یک هفته عشق (۳)

1400/12/08

...قسمت قبل

یک هفته عشق (قسمت سوم)
✨سلام به همه دوستان امیدوارم که روز خوبی داشته باشین داستان شاید یکم طولانی باشه امیدوارم که خوشتون بیاد
این یه داستان گی هست پس کسایی که خوششون نمیاد لطفا نخونن که بعدا تو کامنتا بی احترامی کنن✨
(اگر قسمت های قبلی رو نخوندین حتما بخونید خوشحال میشم)

یهو اومد جلو و کمرمو گرفت کشید سمت خودش منو چسبوند به خودش و صورتمون شاید ۱۰ سانت فاصله داشت چون نفس داغش میخورد تو صورتم بدنم سرد شد و دوباره دلم ریخت که تو صورتم گفت انقد برا من بل بل زبونی نکن چون خوشم نمیاد داشت
هی صورتشو میاورد نزدیک تر که یکی در زد و دستگیره در تکون خورد دوتامون مثل موش از هم جدا شدیم و هرکس رفت یه گوشه به کارش ادامه داد در باز شد و سجاد اومد تو یه نگاه به من کرد یه نگاهم به افشین منم مثل این بچه هایی کار زشت کرده بودن یه گوشه وایساده بودم و نمیدونستم چکار کنم بعد سجاد گفت:محمد خوبی؟
من:اره چطور؟
سجاد:پس چرا انقد رنگت پریده؟
من:آب حموم داغ بود فشارم افتاده(خب تو اون شرایط بهونه بهتر گیرم نیومد)
سجاد چشماش گرد شد گفت اوکی لباس پوشیدی بیا پایین،درو بست و رفت.
افشین دوباره اومد جلو گفت:اها پس فشارت افتاده
منم چون اعصابم خورد بود گفتم افشین برو حوصله ندارم این چه حرکتی بود کردی اگه کسی میدید چی میشد؟
افشین:حالا که کسی ندید
من:برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
افشین بدون این که حرف دیگه ای بزنه رفت و درو بست منم لباسمو پوشیدم یه شلوار لی مشکی با یه تیشرت مشکی که روش خط های نازک و علامت های نارنجی داشت چون قرار بود نهار رو بریم رستوران بخوریم که یکمم بعدش بگردیم سریع رفتم پایین همه پایین بودن(منم که همیشه مثل حلزون بودم از همه دیر تر میرسیدم🤦‍♂️)از ترس استاد منصوری رفتم دم ماشین سجاد که این دفعه با سجاد برم تا اومدم سوار ماشین بشم استاد از در ویلا اومد بیرون منم پریدم تو ماشین درم بستم چون میدونستم الان میخواد به زور منو بفرسته ماشین افشین
استاد داشت تند تند میومد سمت ماشین سجاد که من گفتم سجاد تورو خدا جون هرکی دوست داری تا استاد نیومده فقط برو خودش و رلش گفتن چراا؟
منم گفتم حالا بعدا میگم الان برو سریع
خدارو شکر این دفعه نتونست استاد منو گیر بندازه و من فرار کردم از دست افشین خره
خلاصه رسیدیم رستوران از ماشین پیاده شدیم و یه میز بزرگ انتخاب کردیم که همه دور هم بشینیم. رفتم رو یه صندلی وسطای میز نشستم و با گوشیم مشغول شدم افشین اومد تو و نشست رو به روی من،، منم خودمو زدم به اون راه که مثلا ندیدمش با انگشت زد روی میز که من نگاهش کنم بازم محلش ندادم بعدم به بهونه اب خوردن بلند شدم و یه جای دیگه نشستم امیر (یکی از بچه ها) هم اومد کنار من نشست و حرف زدیم غذا هم جاتون خالی ماهی سفارش دادم که خیلی خوشمزه بود غذا تموم شد پولشو حساب کردیم و داشتیم میومدیم بیرون که افشین نمیدونم حواسش به کجا بود با سر رفت تو در مغازه(فک کنم درش خیلی تمیز بود ندید😂) منم کنترلمو از دست دارم و پاره شدم از خنده کنترلشم نمیتونستم بکنم انقد خندیدم بهش دل درد گرفتم استاد هم این وسط گیر داده بود که من برم تو ماشین افشین منم حوصله نداشتم سوار شدم تو راه چشمم که میخورد به افشین یاد اون صحنه میافتادم و خندم میگرفت افشینم عصبانی شده بود کارد میزدی خونش در نمیومد یعنی اگه یه ذره دیگه خندیده بودم با دست میزد تو دهنم (البته غلط میکرد)ولی خیلی وحشی شده بود…
