رویای زن رویایی رئیس (۲)

1399/08/17

...قسمت قبل

آن شب خیلی خیلی زود تمام شد و من تمام سعیم را کرده بودم که از دیدن پریسان در آن وضعیت کمال لذت را ببرم،چون می دانستم حالا حالا ها،او و بدنش را به این وضوح نخواهم دید.و آخرین صحنه ای که لذت آن شب را برایم دوصدچندان کرد،لحظه ای بود که کادویم را که باز کردند و اسمم را صدا زدند و پریسان میان جمعیت با آن چشمان زیبایش دنبال من گشت و بعد از پیدا کردنم به نشانه تشکر از ساعتی که برایش گرفته بودم،با دست بوسی برایم فرستاد! فردا سرکار رفتم و اصلا فراموش کرده بودم که قرار بود ستاره همکارمان شود،که البته خوشبختانه آنروز او نیامد‌.تمام روز در حال خودم بودم و مثل آدم جن زده ای که از دنیای اطرافش بیخبر است،فقط به پریسان و اتفاقات شب گذشته فکر می کردم‌.روز بعد وقتی سر کار رسیدم و به محض باز کردن در اتاق کارم،ستاره را دیدم که کنار میز من صندلی گذاشته و سر در گوشی اش دارد.با دیدن من از جا کنده شد و نیشش تا آخر باز شد.عطر خوشبوی عجیب غریبی زده بود که بویش کل اتاق را گرفته بود و نمی دانستم چرا عطرش اینقدر هوس انگیز و جذاب بود!هنوز چند ساعتی از حضورش درکنارم نگذشته بود که تا چشم آقا حمید را دور می دید که از اتاق بیرون می رود،به بهانه های مختلف پایش را به پایم می زد و خود را به من نزدیکتر می ساخت تا بوی عطرش دیوانه ترم کند.تمام کارهایش برایم معنی و مفهوم روشنی داشتند،اما من نباید به این زودی وا می دادم.شاید همه این کارها امتحان آقا حمید بود.شاید نقشه خود این دختر بود تا رابطه خوب من و پریسان را خدشه دار کند!لحظاتی که بینمان سکوت می شد،به این فکر می کردم که این زن چرا این کارها رو میکنه؟آخه مگه شوهر نداره؟مگه شوهرش نمیکنتش که اینقد آمپرش بالاست؟این حد از لاشی بودن واقعا نوبره و آخه مگه یه زن شوهردار میتونه تا این حد و به این زودی وا بده؟! دوهفته ای از حضور ستاره در کنار من گذشت و کم و بیش چیزهایی یاد گرفته بود.در این دوهفته پریسان فقط یکبار بالا آمده بود و در همان یکبار متوجه حس بدی که نسبت به ستاره داشت،شدم و از نوع حرف زدن با او می شد کاملا فهمید که اصلا با ستاره حال نمی کند.شنبه هفته سوم بود که ستاره کاملا و بدون هیچ ترس و لرزی پایش را به پایم چسبانده بود و آن عطر همیشگی اش را امروز انگار بیشتر از همه روزها روی خودش خالی کرده بود و من هم که بخاطر زیاد بودن کارهایم ده روزی بود که سراغ نسرین نرفته بودم،ناخودآگاه روی تحرکات و ترشحات کیرم اثر گذاشته بود!عصر حدود ساعت ۴ آقا حمید خداحافظی کرد و برای کاری که داشت و تا آخر شب هم طول می کشید بیرون رفت.بچه ها هم دیگر کار را تعطیل کرده و رفته بودند و ستاره هم باید مثل تمام آن روزها زحمت را کم می کرد،اما نمی دانم چرا تکانی به خودش نمی داد!
_چرا نمی ری پس؟
_کاری ندارم آخه.یکم دیگه می مونم.اگه مزاحمم برم؟
_نه،چه مزاحمی،من خوشحالم می شم! و کاش لال می شدم و این تعارف الکی و مزخرف از دهان بی صاحابم بیرون نمی پرید! پس حالا که خوشحال می شی،منم تا هروقت که بخوای می مونم.
_آخه خودمم یه ساعت دیگه بیشتر کار ندارم و میرم.
_کجا میری؟پیش نسرین؟! تا اسم نسرین را آورد تمام صورتم سرخ شد و هم از تعجب و هم از روی خجالت با لکنت پرسیدم؛
_نسرین کی کیه؟
_من نمیدونم کیه،همونی که چند روز پیش زنگ زد و تو دستشویی بودی و اسمش رو سیو کرده بودی نسرین جوووون با چنتا اوی ادامه دار!
_آها،اون یکی از فامیلامونه،نسرین جون صداش می کنیم همه! یکهو پاشد و نگاهی به من انداخت و به طرف بیرون اتاق رفت و بعد از لحظات کوتاهی صدای بسته شدن در کارگاه و بعد از آن قفل شدن آن به گوش رسید و با حالتی خاص و چشمانی خمار وارد اتاق شد.
_ببین فرهاد،من دیگه واقعا طاقت ندارم!
