شب اول حجره

1401/05/16

در روزگار قدیم بچه سالی تازه سیبیل سبز شده‌ای که میان هم سن و سالان به زیرکی و هوش ذکاوت و همچنان قامت راست و کشیده و خوش سیمایی مشهور بود. ترک وطن کرده و آینده خود را در شیخی که شغلیست شریف میان عامه با درآمد و سرانه‌ی خوب و در عین حال همراه با تن پروری و گردن کلفت کنی بدید.
به سوی سبزوار مرکز شریعت خراسان آن روزگار پیش رفت تا با بزرگان عالم علم محشور گردد.

از قضا در اولین حضورش با کلاس شیخ والا مقام آن خانقاه، به نام شیخ ابواحمد جنیدی معروف به وجه الأبيض، به دلیل ساحت مقدس و صورت نورانیش بزرگ شیخان سبزوار و حومه بود برخورد داشت و با جان دل گوش داد تا رسد به فضل ادیبان.
موضوع مجلس آن شیخ دُرگوی خدعه بوده…
شیخ که با دیدن جوانک لبخندی معصومانه بر لبانش گره بست، به درس خود ادامه داده از مزایا و ویژگی‌های خدعه بسیار سخن گفت تا کار را به آن جا رساند که بگوید: «خدعه واجب میان شیخان و لازم برای آرامش دهقانان می‌باشد».

از قضا بعد از اتمام کلاس جوانک طی مصاحبه‌ای صوری با پذیرش شروط لازمه به صورت رسمی عبا و جامه شیخی به تن کرده و به وضوح آینده درخشان در جلو روی خود می‌دید.

او را به حجره تفویض، حجره‌ای محقر و کوچک که میان بزرگان دین، منزل نشینی در چنین حجره هایی به وفور دیده می‌شد برده که مخصوص تازه واردان است‌ تا آماده برای شروعی تازه بشود.

هنوز پاسی از شب نگذشته بود که شیخ والا مقام آن بزرگ مریدان، دستانی به نرمی باسن دخترکان، را بر پیشانی جوانک گذاشته و همزمان بوسه ای آبدار بر گونه او کاشت و پس از بیدار باش اجباری او را دعوت به شنیدن قوانین برای تازه واردان کرد.
از جمله مهم‌ترین آن‌ها معاینه مقعدی باسن، که خدای نکرده زبانمان لال جزو زمره اوبنه‌ای ها که همچون مور و ملخ در حال ازدیادن نباشد.

جوانک که مزاج او را گرم و باسن خود را بسیار تنگ می‌دید شروع به خواهش التماس و تمنا و قسم آیات «که ای شیخ مرا به نوجوانی‌ام ببخش و از این معاینه فنی دوری جو».
اما شیخ بزرگ، آن روشن دل پر ایمان که مهر جوانک چنان بر دلش نشسته که با اعمال زور و طغیان، دور کرد در آن شب باقی شیخان، از آن جوان با ایمان… گوشش به این حرف ها بدهکار نبود.
با دستان خود جامه او را کنده و بوسه‌ای میان سینه او کاشت. جوانک که باسن خود را بر باد و از یاد رفته می‌دید شروع تلاشی دیگر نمود. اینک با یادآوری دروس روز شروع به سر هم کردن نیرنگ شیخی یا آن طور که شیخان گویند خدعه کرد و گفت:
«ای شیخ، جان و باسن من در اختیار راه رسیدن به ایمان، چه افتخاری بیش از دادن این باسن به بزرگ بزرگان».
آنگاه کار را به جایی رساند که گوید:
«در تمام این سال ها دور داشتم آن را از تمام متقاضیان که اینک دهم آن را به شما ای جانان»
و من باب جذابیت باسن خود و فرم آن و غنچه میان آن که به باریکی پل صراط بوده و با این حال به سرخی خون یک کودک شیشک، سخن به وفور گفت‌.
شیخ که از این توصیفات خوشش آمده، آلت خود را به تندی فشار می‌داد قصد پایین کشیدن شلوار او را کرد، که جوانک جستی زد و گفت: «اما ای سید محرومان جوانیم به پایتان تمام مشکل من این است که این باسن چنان تنگ است که دور است تحمل آن از این جوان و ترسم این است که در این راه دهم جان پس برای دل خوشی و کمتر شدن درد دستی به آلتم بکش تا با تحریک و ارضا و رسیدن به حالت اوج شهوت و بیهوشی، شوم آماده برای دادن این گوهر به شما سید خوبان».
شیخ که دیدن آن باسن و تصور بودن دائم آن باسن در آن شب و باقی شب ها کنارش نعوذش را دو چندان می‌کرد، شرط را پذیرفته تفی به دستش زده آلتش را با دستان نرمش در آغوش کشید. پس از گذشتن پاسی از شب؛ جوانک که به کمر خود اطمینان داشت رو به شیخ کرده و گفت:
«ای شیخ با این حالات ارضا شدن برای من هست سخت و جانفشان، گر گیری آلتم را به کام و با داغی آتش دهانت که نشان از قلب رئوفت بوده مرا به ارضا و حالت غشی نزدیک کنی، کنی دل های ملائک و جنان را با خود هم پیمان».