رفتیم یکم بازار گردی و منم یه چنتا لباسو یه بسته کلوچه خریدم چون کلوچه شمال خیلیی دوست دارم کل اون ساعتم پیش سجاد بودم چون میدونستم افشین عصبانی میشه از قصد میرفتم پیشش نمیدونم چرا اما دوست داشتم که افشین حسودی میکرد خریدا تموم شد برگشتیم ویلا و من پاهام خیلی درد گرفته بود با همون لباس ها رفتم رو تخت دراز کشیدم…
یهو از خواب پریدم و دیدم بلهههه من خوابم برده هواهم تاریک بود همه برقا خاموش بود معلوم بود که همه خوابیدن کثافتا منو برا شام بیدار نکرده بودن و منم خیلی گشنم بود از تخت بلند شدم خواستم برم بیرون که یه چیزی زیر پام له کردم و صدای داد افشین بلند شد من که سکته کردم انقد ترسیدم با اون صدای بلندش
گفتم:خبب حالا چته وحشی یواش همه خوابن بیدار میشن
افشین:رفتی رو دستم میخوای داد نکشم بعدم کوری مگه منو به این گندگی ندیدی
من:خب تقصیر خودته این همه جا دقیقا اومدی کنار تخت خوابیدی برقا هم که خاموش بود چطوری تورو ببینم
افشین:چقد تو پرویی به خدا
من:دوست دارم
از جاش بلند شد منم ترسیدم سریع از اتاق رفتم بیرون از پله ها یواش یواش رفتم پایین که کسی بیدار نشه مستقیم رفتم تو اشپز خونه در یخچالو باز کردم دمشون گرم غذامو گذاشته بودن تو یخچال دراوردم درشو باز کردم به به قرمه سبزی.
کابینتارو گشتم یه قابلمه یافتم غذامو گرم کردم و بردم تو اتاق که بخورم سرو صدا نشه(خدای چقد من پرو بودم تو ویلای مردم بدون این که بپرسم همه غلطی میکردم😂) درو باز کردم دیدم رفته رو تخت خوابیده یهو از دهنم پرید گفتم اژدها خاموش شد
همون لحظه سرشو چرخوند سمت من گفت: چی گفتی نشنیدم؟
به معنای واقعی ریدم تو خودم قشنگ معلوم بود این تا منو سکته نده ول نمیکنه
گفتم هیچی کی با تو بود بگی بخواب
رفتم یه گوشه لباسمو عوض کردم اومدم نشستم به خوردن بلند شد گفت منم میخوام بدون این که بهش تعارف کنم رفت از پایین یه قاشق اورد میخواست غذامو بخوره
منم قابلمه رو هی میکشیدم عقب نمیذاشتم برداره اونم میومد جلو تر انقد این کارو کردم که دیگه چسبیده بودم به دیوار خواستم از جام بلند شم برم یه جا دیگه که دستمو گرفت کشید سمت خودش و لباشو چسبوند رو لبام…
شروع کرد لبامو خوردن منم مثل سوسک پیف پاف خورده خشک شده بودم و هیچ کاری نمیکردم انگار یه سطل اب یخ خالی شده بود رو کلم و ضربان قلبم رو صد هزار میزد اصلا نمیدونستم چه واکنشی باید نشون بدم
چند ثانیه ازم لب گرفت و دید که همراهیش نمیکنم بیخیال شد رفت عقب تو چشمام زل زد منم هنگ کرده بودم و ویندوزم پریده بود کلا
سریع بلند شدم و رفتم سمت دستشویی درو بستم و تو اینه به خودم نگاه کردم لپام سرخ شده بود و عرق کرده بودم نفسم بالا نمیومد اب یخو باز کردم یکم ریختم تو صورتم اصلا فک نمیکردم افشین گی باشه یا به من حسی داشته باشم فقط فک میکردم این حرکتاش از سر لجبازیه صورتمو با خوله خشک کردم و دوباره برگشتم تو اتاق افشین با اون قیافه مظلومش داشت همچنان منو نگاه میکرد تا ببینه چه واکنش نشون میدم بلند شد و اومد رو به روم وایساد گفت محمد من…
نذاشتم حرفشو تموم کنه که دستمو انداختم دور گردنش و لبامو گذاشتم رو لباش اونم همراهی کرد و لبامو میخورد منو محکم چسبوند به خودش طوری که کیرامون به هم چسبیده بود همینطوری که تو بغلش بودم منو برد سمت تخت و…

