مدافعین حشر(۱)

1397/01/18

" ز کودکی خادم این سایت محترمم
چونان خاله الکسیس مدافع حشرم
به قصد حفظ حریم حشر به پا خیزم
کنار لشکرِ عشاقِ ادمین هم قدمم "

همزمان با مداحی این نوحه توسط فرمانده ی دسته، خروشی افتاد توی موج جمعیت و در یک آن شوری بین بچه ها به پا شد. همه ی صداها یک صدا و همه با فرمانده همنوا شده بودن و به زیبایی میخوندن!
خبرنگار روزنامه الحشر بودم. برای تهیه گزارشی مستند از اعزام داوطلبین به مناطق جنگ زده ی " آویزون " مامور شده بودم و 48ساعت بود که نخوابیده بودم اما مگه زمان و مکان توی اون موقعیت اهمیت داشت وقتی مقابل چشمانم؛ مردانی با تیپ و قیافه‌ و سن و سال های مختلف دل دل می‌کردن برای رفتن، برای رسیدن، اسلحه به دست گرفتن و رودررو شدن با دشمن؟!
من بودم و یک جمعیتِ انبوه از اعضای شهوانی! برادرانی که در انتخاب راه، یک لحظه تردید نکرده‌ اند و سر از پا نمی‌شناختند برای اعزام به " آویزون". مردانی که‌ می‌رفتند تا ثابت کنند “دفاع از حشر” مرز نمی‌شناسد؛ جایی درست وسط جنگ و جدال و خونریزی، زیر آتش گلوله و خمپاره !!!
با چشمانی مشتاق شاهد این صحنه های پرشور بودم که از بلندگو صدا زدند: " دلیرمردان دسته ی شهوانی، هرچه سریعتر جهت اعزام آماده شوند" قلبم شروع به تاپتاپ کرد. این اولین ماموریت جدی من بود و اینجا آخرین نقطه ای بود که میتونستی نری، میتونستی انصراف بدی و برگردی؛هیچ اجباری در کار نبود.
هرچه به لحظه اعزام نزدیکتر میشدیم صدای تپش قلبم بیشتر میشد و هزار جور فکر به سراغم می اومد. دلتنگی، دوری از خونه، دلهرهی مادر، ترس از کشته شدن، جنگی که هنوز اون رو از نزدیک ندیده بودم، صدای گلوله، خمپاره، توپ، بمباران و…، افکار پرهیجان و بعضاً بازدارندهای که کاسهی زانوهام رو گاهی میلرزوند و گاهی تندتر میکرد. مسیر مبهم و آیندهی گنگی در پیش داشتم اما شور و هیجان و از جان گذشتگی بچه های شهوانی پای رفتنم رو محکم تر میکرد! مگه میشد این صحنه های حماسی رو دید و عاشق نشد؟!
کوله پشتیم رو روی دوشم جابجا کردم و مابین جمعیت مقابل اتوبوس به صف ایستادم. اسامی توسط مسئول اعزام خونده میشد و رزمنده ها یک به یک سوار میشدن! خداخدا میکردم که بتونم روی صندلیِ کنار پنجره بشینم، چون هم حالم بد نمیشد، هم میتونستم مسیر و جاده رو ببینم. اتفاقا بخت باهام یار بود چون بمحض سوار شدن؛ صندلیِ پشت سر راننده رو خالی دیدم و درنهایت کنار پنجره نشستم.

داشتم کوله م رو زیر پاهام جاگیر میکردم که حس کردم کسی کنارم نشست, فورا سر راست کردم و یکی از برادرای رزمنده رو دیدم. هیکل تقریبا درشتی داشت، حدودا چهل ساله بنظر میرسید و موهای اطراف شقیقه ش هم جوگندمی بود! لبخندی زدم و دستمو به طرفش دراز کردم: سلام اخوی!"
جواب که نداد هیچ، فورا دست به سینه شد؛ چشماشو بست و سرشو به پشتی صندلی تکیه داد! چهره ش گرفته بود، حدس زدم مشکلی براش پیش اومده باشه به همین خاطر پرسیدم: حالت خوبه اخوی؟ مشکلی چیزی داری؟!"
هنوز سوالمو کامل نپرسیده بودم که به همون حالت؛ جواب داد: سوال موال نئریم…
اونجا بود که فهمیدم مشکل این برادرِ رزمنده مهم و برای رضای خدا باید بهش کمک کرد! البته حق هم داشت، خستگی راه و خطرات مسیر و آینده ی مبهم؛ هر بنی بشری رو از پا می انداخت. خیره به نیم رخ درهم کشیده ش پرسیدم: " میشه خودتو معرفی کنی برادر؛ اخه من خبرنگارم و میتونم…"
نذاشت جمله م رو کامل کنم؛ فوری چشماشو باز کرد و چرخید سمتم: " موفو ام، یوخده لات؛ ولی با سوات و با معلومات, یک عوضی اصلاح ناپذیر…" لحنش تند بود. آب دهنمو قورت دادم و خواستم بگم بلانسبت شما بزرگوار؛ که اضافه کرد" به موهای فِر خپلعلی، که همین دیروز دکلرشون کردم قسم، سوال موال اضافی بپرسی ؛ زِر مِر مفت بزنی از همین پنجره پرتت میکنم بیرون. شیر فهم شد؟!
نه؛ خیلی بی اعصاب بود. به هیچ وجه نمیشد باهاش کنار اومد, سری به نشونه موافقت تکون دادم و کوتاه پرسیدم: " خپلعلی کیه؟"
تند گفت:“کیرمه! "
دیگه جرعت نکردم چیزی بپرسم. یه نفس عمیق کشیدم و متمایل شدم سمت پنجره! لحن معترض موفو هنوز به گوشم میرسید:” خارمادر اون کسی که اسلحه رو اختراع کرد گاییدم، بعدش خودشو خارمادرشو با هم سه تایی باس بکنم تو کون اون کسی که جنگو اختراع کرد" به شدت عصبی بود. بیشتر چسبیدم به دیواره ی اتوبوس و سعی کردم حتی الامکان تماس بدنی هم باهاش نداشته باشم که یه وقت خدای ناکرده بهم نریزه!

تقریبا همه سوار شده بودن و اتوبوس آماده حرکت بود. رزمنده ها با نوایی دلنشین، یکصدا باهم نوحه ی " آویزون آویزون ما داریم میاییم" رو میخوندن و در کمال تعجب باهاش کف میزدن که صدای معترض شخصی بلند شد: " احمقا سینه بزنید؛ نه دست"
صدا به صدا نمی‌رسید و همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در منطقه بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا هم کم کم داشت رو به گرمی میرفت. عجیب بود که راننده حرکت نمیکرد و در کمال خونسردی آیینه رو میزون کرده و به سر و وضعش می‌رسید. یه دستمال یزدی دور گردنش انداخته بود و مچ دستاشم با لنگ پیچونده بود.
رزمنده ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند، برای سلامتی خاله الکسیس، جانی سینز؛ بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و … اما باز هم ماشین راه نیفتاد .بالاخره سر و صدای بعضی دراومد: “چرا معطلی خوش غیرت؟ راه بیفت دیگه؟!”
راننده که تازه فهمیده بودم اسمش خوش غیرته؛ از سرشونه برگشت سمت بچه ها و با لحنی جدی نهیب زد:" تو نمیری به موت قسم، تا یه صلوات جانانه برای من نفرستین جُم نمیخورم"
همین لحظه یکی از برادرا بلند شد و گفت :" برای سلامتی کیراتون! بیشتر شدن سکساتون، کمتر شدن جقاتون، یک صلوات راننده پسند! بفرستید" و بقیه یکصدا باهم فریاد زدن " الهم صل علی ادمین و آل ادمین "
بالاخره اتوبوس با سلام و صلوات به راه افتاد. پنجره اتوبوس باز بود و تندی هوای بهاری که با نسیم خنکای صبحگاهی همراه بود صورتم رو نوازش میداد و مانع بد شدن حالم میشد. داشتم کمکم سرگیجه میگرفتم که یه صدای ریز از پشت سر به گوشم رسید:" پیس پیس" با احتیاط برگشتم و از فاصله بین دوصندلی، یه رزمنده مو قشنگ رو دیدم که داشت با دست اشاره میکرد برم و پشت کنارش بشینم!
با ترس و لرز یه نیم نگاه به برادر موفو انداختم؛ چشماش بسته و همچنان چهره ش گرفته و اخمالود بود. به هر حال مسیر طولانی بود و این رزمنده ی عزیز هم خسته و بی اعصاب بنظر میرسید، پس باید فرار رو به قرار ترجیح میدادم تا کلاهمون توهم نمیرفت. به همین خاطر کوله م رو برداشتم و با احتیاط از جلوی پاهاش گذشتم!
بمحض نشستن روی صندلی؛ رزمنده ی مذکور که کم سن و سال هم بنظر میرسید سرش رو با اون حجم عظیم مو جلو اورد و پچ پچ وار گفت:" سعی کن دور و بر موفو زیاد نپلکی! دقیقا یک ساعت و چهل و پنج دقیقه س که کُس نکرده؛ هورموناش بهم ریخته، نه اعصاب داره نه حوصله؛ میزنه پک و پوزتو سرویس میکنه"
تعجب کرده بودم و از اینکه انقدر صریح پشت سر برادر موفو صحبت میکرد کمی دلخور شدم. با دهن کجی گفتم:" این چه طرز حرف زدنه اخوی؟! این وصله ها به رزمنده های شهوانی نمیچسبه"
در جوابِ من کوتاه خندید و سرشو به نشونه تاسف تکون داد، بعد دستشو بالا آورد و همینطور که روی سر و صورتم میکشید؛ ادامه داد:" من بخاطر خودت میگم عزیزم! حالا اونجا که کُس گیر نمیاد، میریم خودت از نزدیک اخلاق و رفتارشو میبینی "
همینطور که داشت یه بند حرف میزد، با دستش روی بدنم کار میکرد. عملا داشت دستمالیم میکرد؛ به شکمم که رسید جلوشو گرفتم و با تعجب گفتم:" چکار داری میکنی؟!"
تیز نگام کرد و با لحن عجیبی گفت:" میدونی؟! یه بوی خیلی خوبی میدی، احساس میکنم متبرکی و فلان…
حق داشت. فورا جواب دادم: آخه عطر مشهد زدم …
سرشو تکون داد و دستشو ناغافل پایین تر برد: " پ همونه …ببینم اون پایین مایینا هم عطر زدی؟!"
دوباره جلوشو گرفتم و اینبار تندتر بهش توپیدم: " نکن اخوی؛ پیچیدی تو جاده خاکیا…ببینم اسم تو چیه؟ "
دستشو با مکث عقب کشید و با دلخوری گفت: " من روح بیمارم متخلص به روح جقی! "
این رزمنده درسته که یکم نچسب بود؛ اما از برادر موفو خوش رفتارتر بنظر میرسید. تصمیم گرفتم تا دیر نشده یه مصاحبه برای گزارشم ازش بگیرم, به همین خاطر ضبط صوتمو از جیب کوله پشتیم دراوردم و جلوش گرفتم. روح جقی تا ضبط صوت رو دید ذوق زده گفت: هههههه…میخوای صدامو ضبط کنی؟!
دکمه ضبط رو زدم و سرمو تکون دادم, پرسیدم" انگیزت از رفتن به آویزون و مدافع حشر شدن چیه؟!"
گلویی صاف کرد، دستی هم به موهاش کشید و بی مقدمه گفت:" به نام خدا، کون "
تا اینو گفت فوری ضبط رو کنسل کردم " برادر خجالت بکش؛ این چه طرز حرف زدنه؟"
محتاطانه یه نگاه به دور و بر انداخت، بعد سرشو جلو اورد و آهسته گفت" ببین عزیزم, این دفاع از حشرو مردم ستمدیده ی آویزون همش کشکه و در راستای سیاست های غلط و دسیسه های ادمین! آخه به ما چه که به آویزون حمله کردن، ما چرا باید بریم برای اونا بجنگیم؟ ما هنر کنیم از مرزای شهوانی دفاع کنیم که دشمن نیاد تو محدوده مون! از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون خبرنگار جون، منو به زور آوردن. زور هم نه اینکه خِرکِش کنن بنداز تو گونی بیارنا ، نه. با وعده وعید گولمون زدن!! یکی پول؛ یکی خونه، یکی ویلا…منم کون! بهم قول دادن کون مفت و مجانی نصیبم میشه، اما کو؟ً نه انگشتی نه مالشی نه چیزی…

داشتم شاخ درمیاوردم از شنیدن این حرفا؛ روح کمی متمایل شد به چپ و گونه ی راستشو نشونم داد: جای این انگشتا رو میبینی روی صورتم؟!
دقیق که نگاه کردم تونستم رد سیلی محکمی رو روی پوستش ببینم، ادامه داد: "اون پسر ریقو استخونیه رو میبنی اون پشت نشسته هندزفری گذاشته کله شو تکون میده؟! اسمش اسکلت حشریه! من فقط دست زدم به پشتش گفتم، به به دوختِ پارچه ی شلوارت چقدر تمیزه؛ نه گذاشت نه برداشت زد تو گوشم گفت تو به کونم نظر داری. آخه یکی نیست بگه مرد مومن دوتا پاره استخون چیه که من بهش نظر داشته باشم؟! حالا خودت تصور کن من اگه کون بخوام چکار میکنن این جماعت!!! مطمئن باش که ادمین مغزارو شست و شو داده؛ گولمون زده فرستادمون ولایت غریب برای اجنبی ها بجنگیم وگرنه که…

روح جقی یا همون بیمار همچنان درحال بدگویی و گله و گله گذاری بود که ناگهان بین صحبتاش یه دست از بالای صندلی اومد پایین و موهاشو گرفت و کشید، بلافاصله صدای داد و فریاد بلند شد:" ای کافر ملحد؛ به چه جرعتی پشت سر ادمین اینجوری حرف میزنی فتنه گر"
نفهمیدم چی شد فقط میشنیدم یکی از ته حنجره داد میزد و میگفت: " من یه کاربرِ وابسته م…وابسته ی سایت…سینه چاک ادمین…خایمال ادمین…تیکه تیکه میکنم هرکیو که بخواد پشت سرش بد بگه"
درگیری که بالا گرفت ترسیدم مشت و لگدشون به من بخوره، به همین خاطر فوری بلند شدم و یه قدم عقب رفتم. بقیه رزمنده ها بلند شده بودن تا سوا کنن و این بین، هرکسی چیزی میگفت" ولش کن شادوو"…" یه غلطی کرد شما ببخشش"…
برادر شادوو یا به قول خودش سینه چاک ادمین؛ چنان از ته حنجره داد میکشید که حس کردم تارهای صوتیش پاره شد؛ رگ برامده پیشونی و گردنش هرلحظه آماده ترکیدن بود. یه سَربند قرمز رنگِ “یا ادمین” بسته بود به پیشونیش و همینطور که مشت و لگد میپروند بلند بلند فریاد میزد" من هرروز گُندای ادمینو با روغن چرب میکنم و میمالم؛ میخوام ببینم کی جرعت داره جلوی من …"
بسکه داد و بیداد کرده بودن سرم درد گرفت. تا حالا رزمنده ی این مدلی ندیده بودم. تصمیم گرفتم برم ته اتوبوس تا کمی از درگیری فاصله بگیرم و یه نفسی تازه کنم! همینطور که دنبال یه جای خالی برای نشستن میگشتم؛ با صحنه ی عجیبی روبرو شدم. یه برادر رو دیدم که روی صندلی های ردیفیِ انتهایی اتوبوس روی دوپا نشسته و بساط منقل و وافور رو پهن کرده بود! از شدت تعجب دهنم وا مونده بود. انگار توی این دسته اعزامی همه جور آدمی پیدا میشد. جلو رفتم و با گیجی گفتم" سلام اخوی!"
نگاهش رو از سیخ و سنجاقی که توی دستش نگه داشته بود گرفت و به من داد؛ بعد با مکث گفت:" زَلام خدا بر ژوما " با سر به بساط منقل اشاره کرد و ادامه داد:" بیا بژین با من بِکِژ ! جنسژ ردخور نداره، حداد قاطر برام فرستاده"
با اشاره دست تشکر کردم و روی یکی از صندلی های ردیفی؛ نشستم. اصلا سر در نمی آوردم! جبهه و بساط منقل و وافور؟! برام جالب بود که با دود و دمی هم که راه انداخته بود کسی کاری به کارش نداشت. نگاهی به سر تا پای رزمنده دودی انداختم و پرسیدم: ببخشید که مصدع اوقات گرانبهاتون شدم، میشه خودتونو معرفی کنید؟!"
همینطور که سیخ رو داغ میکرد و دود رو میکشید داخل ریه هاش؛ جواب داد" اعوذ ب الله من ژیطان رژیم…من مقام گوزما؛ امام چهاردهم، خایه منی ام"
اینو که شنیدم برق از سرم پرید:" کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟!؟! " بخاطر فریاد بلندی که کشیده بودم عده ای از رزمنده ها برگشتن سمتم و حتی برادر گوزما هم وحشت کرده بود: کی و زهرمار! هرچه کژیده بودم پرید…دژمنان ازلام بدانند که…
گفت و سکوت کرد، با تردید پرسیدم: چیو بدونند؟!
یه نفس پردود گرفت و جواب داد: هِچ؛ فقط بدانند …
-: آخه چیو ؟؟؟؟
نگاه تندی بهم انداخت و بی حوصله جواب داد: " کـِـــــــژَژ نده!!!"
بوی تند تریاک حالم رو داشت بد میکرد. دیگه نمی تونستم در جوار این رزمنده ی عجیب بمونم نیم خیز شدم که بلند شم؛ صدای ضعیفش به گوشم رسید" آهان یادم اومد, دژمنان ازلام بدانند که هیچ غلطی نمی توانند بکنند"
همین لحظه فرمانده ی گروهان؛ کاپیتان جک اسپارو؛ یا ادمین گویان از جاش بلند شد وسط اتوبوس ایستاد و شروع کرد به سخنرانی" سلام و درود خدا بر شما مدافعان حریم حشر! مقدمتان ممه باران…اوه ببخشید گلباران عزیزان"

بچه ها که خندیدن؛ فرمانده هم ریز خندید و یه لحظه سکوت کرد, دوباره جدی شد نگاهی کلی به رزمنده ها انداخت و بعد ادامه داد:" برادران همینطور که میدونید بجز بچه های شهوانی؛ بچه های لوتی و شهوتناک و چند منطقه ی دیگه هم برای دفاع از آویزون اقدام کردن. ته این مسیر مشخصه! این راهیه که همه ما باید بریم، مرگ بالاخره برای همه هست و چه بهتر که مرگت به این شکل از راه برسه و در راه حشر باشه، اینطوری حداقل سرت بالاست که برای اعتقادات جانت رو از دست دادی…اینو بدونید که دشمن تا دندون مسلحه؛ ادوات نظامی که در اختیار داره خیلی پیشرفته ست و اصول جنگ رو بخوبی می‌دونه! کارمون سخته ولی هدفمون مقدسه! به منطقه که رسیدید به هیچ وجه به ‌تنهایی جایی نرید چون برخی از دشمنان با لباس‌های مبدل توی شهر تردد می‌کنن و به دنبال موقعیتی هستن تا مدافعان حشر رو اسیر یا شهید کنند…من کاری به بچه های لوتی و بقیه مناطق ندارم اما شهوانیا باید بترکونن…
فرمانده جک همچنان مشغول سخنرانی و گوشزد کردن جزییات مهم به رزمنده ها بود که، صدای اعتراض موفو بلند شد" کاپی جون این شر ورارو بیخیال؛ اینو جواب بده، منِ نره مرد اینهمه مدت بی سولاخ چکار کنم؟"
شلیک خنده ی بچه ها اتوبوس رو برده بود هوا، که ناگهان با صدای وحشتناک کشیده شدن لاستیک ها روی آسفالت، اتوبوس متوقف شد و همگی پرت شدیم جلو! از منقل و وافور مقام گوزما بگیر تا فرمانده جکی که اون وسط مشغول نطق پراکنی بود! راننده یا همون برادر خوش غیرت دستی رو کشید و رو به ما که هرکدوم گوشه ای پرت شدیم با سرخوشی گفت:" یالا پیاده شید بچه ها…رسیدیم به ایستگاه حشراتی"
بمحض گفتن این جمله رزمنده ها ناله کنان بلند شدن و با نوای " اخ جون شربت" به سمت درب خروجی دویدن! محشری بپا شده بود، هر کسی چیزی میگفت و نفر جلویی ش رو کناری پرت میکرد تا زودتر به در برسه. باورم نمیشد که این جماعت, رزمنده و جنگجوی آموزش دیده باشن! انگار از پشت کوه اومده بودن.
مابین جمعیت کاپیتان جک رو میدیدم که دست به کمر به صندلی اول تکیه زده و مرتب میگفت" بولاه شما مسلمون نیستین، داشتم گِل براتون لگد میکردم؟! "
اسکلت حشری با اون دست و پای استخونی و درازش، شرم نمیکرد و از سر و کول بچه ها برای سریعتر خارج شدن از اتوبوس بالا میرفت و حین زیر گرفتن برادرا تکرار میکرد" عرض شود که! از این شربت نمیشه گذش ؛ یوخ فک نکنین ک نخورده و ندید بدیدیم ها "
کم کم اتوبوس خلوت شد و من موندم و یکی دوتا از بچه ها و مقام گوزمایی که بخاطر نشئگی زیر دست و پا مونده بود. کمر و شونه هام بخاطر کوبیده شدن به صندلی ها به شدت درد گرفته بود. کمی خودمو مشت و مال دادم و زیر بغل گوزما رو گرفتم و کمک کردم بلند شه. همینطور که باهمدیگه به سمت در اتوبوس راه افتاده بودیم؛ چشمم افتاد به شادوو! سربند یا ادمین رو از پیشونی ش باز کرده بود، نگاهش میکرد و به پهنای صورت اشک میریخت و به همون حالت ناله میکرد:" یعنی الان کی داره گُنداتو میماله؟!"
هنوز اینو هضم نکرده بودم که شنیدم مقام گوزما همینطور که به من تکیه داده بود و پا به پام مییومد زیر لب تکرار کرد:" مرگ بر دژمنان ازلام…مرگ بر آل یهود و آل سعود… مرگ بر نیمکره جنوبی زمین و حومه…"
خدایا اینجا چخبر بود؟! اینا کی بودن دیگه؟! نکنه اتوبوسو اشتباهی سوار شدم؟! یه آه عمیق کشیدم و نگاهمو دادم به آسمون؛ که البته سقف اتوبوس مانعش بود؛ زیر لب زمزمه کردم:" خدایا یه صبر جمیل عنایت فرما"
به محض پیاده شدن از اتوبوس, نوحه ی " با نوای کاروان بار بندیم همرهان ؛ این قافله عزم کوی حشر دارد" که از نوار کاست پخش میشد به گوشم رسید. فضا، بالاخره کمی معنوی شده بود. جمعیت شهوانی همگی روبروی چادری که روش برچسب " ایستگاه حشراتی هیئت اولتا اوشینیون" چسبونده شده بود جمع شده بودن و بلا استثنا توی دست هر کدوم از بچه ها؛ یه لیوان یکبار مصرف پر از شربت بود.
جلو رفتم و با متصدی ایستگاه که پشت میزی ایستاده بود دست دادم، بدون اینکه خودم ازش بخوام یکی از لیوانها رو از شربت پر کرد و به طرفم دراز کرد: بگیر بخور پسرم، کمرت سفت میشه! "
دستمو دراز کردم و لیوانو ازش گرفتم؛ تعجب کرده بودم این شربت چی داشت مگه که همه براش صف کشیده بودن؟! همین لحظه چشمم افتاد به وسایل روی میز و رزمنده هایی که دوباره روی سر و کول هم میپریدن تا یکی از وسیله هارو بدست بیارن!

