الان مد شده که حیف من که جوونی رو به پای تو ریختم ! کاش طلاق می گرفتم! فلانی تو آرایشگاه طلاق گرفته داره زندگی می کنه !

0 ❤️

755729
2019-03-21 08:15:55 +0330 +0330

درسته این سایت مخصوص این داستانها نیست و استقبال هم نشه ازش،ولی ممنون میشم بازهم بنویسید.به امیدروزی که تلنگری به همه ما واردبشه
لایک ۴

4 ❤️

755822
2019-03-21 22:19:05 +0330 +0330

خیلی خوب بود دوست عزیز ادامه بده

0 ❤️