_طاقت چی رو نداری؟چرا درو قفل کردی؟!
_ازت یه خواهش دارم و امیدوارم بهم نه نگی،چون اون وقت شاید کلامون بره تو هم و…
_چه خواهشی؟اینکارا و حرفا یعنی چی؟ راستشو بخوای الان که دارم باهات حرف می زنم خیس خیسم و دارم دیوونه می شم و فقط خوردن کیرته که می تونه یکم آرومم کنه! برق از سه فازم پریده بود و این حجم از رک بودن و راحت بودن او،برایم عجیب و باورنکردنی بود.
_این حرفا چیه ستاره خانوم؟شما شوهر داری،شما زن داداش آقا حمیدی آخه.خواهشا بیخیال شین.
_من فقط ستاره ام،الان نه زن حامدم نه زن داداش حمید و فقط عاشق تو و اون کیرتم!نذار وقت از بین بره و بذار کارمو زود بکنم!
_و اگه نذارم؟
_گفتم که اونوقت کلامون میره تو همو پروژه انداختن تو از چشم حمید و پریسان و بچه هاشون و البته بقیه بچه های کارگاه شروع میشه!
_منکه کاری نکردم،چرا باید از تهدیدت بترسم؟
_به این دلیل که تو الان دوهفتست از روز اولی که اومدم اینجا همش پاتو میمالی به پامو بیخیالم نمیشی!حتی یادم نمیره تو شب تولد پریسانم داشتی با چشات می خوردیم!!! پیام ستاره واضح بود و خواسته اش کاملا مشخص و تهدیدش هم کاملا جدی!زبانم بند آمده بود،نه بخاطر تهدیدهایش،نه بخاطر ترس از چشم حمید و بقیه افتادن،نه از ترس از دست دادن کارم و فقط فقط بخاطر وحشت از دست دادن و ندیدن پریسان و بس! صندلی چرخدارم را به سمت خودش چرخاند و با حالتی وحشی سگک کمربندم را باز کرد و بعد دگمه های شلوارم و با تمام قدرت باز نمود و شرتم را که کهنه و سوراخ سوراخ بود کنار زد و کیرم را که هیچ رغبتی به بیدار شدن نداشت را در دست گرفت و در میان جنگل اندوه پشمهایم که هیچ انگیزه ای به زدنشان نداشتم،در دهانش کرد و برای اولین بار در زندگی ام طعم یک ساک زدن حرفه ای را چشیدم!جوری شروع به خوردن کرد که به جرات میتونم بگم در آن لحظه پریسان که هیچ،حتی خودم و اسم خودمم هم یادم رفت!ده روز ارضا نشدن هم حالا مزید بر علت شده بود تا من هم بیخیال جایی که بودیم و یا حتی بدون ترسی از آمدن یکباره کسی بخصوص پریسان باشم.پس موهایش را از پشت گرفتم و روی صندلی لش کردم و سرم را بالا دادم و با چشمانی بسته از ساک زدن او لذت بردم!زیر تخمهایم را با آرامش و طمانینه و حرفه ای گری خاصی میک می زد و هربار آرام و مهربان و کم کم بالا می آمد و تا نوکش را لیس می زد باز به عقب بر می گشت و ابتدا نیمه بالا،بعد نیمه پایین،و بعد یکبار چپ کیرم و بار دیگر سمت راست کیرم را آرام لیس می زد و به یکباره آنرا تا ته داخل دهانش می برد تا جایی که عُق می زد و چشمهایش پر اشک میشد،اما باز بارها و بارها کارش را ادامه میداد و خم به ابرو نمی آورد!خودم از دیدن سایز کیرم شوکه شده بودم که تا آن موقع به آن اندازه ندیده بودمش و آنجا بود که تازه فهمیدم این چند سال گیر چه آدم آماتور و کارنابلدی مثل نسرین افتاده بودم!نمی دانم چه کاری انجام می داد و اینهمه مهارت را از کجا آورده بود که منی را که پتانسیل این را داشتم که درهمان یک دقیقه اول ارضا بشم را،نزدیک پنج دقیقه روی هوا نگه داشت و انگار که از داخل بدن من خبر داشته باشد،هروقت که در آستانه ارضا شدن قرار می گرفتم،شل می کرد و نمی گذاشت که آبم بیرون بیاید.دیگر تحمل نداشتم و حالا نزدیک ده دقیقه بود که هرکاری دوست داشت با کیر من می کرد و انگار که اختیار آنرا کامل در دست گرفته بود!بالاخره طاقتم تمام شد و درحالیکه او هم کاملا متوجه شده بود که کار تمام است و از این رو سرعت ساک زدنش را تا کیلومترها بالاتر برده بود،ارضا شدم و درحالیکه با دستانش پهلوهای من را با تمام قدرت چسبیده بود،تمام آبم را که فکر می کنم آنقدری بود که می شد با آن زمین کشاورزی دوهکتاری را آبیاری کرد را درون دهانش خالی کردم و او هم با تمام قوا و با لذتی مثال زدنی تا قطره آخرش را قورت داد.


