مدافعین حشر (۴)

1397/02/09

…قسمت قبل

یکی دو روزی از ماجرای جشن پتو گذشته بود و طی این مدت اتفاقات زیادی توی اردوگاه رخ داده بود! از تجاوز وحشیانه ی خواهر ایول با اون دیلدوی آبی رنگش به یکی دوتا از رزمنده ها که از بردن نامشون معذورم بگیر تا غیب شدن یهوییِ اون راننده‌ی مرموز یا حتی ناپدید شدنِ وانتِ دختریخی و ایجاد استریپ کلاب توی جبهه توسط خواهران حشری شهوانی با مدیریت هیدن و هورنی و شیوا!
از طرفی شایعه‌های زیادی دهن به دهن بین رزمنده‌ها میچرخید و هرکس درمورد هویت اصلی اون راننده ی مجهول نظری میداد، این بین نامه پشت نامه بود که از مسئولین شهوانی میرسید و از وضعیت موجودِ جبهه و ندید بدید بازی رزمنده ها و حشرپراکنی اونها گله و شکایت میشد…
فرمانده جک بشدت از شرایط پیش آمده ناراضی بود و این وسط دختر یخی بخاطر وانتِ ربوده شده ش اردوگاه رو روی سرش گذاشته و همه رو کلافه کرده بود. یقه‌ی لباسش رو از وسط جِر داده بود، ممه‌های پنبه‌ایش رو که از این فاصله 70؛ 75 بنظر میرسید بیرون انداخته و بر سر و سینه میکوبید:" آی واااانت قشنگم؛ واااای یخای نازنینم…موفو خیر نبینی الهی میدونم همش تقصیر توئه!"
برادر موفو تکیه زده به یکی از تانک‌های سوخته‌ی دشمن؛ همینطور که با انگشت اشاره کناره‌ی بینی‌ش رو میخاروند و با دست دیگه خایه‌هاش رو از روی شلوار میمالید؛ بیخیال جواب داد: " این قضیه هِچ ربطی به من نئره !!". درحالیکه یکی دوتا از بانوان؛ بازوهای دختر یخی رو گرفته بودن تا بیشتر از این به خودش و ممه‌های نازنینش صدمه نزنه، اون با چهره‌ای کبود شده از خشم خطاب به موفو گفت: “هه، ربطی نداره؟! توی پیرمرد عاشق سینه چاک منی و میدونی دلیل سردی من نسبت به خودت یخای نازنینمه. اونارو ازم گرفتی تا دیگه باهات سرد نباشم!”… همچنانکه داد و بیداد میکرد دسته‌ای از موهاشو کشید و ادامه داد:" ای واااای! اگه داغ بشم و به پیشنهادهای بیشرمانه‌ت جواب مثبت بدم چی؟!"
موفو این بار با خنده جواب داد: " اِهه… دِهه…نگران جواب مثب دادنت به من نباش دخی! انقدم شلوغ بازی راه ننداز دخملی، کرم درونتم من دواشو دارم؛ بیا دکتر بازی دواشو بهت میدم".
غیور مردان شهوانی هم این وسط بیکار ننشسته بودن و همگی دور این خواهر عزیز حلقه زده و هر کس به شیوه خودش دلداری میداد. یکی اشک میریخت؛ یکی نفرین میکرد، یکی میخواست پول جمع کنه وانت نو براش بخره و… این در حالی بود که همین یک ساعت پیش پای یکی از رزمنده‌ها روی مین رفته ولی به تخم هیشکی نبود!

چند ساعتی به همین منوال میگذشت تا اینکه یهو صدای جیغ و دادِ خواهران از سمتِ سنگرِ استریپ کلاب بلند شد… بهمراه بقیه دستپاچه چرخیدم ببینم چه عاملی باعثش بوده که با صحنه‌ای باورنکردنی روبرو شدم. موجوداتی عجیب الخلقه که بی‌شباهت به کیروخایه نبودن با پرچم و آرم شهوانی به استریپ کلابِ بانوان یورش برده و در تعقیب و گریز با اون عزیزان بر اومده بودن!
صدای جیغ و داد و غلظتِ گردوغبار فضارو پر کرده بود و هرکس به سمت و سویی میدوید! لحظه‌ی اول فکر کردیم دشمن حمله کرده؛ شوکه شده بودیم و بی‌حرکت به فرار بانوان نگاه میکردیم ولی پرچم و آرمِ کیرنشانِ شهوانی نشون میداد که این انسانهای کیروخایه‌نما جزوی از خودمون هستن!
کاپیتان جک که تا اون لحظه گوشه‌ای ایستاده و بیخیال پیپ میکشید؛ با دیدن این صحنه رگ غیرتش باد کرد و با یک حرکت سریع پیپ رو به طرفی پرت کرد، تپانجه‌ش رو از خشتکش درآورد و به سمت مهاجمان یورش برد اما قدم دوم رو برنداشته بود که با بلندتر شدن جیغ‌های خواهران راه رفته رو برگشت و با چهره ای وحشت زده خطاب به اسکلت حشری با لحنی لرزون گفت:" اسی قربون ستون فقراتت بیا برو ببین اینا…"
اسکلت فورا وسط حرفش پرید:" اخه کونکش اعظم، تو ک کونشو نداری چرا بیخودی تریپ ورمیداری؟!". گفت و روشو به حالت قهر برگردوند و با برداشتن داسش همینطور که سلانه سلانه میان جمعیت عجیب الخلقه میرفت بلند پرسید:" عرض شود که! این چه وض کیری‌ای‌ست؟ از کجا اومدین؟ چرا تموم وجناتتون انقد کیری-تخمی‌ست؟!". ولی اون موجودات گویی که اصلا سخن اسکلت رو نشنیده یا کلا خودش رو هم ندیده باشند همچنان به دنبال بانوان میدویدن و بعضی هم مانند دوربین مداربسته‌ با چرخشِ آروم سرهاشون محیط رو رصد میکردند. اسکلت کلافه از وضع موجود این بار فریاد زد:" کصخلا با شمام!"…
بر زبان آوردنِ ندای “کُص” همانا و یورش بردن اون موجودات عجیب به سمتِ اسکلتِ بخت برگشته همانا! چنان هجوم برده بودن که گویی وسطِ بیابون بی آب و علف سراب دیده یا به آب رسیده باشن، اما به محض وارسی استخونای اسکلت از نمای خیلی نزدیک، دوباره به همون دیفالت آماده‌ باشِ قبلی خود دراومدن و درحالیکه با ناامیدی زیر لب میگفتند “اینکه کُص نداشت” اسکلت رو رها کردن و باز به جستجو پرداختن!
اسکلت که از شدت وحشت کم مونده بود بر خود بریند، رو به کاپیتان کرد و گفت: “فمیدم اینا کی یا بهتره عرض شود «چی» هسن، جهت اطلا میتوانید بنگرید به تاپیک شومبول به سرهای شهوانی” .
حالا توی این گیرودار؛ وسطِ میدون جنگ تاپیک از کجا گیر می آوردیم؟! خدا میدونست…

من که تا اون لحظه وحشت‌زده و البته به شدت نگران بابتِ وضعیت بانوان، به گوشه‌ای پناه برده و دنبال راه چاره میگشتم چشمم افتاد به فرمانده جک که داشت به سمت شومبول به سری میرفت که رنگ جوگندمی پشمها و چروک خایگانش نشون میداد سن و سالی ازش گذشته.
کاپیتان جک خطاب به ریش‌سفید اون موجوداتِ عجیب الخلقه که از خستگی روی زمین لم داده بود و خمیازه میکشید، گفت: “یا کیر! شما کیستید و در پی چه میگردید؟!”. اون عزیز، لبخندی زد و بلند شد و بر روی دو خایه نشست، دستی به پشم خود کشید و گفت: " من فششفه ام…پشم سفیدِ شمبولانی که میبینی! ادمین از شما و گروهانتون ناامید گشته و ما رو فرستاده. هرچه سریعتر جُل و پلاستونو جمع کنید و برگردید شهوانی به جق زدنتون بپردازید. از این به بعد ما میدونیم و کون دشمن!".
واقعا ادمین میخواست بچه ها رو عقب بفرسته؟! رگِ برآمده ی گردنِ کاپیتان نشون از دلخوری و عصبانیتش میداد، نیشخند تلخی زد و به پشم‌سفیدِ شومبولان گفت: " هه، شما میخوای جای مارو بگیرید؟ یه نگاه به همرزمات بنداز ببین چطوری بجای دشمن افتادن دنبال دخترکان! ببینم چرا خودت دراز کشیدی و به دنبال بانوان نمیشتابی؟"
فشفشه آهی کشید و گفت: " صاحبم از عالم واقع همین چندی پیش جق زد، منم لَش افتادم اینجا تا مجدد حشر صاحبم بر تمامی رگهاش رخنه کنه بعد به سوی هر دختر و دخترنمایی که ببینم بشتابم… فعلا بدرود…" گفت و بصورتی چروک و پلاسیده روی زمین چمبره زد.
برادر تیراس درحالیکه شاخه های رز قرمز رنگش رو دودستی چسبیده بود و به دنبال بانویی میدوید تا اون رو به پناهگاهی امن برسونه؛ داد زد:" من صدف هستم، بیا اینجا…". شمبول بسرها که گمان میکردن خودِ برادر تیراس نامش صدفه، با یک پرش جانانه به سمتش حمله ور شدن:" ژووون صدف جون، منم عبدالکیریم هستم"
باصدای جیغ و داد خواهران نگاهم به اون سمت کشیده شد و دیدم که برخی از شومبول به سرها درحالی که بدنبال بانویی به نام میس سکرت میدویدن با صدایی بلند و عربده‌کشی، مختصات شومبلشون رو جار میزدن و به تعاریف مختلف میپرداختن:" 30 سانت طول…15 سانت عرض…سرعت پرتابِ مِنی صدمتر بر ثانیه…تا حالا فقط تو کون یه خانم دکتر رفته" و همزمان با تعریف و تمجید از شومبول محترم، پرتره ی عظیمی از اون رو طوری توی هوا میچرخوندن و میکردن تو چشم ملت که گویی حکم امضاشون رو داشت! بانوان بیچاره هم برخی فرار و برخی قرار رو ترجیح داده بودن و بعضی مونده بودن این وسط که چکار کنن؟! بدن یا برن؟!

توی اون هیاهو تصمیم گرفتم از مخفیگاهم بیرون بیام تا اگه کاری از دستم بر اومد انجام بدم اما هنوز قدم از قدم برنداشته بودم که ناغافل خمپاره‌ای سوت کشان اومد و زرتی خورد روی سنگر کناریِ من! در کمتر از یک ثانیه زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار منو بلند کرد و مثل هندونه کوبید به زمین! از درد نعره زدم: “یااااا جالق کل مجلوق”. ثانیه‌ای گیج و منگ افتاده بودم روی زمین تا اینکه فهمیدم دشمن پاتک زده و باران گلوله و خمپاره بود که به طرف ما سرازیر میشد.
صدای انفجار و هجوم خاک و رزمنده‌های وحشت زده که نمیدونستن چکار باید بکنن اوضاع رو به شدت وخیم کرده بود. خمپاره و توپ یک ریز می‏بارید و زمین مثل ننوی بچه تکون می‏خورد؛ با اینکه گیج بودم سعی کردم بلند شم اما همین لحظه موج انفجارِ خمپاره‌ای جدید، رزمنده‌ای رو به هوا بلند کرد و زرت روی منِ بخت برگشته انداخت.

نگاه کردم و دیدم کیرمرده! همه رو برق می‏گیره، منو مادر زن ادیسون! ملت، سوپرمن و آیرون من و بتمن شون از آسمون میاد نجاتشون میده ما تازه شانس بیاریم، کیرمَنِ مون نره تو چشم و چالمون هنر کردیم. تکونی خوردم و با صدایی که انگار از ته چاه در مي اومد، با ناله ی جانسوزی گفتم: “کیرت اذیتت نمیکنه؟!”. خونسرد و بیخیال جواب داد: “نه!”
-: ولی پدر منو دراورده، پاشو ببینم!..
همون لحظه از طرف کاپیتان دستور رسید که باید به سرعت خط رو تخلیه کنیم و سی‌صد ـ چهارصدمتر عقب‌تر، پشت یک خاکریز جاگیر بشیم. هنوز گرد و غبار ننشسته بود و تركش هاي علاف پرپر مي كردند که بارو بندیلمون رو جمع کردیم و یا ادمین مدد؛ تخته گاز جلو رفتیم تا اینکه به خاکریزِ مورد نظر رسیدیم و پناه گرفتیم. همزمان با خروج ما از کمپ دشمن حمله کرد و خط قبلی رو گرفت. تو دلم حسابی به ریش‏ شون خندیدم، چون غیر از سنگر خرابه و کلی آت و آشغال و کاندوم مصرف شده و لیوانای جای شربت، چیزی نصیب‏ شون نشده بود.
هنوز وسایلامون رو زمین نگذاشته بودیم که کاپیتان جک با صورتی برافروخته و چشم هایی به خون نشسته سراغمون اومد و شروع کرد به توپ و تشر:" حالا واسه من جشن پتو میگیرید؟ میدونین کیو گرفته بودین زیر و مشت لگدتون؟! میدونید کارتون چه عاقبتی داشته؟ همگی از جبهه اخراج شدیم و دوجین شومبولِ پشمالو اومده و جامونو گرفته! وای به حالتون اگه ادمین کوتاه نیاد؛ کاری میکنم مرغای آسمون به حالتون فضله برینن!

کاپیتان همچنان داشت توپ و تشر و فحش و فضیحت میداد که صدای ضعیفی از دور به گوش رسید: " به خاطر تخلف از قوانین جبهه شما دیگر مجاز به فعالیت در این مکان نیستید"

صدا و لحن ادا کردن جملاتش خیلی آشنا بود؛ داشتم به این فکر میکردم کجا این رو شنیدم که کسی داد زد:" عههههه راننده مشکوکه برگشت". برای لحظه ای کوتاه سکوتی سنگین حکمفرما شد اما ثانیه ای بعد همه باهم شتابزده و دستپاچه از پناهگاه زدیم بیرون و پریدیم بالای خاکریز! همزمان دختر یخی جیغ بنفشی کشید:" اون وانتِ منههههههه!!!". بالاخره دزدِ وانتش پیدا شد و فهمیدیم کسی نبود جز همون راننده ی مرموزی که بچه ها براش جشن پتو گرفته بودن و الان داشت به خطِ سابق نزدیک می‏شد و نمی‏دونست دشمن حمله کرده و ما کمپ رو تخلیه کردیم!

با دیدن این صحنه همه ی رزمنده های شهوانی وحشت زده شروع به داد و هوار کردن تا راننده رو متوجه خطری که داشت به سمتش می‏رفت، بکنند. اما راننده ی بخت برگشته هرکس که بود، بیخبر از همه جا، همچنان هشدارهای مختلف و بی سر و ته می‏داد:" در این مکان دوست یابی مجاز نیست و تکرار خشونت موجب اخراج شما میشود! ". به شکلی رباط گونه میگفت و راستِ شکم به طرف دشمنی می‏رفت که گویا فهمیده بود شکار داشت با پای خودش به تله نزدیک می‏شد؛ به همین خاطر بی سر و صدا منتظرِ رسیدنش بودند!

اوضاع داشت وخیم تر میشد به همین خاطر رزمنده ها شروع به زدن تیر هوایی کردن اما راننده انگار تو باغ نبود و هنوز صدای بلندگوی گوش خراشش می اومد:" از ریش سفیدی برای متخلفان و طردشگان بپرهیزید وگرنه …اِااِ عمه یتان عریان باد اینجا چه خبر شده است؟".
ثانیه ای سکوت برقرار شد ولی بلافاصله صدای راننده دوباره از بلندگو به گوش رسید: " رزمندگان گرامی. از این پس بنده در اختیار دشمنان قرار می گیرم!
اطلاعیه: پشمهایم ریخت! برای رهایی نیاز به چند فقره رزمنده خایه دار داریم. دستمزد با ارز دیجیتال پرداخت می گردد. لطفا اگر خایه ندارید وقت ما را نگیرید و جان من را بیشتر به خطر نیاندازید. سپاس از توجه شما!".

و این آخرین کلماتی بود که ما شنیدیم؛ چون لحظاتی بعد دشمن راننده ی مرموز رو اسیر و وانتِ دختر یخی رو مصادره کرد! همه شوکه و دمغ شده بودن و تا چند دقیقه سکوتی سنگین حاکم شده بود تا اینکه یهو برادر موفو پقی زد زیر خنده. بعد از اون بانوان و بعد یکی دیگه و سرانجام تمام افراد دست بر شکم قاه قاه ‏خندیدند. مقام گوزما که از فرط خنده اشک از چشماش راه افتاده بود با نشئگی گفت: " من تا الان فک میکردم همش فیلمه و داریم خژم ژب بازی میکنیم! ".

اما طولی نکشید که سکوت کردن و همگی دچار هراس و ناامیدی شدند! دیگه شکم داشت به یقین تبدیل میشد که این راننده مرموز؛ شخص پرنفوذیه اما دقیقا کی و چکاره بود رو هنوز نمیدونستم و از هرکسی هم سوال میکردم جواب سربالا میداد!
پنج دقیقه ای از اسارت راننده نگذشته بود که کاپیتان جک رزمندگان رو کنار خاکریز جمع کرد. همه گرد هم اومدیم و کاپیتان روبروی ما بالای تپه ایستاد؛ صداش رو با کمی سرفه صاف کرد و قاطعانه گفت:" ای حشرمندان غیور… اکنون زمانش رسیده که همگی دِین خود را به مکتب حشریت ادا کنیم…".
سپس سینه‌ اش رو سپر کرد و با صدایی رساتر ادامه داد: " در این لحظه تاریخی و شرایط سخت و بحرانی، کلید پیروزی ما فقط در گروِ یک چیزه و اونم همبستگی‌ ماست…چاره‌ی غلبه بر دشمن همیشه اتحاد بوده. پس بیایید همگی با هم یکپارچه بشیم و با تحمل تمام تفاوتهایمان در کنار هم نیروی “مدافعان حشر” رو نشون بدیم و همگی با هم مُشت آهنینی بشویم گِره‌کرده و محکم با دستکش لاتکس در کوووون گشاد دشمن… باری… بیایید برای یه بار هم که شده هممون با هر منش فکری، مذهب، عقیده، قومیت، نژاد، رنگ، جنسیت، گرایش جنسی، سایز کیر، اندازه ممه، شکل کص، تمایلات و فتیش‌‌های مختلف و… در کنار هم با عزمی جزم از تمامیت شهوانی پاسداری کنیم"
خورشید از پشت کلاه کاپیتان پرتوهای درخشان نور رو پخش کرده بود. چهره‌اش بسیار مصمم، جدی و با ایمان به نظر میرسید. اون نگاهی عمیق در چشمهای تک ‌تکمون انداخت که موجی از باور رو در رگهامون جاری ساخت… هیچکدوم پلک هم نمیزدیم…کاپیتان ادامه داد:" هر کدوم از ماها با آرمانی اینجا بودیم…یکی مثل اسکلت حشری در راه مقدس حشرآموزی فسیل شد، یکی مانند شیوا یا سوفی اعصابش زیر بار هر توهینی گایمال شد تا ما رو اینجا با اسرار دنیای جنسی زنان آشنا کنه… کیرمرد نازنین با موفقیت نویسندگیش در ژانرهای مختلف، افق جدیدی در ادبیات حشرمأبانه‌ی کص‌مدرنیسم ایجاد کرد! سامی با وجود جو منفی شدیدی که برعلیه ش بود ذهنیت بقیه رو به اقلیت همجنسگرایان تغییر داد… مِیتی ددلاور چند تا سکته ناقص زد تا تونست مرز بین کونیان و همجنسگرایان رو مشخص کنه و خودش رو از اونها جدا! موفو به همه ما نشون داد چجوری یه مادرفاکر عوضی هم میتونه قلبی از جنس طلا داشته باشه، اگرچه کیرش از قلبش پرکارتر بوده و باطن قشنگش پشت کیر زشت و زمخت پلاسیده‌ش پنهان شده…یکی مث مسیحا که مداح محمود کریمی رو گذاشت تو جیبش! و هورنی و هیدن که خوار مادر هرچی داستان مازوخیسم و سادیسم رو باهمدیگه گاییدن …از ممه های سپی 85 ای هم دیگه نگم براتون …
کاپیتان اضافه کرد: ولی همه ما این فضا، این صمیمیت و این آزادی رو مدیون همونی هستیم که اکنون نزد دشمن اسیر شده. برای همین با وجود اخلاق عنی هم که داشت باید بریم نجاتش بدیم… بهرحال اون آزادی‌ای رو به ما داد که اون بالاییا ازمون دریغ کرده بودن…
ناگهان یکی مابین جمعیت داد زد:" تکبیییییییییییر"…هیدن موون در جواب گفت:" این ممه های مرمری…" و رزمنده ها یکصدا جواب دادن:" هدیه به ادمین حشری!"
سکوت که برقرار شد؛ کاپیتان ادامه داد:" امروز همون روزی‌ست که سرنوشت فرزندانمونو میتونیم باهاش رقم بزنیم که بعدها پیششون سرافکنده باشیم یا این‌که سرمونو بالا بگیریم و اونا بهمون ببالن که ما خرابکاری پدارنمون رو لاقل برای فرزندان خودمون جبران کردیم. اگه الان بجنگیم، ممکنه بمیریم… اگه فرار کنیم، زنده میمونیم ولی دست کم تا مدتی… اما چند وقت بعد توی رختخوابامون میمیریم در حالی فرزندانمون میگن چه والدین بی‌خایه و کونگشادی بودیم که برا آینده‌شون یه ذره تلاش نکردیم. کودومش رو انتخاب میکنید؟ آیا حاضرین همه‌ی روزها رو از امروز تا لحظه‌ی مرگ فقط افسوس بخورین که چرا شجاعانه از آزادیمون دفاع نکردیم و این جمله رو نگفتیم که…اونها شاید بتونن جون ما رو بگیرن… ولی…
لحظه ای سکوت کرد و درحالی که کمی اشک گوشه‌ی چشماش حلقه زده بود، ناغافل دستش رو کرد تو خشتکش و خایه‌هاشو دراورد چرخوندو فریاد زد: " تخمامونم نمیتونن بخورررررررررررن!!"
جو بسیار سنگین شده بود… هیچکس جیکش درنمیومد… همه به کاپیتان چشم دوخته بودیم و نگاه میکردیم که در بلندای اون تپه، تپانچه‌اش رو پیروزمندانه بالا گرفته بود و با دست دیگه ش هم خایه‌هاش رو با هیجان در هوا تکون میداد… تا اینکه بالاخره خسته شد و همینطور که نفس‌نفس میزد منتظر ری‌اکشنی از سمت ما بود که همچنان عین بز ایستاده و برُ بر نگاه میکردیم…
اما وقتی زمان گذشت و دید هیشکی در واکنش چیزی نگفت کمی اخماش توی هم رفت و با نگاهش همچنان منتظر موند بلکه کسی به همراهی یا حداقل تشویق؛ بخاطر این سخنرانیِ حماسی چیزی بگه… تا این‌که بلاخره یکی از میان جمعیت بلند شد…کاپیتان با اشتیاق نگاهش رو به سمت اون برد تا ببینه کیه و چی میخواد بگه که ناگهان اون شخص پرچم عظیمی از شمایل یک شومبول پشمالو رو در کنار سنگ توآلت بالا برد و برگشت پشتش رو به کاپیتان کرد و رو به جمعیت خطاب به ما گفت: «یه خانوم یا برده یا زوج بیاد پیوی». جمله ش رو کامل ادا نکرده بود که در کسری از ثانیه؛ کاپیتان سرِ تپانچه رو به سمتش گرفت و بی درنگ با لبخندی بسیار ملیح بر لب ماشه رو کشید و شلیک کرد، اون شومبول هم مثل یک بمب منی منفجر شد و از سر تا پای کاپیتان رو خیسِ آب کیر کرد !
دوباره سکوتی سنگین برقرار شد, فرمانده ی سراپا خیس از مِنی؛ نگاهی به تک تک افراد انداخت، پیپش رو که نمیدونم از کجا اورده بود گوشه دهانش گذاشت و خونسردانه گفت:" سنگی که تحمل ضربه های تیشه را ندارد تندیسی زیبا نخواهد شد، از زخم تیشه نترس که وجودت شایسته تندیس است. جک اسپارو بیست و نهم آپریل دوهزارو اندی جبهه مدافعین حشر در حال پیپ کشیدن، تقلبل لاع!"
بازهم کسی چیزی نگفت! نه تکبیری نه تشویقی نه تاییدی! مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه خواهر ایول از بین جمعیت بیرون اومد، از تپه بالا رفت و کنارِ کاپیتان قرار گرفت بعد خطاب به ما گفت:" این کسشرایی که تا الان کاپیتان جک میگفت رو همه رو بیخیال شید ! شنیدید که عاقا و مولایم هنگام اسارت چی فرمود؟ گفتن هرکس نجاتم بده دستمزدشو با ارز دیجیتال میدم…کیا بخاطر اخلاق عنش که نه، بخاطر اون ارز دیجیتالی هم که شده پایه ان بزنیم به دل دشمن و نجاتش بدیم؟!!!
تا اینو گفت همه عین پول ندیده ها پریدن بالا و یکصدا اعلام آمادگی کردن ! خواهر ایول در انتهای صحبتهاش گفت:" پس هرکه دارد هوس ارز و دلار…بسم الله…"


همزمان با نوای " ای لشکر صاحب مکان بهرِ گایشِ بی امان آماده باش آماده باش" که از بلندگو پخش میشد همه ی حشرمندان هر کس به نوعی آماده عملیات خطیر و مهمی با اسم رمز" یا ادمین" میشدند!
پیرفرزانه که بعد از تلاشهای فراوان مخ سپی 85 ای رو زده بود ویاگراهای دست سازش رو در اختیار رزمنده ها قرار داد! دختریخی که وانت و یخهاش رو باهم از دست داده بود، زده بود تو کار فلافلی!!! فلافل تند و داغی که به زور به خورد گوزوی خوشبت میدادن تا از باد معده ش بمب شیمیایی به تعداد انبوه تولید کنند! بزرگوار استوراخچی برای آمادگی بهتر، فنهای محیرالعقولش رو به رزمنده ها آموزش میداد و از کیر برادر کیرمرد؛ به عنوان قالبِ موشک بالستیک استفاده میشد. بانوان هم شلاق ها و دیلدوهاشون رو تیز میکردن! منم که مرتب عکس و گزارش تهیه میکردم.

خلاصه جنب و جوشی بین رزمنده ها بپا شده بود و درحالیکه یک ساعت بیشتر تا شروع عملیات باقی نمونده بود همه از نجات دادنِ راننده ایی عجیب حرف میزدن که من همچنان به هویت اصلی ش پی نبرده بودم! یعنی اون راننده کی بود و آخر این قصه به کجا میخواست برسه؟!

ادامه…

با تشکر از اسکلت حشری عزیز بابت همکاری و تمام زحماتش

نوشته: روح.بیمار


👍 71
👎 4
5167 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

684804
2018-04-29 20:37:18 +0430 +0430

ببین وسط مهمونی بودم دیدم تو پست گذاشتی اومدم ی گوشه که فقط اینو بخونم به قسمت صدف هستم که رسیدم انقدر خندیدم که دوستام اومدن دورم فکر میکنن زیادی مستم میگن آخی دیوونه شده
عالی بود پسر شادم کردی

2 ❤️

684806
2018-04-29 20:38:41 +0430 +0430

ایول داش حال اومدم بعد ی روز گند ی داستان خوب خوندم

1 ❤️

684807
2018-04-29 20:39:23 +0430 +0430

سامی گل تویی که عزیز جاان

1 ❤️

684829
2018-04-29 21:15:31 +0430 +0430

عالی بود اونجا که گفتی کیر برخاست روی خایه نشست هههههه

1 ❤️

684830
2018-04-29 21:18:30 +0430 +0430

واااااااااااااااااااااااای عالی .

دارم متکامو گاز مییگر مصدام نره . اون شومبول بسرها فوق العاده بود . من هم فکر کنم فقط نقش آلت گنده ای دارم که هیچکار نمیکنه . خیلی عالی بود روح جان . اون جا که کاپیتان به صورت متوالی کیر میشه آخرش بود .

مرسییییییییییییییی منتظر ادامشم .

لایک 7

3 ❤️

684836
2018-04-29 21:26:32 +0430 +0430

مرسی خیلی خوب بود لایک

1 ❤️

684858
2018-04-29 23:46:23 +0430 +0430

افرین به ذهن و قلمت…
🙄 🙄
قدرت تخیلت ستودنیه دوست من
چهارده شاخه رز تقدیمت
? ? ? ? ? ? ?
? ? ? ? ? ? ?

1 ❤️

684861
2018-04-30 02:45:21 +0430 +0430

آرمین دستت طلا 🙄 خژم ژب واااهااای 🙄 اون تیکه صدف ترکوندی منو تو ! 🙄 هر قسمت جذابتر و قشنگتر میشه واقعا لذت میبرم از نوشته هات وقتی اسم نویسنده ها رو میبردی چرا اسم خودتو نبردی؟:-/
شعر ماهمون 🙄
هممممممش عالی بود
نگم برات دوباره که بازم میخوام برم بخونم؟ (preved)
لایک 15 رو من دادم عشق جان ?

1 ❤️

684869
2018-04-30 03:25:32 +0430 +0430

صورت زخمی ? نقشم کمرنگ بود که ? قلم آرمین عالیه(inlove)

1 ❤️

684876
2018-04-30 04:00:44 +0430 +0430

معمولا داستان هاي ادامه دار قشنگن ولي با تيترت حال نكردم . ممنون و موفق باشي****

1 ❤️

684884
2018-04-30 04:18:27 +0430 +0430

خیلی قوی و قشنگ نوشتی. ممنون از نوشتنت

1 ❤️

684893
2018-04-30 04:32:33 +0430 +0430

آرمین جان، قلمت 20 ?

1 ❤️

684897
2018-04-30 04:49:13 +0430 +0430

ارمین جان فعلن 19 رو داشته باش تا من به حساب سامی برسم
سامی جان با تمام ارزشی که داری ولی خیلی بی شعوری خیلی
اخه توی این دنیا این همه وسیله و ماده هست اونوقت تو واسه مثال زدن منی رفتی ایس پک و پیراشکی رو گفتی
من الان چجوری دیگه پیراشکی بخورم

1 ❤️

684901
2018-04-30 05:22:57 +0430 +0430

جناب ماهان امیر خیلی برات احترام قائل بودما ولی فکر کنم باید یکم تجدید نظر کنم!
اون آب مزخرف انقدرررر ارزش داره که تو به سامان بگی بیشعور؟یا شاید اون پیراشکی و آیس پک باهات نسبت فامیلی دارن ؟یا خاطره های شیرینی ازش داری که این تشبیه زیادی برات گرون تموم شده!
اینو بدون اینجا و هرجایی که حضور مجازی و غیر مجازی داری باید احترام بذاری به بزرگتر ها و کسایی که محبوبن بخصوص در اینجا و توی این سایت و به سامانمون!
من از طرف تو از سامان معذرت میخوام و امیدوارم بعد از این هروقت خواستی صحبت کنی قبلش یکم تفکر کنی !
اینجا تمرین کن که در زندگی واقعی بدردت میخوره

3 ❤️

684909
2018-04-30 06:10:55 +0430 +0430

والا بخدا ما پسرا که شوخی میکنیم کصافت و اشغال و بیشعور این چیزا فوش واسمون معنی نمیده تازه نشونه صمیمیت بیشترمونه
ولی نمیدونم اگه به کسی برخورد ببخشید شاید اشتباه فکر کردم که از بقیه بچه ها رابطه بهتری با ایشون دارم
الانم اگه ایشون یا شخص دیگه ای ناراحت شدن معذرت میخوام

2 ❤️

684914
2018-04-30 06:51:06 +0430 +0430

والا اینطور که به سپیده خانوم به ما پریدن ترسیدم اگه الان نگم عالیجاب سامی
هر تیکه منو سر یه کوه میندازه

2 ❤️

684917
2018-04-30 07:09:12 +0430 +0430

ماهان 🙄
مظلوم نمای کی بودی تو 🙄
بخشیدمت نمیکشمت ?

2 ❤️

684924
2018-04-30 09:14:40 +0430 +0430

واهاااااااایییییییی آرمیییین 🙄

عالییی بود…

شعار من خخخخخخخخ
ماز و یاد من و حبه هم تیکه ی خیلیییی باحالییی بود…

صدف هستم و تیراس ک عااااالیییییی

و اون فرد مشکوک… خیلییی باحال…

…ر مرد هم… خخخخ…

درکل خلاقیتت رو دوس دارم…
مرسی ک باعث لبخند و خنده ای :)

لایک۲۳

1 ❤️

684936
2018-04-30 10:12:48 +0430 +0430

عالی
ولی خیلی شلوغش کرده بودی شما که دنباله دار نوشتی می‌تونستی تو هر قسمت یه دسته از دوستان رو بیاری قلم توانا و ذهن خلاقی داری ،ضمنا فضاسازیش ضعیف بود یاد جمهوری اسلامی افتادم که یه عمر میگه دشمن و آخرش هم نفهمیدیم دشمن کیه
بهر حال ممنون از زحماتت قلمت مانا

1 ❤️

684945
2018-04-30 11:31:17 +0430 +0430

ای وای دلمم ای بمیری دیوااانه رواااانی خخخخ

چقد تو این روزا به این خنده ها نیاز داشتم خیلی خوب بود خدایی دمت گرم

بعد روح جان اون شماره ها یه 5 تاشو کم گفتی :دی

1 ❤️

684947
2018-04-30 11:35:34 +0430 +0430

پسر جان چقدر شلوغ شده…مجبور شدم داستان رو با دور آهسته بخونم.من این ادا و اصول لا… .از سقف برو بالا از دیوار بیا پایین!!!/همون استغفرالله/کلی خندیدم…بازم بنویس…ببینیم آخرش این رزمنده ها به کجا میرسن. . . . . .

1 ❤️

684948
2018-04-30 11:42:01 +0430 +0430

sami_sh بگووووو برام, تو نگی کی بگه?
خخخخ فدات شم عزیزم!! خوشحالم دوست داشتی و خوشت اومد…فلافل ایده خودت بود 🙄 اوووف موتور و امیرو فلافل و چیپس و پنیررر !
قربونت برم عتل (inlove) قابل دوستانو نداره که…
آخه نمیشد تره خورد کنم واسه خودم ?
عزیزمی :-* (inlove)

shakila.mj به بههههه مرسی از لطفت دوست عزیززز

صدف هستم همیشه بخندی نازنین ! خخخخخخ
خوشحالم دوست داشتی ! فدات

Orginalboy قربونت رفیق! خدا بد نده

ماهان…ماهان خخخخخخ مرسی از لطفت! تشکر ویژه از اسکلت جان البته

1 ❤️

684950
2018-04-30 12:00:40 +0430 +0430

dickerman فدات دیکی جااااان!!! شاد باشی و همیشه بخندی رفیق!
ول کن بالشو بذار صدات بیاد بیرون ? خخخخخ فدات خوشحالم دوست داشتی! زود مینویسم اخریو ?

rainbow_unicorn به بههههه یونیک عزیز, لطف داری! خوشحالم خنده اورده به لبات

shemale.shi قربون شما ?

Snowflake شاد باشی عزیزم همیشه بخندی!
بیخیال مهموووون خودتو بچچچچسب خخخ
فدات خوشحالم دوست داشتی

PADIDAR قربونت تیراس جان, لطف داری
مرسی بابت محبتت ?

ramin_paye عزیزم این داستان ربطی به اونا نداره! موضوعش کلا چیز دیگه اس! هرچند که هرکس برای عقیده و هدفش کاری میکنه! یکی با اسلحه میره به جنگ یکی با قلم…

1 ❤️

684953
2018-04-30 12:17:56 +0430 +0430

sepideh58 فدات عزیزم. خوشحالم دوست داشتی!
همیشه بخند نازنین(inlove) چی بگم والا…تا شما بزرگان هستین جایی برای ما نمیمونه و از این حرفای خاله زنکی ?
قربونت عزیزم لطف داری ?

صورت.زخمی قربونت ممد جان! خوشحالم دوست داشتی البته یه تشکر ویژه هم از اسکلت جان …
مررررسی

arshmor949494 نظرت محترمه عزیز

masoo0d123 قربونت لطف داری

Robinhood1000 فدات رابین جان

mahanamir مرسی از لایکت عزیز!
خخخ اشتباه نکن ماهان جان, سامی خدای شعوره ? ندیدم مثلش

0 ❤️

684954
2018-04-30 12:51:41 +0430 +0430

sami_sh mahanamir sepideh58 دوست باشید با همدیگه عزیزان ?

مسیحـا بی ادب ? کونکشی کیو کردم اخه?
نه دیگه یپا محمود کریمی ای واسه خودت داداش!
اشک و آب نصف بچه های شهوانیو دراوردن کار هرکسی نیست که ?
البته هنوزم میگم خانم خونه دار کی بودی تو?
لطف داری مسیحا جان! خوشحالم نظرت اینه!
راستش نوشتم که یه یادگاری بمونه از بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه و تا اخرش دوس داشته باشید
لطف داری عزیزم

Hidden.moon
لطف داری قمر جاااااان! خوشحالم دوست داشتی :-*
خخخخخ شعار خودت بود دیگه! این ممه های مرمری 🙄 بد میگم مگه? خوار مادر بی دی اسمو یکی کردین اخه 🙄
فدات شم خوشحالم دوست داشتی مرسی بابت جنبه و همراهی عزیزم

eyval123412341234 قربونت برم! قشنگ معلومه حال نکردیا ?

doki-kar balad مرسی از لطفت عزیز…
خخخخخ چطور متوجه نشدین!? داریم با دشمن عرضی میجنگیم خب ?
شوخی میکنم منظور از دشمن همینایی ان که با این سایتا مخالفن دیگه! میزنن میترکوننشون ! اره قبول دارم شلوغه داستان , خواستم اسم دوستان بیاد دیگه یادگاری بمونه ?
قربونت مرسی از همراهی

1 ❤️

684955
2018-04-30 12:58:29 +0430 +0430

icy_girl خخخخ فدات همیشه بخندی!
عه عه ? ینی ممه هات هشتااااده? آماده باش الانه که شمبول بسرا بشتابند به سویت ?
فدات ?

پیرفرزانه اره شخصیتا زیاده ? دیگه خواستم یه اسمی از دوستان برده بشه! خیلیا هم ننوشتم تازه !
دیدی بالاخره با اون کاندوما مخی سپی رو زدی!? بهت تبریک میگم عزیزم ?
فدااات لطف دااری, چششششم…

baby17 قربونت عزیز

1 ❤️

684958
2018-04-30 13:20:53 +0430 +0430

عااااالی،لایک سی و دوم تقدیم شما

0 ❤️

684967
2018-04-30 14:07:50 +0430 +0430

دیشب خوندمش. دیدم چیزی نمیفهمم رفتم قسمتای قبل رو خوندم.
با اینکه شخصیتها رو نمیشناسم ولی واقعاً خندیدم باهاش.
مرسی بابت لبخندی که بهم دادی ?

0 ❤️

684974
2018-04-30 15:50:14 +0430 +0430

کمبود شدو و شومبولش در داستان به شدت احساس میشد…

سی و سوم… ? ?

0 ❤️

684975
2018-04-30 16:01:01 +0430 +0430

sami_sh ? ? ? ? ? ? ? ? ? ;) ? ? ? :-* ? ? ?

0 ❤️

684977
2018-04-30 16:04:35 +0430 +0430

…Nina فدات عزیزم لطف داری

fairy_tale قربونت دوست عزیز
عههه این بچه ها از معروفای سایتن کهههه چطوری نمیشناسی ?
مرسی از لطفت

eyval123412341234 نبینم غمتو عزیزم چیزی شده?

Deadlover4 داره برای قسمت بعد اماده میشه ? ? فدات عزیزم

0 ❤️

684983
2018-04-30 16:52:21 +0430 +0430

اتفاقاداستان بسیار بامزه شده…معلومه که خیلی زحمت کشیدی تا اینارو سر هم کردی.خسته نباشی…کلا تعداد رزمندگان زیاد باشه بهتره…باعث تقویت جبهه حشریون میشه…من…سپی ۸۵…چه جلافتا…من مخ زنی بلد نیستم…ایموجی چشمک…

1 ❤️

684991
2018-04-30 17:16:37 +0430 +0430

روح جوون نگران نباش با این اخلاق تخماتیکی ک من دارم کسی جرعت نمیکنه نزدیک من بشه :دی تو این داستان هم بقیه رو برق گرفت مارو موفوی چروک :|

3 ❤️

685100
2018-05-01 06:38:13 +0430 +0430

من واقعا واسه اونجا ك نوشته بودي برادر تيراس با گل رزاي تو دستش داشت ميدوييد ميگفت: من صدف هستم، بيا اينجا و شومبول ب سرها فككردن خودش صدفه از ته دل خنديدم :)) آفرين به ذهن بامزت. لايك٣٥

[ ميدوني كه ميخونم همه اش را “استيكر قورباغه اي كه پتو پيچيده دورش” ]
روح بيمار جان اين تيكه ش برا شمانبود البته.

1 ❤️

685137
2018-05-01 11:06:13 +0430 +0430

عالی بود لنتی خخخ

0 ❤️

685159
2018-05-01 15:20:37 +0430 +0430

بسي زيبا و جذاب بودندي و از فرط خنده کونمان پاره گشتندي و خايگانمان رو به بيابان نهادندي و جنون پيشه کردندي تا قسمت بعدي از راه رسد

0 ❤️

685166
2018-05-01 17:54:09 +0430 +0430

sami_sh بگرد عزیزم ? ? (inlove)

پیرفرزانه لطف داری دوست عزیز! خوشحالم که دوسش داشتی و مرسی از همراهیت!! بلههههههههه په اون ویاگراهای دست ساز رو برای عمه من میساااااززی? ? ?

Horny.girl قربونت عزیزم! خوشحالم دوست داشتی
آخی اره…به هرحال ما با هرکدوم از این عزیزان و بیشتر حتی خاطرات خوبی رو داشتیم و داریم…
خخخخ قمرو تصور کن بین اون جمع 🙄
عه? کاربر ساده کدومه? چرا نخونه?
اووووف صدای سامی (inlove) و اینکه ماهان دوست ماست…

icy_girl اوووف اوووف یه تنه شومبول بسرارو حریفیاااااا خخخخ ! دلت میاد? موفو گلههه

1 ❤️

685167
2018-05-01 18:07:01 +0430 +0430

Mrs_Secret فدااات ! تیکه خودتوووووو چرا نمیگی کلک? شومبوله افتاده بود دنبالت ?

Danial_dex فدات دوست عزیزم! خوشحالم دوست داشتی, خخخخخخ اره , دم تیراس جان هم گرم بابت جنبه بالا ?
عهههههه په کاربر ساده شماایید? به حرفش گوش نده, تو فقط بخون ?
فدات لطف داری!

Dead_queen قربونت عزیزم

asanph بسی خواهشمندیم دوست گراااامی ?
ایووووول خودت یپا اینکاره ای هاااا ? ?

1 ❤️

685206
2018-05-02 05:44:22 +0430 +0430

خیلی خوب و شیک نوشتی … بعیده ژانری باشه که توش هنرنمایی نکرده باشی …
طنزها و نکته سنجی هات قشنگ و تودل برو بودن و خوندنش لذت و شادی داشت …لایک

0 ❤️

685256
2018-05-02 11:34:50 +0430 +0430
NA

اضافه کردن شومبول به سرا این خیلی خوب بود ?
تشکر بابته داستان دیگه کلی تعریف جور واجور کردن نمیدونم چی مونده من بگم -_-

0 ❤️

685272
2018-05-02 12:09:46 +0430 +0430

آقایون و خانوما امروز روز معلمه ?
به هیدن موون، این روز تبریک میگم ? ? ?

0 ❤️

685443
2018-05-03 08:59:09 +0430 +0430

من هنوز شروع نکردم به خوندن این داستان اما مطمئنم مثل قبلیا عالیه میخونمش حتما ?

0 ❤️

685460
2018-05-03 11:34:40 +0430 +0430

Takmard لطف داری شهرام خان!
خوشحالم دوست داشتی و مرسی از اینکه همراهی میکنی!
شاد باشی دوست عزیز ?

Deniiiz قربون تو دوست عزیزم ?

shadow69 قربونت, تشکر از اسکلت عزیییز
خخخ چیزی نگو, هسته خرمات تو حلق عاقاااا

Robinhood1000 به بهههههه مبااااارکه ? ? ?
هم تبریک به خودت’ هم هیدن عزیز’ و هم همه معلما… ? واقعا کارتون سخته, دست مریزاد دارید…

0 ❤️

685603
2018-05-04 10:03:52 +0430 +0430

bita.jo0oni لطف داری عزیزم ?

0 ❤️

686186
2018-05-07 19:59:08 +0430 +0430

بامزه بود لایک

0 ❤️

686285
2018-05-08 07:46:30 +0430 +0430

مرسی آرمین جان ۵۷ خدمتت عزیز

0 ❤️

686666
2018-05-10 08:58:10 +0430 +0430

من همینطوری منتظرم ببینم کی وارد میشم؟!

0 ❤️

721066
2018-10-01 13:33:39 +0330 +0330

چند وقت سرم شلوغ بود بهد مدت ها اومدم وای ترکیدم مخصوصا اون تیکه ی خژم ژب بهترینی

0 ❤️