امیدوارم تا اینجا خوشتون اومده باشه ممنون میشم لایک کنید و کامنت بذارید چون خیلی برام مهمه❤️💋
قسمت چهارم قسمت آخر از این رمانه ولی اگه دوست دارین تا قسمت پنجم بنویسم، تو کامنت ها برام بنویسید قول میدم ادامه رو زود براتون بذارم مرسی❤️

ادامه...

نوشته: پیونی


👍 25
👎 1
11301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

861169
2022-02-27 00:57:42 +0330 +0330

باحاله
ولی این خیلی خیلی کوتاهه و رمان نیست
خیلی دیر به دیر و کوتاه مینویسی
منتظر ادامش هستم

2 ❤️

861196
2022-02-27 01:30:14 +0330 +0330

نمیدونم چرا با داستانت حال میکنم اما این چند روز همش میومدم سرک میکشیدم ببینم قسمت جدیدش رو گذاشتی یا نه

1 ❤️

861197
2022-02-27 01:30:37 +0330 +0330

به نظرم رمان قشنگی بود اما یکم غیر قابل قبوله و توی ذوق میزنه که توی داستان وقتی به هم نزدیک میشدن یهو یکی از در میومد داخل… قطع شدن ادامه ماجرا میتونست با یک اتفاق دیگه رقم بخوره

0 ❤️

861200
2022-02-27 01:32:55 +0330 +0330

داستان خوبیه منتظر ادامه اش هستم ❤️

0 ❤️

861259
2022-02-27 07:53:48 +0330 +0330

خوب مینویسی، ولی بزرگترین ایرادت اینه که دیر به دیر مینویسی

0 ❤️

861264
2022-02-27 09:01:22 +0330 +0330

چهار و پنج رو هم بزار ناموسا

1 ❤️

861273
2022-02-27 10:07:04 +0330 +0330

من نمیتونم صبر کنم تا ۵ روز شهوانی تایید کنه دیوونه میشم تورو خدا آیدیمو میدم تلگرام برام بفرست
@Yahya_04_g

0 ❤️

861281
2022-02-27 11:23:18 +0330 +0330

خیلی داری لفتش میدی ازین به نخونده دیس لایک میدم که مردمو سرکار نذاری

0 ❤️

861302
2022-02-27 14:14:11 +0330 +0330

جان مادرت کامل بنویس عالیه طولانی ترش کنه

0 ❤️

861367
2022-02-28 00:03:40 +0330 +0330

عالیه
زودتر قسمت بعد بزار

0 ❤️

861467
2022-02-28 14:46:45 +0330 +0330

رمان کجا بود؛ سه قسمتش رو بزاری رو هم یه داستانک هم نمیشه!

0 ❤️

861682
2022-03-02 01:19:53 +0330 +0330

تو نویسنده مورد علاقه منی 😍😍
چقدر داستانت هات بود 🤤🥵😈
منم میخوااااام

0 ❤️

861787
2022-03-02 15:15:58 +0330 +0330

بنویس ادامه رو

0 ❤️

861916
2022-03-03 06:12:00 +0330 +0330

بابا خب همشو یه سره مینوشتی دیگه

0 ❤️

876366
2022-05-27 19:51:49 +0430 +0430

بلاخره یه قسمت دیدیم ک رلسجاد توش نبود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها