زمانی برای دریدن ، زمانی برای دوختن (1)

1394/04/03

اپیزود اول – زمانی برای دریدن
درب رو پشت سرش محکم بست و صدای با عجله پایین رفتنش و بعد هم صدای استارت خوردن ماشین و درب پارکینگ رو شنیدم و چندتا فحش نثارش کردم ، روی مبل تکیدم و گوشی رو یه طرف پرت کردم ، تلخ و عصبی و نفرت زده ، دوباره به یاد حرفهاش افتادم ، همه چیزم رو به پاش گذاشته بودم ، از شهر و محیطی که توش بزرگ شده بودم ، دور بودم ، رفتارهای مشمئز کننده همسایه ها و همکارام رو تحمل میکردم و با هر شرایطی ساخته بودم ، زیر قرض و بدهکاری خفم کرده بود و نمی تونستم حتی یه روز به بیکار شدن فکر کنم ،کلی طلب وصول نشده از شرکت داشتم که بخاطر غیر قانونی بودن کارهام امکان شکایت و پیگیری نداشت ، تو خلسه تنهایی فرو رفته بودم و دلخوشیم شده بود ، سرکشی به سایت شهوانی و گوش کردن به موسیقی غم انگیز ، چند روزی هم بود که سایت شهوانی باز نمیشد و از بس من سرکشیده بودم که ببینم مشکلش برطرف شده یا نه ، لامصب آدرس سایت شده بود یکی از موارد پیشنهادی جستجوگر گوشی ، هر کلمه ای که میخواستی بنویسی ، سریع پیشنهاد میداد “خوش آمد شهوانی” !!!
زندگی عاشقانه ام نابود شده بود ، هر وقت که برای هم آغوشی میخواستمش ، یا پریود بود ، یا حوصله دوش گرفتن نداشت و یا درس داشت و امتحان و ارائه!!! و حالا هم که تو تاریخچه فعالیت موتور جستجوی گوشی ، خیلی اتفاقی دیده بود که من بیشترین بازدید رو از سایت شهوانی داشتم و این اوج مشاجرات ما بود…
از حمام بیرون اومده بودم و داشتم موهام رو خشک میکردم ،با ترانه رضا یزدانی زیر لب زمزمه میکردم :
تمام با تونبودن به بودنم ماسید/ تمام از تو گذشتن که زهر در جامه
حجوم حجمه سیگار و بغض و تنهایی/مقدمات سقوط از کنار یه بامه
با صدای طلبکارانه پریسا از حال هوای عاشقانه خودم پرت شدم بیرون .
شاهرخ ، این چیه؟؟؟
چی ؟ چرا اینجوری صدا میکنی؟ ترسیدم.
اینا چیه تو گوشیت؟
چه میدونم ، حتما بچه ها تو گروه های لاین و وایبر و تلگرام فرستادن ، چه میدونم ، مگه چیه؟
نخیر ، تو ، تو سایت سکسی چی کار میکردی؟
جاااان؟
خودمو یه لحظه باختم ، داشتم سریع همه چیز رو مرور میکردم و ذهنم بهم ریخته بود ، سرم سنگین شده بود و بدنم سرد شده بود ، همه خون بدنم تو مغزم جمع شده بود ، هی داشتم فکر میکردم ، آخرین بار کی تو سایت بودم ، اما یادم نمیومد ، با عجله و ترس با حوله ای که حالا بدن خیسم رو بجای اینکه خشک کنه انگار بیشتر خیس میکرد رفتم تو اتاق ، خواستم گوشی رو بگیرم که مقاومت کرد و گوشی رو از دستم کشید.
دیدم قیافش خیلی جدی شده! گفتم :
اِه بده ببینم چی داری میگی برای خودت .
گوشی رو بزور ازش قاپیدم و دیدم بله ، تو چندتا سایت پیشنهادی گوگل کروم نام درخشان شهوانی داره خودنمایی میکنه ، تو دلم به ادمین و خودمو ، سازنده گوشی و نویسنده های داستانای شهوانی و کاربراش هرچی به ذهنم رسید گفتم.
از اتاق بیرون رفت و گفت واقعا برات متأسفم.
بلند گفتم ، نمیدونم ، دیروز یکی از بچه ها داشت با گوشی کار میکرد ، نمیدونم چی کار کرده و کجا رفته و بعد فوری هیستوری موتور جستجوی گوشی رو پاک کردم و گفتم حالا مگه چی شده؟ برا خودت متأسف باش ، که فقط منتظری یه بهونه جور کنی و دعوا راه بندازی ، چیه فکر کردی رفتم حموم برای اینکه باهات سکس کنم، دوباره داری دنبال بهونه میگردی؟
دیدم صدایی ازش نمیاد ، با همون حوله ای که تنم بود رفتم سمت اتاق خواب و دیدم داره چند تیکه لباس میریزه تو ساکش.
عصبی شدم و داد زدم ، برو گمشو اصلا نمیخوام وجود نحست رو تحمل کنم ، بدبخت عقده ای ، فکر کردی چه خبره ، حالا برا من وسیله جمع میکنه ، بمیری که فقط بلدی اعصاب منو به گوه بکشی.
مانتوش رو از کمد بیرون اورد و پوشید ، نیم نگاهی به من کرد و گفت ، بشین یه ذره فکر کن ببین کی عقده ایه!