رویای زن رویایی رئیس ۴ صبح فردا،ساعتم که زنگ زد و درون رختخوابم چشمهایم را باز کردم،بی اختیار اولین فکری که به ذهنم آمد،جمله آخر ستاره بود که قبل از رفتنش بر زبان آورده بود.
_تازه کارم باهات شروع شده فرهاد جونم!خیلی مراقب خودت و اون کیر نازت باش! نمی فهمیدم منطورش چه بود،ولی هرچیز که بود کاملا مشخص بود که قصد ندارد به این راحتی دست از سر من بردارد.ناخودآگاه به یاد ساک زدن بی نظیر او افتادم و بی اختیار بدنم را کشیدم و بعد کیرم را در دست فشردم و کمی به یاد دیشب بازی اش دادم،اما چشمم که به ساعت دیواری روبرویم افتاد،به یاد کارگاه و به دنبال آن پریسان افتادم!حس عذاب وجدان بزرگی تمام وجودم را دربر گرفت!نمی دانستم چرا اما خیال می کردم که به پریسان خیانت کردم!احساس می کردم عشق به او را به ده دقیقه لذت فروخته بودم!حالا دیگر چطور می توانستم در چشمش نگاه کنم و با او صحبت کنم در حالیکه که ستاره کنار دستم نشسته و احتمالا پاهایش را به پاهایم چسبانده!تمام این افکار بعلاوه اینکه دیشب بعد از جریان ستاره و رفتن او خودم را جمع و جور کرده و یکی دوساعتی اضافه مانده و تمام کارهای عقب افتاده ام را انجام داده بودم،و همین مسئله باعث شد که تصمیم نرفتن سرکار،یکباره به سرم بیافتد و آنرا عملی کنم.پس اس ام اسی به آقا حمید دادم و گفتم که حالم خوب نیست و امروز را استراحت می کنم.و البته چون من کلا خیلی خیلی کم مرخصی می گرفتم،مطمئن بودم که اوهم بی هیچ قید و شرطی قبول خواهد کرد که با اسی که چند دقیقه بعد داد،خیالم راحت شدو آنروز را در خانه ماندم.روز چهارشنبه بود و چهارشنبه یا پنجشنبه ها معمولا پریسان برای حساب کتابهای هفتگی کارگاه بالا می آمد و همین مسئله باعث شد حس متناقضی در من بوجود بیاید.از طرفی پشیمان بودم از نرفتن سرکار و احتمال ندیدن او و از طرفی هم خوشحال بودم که کنار ستاره اورا نمی بینم.حوالی ساعت ده بود که اس ام اس برایم آمد.بازش که کردم،از طرف شماره ناشناسی پیامی آمده بود که نوشته بود؛
_سلام آقا فرهاد،صبحتون بخیر.ستاره هستم.حمید کفت حالتون بده،گفتم اس بدم حالتون رو بپرسم. چقدر این دختر سیاست داشت.طوری اس داده بود که انگار نه انگار دیشب کیر و خایه ام در دهانش بوده و قربان صدقه اش می رفته!و کاملا حواسش بود که جوری اس ندهد که من بعدا بتوانم آنرا بر علیهش استفاده کنم!گوشی را بدون اینکه جوابی به او بدهم به گوشه ای پرت کردم و پتو را روی سرم کشیدم به امید خواب،اما مگر حالا فکر پریسان می گذاشت که خوابم ببرد!چند ساعتی گذشت و ساعت از دو گذشته بود که گوشی ام زنگ خورد و وقتی به صفحه ان نگاه کردم باورم نمی شد که پریسان باشد که تماس گرفته.با دستانی لرزان و تپش قلبی اوج گرفته گوشی را جواب دادم.
_بله،سلام
_سلااام اقا فرهاد عزیز،خدا بد نده