چشمام از تعجب گرد شده بود. هاج و واج به وسیله های روی میز نگاه میکردم و داشتم توی ذهنم تجزیه تحلیل میکردم که چرا باید اینجا باشن؟! از دیلدو بگیر تا انواع و اقسام کس و کون مصنوعی در طرح و رنگ و سایز مختلف و حتی سایر ابزار آلات سکسی، روی میز وجود داشت! بچه ها هم همگی هجوم برده بودن سمتشون. داشتم شاخ درمی اوردم. این جماعت کی بودن دیگه؟! مگه نمیرفتن که بجنگن و بکشن و دفاع کنن؟! پس این وسیله هارو میخواستن چکار؟! چه اتفاقی قرار بود توی مناطق جنگ زده ی آویزون بیفته؟! اصلا انتهای این مسیر پر پیچ و خم با این آدمهای عجیب غریب به کجا قرار بود برسه؟ خدا می دونست!

ادامه دارد…

نوشته:‌ روح.بیمار


👍 76
👎 7
17772 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

680844
2018-04-07 20:35:42 +0430 +0430

نمیدونم طنز تلخه یا شیرین ولی جالبه شادوو بیا ببین چ اشی برات پختن

1 ❤️

680846
2018-04-07 20:41:54 +0430 +0430

وااااهااای آرمین 🙄 پسر قلمت جادو میکنه 🙄 نوحه اولش وااای 🙄 🙄 عالی بود بی صبرانه منتظر قسمت بعدیشم انقدر جذاب بود نفهمیدم کی تموم شد دمت گرم
لایک سوم تقدیمت شد

3 ❤️

680848
2018-04-07 20:47:42 +0430 +0430

اسکلت حشری و شادو 🙄 باز میخوام بخونمش 🙄 خیلی میدوستمش آرمین …حالمو خوب کردی امشب با اون سر درد 🙄

1 ❤️

680849
2018-04-07 20:51:38 +0430 +0430
NA

#وای اگر ادمین حکم جهادم دهد#

شوما یوخده اشتباه زدی جناب موفو دور ور 70 80 میزنه :دی
این روح جقیو باید از کیون کرد به ادمین شک داره ?
دژمنان شهوانی بدانن که ما سایته جماران را شهوت خانه میکنیم…
و تا 2500 سال دیگه اصلا دیگه سایت بهاری وجود نخواهد داشت
نصر من الله و فتح الغریب
به یاد گندات های ادمین ?

3 ❤️

680857
2018-04-07 21:02:37 +0430 +0430

دمت گرم پسر

0 ❤️

680860
2018-04-07 21:08:25 +0430 +0430
NA

Orginalboy داداچ خوبه که تخمای ادمین رو بمالی یه چیز تو مایه های علم الهدی واسه خامنه ای :)
sepideh58 انشالله شما هم وارد ماجرا شوی رزمنده ها تنها نمونن :دی
sami_sh هه افتخاریه واسه خودش ?

0 ❤️

680867
2018-04-07 21:33:52 +0430 +0430

=)) عالی بود دمت گرم

0 ❤️

680870
2018-04-07 21:38:36 +0430 +0430

یکی از نویسنده های جذاب با داستانایه جذاب کولاک کرده ک

0 ❤️

680872
2018-04-07 21:43:08 +0430 +0430

بسی خوشمان آمد… عالی بود

0 ❤️

680883
2018-04-07 22:42:22 +0430 +0430

من هرچی متن کامنتمو تغییر میدم یا ارور دوستیابی ممنوع میده یا عکس در بخش نظرات مجاز نیست (dash) متن کامنتمو برات میفرستم

1 ❤️

680894
2018-04-08 00:39:55 +0430 +0430

عالی بود. البته منم یه چیزی تو مایه های نثر جمالزاده در باب مرگ رفسنجانی فرستادم دو هفته پیش اما ادمین نمیذارتش. خیلی نامردین اگه نذارین. چون من گمنام و تازه واردم 😢

1 ❤️

680896
2018-04-08 00:58:37 +0430 +0430

پس من کو؟:(

نوموخوام…:(:(

0 ❤️

680898
2018-04-08 01:10:54 +0430 +0430

آویزون ما داریم میآیم. عالی بود

0 ❤️

680901
2018-04-08 03:32:54 +0430 +0430

شادو جان شما اصلا خودتو نگران نکن اگر لازم باشه ما هم وارد صحنه می شیم …شما بمال 🙄 🙄

0 ❤️

680902
2018-04-08 03:43:36 +0430 +0430

دوستان عزیز لایک ندین که ممکنه توی ادامه شما هم وارد این حشر نامه بشین و به فاک برین
هشتک مخالفت با ارمین
19

0 ❤️

680909
2018-04-08 05:25:21 +0430 +0430

بامزه بود اما جای چندتا از دخترای سایت با نام واحد خواهران آلتا اوشن خالی بود تو اتوبوس

0 ❤️

680914
2018-04-08 06:04:09 +0430 +0430

شادو با نظرت موافقم!!!مقامت میره بالا اینجوری هر کسی هم گفت بالا چشات ابرو بچه های حوزه در کف کون از پشت گایی(همون اطلاعات و پشتیبانی) ،میبرنش به حسابش میرن

0 ❤️

680924
2018-04-08 07:21:09 +0430 +0430
NA

sami_sh اوووستاد یکم از تجرباتتون رو در اختیارمون بزراین :))))))
نه داداچ اشتباه فهمیدی صفر ادمین اصن من باز کردم چطور بیام به تو بدم اون وقت به ادمین ندادم حتی!
sepideh58 اشتبا برداشت نکنیا ! این بمالیدن معنی نیست من به کیون پسر فقط علاقه دارم ! در درجه اول خانم ها رو دو تا تخمام جا دارن (تخم چشام)
Orginalboy ردیف میکنم منو عظما با هم بریم رو کار نیست که تریاک میکشه کمرش سفته :دی

1 ❤️

680927
2018-04-08 07:33:47 +0430 +0430

عالی بود
منتظر داستان های بعدیتم
قلمت فوق العادست

0 ❤️

680930
2018-04-08 07:46:48 +0430 +0430
NA

sami_sh بیا همین جوری تاریخ تحریف میکنن:(
من کیون ادمین گذاشتم همه میدونن ادمین فقط یه ساک ساده زدم براش اونم بزور :دی
میگن دندون بزنی ثوابش بیشتره ^_^

1 ❤️

680933
2018-04-08 08:29:40 +0430 +0430

آقا از اتاق فرمان اشاره میشود که نمیدونن گُند یعنی چی! ? آقا ما جنوبیا به تخم و ترکه خایه میگیم گُند. شرمنده اگه نامفهوم بود ?

خب دوستان همونجور که متوجه شدید این داستان یه تم فانتزی داره و با حضور اعضای سایته که کم کم بقیه دوستان بویژه بانوان عزیز هم اضافه میشن! هیچ قصد و غرضی هم جز شوخی و خنده نیست, امیدوارم جنبه همگی عزیزان بالا باشه و مشکلی پیش نیاد…

2 ❤️

680934
2018-04-08 08:34:23 +0430 +0430

ALIREZA.SHZ8
با مدافع حشر اینجوری صحبت میکنی ? واگذارت میکنم به قمر بنی عقرب ?

sami_sh
فدات عزیز دلم , البته یکی دیگه هم نوشته بودم که حذف شد ? خوشحالم دوسش داشتی (inlove)
هم میای توش هم میری روش, ?
هشتگ خار ایهام ?

Orginalboy
قطعا شیرینه عزیزم, ولی خب گوشه چشمی به واقعیات اطرافمون هم داره

0 ❤️

680935
2018-04-08 08:43:32 +0430 +0430

sepideh58
فدات عزیزم خوشحالم دوست داشتی ? شاد باشی همیشه!
بخون بخون بیشترررر بخون

shadow69
به به! سرباز گمنام امام همام (inlove) شما روغن بزن بمال نمیخواد به روح جقی چش داشته باشی ?

sami_sh
فدات(inlove)

Ehsan7star
قربونت دوست عزیز

romsezar
فدای شما

sami_sh
ادی چجوری راهو وا کرده برات?

Miss_M
قربون تو

hani.banooo
لطف داری دوست عزیز

myous
خوشحالم دوس داشتی عزیزم, شاد باشی

eiliad
به به چه افتخاری ! چرا گریه کنی? جمع شدیم دور هم شاد باشیم عزیزم! فدات بقیه شو زود میذارم

0 ❤️

680936
2018-04-08 08:47:55 +0430 +0430

Haleh59 فدای سرت عزیزم! کامنتی که خصوصی دادی کپی میکنم همینجا !

Haleh59 » <من> | 8 آوریل 2018، ساعت 3:13 | در پاسخ: آرمین!

آرمین 🙄 از اسم داستان انتظار یه داستان فوق فلسفی داشتم بخدا (dash) تازه یه ساعته من از یه پروژه عکاسی بیست و چهارساعته رسیدم خونه مامانم و تو فکر کن بعد بیست و چهارساعت کف خیابون بودن,رانندگی,دنبال سوژه عکس گشتن,بیخوابی و یه عالم علت دیگه واسه له بودن الان دارم قهقهه میزنم لعنتی 🙄 خپلعلی و اون صلواتا آخرش بود 🙄 ممیزی ترین شوخی رو هم که با خودت کرده بودی و خلاصه که حسابی خستگیم در رفت واقعا آرمین تا جاییکه الان توانایی اینو دارم بیست و چهارساعت دیگه ام برم عکاسی 🙄 منتظر ادامه اش هستم بی صبرانه 🤤

میدونی چرا ارسال نشد هاله? بخاطر ایموجیایی که گذاشتی! سایت جدیدا نمیپذیره و ارور میده ?
شاد باشی عزیزم, خسته هم نباشی بقیه شو زود میذارم…

0 ❤️

680939
2018-04-08 08:58:23 +0430 +0430

mosi.5905
خیلی بی سابقه س, میدونم 🙄

بوی.آب.محمود
لطف داری! حتما منتشر میشه, کمی منتظر بمون حتی میتونی به ادمین هم پیام بدی!

Deadlover4
میاای حالا, بوخواه پلیز ?

saroooo
قربونت

sepideh58
همه وارد صحنه میشن ? میخوایم بریم بجنگیم

mahanamir
زدی تو خال عزیزم ?
هشتگ دارم برات

Horny.girl
روح جقی هم تورو دوس داره ?
بنظرت میتونم بچه خوشگل ببینم و دستمالی نکنم?

ava modiri
مرسی از لطفت دوست عزیز! بانوان هم اضافه میشن در ادامه…

Х
قربونت

Orginalboy
آررررره 🙄

mmandanaa
لطف داری دوست خوبم! خوشحالم دوست داشتی

sami_sh
چند جلسه کلاس خصوصی واسش بذار عزیزم 🙄

shadow69
انقدر ادمین ادمین نکن, این داستانم مث اون یکی حذف میشه ها ?

0 ❤️

680941
2018-04-08 09:13:39 +0430 +0430

شادو دخملا هم ارادت دارن بهت اما تو سوگلی ادمینی 🙄 ادمین تو رو دست کسی نمیده
رجوع شود به داستان حذف شده بعضیا 🙄
هشتگ مالنده 🙄

1 ❤️

680952
2018-04-08 10:59:04 +0430 +0430

شهوانی نگومجلس بهارستان بگو!!فقط جای رفیق خبره ی خوش وبروزبونتون خالیه!!!

1 ❤️

680960
2018-04-08 11:32:07 +0430 +0430

واو واو واو…
عاااالییییی

براوووووو

آرمین یه جاهاییش ک غش کردم از خنده…
نظرمم ک اونور گفتم خیلیش رو…

و اینکه چه هیجان انگیز‌تموم شد…
خخخ
وااااقعا منتظرم…

عالی‌ عالی عالی
ذهنت خلاقه…

لایک ۲۳

1 ❤️

680972
2018-04-08 12:21:28 +0430 +0430
NA

ارمین جقی من نظر دارم میخوای چه کنی ^_^
sepideh58 حیف که از اتاق فرمان به من دستور صادر شده فقط به شخص خودش نظر داشته باشم و گرنه عین گرگ گرسنه میپریدم ?

1 ❤️

680978
2018-04-08 14:56:54 +0430 +0430

اهه!اوهو!آقا یوخده در مورد ما اشتب نمودی.ما موهامون بوره،سیفیدم یه چندتایی توشه که زیاد معلوم نی.بعدش ما اهل جنگیم داش که بریم آدما رو تبدیل به رب گوجه فرنگی کنیم? ولی بازم ننه کسی که جنگ رابندازه میگام…اگه جنس توپی باشه.پشمای خپلعلی رو هم با ماشین میزنیم،قرتی بازیای دکلره و فر به ما نمیاد داش ? یه دفه باس نویسنده این داستان رو ببرم ته کوچه بن بست ?

1 ❤️

680986
2018-04-08 16:23:53 +0430 +0430

نه تنها داستان عالیه کامنت ها هم دیگه غوغا???

1 ❤️

680987
2018-04-08 16:27:58 +0430 +0430

sepideh58
کمتر اسم اون داستان کذایی رو ببرید ? این یکی هم بگا میره وا, ببین کی گفتم ?

eyval123412341234
جدیدا سایت ارورای بیخود و بیجهت زیاد میده, به ی ورت عزیزم ?
اوووف اوووووف پ آماده ای برای جهاد نکااااااح?
حواست باشه شورت سوتین توری ست قرمز برداری بیاری 🙄

بزرگوار_استوراخچی
به به ? آن بزرگوار عزیز! چ خبر از جعفر? در ادامه وارد میشی دوست عزیز

هزارویکشب
شهوانی نگو دیوونه خونه بگو 🙄 حالا کی هستن این عزیز?

Mrs_Secret
فدات عزیزم لطف داری, امیدوارم خوب در بیاد…
قربون تو

Hidden.moon
شااااااد باشی قمرم, همیشه بخندی عزیز
آره اصلش اونوره ? اووووف…خنده ها…
قربونت, ادامشو زود میذارم عزیزم

shadow69
اوکی میدمت دس دشمن تا از ده جهت کیونت بذارن ?

صورت.زخمی
فدات ممدجان! ناقابله, خوشحالم دوس داشتی رفیق…

1 ❤️

680988
2018-04-08 16:40:04 +0430 +0430

mofo56
اووووووف موفو جان! بووووری? نکنه چشاتم رنگیه? 🤤 سفید مفیدم هستی? ? دیگه چیاااا? ?
دیگه به بزرگواری خودت ببخش اگه یسری جزییات اشتباه شد, ایشالا در ادامه بهره میبرم از این به موهای بور و چشای رنگی و پوست سفیت ?
نگران خپلعلی هم نباش , یه ضیافت براش تدارک دیدم در حد خداااااااااا🙄
مرسی که خوندی عزیزم امیدوارم در ادامه هم راضی باشی!

Miss_M
قربون شما, لطف داری عزیزم ?

0 ❤️

680989
2018-04-08 17:03:19 +0430 +0430

خاک تو سر جقیت اونقدر که وقت گذاشتی کس شعر نوشتی وقت گذاشته بودی درس خونده بودی یه گوهی میشدی.یه زنی چیزی بهت میدادن

0 ❤️

680996
2018-04-08 18:00:34 +0430 +0430

سلام آقا عالی بود عالی

تا خوندم فهمیدم طنزه ولی مونده بودم کی نوشته این داستانو .

اصلا فکر نمیکردم روح بیمار اینجوری بنویسه بابا دست مریزاد شاد شدم حسابی . منتظر قسمتای بعدیم 🍺

لایک 31

0 ❤️

681007
2018-04-08 20:09:14 +0430 +0430

بیخیال دادامارو وارد زدوخوردای ناجوان مردانه نکن زنده رودخشکیده طاقت تیمم ندارم

0 ❤️

681008
2018-04-08 20:18:53 +0430 +0430

اینکه داره به واقعیت های اطراف اشاره میکنه مشخصه واسه همین گفتم تلخ یا شیرین داداش بنویس قلمت برقرار…

0 ❤️

681065
2018-04-09 07:03:37 +0430 +0430

روح جان این جناب موفو رو بنداز پیش برادران ادم خوار سیرالئونی تا درست به حسابش برسن با این کمیکایی که میزاره فکر نکنم مشکلی از بابت زبان داشته باشه

0 ❤️

681072
2018-04-09 09:42:20 +0430 +0430

salarhamid79320000 ای بسوزه پدر جق!!

iraj.mirza فدات دوست عزیزم! شاد باشی همیشه …خخ موفو و مقام عالی ان
چشمممممم

dickerman
فدات عزیزم خوشحالم دوسش داشتی! خودتو اماده کن ?

Tetefrr
قربونت

هزارویکشب
اوووووووف چه تمثیل زیبایی ? کدوم زد و خورد? همش بکن بکنه ?

Orginalboy
قربونت دوست عزیز لطف داری

mahanamir
منو با جناب موفو در ننداز ?

0 ❤️

681076
2018-04-09 09:57:01 +0430 +0430

یا خود خدا .

یعنی منم قراره باشم ؟ بعد من که همه جا به بدشانس و اینا مشهورم ببین چه شود تو داستان . واقعیت زندگیم اینه ببین تو داستان چه بلایی سرم میاد .

دارم خودمو اماده میکنم روح جان . راستی لازمه وازلین پیش خودم نگهدارم یا نه ؟

قربان شما . منتظرم

0 ❤️

681079
2018-04-09 10:13:52 +0430 +0430

خیلی خندیدم :-)
روح شاد شد اصلا

0 ❤️

681122
2018-04-09 17:08:34 +0430 +0430

آخه کونی تو داری از تخمه کی بالا میری اگه همینا نبودن الان داشتی به ابوبکر بغدادی کون میدادی این میرفت جیش الاسلام اون تموم میشد لوا داوود اونا تموم میشه النصره…
بعد سوراخ کونت میشد اندازه تونل رسالت توش باید گل کوچیک میزدیم.

0 ❤️

681123
2018-04-09 17:30:03 +0430 +0430

moretarsim

نمیدونم این چه اسمیه ولی ناموسا اگه اینا نبودن چی چی ؟

الان دقیقا داری از کیر کی بالا میری ؟ با کسانی که رفتن سوریه (حالا به هر علت ) و کشته یا شهید شدن کاری ندارم ولی خیلی تخم داشتن و دمشون گرم ولی اینکه یه فلان فلان شده ای مثل تو بیاد و سیاست کثیفی که در پشت پرده سوریه در جریانه دفاع کنه و به قاسم سلیمانی ربطش بده خیلی ستمه . آخه لاشی داعشم که روسیه از سر راه برداشت و مدافعان حرم به اسم دیگه ای رفتن سوریه و اونم دفاع از بشار اسده . الان که داعشی درکار نیست چرا برنمیگردن ؟ چون چهار تا آخوند بی ناموس منافعشون تو موندن بشار اسده .

بحث داستان اصلا یه چیز دیگس و چیزی که من گفتم فقط گوشزد به خائنینی مثل توئه که از خون مردم تغذیه میکنن و الا کاملا مشخصه که داستان یه تم دیگه داره و اصلا بحثش جداس و اسمی هم از سوریه نبرده شده که شما دچار سوزش شدی .

در نهایت هروقت گفتن قاطر شما بگو حاظر

4 ❤️

681132
2018-04-09 19:03:11 +0430 +0430

سلامتی بچه های پاتوق
یادش بخیر دورانی داشتیم :)
لایک آرمین عزیز

0 ❤️

681165
2018-04-09 21:48:25 +0430 +0430

دچار دوگانگی شدم،لامصب ازکجات درآموردی اینارو؟!مخم گوزید (dash)

0 ❤️

681222
2018-04-10 06:53:25 +0430 +0430
NA

تقبلللا حاجی، بعدی رو زوتر روانه کن

0 ❤️

681226
2018-04-10 07:22:27 +0430 +0430

: ))))))) این چیز شعرا از کجات در میاد وجدانن :دی ولی خدایی ذهن خلاقی داری بهت احسنت میگم خیلی خندیدم منتظر داستان بعععدی هستم

خیلی اون مردکو گنده‌ش نکن پیرپاتالا زور جنگ رفتن ندارن نقش جهاد نکاحو بش بده یکم بخندیم ههه

0 ❤️

681250
2018-04-10 11:34:04 +0430 +0430

تازه اسم اصلی غلامعلی رو فهمیدم…حداد قاطر!!!عالی بود

0 ❤️

681290
2018-04-10 18:40:56 +0430 +0430

واقعا قشنگ مینویسی خلاقیت و طنز خوبی رو کردی با یه دستمایه طنز بکر و نو
منتظر ادامه ش هستم … دست مریزاد
لایک

0 ❤️

681843
2018-04-14 20:10:27 +0430 +0430

dickerman
ولشون کن دیکر جون! اینا که تلکیفشون مشخصه تو اعصاب خودتو چیلی نکن عزیزم خخخخ

جانسینا66 سلامتی خودت عزیز! آره واقعا یادش بخیر

دکترروزبه قربونت عزیز

خورشیدجاوید خخخ از یه جای خووووب

doctorkhajet فدااات چشممم, امشب

icy_girl قربونت برم خوشحالم دوس داشتی
خخخخخخ کدوم مرتیکه گندبک?

Khafaqan فدات عزیزم خیلی لطففف داااااری !
فک کن ی درصد نباشه خخخ

0 ❤️

681844
2018-04-14 20:15:25 +0430 +0430

Feloraaa
اره همینهههههه خخخخ, فدات عزیزم

Takmard
ممممرسی شهرام جااان, خوشحالم خوشت اومده
لطف داری امیدوارم باقیشم خوب بشه

sami_sh بازم بگم هم توشی هم روشی? یا کافیه? 🤤

0 ❤️

682162
2018-04-16 04:08:43 +0430 +0430

چه باحال بود، لايك نموديم

0 ❤️

682674
2018-04-18 15:07:27 +0430 +0430
NA

چقدر خلاقی، عااااالی بود کلی خندیدم

0 ❤️

682773
2018-04-18 23:04:45 +0430 +0430

دمت گرم روح جان. عنو گهم قاطی شد از خنده!!!

0 ❤️

684043
2018-04-26 02:36:57 +0430 +0430

واااااااي عالي بود آرمين عزيزم ، طنز ازت نخونده بودم باورم نميشد تو نوشته باشي ، اي بي ادب
تو اين حال اوضاع خرابم به همچين داستاني احتياج داشتم با قلم آرمين خان هم باشه كه چي ميشه
لايك ٥٩

0 ❤️

686571
2018-05-09 20:27:02 +0430 +0430

عجب بدبختی ای! اینو تو نوشتی روحی؟! الان باید تا قسمت پنج بعلاوه چند رو بخونم…

0 ❤️

690441
2018-05-28 22:45:47 +0430 +0430
NA

خوب بود ?

0 ❤️

691138
2018-05-31 19:37:33 +0430 +0430

صلوات ادمین پسندی بود 3>

0 ❤️

700561
2018-07-08 16:16:46 +0430 +0430

بعد از مدتها بیای اینجا و از یک عشق بخونی واقعا حال میده. ما که نخونده کاراتو لایک میکنیم

0 ❤️

769884
2019-05-28 18:45:31 +0430 +0430

خیلی خوب تُف زدی!بیا البالو یخ!!! 🍺

0 ❤️

941160
2023-08-07 17:08:41 +0330 +0330

باحال بود

0 ❤️