پریسا رو ، تو دانشگاه باهاش آشنا شدم ، همه چیز از یه جزوه گرفتن ساده و خط کشیدن من زیر غلطهای املاییش شروع شد ، تو دانشگاه به همه گفته بود نامزد داره و پسر عمش بزودی باهاش عقد میکنه ، بعداً از طریق دوست صمیمیش نرگس فهمیدم که دروغ گفته بوده که کسی پاپیچش نشه.
دختر ساده و محجبه ای بود که چشمهای قشنگ و خنده های ملوسی داشت ، مودب و درسخون بود و خداییش جزوهاش با اونکه خیلی مرتب نبود اما خوش خط نوشته میشد ، منم که خدای کپی کردن جزوه و اصلا حال نوشتن سرکلاس رو نداشتم ، عوضش کتاب شعر دریا در من شهیار قنبری از دستم نمی افتاد و مدام ته کلاس در حال مرور شعرهاش بودم.
من بچه شهرستان بودم بخاطر آب و هوای بد شهرمون تمام دانشگاههای اطراف اصفهان رو انتخاب کرده بود بودم ، بعد از اینکه از درس فارغ شدم از شانس بدم تو یه قرض الحسنه که همشون حاج آقا بودند و کلی مذهبی بازی در میاوردن و برای اینکه سود بیشتری از حسابای مردم بدست بیارن و سرمردم کلاه شرعی میذاشتن، مشغول به کار شدم ، و چند ماه بعد با پریسا ازدواج کردم و بالاخره بعد از هفت سال خونه بدوشی سروسامون گرفتم.
وضع مالیم تقریبا خوب بود از صدقه سری کلاه برداریهای حاج اقایان و ترفندهای حسابداری من ، از سود سپرده و وامها کلی سود تو جیبشون میرفت و منم بی نصیب نمیموندم و به همین دلیل رفتارهای دو روی اونا رو تحمل میکردم ، اما یه چیزایی بین من و پریسا متوازن نبود.
من داغ بودم و بهترین تفریحم سکس بود ، اما پریسا فقط به فکر درس خوندن و مطالعه بود ، ارشد رو در حال تموم کردن بود و به فکر دکتری هم افتاده بود.رابطه و حرفهای ما هم خلاصه شده بود تو امتحانات و مطالب درسی و پیدا کردن نمونه سوال.
بعضی وقتها یاد اولین سکسهامون میفتادم ، اولین بار خونه خواهرش ، زمانیکه نامزد بودیم وقتی به اصرار باجناق آینده ام قرار شد برای شام بمونم ، باجناقم رفت بیرون کمی خرید کنه و خواهرش تو آشپزخونه مشغول بود ، رفتم تو اتاق خوابشون تا لباسم رو عوض کنم که دیدم ، پریسا هم وارد اتاق شد و درب اتاق رو بست .
شلوار برمودای قرمزش ، با رنگ لاک ناخنهای دست و پاش کاملا هماهنگ بود، از کنارم رد شد و رفت سمت کمد لباسهای خواهرش اینا و یه تی شرت و یه شلوارک برای من گذاشت روی میز.
نگاهی به سرتا پاش کردم هوس کردم بغلش کنم ، هیکل سکسیش رو سمت خودم کشیدم ، آروم گونه اش رو بوسیدم و دیدم مثل ماهی از دستم لغزید و رفت روی تخت نشست و خیلی ناز خندید ، موهاش رو که پشت سرش بسته بود باز کرد و چشمهای من دنبال پیچ و تاب موهای حالت دارش رفت.
چرا بیرون نمیری ، میخوام لباس عوض کنم.
خوب عوض کن ، نکنه خجالت میکشی.
نه خجالت که نمیکشم ، ولی گفتم چشم و گوشت بازنشه.
نترس ، نمی خواد نگران چشم و گوش من باشی.
با خنده گفتم یعنی ببینیش نمیترسی؟
شنیدم خوردنیه ، نشنیدم کسی تا حالا ببینه و نخوادش.
گفتم واقعاً یعنی میخوای ببینیش؟
خندید سرش رو کج کرد و نگاهش روی کمربندم موند. منم با پر رویی تمام شلوار رو شرتم رو در آوردم و رفتم جلوش ایستادم.
با دست سفیدش آروم زیر بیضه هام رو گرفت و چشمهای تیره اش از پایین ستون پاهام به چشمهام خیره موند ، به ناخن شصتش که خیلی ظریف با لاک قرمز و سه تا ستاره نقره ای طراحی شده بود خیره موندم که داشت آروم بیضه هام رو لمس میکرد.
محو تماشای دستها و چشمهای پریسا بودم که یه لحظه دیدم ، سر کیرم رو به لبهاش نزدیک کرد و با لبای کوچیکش سرش رو بوسید.
از حرکتش خندم گرفته بود اما پریسا ، با یه دست ، به باسن من فشار آورد و با دست دیگش تنه کیرم رو روبروی لبهاش تنظیم کرد و سرش رو توی دهنش گذاشت و چشمهاش رو بست.
با حس تضاد گرمی لمس لبها و دهنش و برخورد کیرم با این حرارت حس عجیبی بهم دست داد ، باد کولر و حرکت سر پریسا و بلعیده شدن کیرم خیلی آروم ، با لبهایی که ظریف بود و لطیف و رنگ رژ قهوه ای که داشت بدنه کیرم رو رنگ آمیزی میکرد.
چند دقیقه ای رو ساک زد و با اینکه تجربه بهتر از این رو هم داشتم اما کلی لذت بردم ، آروم بهش گفتم:

  • شیطون ، ساک زدن و از کجا به این خوبی بلدی؟
    کیرمو ول کردو گفت :
  • ناراحتی؟ درسته نخوردیم نون گندم ولی خوب زیاد فیلمش رو دیدیم ، جوون مردم!!!
  • وای باورم نمیشه برا یه مبتدی خیلی عالیه که اینقدر خوب این کار رو بلد باشی آخه دختر درس خون کلاس و ساک در حد پورن استار ! ما که حال کردیم ، ولی چرا نصفه!
  • گفت بخاطر اینکه خیلی خوشحال نشی ، ضمنا این اولین و آخرینش بود تا بعد از عقد.
    شورتم رو پوشیدم و شلوارک رو هم پام کردم ، گفتم یکی به نفعت یادت باشه.
    شام رو خوردیم و من با اژانس برگشتم ، فکرش رو هم نمیکردم که اولین بار خونه خواهرش گوشه ای از سکس رو نشونم بده .
    بعد از ازدواج هم هرشب سکس داشتیم ،همه جوره و کامل ، اما وقتی خواست ادامه تحصیل بده ، کل فکر و ذکرش شد دانشگاه و امتحان و ارائه و این بدجوری رو اعصاب بود و من باهاش کنار نمیومدم .
    هرچقدر هم باهاش صحبت میکردم ، انگار فقط یه مسکن تزریق میشد ، دو سه روز خوب میشد و بعد دوباره برمیگشت به همون حالت ، بخاطر همین منم دیگه اصراری نداشتم ، آخر شب روی تخت با هندزفری دراز میکشیدم و آهنگ میذاشتم و میرفتم تو سایتهای مختلف ، که یکی از اونا هم شهوانی بود.
    ساعت 7شب جمعه بود ، دلم براش تنگ شده بود و خبر نداشتم کجا رفته ، با اونکه هنوز از دستش عصبانی بودم ، زنگ زدم خونه باباش ، بنده خدا که کلا بی خبر بود، با ذوق گفت برای بازی پرسپولیس و سپاهان از طریق یکی از دوستاش بلیط وی آی پی گرفته واصلا تو باغ نبود و خبری هم از پریسا نداشت ، برای همین با مادرش حرف زدمو دیدم اونم بی خبره ، شماره چندتا از دوستاش رو گرفتم و اونا هم خبری ازش نداشتن .
    یه دلشوره عجیب داشتم و نمیدونستم چی کار کنم ، لباس پوشیدم و نشستم روی مبل ، که گوشیم زنگ خورد ، چهره پریسا روی گوشی افتاده بود و داشت میخندید.
    با عصبانیت وصل کردم و گفتم
    احمق معلوم هست کدوم گوری رفتی ؟
    صدای مردونه ای از پشت تلفن جواب داد ، آقای بردبار؟
    متعجب گفتم
    خودم هستم ، شما کی هستید؟ تلفن همسر من دست شما چیکار میکنه؟
    مرد با صدای بی احساسی جواب داد:
    از کلانتری تماس میگیرم ، لطف کنید با مدارکتون تشریف بیارید بیمارستان الزهرا ، خانمتون تصادف کرده.
    انگار آب یخ ریخته بودن رو سرم ، هنگ هنگ ، ضعف تمام بدنمو گرفته بود ، پرسیدم:
  • حالش چطوره؟
  • خیلی خوب نیست آقا ، لطفاً سریع خودتون رو برسونید.
    فوری به آژانس زنگ زدمو خودم رو به بیمارستان رسوندم ، پریسا تو اتاق عمل بود.
    افسر آگاهی جلو اومد و گفت ،
    آقای بردبار ، میدونم اوضاع روحی مناسبی ندارید ، اما چندتا سوال دارم ازتون.
    با ناراحتی سری تکون دادم و گفتم در خدمتم.
    ببخشید ، مقصد خانمتون کجا بود؟
    چطور؟ راستش نمیدونم ، کمی حرفمون شده بود و با ناراحتی از خونه بیرون زده بود.
    خانمتون دانشجوی شیراز بود؟
    نه ، شهرضا درس میخونه ولی ، شیراز هفته ای یکبار تدریس میکنه ، ببخشید این سوالها برای چیه؟
    خانمتون با ماشین شما از خونه بیرون زد؟
    بله ، ، برای همین من با آژانس اومدم.
    آقای بردبار شما شخصی به اسم سهیل راد رو میشناسین/
    کمی فکر کردم و دیدم چنین اسمی رو به یاد ندارم ، با مکث و در حالیکه سرم رو میخاروندم گفتم نه!
    مطمئن هستید ؟ خانم شما به همراه ایشون بودند و در حین تصادف روی صندلی جلو نشسته بودند.
    گیج شده بودم ، زبونم یه لحظه بند اومد ، زن من بهمراه یه مرد غریبه ،شب تو جاده شیراز با ماشین اون، یعنی چه اتفاقی میتونست افتاده باشه؟ با صدای گرفته از بغض گفتم :
    اونوقت این اقای سهیل راد کجاست؟
    تو بخش بستری شده ، ظاهرا از شوک حادثه نمیتونه صحبت کنه و از چند جا شکستگی داره ، زمان تصادف بخاطر سرعت بالای خودروی حامل همسرتون ماشین چرخیده و از سمتی که همسر شما توش نشسته بوده به کامیون برخورد کرده ، گوشی ایشون توی کیف روی صندلی عقب بوده و سالم مونده بود بخاطر همین تونستیم با شما تماس بگیریم.
    نگاهم رو از افسر گرفتم و به سمت بخش راه افتادم.
    توی راه هزار و یک فکر به ذهنم رسید ، افسر پشت سرم دوید و خواست راهنمایی کنه اما بیشتر به نظر میومد میخواد منو کنترل کنه که خریتی نکنم ، پله ها رو دو تا یکی پایین رفتم و به کمک افسر بالای سر سهیل رسیدم.
    مردک با دیدن قیافه من و افسری که همراهم بود ، به گریه افتاد ، مثل ابر بهار شروع کرد به گریه کردن.
    بی اختیار قطرات اشک از روی صورتم لغزید و حرفها و ناسزاهایی که تو ذهنم آماده کرده بودم ، همه رو فراموش کردم.
    پشتم رو بهش کردم که شکسته شدنم رو نبینه ، نفس عمیقی کشیدم و گفتم ، همسر من تو ماشین تو چیکار میکرد؟
    چرا سوارش کرده بودی؟ چجوری سوار شد؟ اصلا از کجا میشناختیش؟ و صدام تو بغض و گریه خفه شد.
    اما جوابم فقط لرزیدن شونه ها و هق هق گریه سهیل بود و نگاهی که ازم برگردوند.
    افسر دستی رو شونه ام گذاشت و با فشار سعی کرد منو از بخش بیرون ببره ، توی حیاط بیمارستان ایستادم و یه سیگار روشن کردم ، افسر که تا دم درب بیمارستان دنبالم اومده بود وقتی مطمئن شد کمی اروم شدم ، به طرف اتاق عمل برگشت.
    حالم خراب خراب بود ، داغون بودمو پکهای عصبی که به سیگار میزدم ، هیچ ارامشی بهم نمیداد. با تلفن به پدر پریسا ماجرا رو خبر دادم.
    صدای سیامک عباسی از یه ماشین که بجای اینکه برای خودش آهنگ بذاره برای بقیه سیستم نصب کرده بود ، از بیرون بیمارستان شنیده میشد:
    کاش از اول می دونستم تو مال دیگرونی/ کاش از اول می فهمیدم تو با من نمی مونی کاش از اول می دونستم تو سهم من نمیشی/ کاش می فهمیدم که تو از عشق من گریزونی از فکر و قلبم تو نمیری که به همین زودی/ تو اون فرشته پاکی که من فکر می کردم نبودی می دونم هر جا که هستی با هر کسی نشستی/ به راحتی فراموشم میکنی تو به زودی این همه عاشق بودم ، تو نفهمیدی/ با تو صادق بودم ، تو نفهمیدی من که عاشق بودم ، تو نفهمیدی/ با تو صادق بودم ، تو نفهمیدی
    حالم خرابتر شد ، به طرف درب بیمارستان برگشتم و دیدم که دارن پیجم میکنند.
    خودم رو سریع به اطلاعات و بعد اتاق عمل رسوندم ، دکتر خیلی آروم و با حوصله داشت لباسش رو مرتب میکرد ، با هیجان و ترس پرسیدم ، چی شد اقای دکتر ، حال همسرم چطوره؟
    دکتر نگاهی به من کرد و گفت آقای بردبار؟
    با سرم حرفش رو تأیید کردم.
    خیلی آروم گفت: تسلیت میگم آقا ، امیدوارم خدا بهتون صبر بده.
    جلوی دکتر وا رفتم ، سرم رو گرفتم و عقب عقب رفتم ، انگار میخواستم از اتفاقی که رخ داده بود فرار کنم. کمرم به دیوار خورد و همونجا روی زمین نشستم ، لال شده بودم و چشمام گرد مونده بود ، باورم نمیشد ، پریسا رو در عرض این چند ساعت برای همیشه از دست داده باشم.
    افسر به کنارم اومد و تسلیت گفت ، دستم رو گرفت تا بلند شم ، اما عین جنازه سنگین و بی حس شده بودم.
    نیم ساعتی روی زمین ول شده بودم که با جیغ و داد مادر و خواهر پریسا به خودم اومدم ، انگار تو این دنیا نبودم.

    از سهیل شکایتی نکردم ، اصلا نمیخواستم ببینمش ، ماشین هم بدون بنزین ابتدای اتوبان پیدا شد ، بعد از مراسم چهلم با تمام بدهکاری هام تسویه کردم.
    حدود یک میلیارد از حاجی بابت انجام کارهای فوق برنامه طلب داشتم که همش رو وصول کرده بود به حسابم ، خونه و ماشین و هرچیزی که از اون زندگی مشترک باقی مونده بود رو فروختم و از طریق یکی از همکارام ویزای تحصیلی گرفتم و راهی کانادا شدم.
    فوق لیسانسمو تو کانادا گرفتمو ، تو بخش حسابداری یه شرکت اقماری وزارت صنایع کانادا مشغول به کار شدم ، در کنارش ادبیات فارسی و ریاضی به بچه های ایرانی درس میدادم. چند سالی از اون ماجرا گذشت و من مردی بودم که در عین ناباوری، همسرش بهش خیانت کرده بود و با این فکر از هر زنی نفرت داشتم و دوری میکردم ، تمام دوستان و آشنایان رو کنار گذاشته بودم و زندگی جدیدی رو شروع کرده بودم.
    داشتیم برای کریسمس ‌آماده میشدیم و سرمای کانادا طاقت فرسا شده بود ، آخرای وقت اداری بودیم که یکی از همکارای ایرانیم ، خبر کنسرت امیر عباس گلاب و حضور شاعرش دکتر علیرضا آذر رو بهم داد که قراره تو یه محفل خصوصی برگزار بشه و گقت اگه دوست داری تو هم بیا.
    امیر عباس رو از ترانه جنس زن میشناختم و کلی آهنگش به دلم مینشست و اکثر اوقات تکه ای از ترانه اش روی زبونم بود :