شیخ که در جوانی تمام این کارها را از روی علاقه و برای ارشد تر از خود انجام داده بود، تکرار آن بعد سالیان دراز برای رسیدن به آن باسن گران را معامله‌ای برد برد دید.
این قضایا را قبول کرده با بوس و کام گیری از آلت جوان خود را برای لمس تنگی باسن جوان و سفتی آلتش آماده می‌کرد.
جوانک در این هنگام عمامه‌ی شیخ را به گوشه‌ای انداخته، برای تنظیم آلتش با یک دست موهای سرش و با دستی دیگر ریش سفید شده اش را سفت گرفته بود.
شیخ چنان می‌خورد و آب از دهانش جاری می‌گشت که تو گویی کیر پسر، پستان مادر است و او کودکی نوزاد در آغوش او‌.
شب از نیمه شب گذشته بود اما جوان باز هم حتی نزدیک به غشی و ارضا نشده بود.
این بار رو به شیخ کرده با حزن و اندوه بسیار گفت:
«ای شیخ والامقام، ای که دُکانم فدای سر آلت سرختان، با شناختی که از خود دارم تا پشت شما جای نگیرم و آلت خود را در سوراختان فرو نکنم ارضا و غشی دور ماند از تن من»

شیخ که این یکی را دیگر خلاف قوانین خود می‌دید خواست مخالفت کند که چشمش دوباره به باسن گرد سفید رنگ و ران های کشیده‌اش خورد.
به یاد آورد قول جوان، که نه تنها امشب بلکم هزار شب دهد به او با میل فراوان، منطق را در این دید که تحمل کند این خفت و کامجوید بعدش از آن باسن پر رحمت.
جوان فرصت را غنیمت شمرده، جامه شیخ را از تنش کنده و نگاهی به باسنش افکند و آنگاه بود که متوجه معنی وجه الأبیض(سفید روی) شد.
باسن شیخ چنان سفید بود که دانه برف در برابر آن پشیزی بیش نبود و آن چنان طاقچه دار که دو رزم جوی عرب بتوانند بر لپ هر باسنش سوار شده هماورد کنند، اما از لحاظ تعادل در مضایقه نیوفتن.

به هر روی، جوان داستان ما که تنها نیم قدم با موفقیت فاصله داشت، درنگ را جایز ندانسته و همین فاصله کوتاه را هم بر طرف کرد و با سنگدلی تمام و بدون اندکی ملایمت آلتش را بر باسن شیخ فرو کرد.
شیخ که احوال خویشتن را در مضیقه دید آنچنان نعره ای زد که گویند اسرافیل با صورش نتواند زند.
جوان قصه ما که از کیون بازان حرفه‌ای دیار خودش بود و آگاه از تمام سر و راز کیون بازی چنان او را می‌گایید، که رعشه بر هر نامسلمانی وارد شود و از خدا بابت گناه کرده و نکرده بخشش جوید، تا با امثال چنین گاینده‌ای بلکم سیاه قلب تر که یقینا بدتر و سفتت‌تر و خشک‌تر گایند در جهنم رو به رو نشوند.
جوان که به کار خود مطمئن بود می‌دانست چگونه بگاید که حالت غشی و ارضا، زودتر از خود، بر شیخ وارد شود.
چنین نیز شد و دو بار با فشار بالا شیخ ارضا شده و سپس این حالت بر جوان هم اتفاق افتاد و تمام شیره خود را در اندرون شیخ فرو پاشید تا باسن فراخش، فراخ‌تر شود.
شیخ که دیگر توان ایستادن نداشت، چه رسد راست کردن، از خیر باسن او در آن شب گذشته و لنگان لنگان به سوی حجره خود روانه گشت.
اینک که خدعه جوان گرفته و باسن خود را حفظ کرده بود، شال و کلاه خود را جمع کرده و صبح روز بعد خروس خوان از دیار شیخان فراری گشت‌.

بشنویم از شیخ که آن شب باسن بداد، اما کام نجست. فریاد‌های او که مریدان را بیدار و آگاه کرده بود، کنجکاوی آن‌ها را بر انگیخت تا به تماشای ماجرا نشینند.
پس از دیدن اتفاقات از پنجره‌ی حجره، قبح شیخ برایشان ریخته، جامه خود را دریده، موهای سر بکندند، از مریدی او دست شسته ‌و از نزدیکی او متفرق گشتن.
بجایی رسید که تنها شیخ ماند و سنگینی خجالت از دادن باسن به آن جوانک.
جوان ما نیز به دیار پدری شتافته و دور هر گونه مفت خوری و شارلاتان بازی را خط کشیده و شغل پدری خود که کشت صیفی جات و ریختن عرق گرم بر پیشانی بود، ادامه داد.
در کنار این احوال شعر هم می‌گفت.
شعر زیر منتسب به اوست که گوید:

با آلت خود بِکَردم بر شیخ سواری با خدعه شدم از دست او فراری
ای دوست نَجوی پِی مفت خوری راه که عاقبت دَهی باسن به زاری

نوشته: تخم هایش


👍 24
👎 4
36601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

888806
2022-08-07 00:58:04 +0430 +0430

دنت گرم

2 ❤️

888812
2022-08-07 01:13:03 +0430 +0430

صد هزار تا لایک کمه

1 ❤️

888859
2022-08-07 03:19:37 +0430 +0430

جالب بود شدو جان👌😂❤

4 ❤️

888869
2022-08-07 04:04:37 +0430 +0430

💯✒️♥️

1 ❤️

888879
2022-08-07 05:16:10 +0430 +0430

بالاخره نفهمیدیم شیخ بود یا سید که خب توی نوشته های عوام پسند این چیزا عجیب نیست

1 ❤️

888897
2022-08-07 10:25:08 +0430 +0430

White_shadow2 شیخی بود که سیده

1 ❤️

888906
2022-08-07 13:50:19 +0430 +0430

عالی

1 ❤️

888912
2022-08-07 15:37:37 +0430 +0430

باور کنید داستان راستان رو همین شادو نوشته الکی گذاشتن پای مطهری!! 😁 انقلاب شد منتظر مجموعه “روایت الکیون” باشید!! 👿

2 ❤️

888951
2022-08-08 00:31:23 +0430 +0430

فتح الدبر بر سبیل حیلت را مجرب تر از طریق الحشر یافتمی

1 ❤️

888996
2022-08-08 03:32:03 +0430 +0430

عالی

1 ❤️

889040
2022-08-08 11:22:36 +0430 +0430

قشنگ بود محمد، مخصوصا شعر آخرش😂👌🏼

1 ❤️

889063
2022-08-08 16:37:54 +0430 +0430

Mashmeyti دن شما هم گرم
Ali_aze نوکرم
Reza.sd77 مخلصم داداش
shrm 🤸🗡️🍷
mr_unstable 🌹🌹

0 ❤️

889064
2022-08-08 16:41:04 +0430 +0430

shahx-1 بنده برای مطهری احترام ویژه ای قابل هستم
انشاالله هم نشینی کنار حوریان
ham_khone 😂😂😂
اصغر کوس دزد مرسی اصغر آقا
Matin.top در کص گویی میبایست مبالغه و اغراق همی کرد
Lilak lime سلام بجا نیاوردم

4 ❤️

963130
2023-12-20 22:12:54 +0330 +0330

لذت بردم آفرین 👍👍👍

0 ❤️