_سلام،سلام پریسان خانوم،شما خوبید؟چیز خاصی نیست،فقط یکم بیحال بودم،گفتم استراحت کنم که بدتر نشم
_خب خدارو شکر که جدی نیست،آخه راستش وقتی حمید بهم گفت فرهاد مریضه خیلی تعجب کردم.گفتم ماشالا فرهاد خیلی بدن قوی داره و تو این چند سال یادم نمیاد مریض شده باشه
_ممنون ازت،آره راستش خودمم تعجب کردم اما خب دیگه پیر شدیم دیگه پریسان خانوم! خنده ای کرد و ادامه داد؛
_تا پیر باشه ازین پیرا!ماشالا هرچی میگذره خوشتیپتر و جذابتر میشی فرهاد جان! پشت تلفن صورتم سرخ شده بود و برایم باور کردنی نبود که پریسان اینقدر صمیمی و راحتتر از قبل با من صحبت می کند و از کلماتی مثل خوشتیپ و جذاب و جان استفاده می کند که قبلا اینکار را نمی کرد!
_مرسی ازت پریسان خانوم،مرسی که زنگ زدی.به آقا حمیدم سلام برسونید
_حمید که بیرونه ولی حتما.امروز خیلی سرش بیرون کارگاه شلوغ بود نتونست باهات تماس بگیره.ستاره ام اینجاست سلام می رسونه!
_با شنیدن اسم ستاره یکه خوردم و رنگم پرید.
_آها،ممنون،مرسی،سلام برسونید بهشون.بازم ممنون بابت تماس
_خواهش می کنم عزیزم.مراقب خودت باش،تا همو ببینیم،فعلا خداحافظ
_ایشالا،ایشالا.خدانگهدار تلفن را که قطع کردم به گوشی خیره ماندم و فقط به یک جیز فکر کردم و پیش خود گفتم:
_پس حالا معلوم شد چرا پریسان اینقدر حرف زدنش صمیمی شده بود.چون ستاره پیشش بوده و احتمالا بهش گفته که صبح اس داده اما جوابی نگرفته و پریسان وقتی زنگ می زنه و من جواب میدم،اونم واسه چزوندن ستاره اینقدر صمیمیتر از قبل حرف میزنه!امان از این زنا و کاراشون! به خودم نهیبی می زنم که بابا حالا تو چه عَنی هستی که اینقد خودتو تحویل می گیری!از کجا معلوم اصلا اینجوری باشه.که در همین لحظه اس ام اسی برایم آمد که؛
_خدارو شکر که بهتر هستید آقا فرهاد.مراقب خودتون باشید تا بهترم بشید‌! و حالا مطمئن بودم که از فکری که چند لحظه پیش کرده بودم. فردا صبح با فکرهای تازه ای سر کار رفتم که همان اول صبح آنرا با آقا حمید درمیان گذاشتم و او هم بدون هیچ بحثی قبول کرد.اینکه ستاره خانوم خوب این مرحله کار من رو یاد گرفتن و حالا اگه صلاح بدونی باید برای اینکه از صفر تا صد کار رو یاد بگیره و با تمام بخشها و مراحل هم آشنا بشن،چند وقتی هم کنار دست بچه های دیگه باشه که کار رو اساسی یاد بگیره! کمترین فایده این کار در کنار یکم سرسنگین شدن من این بود که ستاره حداقل تا چند روز آویزون من نمی بود و نمی توانست دائم در اتاق کنار دست من بنشیند و دستش می آمد که از او و از تهدیدهایش ناراحت بودم.اما این خوشحالی از این نقشه هم آنچنان طولانی نبود چون در روز سوم انتقال ستاره به بخشهای دیگر بود که آقا حمید خبر داد که هفته بعد مستاجر طبقه اول بلند میشه و جاشون قراره حامد و ستاره اینا بیان بشینن! وحالا معنی آن حرف ستاره رو گرفتم که گفته بود،تازه کارش باهام شروع شده!

ادامه...

نوشته: Farhad


👍 25
👎 4
86901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

775824
2020-11-07 00:25:19 +0330 +0330

احتمالا قسمت بعد ستاره رو میکنه قسمت بعدش پریسان رو قسمت آخرم خود رئیسو!!

8 ❤️

775826
2020-11-07 00:33:32 +0330 +0330

شرتت سوراخ سوراخ بود؟ پس معلومه که اینقد میدادی که از رو شرتم میگاییدنت

با احترام

2 ❤️

775843
2020-11-07 00:58:49 +0330 +0330

افرین فرهاد به قول خودت حالا چه عنی هستی!توجانی ستینز هستی 😁 یه تار موی نسرین به صدتا ستاره بی قیدوبند ارزش داره پس اینقدر روی ضعف این زن مانور نده .

3 ❤️

775852
2020-11-07 01:45:45 +0330 +0330

خوب توصیف کردی قسمت بعدی لطفا

2 ❤️

775863
2020-11-07 03:17:13 +0330 +0330

نه شاه ايكس عزيز در قسمت رييس و داداشش كون اين ملجوق رو جر ميدن

1 ❤️

775870
2020-11-07 04:04:48 +0330 +0330

ادامه بده ببینن چیکار کردی هپلی پشمالو😂😂😂

2 ❤️

775871
2020-11-07 04:06:41 +0330 +0330

ادامه بده

1 ❤️

775873
2020-11-07 04:11:23 +0330 +0330

خوب بود
منتظر قسمت بعدیش هستم
لاییییییییک 👍

1 ❤️

775911
2020-11-07 10:58:16 +0330 +0330

قسمت اولت قشنگتر بود. نیازی نیست یا داستان سکسی کتابی نوشته بشه. افعالی مانند می ساخت می نمود سمت چپ کیرم سپس سمت راست اینا جالب نیست برای داستان سکسی 😉😊

1 ❤️

775935
2020-11-07 13:59:06 +0330 +0330

فک‌کنم کم کم داره سریع و خشن میشه

1 ❤️