تو از دلم چیزی نفهمیدی هرروز با هرکس تو خوابیدی/ سر درد و قرص وحسرت و آهی هرچی بگم تو تو خودت خوابی/ باتو مدارا کردم و اما تو همچنان رو مخ تو اعصابی
من اشتباهم باور ِ زن بود هرچی که دیدم مث ِ تو … بود/ شاید دلیل ِ این همه شوقم/یک سکس تو خالی و مبهم بود

خوشحال شدم بالاخره برای تنوع بد نبود و بهش گفتم حتما میام و البته این اتفاق برای من خیلی جالب بود.
اون شب بعد از مراسم سر میز شام با دکتر آذر شاعر اکثر شعرهای امیرعباس آشنا شدم و کلی با هم رفیق شدیم ، ماه بعد قرار شد برای ایام عید به ایران برم و تو مراسم شب شعر به دعوت دکتر حضور داشته باشم.
یک هفته قبل از سال تحویل به اصفهان اومدم و خونه پدرم موندم ، روز سوم عید با وجود مخالفت خانواده راهی تهران شدم ، سعی کرده بودم تمام خاطرات پریسا رو از ذهنم دور کنم ، برای همین تو اون مدت فقط تو خونه مونده بودم تا هیجان خاصی رو برای کنسرت و دیدن مجدد پایتخت ذخیره کنم.
موقعی که به تهران رسیدم دیدم، مردم تو این چند سال فقط قیافه و تیپشون عوض شده بود و رفتارشون مثل قبل بود ، تنهاچیزی که جلب توجه میکرد این بود که توی مترو اکثر دخترها و پسرها هندزفری به گوششون بود و به اطرافشون کاملا بی توجه بودند ، نه صدای خنده ناگهانی میومد و نه شوق و هیجانی تو چهره ها بود ، از این همه سکوت دلم گرفت ، انتظار هیجان بیشتری رو از پایتخت داشتم.
بعد از چند بار پرس و جو آدرس هتل رو پیدا کردم و بعد از تحویل گرفتن اتاق روی تخت ولو شدم و به خواب عمیقی فرو رفتم.

ادامه…

نوشته: اساطیر


👍 4
👎 0
32303 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

464853
2015-06-24 12:20:37 +0430 +0430

مثه همیشه عالییییییییی بود good

1 ❤️

464854
2015-06-24 14:38:58 +0430 +0430

اساطیر تو چقدر فوق العاده ای،ناموسا اینا تصویر ذهنیه خودته یا کپی،ولی حتی اگه کپی،پیست باشه باز تو فوق العاده ای

1 ❤️

464856
2015-06-24 17:12:57 +0430 +0430
NA

لذت بردم مثل همیـــــشه
اینبارم غوغا کردی مثل همیـــــشه

1 ❤️

464857
2015-06-24 22:16:44 +0430 +0430
NA

کیرم تو مغزت اساطیر :)) این چیه نوشتی :))آدم رو داغون میکنه
باو به جای خیانت یه عشق ناب بنویسی آدم جگرش حال بیاد
دختره کس مغز رید به اعصابم با مردنش
توصیه به ادمین ها: باو داستان من چی شد پ قسمت اول رو دادید بقیه مونده آخه :((

1 ❤️

464858
2015-06-25 00:15:08 +0430 +0430
NA

دمت گرم
اين متن نميتونه كار يه آماتور باشه
خيلي حرفه اي بود
فقط 1نكته
شعرهارا كه شنيدي1بيتشو بنويس نه كل اهنگو
بازم دمت گرم
قربانت
فدات
ستاره بچيني
بوس بوس

1 ❤️

464860
2015-06-25 06:24:21 +0430 +0430
NA

چه حالی دادی به سایت شهوانی .
اما این شعر های داستانت رو کم کن ،شده شبیه فیلم های هندی که وسط فیلم می رقصند .
در کل ، بوس .

2 ❤️

464861
2015-06-25 09:28:58 +0430 +0430
NA

خوب بود داستان خودت بود یا تخیلی؟

1 ❤️

464862
2015-06-25 10:05:29 +0430 +0430

خوب بود، سپاس

1 ❤️

464863
2015-06-25 16:25:19 +0430 +0430
NA

مرسي عاليه ، دوست دارم زودتر بقيه اش رو بخونم give_rose

0 ❤️

464864
2015-06-26 15:06:04 +0430 +0430

یه داستان قشنگ که خوب هم نوشته شده بود و غلط املایی هم نداشت,مرسی از زحمتت ok

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها