سلام به همگی! خب این داستان اصلاٌ سکسی نیست به خاطره ای از یه دوسته …
خب همه چی امروز یعنی 22/2/1398 اتفاق افتاد من داستان لذتی که ذلت شد رو خونده بودم و با دوستم رفته بودیم بیرون براش کل داستان رو تعریف کردم و خب خیلی ناراحت شد! اونم گفت: ( چند روز پیش رفتم سر کلاس تا درس جدیید رو شروع کنم دیدم کلاس و بچه ها بیحالن برای همینم از یکی که خوش قیافه و هیکل بود و در ضمن 2 و 3 سالی افتاده بود! پرسیدم چه خبر مشتی؟؟؟ یه خورده حرف زد که یهو زد زیر گریه!!! از کلاس کشیدمش بیرون و داستانش رو شروع کرد)-----------: (3 سال پیش داشتم برای خودم تو کوچه و خیابون قدم میزدم از فرط بیکاری که یهو چند تا از دوستام اومدن و گرم حرف زدن شدیم یادم نی واقعاً چی میگفتن! فقط یادمه درباره ی دختر محل حرف میزدن که خیلی خوشگل بود خب راستش منم تاحالا رابطه ای با جنس مخالف نداشتم و پسر خوبی بودم اونا هم هی گیر دادن بهم که باهاش دوست شو! بالاخره بعد هزار تا داستان و بد بختی ما بهم رسیدیم رابطه چندان عاطفی باهم نداشتیم چون خیلی خوب بلد نبودم 1 ماهی گذشت که سکس کردیم! بعد از چند وقتم خیلی راحت باهام کات کرد!بهد از چند وقت حس کردم که دلم باز میخواد ! خودم دست به عمل شدم و وارد یه رابطه دیگه شدم…و بازم کات !!!شبیه یه بازی کثیف بود که من فقط دنبال سکس بودم …کارم رو که باهاشون میکردم سریع مات و بعدی شبیه یه سیکل کیری شده بود من تبدیل به یه دیوس…یه انگل!!! شده بودم …نمیدونم چند تا دوست دختر داشتم دیگه حسابش از دستم در رفته بود تا بالاخره یه کیس متفاوت پیدا کردم یه خانوم 38 ساله که از شوهرش طلاق رفته بود و مهریشم گرفته بود و باهاش تو عظیمیه یه خونه خریده بود و به خاطر قیافه گوگولی مگولیم و اندامم ازم خوشش اومده بود و منم براش شبیه به یه عروسک بودم که اهمیتی براش نداشتم اینو حس میکردم خیلی دیگه باهاش جیک تو جیک شده بودم!!! چند ماهی میشد که باهاش بودم تا اینکه رسماً گفت بیا خونمون ترتیبمو بده ! منم به یکی از دوست هام گفتم میخوام خیلی رو کار باشم فک نکنه بچم! بهم ترامادول فروخت منم از اون به بعد هر وقت میخواستم برم پیشش یکی میخورم و واقعا خوب بود تا اینکه …یه چیز بهتر میخواستم…بهم کراک داد آخه با وضعیت دانش آموزی من وضع مالیم نمیرسید ب چیز دیگه ای ! چند وقتی مصرف کردم…راس کارم نبود!! دنگ و فنگ داشت من ی چی میخواستم بندازم بالا و سریع وارد عمل شم…تا یکی از دوستام بهم گفت شیشه بکش منم دل و زدم به دریا و خردیم …اوووووف چی میدیدم(نه ببخشید این جمله ی داستانای سکسیه)…خیلییییییی خوب بود چند وقتی به همین منوال گذشت تا دیگه من رسماً معتاد شدم!!! از قیافمم کاملا واضح بود… خانمه بهم گفت گمشو برو …خانوادم منو طرد کردن …از مدرسه انداختنم بیرون …خیلی وضعیت بدی بود …
نوشته: مهدی
ما زیاد بگا رفتیم دیگه رومون نمیشه بریم
میگیم خودش بیاد
خلاصه ی داستان: با دخترای خوشگل محلتون دوست نشین
وقتی دانش آموزین گوه اضافه نخورین و جقتونو روزانه 3 وعده بزنین
هر وقتم احساس کردین بیکارین با توپای تو شلوارتون بازی کنین
اعتیاد هم خر است، هرکی مواد بکشه خره
هرکی تو عظیمیه خونه بگیره جینداست
من که نخوندم ولی برای احتیاط کوچولوم دهنت دست خالی نری خونه
دروغ اول : این یارو یک دانشجوی خوش قیافه و هیکل بوده که 4-5 ترم ریده بوده! اما کراکی و ترد شده بوده!
آخه بچه کونی چرا دروغ میگی؟
وقتی با دختر مردم میخابی و ولش میکنی خدا ی جوری میذاره تو کاست تا بگای سگ بری حقته بگا برو
یه گوساله بدبخت جقی دیگه
از بس جقیدی رد دادی پسر جان
همونقدر از اعتیاد حالیته که از سکس!!
حرف درست رو هم اون زنه بهت گفت : گمشو برو کونی پلشت. انتر
90درصدجوانهاییکه به دام اعتیادمیوفتن بخاطرسکس هستش
میخوان مثلن جلوپارتنرشون بگن دیدی چه کمرسفتی دارم فقط من یکساعت میتونم بکونم
ولی نمیدونه چندوقت بعدتنهاچیزیکه میکشه سفتش کنه
مدفوعشه تا به اسهال نیوفته
این یعنی توپاچه رفتن ادمهاییکه به اصطلاح فکرمیکنن زرنگ و کوسبازحرفه ای هستن
دوستان نیازی به این داستان نبود من نکته ی کلیشو میگم
اعتیاد یه کثافته که میوفته به جونت تا بزارش تو کونت سراغش نرین