‫جیگرای خیابونی رو از دست نده‬

1388/08/17


‫چند ماه پیش داشتیم با چند تا از بچه ها تو خیابونا ول میزدیم كه یه دفعه چشممون به یه ۲۰۶ نقره ای افتاد كه‬

‫توش ۳ تا دختر خوشگل بودن. ماهم كه ۳ نفر بودیم با خودمون فكر كردیم كه موقعیت دیگه از بهتر نمیشه و‬

‫افتادیم دنبالشون .بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز اونا زدن بقل. ماهم رفتیم جلوشون پارك كردیم و چون به گفته‬

‫بیشتر رفیقا و آشناها من پسر خیلی خوش تیپ و دختر كشی هستم و البته یه كمم سر زبون دار از ماشین پیاده‬

شدم تا برم باهاشون حرف بزنم‬ .


‫همین كه رفتم بقلشون دیدم ۳ تا جیگر مامانی تو ماشینن. اما اونی كه پشت نشسته بود یه سر گردن از همشون‬

‫جیگرتر بود.بعد از یه كم حرف زدن فهمیدم كه راننده شون پایه نیست ولی دو تای دیگه با یه ولعی داشتن منو‬

‫نكاه میكردن كه یه لحظه خیلی با خودم حال كردم . خلاصه شماره موبایلمو نوشتم و دختر پشتی سریع از دستم‬

‫گرفت . موقعی هم كه داشتم برمیگشتم‬ یه چشمك بهم زد و یه خیالاتی انداخت تو سر من‬ .

اون شب گذشت و فردای اون روز حدود ساعت ۴ بود كه موبایلم زنگ خورد. گوشی برداشتم نتونستم بفهمم‬

شماره كیه‬ . جواب دادم و یه صدای نازی از اونطرف گفت: سلام منو شناختی‬ ؟

‫گفتم : نه عزیزم میتونی راهنماییم كنی؟‬

گفت: دیشب … یادت هست‬ ؟

‫یه دفعه دوزاریم افتاد .دست وپام و جمع وجور كردم گفتم:میبخشی ...نمیدونم چطوری صدای قشنگتو نشناختم‬ ‫.‬

‫گفت كه از من خوشش اومده میخواد بیشتر با من آشنا بشه.منم شروع كردم كه اسمم علی رضا ست و‬ ۲۱ سالمه

و.....ازاین چیزا‬ .....اونم گفت كه اسمش نگاره و ۲۰ سالشه‬ .


بعد گفت كه من الان تنهام اگه دوست داشته باشی میخواستم ازت بخوام بیای پیشم‬ . منم كه اصلا نمی فهمیدم

چی میگم سریع آدرس خونشو گرفتم و خداحافظی كردم‬ ‫اولش فكر كردم سر كاری ولی بعد كه یه كم

فكر كردم با خودم گفتم بابا دمم گرم ببین چه جوری رفته بود تو‬ كفم كه اینجوری زنگ زده‬ !

‫خلاصه شروع كردم به تیپ زدن وبه قول بچه ها یكی از اون تیپای دختر كش خودمو زدم و راه‬ افتادم.

خونشون تجریش بود . بعد یه ربع بیست دقیقه سر گیجه زدن خونه رو پیدا كردم. زنگ زدم‬ .

یه دفعه همون صدای زیبا گفت : سلام ..بیا تو‬ . در باز شد ورفتم تو...تا حالا خونه ای به اون قشنگی ندیده بودم.

در اتاقشنو باز كردم رفتم تو‬ . ‫دیدم یه حوری با یه شلوارك تنگ بالای زانو با یه تاپ خیلی قشنگ آبی جلوم وایساده .

من كه زبونم بند اومده‬ ‫بود به زور گفتم سلام.... دیدم زل زده تو چشمای من . دستمو گرفت و نشوند رو یكی از مبلها.

خودشم‬ ‫روبروم نشست.یه جوری كه كامل بتونیم همدیگه رو ببینیم . من هنوز گیج بودم . تا حالا دختری به اون نازی‬

‫ندیده بودم. اندام باریك و موزون سینه های گرد و برجسته كه از زیر لباس تنگش خود نمایی میكردن چشمای‬

.عسلی و خمار لبای قرمز درست مثل فرشته ها‬ !


‫یه كم كه نشستیم جو خیلی صمیمی تر شد و یخ هر دو مون آب شد. شروع كرد به گفتن كه خیلی از پسرا‬ دنبالشن و یه چند مدتی هم با دو تا پسر دوست بوده ولی چون ازشون خوشش نمیومده بهم زده‬ .

‫منم شروع كردم كه آره با چند تا دختر دوست بودم و خیلیای دیگم میخوان با هام دوست شن ولی من بهشون‬

محل نمیذارم.... اونم گفت كه البته تعجبی هم نداره تو خیلی پسر با مزه ای هستی والبته جذاب‬ ! ‫منم كه دیدم

دیگه جو خیلی گل وبلبل هست از ته دل گفتم كه تو هم خوشگلترین دختری هستی كه من تاحالا‬ دیدم...

و پسرا ی مثل من رو میكشی‬ ‫. دیدم كه یه لحظه گونه هاش سرخ شد . گفت حال داری فیلم بینیم. گفتم بدم نمیاد‬

چون تلویزیون روبرو من بود اومد بغلم نشست‬ . دختره بلا خوب میدونست چه فیلمی بذاره.

فیلم پر بود از صحنه‬ . كم كم حس كردم دیگه اصلا به فیلم نگاه نمیكنه و همش داره منو می پاد‬ .

گفتم چیزی شده ؟ گفت نه فقط داشتم نگات میكردم‬ . گفتم چیه ؟ خیلی زشتم. گفت نگو بابا‬ .

‫چند ثانیه همین جوری به هم نگاه كردیم تا اینكه ناخودآگاه لبامون نزدیك به هم شد .آخ عجب لبی بود!

تا حالا هم‬ ‫چین حالی نكرده بودم. حدود۱۰ دقیقه داشتیم لبای همدیگه رو میخوردم كه گفت بیا بریم

اتاق خواب ادامشو‬ بریم‬ . تا اتاق خواب از عقب بهش چسبونده بودم وسینه هاشو میمالیدم‬ .


‫به تخت كه رسیدیم شروع كرد به در آوردن لباسام.منم لباسشو درآوردم .چشمم كه به بدن سفید و بلوریش افتاد‬

حیفم اومد كه بهش دست بزنم .اما دیگه نمیتونستم طاقت بیارم رفتم تو كار پستوناش . مثل پنبه بود‬ .

‫كم كم داشت دیوونه میشد . گفت حالا نوبت منه. شلوارمو دراورد شروع كرد به ساك زدن. رفته بودم تو‬ آسمون.

حس كردم كه الانه كه بتركم.داشت آبم میومد كه خوابوندمش‬ . ‫انگار فهمیده بود كه میخوام چی كنم .

شرت سفید و نرمشو آروم كشیدم پایین .شرتش از شدت شهوت خیس‬ شده بود‬ .

‫وااای عجب كسی بود.صورتی كم رنگ ، تر وتمیز، دست نخورده، خیلی جمع وجور .پوستش انقدر نازك بود‬

‫كه با خودم گفتم اگه بدم توش صددر صد جر می خوره.چی بگم... دهنم جوری آب افتاده بود كه دیگه امونش‬

‫ندادم . سرم رو بردم لای پاهاش ، اونم پاهاش انداخت دور گردنم و من شروع كردم به خوردن و زبون بازی‬

‫با كسش. حالا نخور كی بخور .فكر میكنم یه ۲۰ دقیقه ای طول كشید . دیگه داشت گریش در میومد.هی جیغ‬

میزد تورو خدا بسه.... بذار توش ...الان می میرم‬ ‫كه دیگه دلم به رحم اومد.


سر كیرم رو یه كم روغنی كردم و بعد دور كسش چرخوندم . هی با سر كیرم با‬ ‫چوچولش بازی میكردم.

آخه میدونستم كه این كار دیوونش میكنه.دیگه داشت داد میزد بذار تو ... تا ته بذار تو‬ .‫.. ‫منم كه دیدم كارم

با موفقیت عمل كرده ، آروم سر كیرم رو كردم تو كسش.آخ عجب كسی . همین الان كه‬ ‫یادش میفتم

دوباره شخ میكنم. اولش انقدر كوسش تنگ بود كه نزدیك بود پوست كیرم كنده شه ، ولی كم كم باز‬ ‫...شد

و شروع كردم به تلمبه زدن. داد میزد: منو بكن ... جر بده‬

‫که منم برای شوخی گفتم: بابا چی میگی زیر دیپلم بگو شاید ما هم فهمیدیم بیشتر. ‬چند دفعه گفت‬ : fuck me

جرت دادیم. یه دفعه وسط اون حال وهوا دو تایی زدیم زیر خنده و مثل دیوونه ها شروع كردیم به خندیدن‬

‫من هر چی بیشتر تا ته میدادم تو ، بیشتر خوشش میومد . دیگه داشتم از كمر میفتادم كه احساس كردم الان آبم‬

‫میاد.گفتم آبم رو كجات بریزم . گفت بریز روی پستونام . منم درآوردم وآبم با فشار وحشتناكی ریخت روی‬

‫پستوناش. بعد شروع كرد به خوردن آبم. من كه دیگه تقریبا از حال رفته بودم افتادم بقلش. بعد دو تایی نزدیك‬

2 ساعت تو بغل هم خوابیدیم و بعد با هم رفتیم حموم. تو حموم تا جایی كه تونستیم همدیگه رو مالوندیم. از‬

حموم كه دراومدیم همدیگه رو خشك كردیم و من لباسا مو پوشیدم وآماده رفتن شدم‬ .

‫هیچ كدوممون دلش نمیخواست كه جدا بشیم ولی دیگه دیر بود و ممكن بود بابا ومامانش از راه برسن. دوباره‬

لبامونو گذاشتیم روی هم یه لب عاشقونه ۵ دقیقه ای گرفتیم. ازش خداحافظی كردم و تشكر‬.

اونم گفت دلم برات تنگ میشه ، بازم بیا پیش من‬ . ‫از اون موقع تا الان تقریبا هر هفته یكی دو بار میرم پیشش

و با هم حال میكنیم ولی هر دفعه از دفعه پیش‬ بیشتر بهمون حال میده‬ . ‫...اما من هنوز یه چیز رو نمیتونم

درك كنم . اینكه خدا چه جوری موجودی به این خوشگلی و نازی خلق كرده‬ !

‫ولی اینو از من به عنوان یه نصیحت برادرانه بشنوید . تو خیابونا كه كس چرخ میزنید موقعیتا رو الكی از‬ دست ندید .

از كجا معلوم، شاید یكی مثل مال من به تورتون بخوره ....خدا رو چه دیدید‬ .تا بعد ...خداحافظ‬

‫فرستنده: علیرضا‬

 


👍 1
👎 1
47415 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

262459
2011-04-09 03:07:13 +0430 +0430
NA

قشنگ بود ولی به نظرم کمی خیالات داخلش بود ولی خوب بود.

0 ❤️

262460
2011-04-09 03:21:50 +0430 +0430
NA

کسخل خالی بند خری یا خودتو خر فرض کردی ؟
همون بار اول زنگ زد گفت بیا پیشم بکن منو؟! کس مشنگ تو هنوز نمیدونی شق هست نه شخ فاصله حرف ق با خ روی کیبورد هم خیلی زیاده اشتباه تایپی هم نبوده اونوقت این کسشعرا رو نوشتی . خر خودتی آخرین بارت باشه ملتو خر فرض میکنی

0 ❤️

262461
2011-05-03 07:49:58 +0430 +0430
NA

اقایی اینکه وسط سکس خندیدی اونم مثل دیوونه ها منو یاد حرف انیشتن انداخت که می گفت هیچ چی معجزه نیست یا همه چیز معجزه است: ترجمش میشه این که یا کل داستانت تخمی بود یا همش کیری.

0 ❤️

262462
2011-09-02 14:42:47 +0430 +0430
NA

به نظرم این اصلاً مهم نیست که تخیلی باشه… مهم اینه که یه چیزی یاد گرفته باشیم ( اعم از توجه به احساس طرف مقابل و … ) وگر نه آدم با دو تا سایت و دو تا مجله سکسی هم میتونه خودشو خالی کنه.

نکته دوم اینه که ممکنه برای اینکه خلاصه داستان رو نوشته باشه مجبور به کوتاه سازی شرح احوال شده باشه…

پاینده باشی…

0 ❤️

262463
2011-10-14 10:06:44 +0330 +0330
NA

fuck you fuck you,داستان بدي نبود،يكمي راست شد،
ببينم تو كدوم خيابان اينو پيداكردي كه ماهم بريم توي همون خيابان!!!

0 ❤️

262464
2012-04-24 03:46:59 +0430 +0430
NA

اقا چرادخترا نمیان هیچوقت داستان بنویسن که پسرا مجبور باشن انقد خالی ببندن اخه؟؟؟؟؟!!! :-o

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها