گاييدن زن برادر زن

1391/10/06

سلام. من بابک هستم و34 سالمه. زن دارم واتفاقن زنم رو هم خيلي دوست دارم… من بازنم چند سال پيش آشنا شدم، ورابطه ي عاشقانه ي ما منجر به ازدواج شد. اولين بار که سحر زن برادر زنم رو ميگم رو ديدم 13 به در سال اول نامزديم با زنم بود… و اولين جرقه رابطه ي جنسي ماهم همونجا زده شد. قضيه ازين قرار بود که ما با تفنگ ساچمه اي داشتيم تير اندازي ميکرديم که سحر هم اومد چند تا تير بندازه. هرچي تير ميزد به هدف نميخورد من خواستم کمکش کنم. واسه همين بازوش رو گرفتم که بتونه بهتر تيراندازي کنه که يه دفعه ديدم تن وبدنش لرزيد. کاملن مشخص بود که از اينکه دست من به بازوش خورده دلش هوري ريخته… من از همونجا فهميدم که سحر يه حسي به من داره… سه سال اين حس رو به خاطر عشقم به زنم تو خودم خفه کردم. تو اعتقادات من نبود که وقتي زن داري با زن ديگه اي سکس داشته باشي چه برسه که اين زن، زن برادر زنت باشه. ولي شيطوني هاي سحر وشهوتراني وضعف من دست به دست هم دادن تا اتفاقي که نبايد بيفته،بيفته! هفته ي پيش بود که برادرزنم وخانوادش اومدن خونه ي ما مهموني. اصغر_برادر زنم_ خيلي لاغر شده بود ومن از ديدنش خيلي جا خوردم. خلاصش ميکنم اصغرينا شب خونه ما موندن وصبح مثل هروز من وخانمم رفتيم سر کار. اصغر هم رفت سرکار وچون شب ميخواستن برن خونه مادر زنم سحر رو با خودش نبرد. واين يعني سحر تا ساعت 6بعداز ظهر که زنم از سر کار برميگشت خونه تنها بود. وسوسه برگشتن به خونه ساعت11 کارخودشو کردومن برگشتم خونه… کليد رو انداختم ودرو باز کردم. گفتم يا الله… سحر از اتاق کار من درومد…واي ي ي ي ي ي سحر که هميشه با لباس راحت پيش من ميگشت راحت تر از هميشه با يه تاپو يه شلوارک که مال زنم بود بدون اينکه خودشو بپوشونه گفت سلام. گفتم سلام اومدم دسته چکمو ببرم، جاگذاشتمش خونه. الکي رفتم سر گاوصندوقم ودسته چکم رو بر داشتم. وجدانم ميگفت اين کارو نکنم ولي خدا هم پشت کير راست گم ميشه چه برسه به وجدان. مونده بودم چجوري سر صحبتو بازکنم که ديدم سحر گفت بابک ميشه يه چيزي بهت بگم. گفتم بگو سحرجان اتفاقي افتاده؟ اينو بگم که تو خانواده زنم من حکم مشاور خونواده رو دارم گفت نگرانه بابکه ميگفت حس ميکنه اصغر معتاد شده… خلاصه سرتونو درد نيارم يه نيم ساعتي از غم وغصه اش گفت ولي من مطمئنم که اين حرفا بهونه بود… چون من هر ثانيه اي که ميگذشت فوران شهوت رو تو چشماش حس ميکردم… اصلن به روي خودم نميوردم و مثل يه دکتر به حرفاش گوش ميدادم! وسط حرفاش يه دفعه زد زير گريه که من مطمئنم که اينم جزئ برنامه اش بود. آروم دستاشو گرفتم وگفتم گريه نکن… گفت نميدوني چي ميکشم وسرشو گذاشت رو شونم هق هق زد… ديگه شهوت از گوشاي منم داشت ميزد بيرون. صورتشو گرفتم جلوي صورتمو خيره شدم تو چشماش.جالبه نه اون حرفي زد نه من که يه دفعه ديديم داريم لب ميگيريم اونم چه لبي… گفتم داري چيکار ميکني نذاشت از دهنم در بياد گفت بابک من عاشقتم… گفتم سحر تو شوهر داري ومن زن… گفت عشق اين حرفارو نميفهمه ودوباره شروع کرد به لب گرفتن… انگار رواني شده بود… منهم که ديدم خير بند ليفه سست است به دل گفتم که کار ما درست است… دستمو آروم گذاشتم رو کسش انگار بهش مورفين تزريق کردي چشاش رفت… دستمو بردم زير شورتشو شروع کردم کسشو ماليدن… دستم خيس خيس شده بود… آروم تاپشو دروردمو شروع کردم نوک قهوه اي سينه هاشو آروم گاز گرفتن… ديگه سر وصداش درومده بود… آروم شورتشو دروردم واي واي واي… چه کسي ميکرده اين اصغر ببو… گنده ترين کسي بود که تاحالا ديده بودم… چوچولاي صورتيش با آدم حرف ميزدن… القصه يه ذره هم کسشو خوردم وبعد نوبت هنر نمايي سحر شد: شورتمو درورد ويه دل سير کيرمو خورد… مثل اين فيلم سوپرا کيرمو تا جايي که جا داشت ميکرد تو حلقش. ديگه داشتم ديوونه ميشدم… خوابوندمش وسر کيرمو گذاشتم دم کسش. آروم فشار دادم وکيرم تا دسته فرو رفت… نميتونم بگه چه حسي داشت داشتم ميمردم… احساس ميکردم الان جونم از سر کيرم در مياد ومن ميميرم… نيم ساعت تموم کردمش… نميذاشت آبم بياد. گازم ميگرفت، چنگ ميزد، بشگون ميگرفت. خلاصه بعد نيم ساعت منو پرت کردو کيرمو دوباره گرفت دهنش. ديگه نتونستم جلوي خودمو بگيرم وآبم پاشيد دهنش. گفتم الان حالش بد ميشه که ديدم نه با چه لذتي داره آبمو ميخوره… خلاصه کارمون تموم شد و من بعد 2ساعتي برگشتم سر کارم… از لحظه اي که بر گشتم عذاب وجدان داره ميکنتم… اونشب برنگشتم خونه… ازاون روز هم سحرو نديدم… نگام به زنم که ميفته ديوونه ميشم… من نتونستم قوي باشم واين داره ديوونم ميکنه… بايد چيکار کنم خدا؟

نوشته: بابک


👍 5
👎 5
334845 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

349772
2012-12-26 21:06:01 +0330 +0330
NA

کس گفتی مومن. اخه کونی پدر سگ مگه دایناسور بودی نیم ساعت میکردی . چلقوز تو تا حالا اصلا کس دیدی. اخه اگه یه بار کس کرده باشی این اراجیفو نمیگی. والا ما جنده بلند میکنیم به این سرعت نمیخوابه بگه بکن توش.دی

0 ❤️

349773
2012-12-26 21:34:11 +0330 +0330
NA

لعنت بر پدر و مادر کسی که در این سایت کسشعر بنویسد ،داستانتو نخوندم چون از خیانت بدم میاد،مادر خراب ننویس

0 ❤️

349774
2012-12-27 00:48:04 +0330 +0330

خیلی‌ جالب بود… قشنگ هم نوشته بودی، فقط اون نصیحت و موعظه و ننه من غریبم بازی آخر داستان تو ذوق میزنه… ۴ از ۵

0 ❤️

349775
2012-12-27 01:20:20 +0330 +0330
NA

خدا هیچ وقت گم نمیشه
بلکه میره تو کمین آدمی مثل تو میشینه تا وقتش یه دفعه و ناگهانی دهنت رو سرویس کنه
حالا میبینی

1 ❤️

349776
2012-12-27 02:30:44 +0330 +0330

کاری به راست ودروغ داستان ندارم…احساس شهوت داشتن چون ازدرون آدم سرچشمه میگیره وچون انسان دارای هوای نفس هست وقتی که دچاروسوسه میشی ویادرشرایط قرارمیگیری غیرقابل کنترله…معلوم نیست اگه یکی ازمادرشرایطش قراربگیریم چه عکس العملی داشته باشیم این که میگیم مافرق میکنیم فقط یه فکره … <):)

0 ❤️

349778
2012-12-27 04:43:41 +0330 +0330
NA

چى بگم

0 ❤️

349779
2012-12-27 05:35:07 +0330 +0330
NA

بزودي داستان گاييدن برادر زن منتشر خواهد شد. منتظر ما باشيد…

0 ❤️

349780
2012-12-27 05:37:48 +0330 +0330
NA

ای تو روحت با این دروغت

0 ❤️

349781
2012-12-27 10:53:32 +0330 +0330
NA

جالب بودبابی جان…اینجوری پیش بری به خواهرت هم میرسی///خداقوت مارو فراموش نکن//////

0 ❤️

349782
2012-12-27 12:47:19 +0330 +0330
NA

من داستان که می خوام بخونم اول میرم نظرات دوستان را میبینم بعدش اگه دیدم نظرات خوبه داستان را میخونم …داستان شما را کلا نخوندم

مغزت را گاییدم تخیلی :)

0 ❤️

349783
2012-12-27 21:03:59 +0330 +0330
NA

خيانتكار آشغال

0 ❤️

349784
2012-12-28 01:17:32 +0330 +0330
NA

کاری به کاراحساسی بودن یاراست یادروغ ندارم ولی داستانت خوب نوشتی.بازهم بنویس

0 ❤️

349785
2012-12-28 03:52:59 +0330 +0330

داستانت به نظر کس شعر بود ولی اگه راست باشه وای به حالت چون خدا یه روز ننتو می گاد

0 ❤️

349786
2012-12-28 06:05:38 +0330 +0330
NA

حال داد؟

0 ❤️

349787
2012-12-28 14:30:08 +0330 +0330
NA

خداییش این نویسنده که من حتی بعید میدونم اسمش بابک باشه واسه خودش کســـــــــخلیه…
عمو جون برو اسمتو تو گینس به عنوان کس نویس ترین فرد شهوانی ثبت کن.
اَجرت با بچه های بالا;-)

0 ❤️

349788
2012-12-28 14:38:40 +0330 +0330
NA

حالا که کردی
به زنت بگو یهو دیدی اوکی بود 3تایی سکس کردین
فقط شهوانی و یادت نره …

مام آماده به خدمت سکسیم …

0 ❤️

349789
2012-12-28 17:02:49 +0330 +0330
NA

کثافت اشغال

0 ❤️

349790
2012-12-28 19:18:53 +0330 +0330
NA

کسکش زن برادرت بوده چرا عوضش کردی ؟

0 ❤️

349791
2012-12-29 18:14:41 +0330 +0330
NA

منتظر این باش ک زنت دنبال دیگران باشه
دنیا دراه مکافاته
باید همنجا تاوان بدی

0 ❤️

541768
2016-05-20 02:45:21 +0430 +0430

من عاشق گاییدن زن شوهردارم خیلی بمن حال میده

1 ❤️

572801
2017-01-08 02:36:15 +0330 +0330
NA

من فقط موندم که مثلا چه افتخاری داره که از تجاوز و خیانت می‌گین؟! هر پسری رو که تصور کنی ، هر پسری هااا ، با صدتا زن و دختر فامیل به دلایل مختلف تنها مونده جایی. اگه قرار باشه هرکس یه لحظه تنها باشه و بپره کول زن و دختر مردم!! پس کیرم تا تهش تو حلق اوپ پسرا !!!

0 ❤️

648759
2017-08-31 02:18:45 +0430 +0430

شما دادن دوای دردته برادر من…برو بده

0 ❤️

660145
2017-10-30 08:05:43 +0330 +0330

دستت خورد به بازوش لرزید؟داداش خودتو کنترل کن وقتی سیخی داستان ننویس مغزت کار نمیکنه

1 ❤️

662614
2017-11-21 08:07:13 +0330 +0330

الان میگی چکار کنم خدا؟؟
مگه نگفتی خدا هم پشت کیر راست گم میشه بی شعور؟

0 ❤️

669970
2018-01-18 03:54:50 +0330 +0330

برو بمیر بابا الدنگ

0 ❤️

682010
2018-04-15 11:50:02 +0430 +0430
NA

خواهش میکنم زنت رو بیار تا با داستان واقعی آشناش کنم

0 ❤️

715063
2018-09-04 05:03:20 +0430 +0430

زنتو بیار من بکنم با خودت بی حساب شی

0 ❤️

751369
2019-03-01 12:06:24 +0330 +0330

بنظر واقعی بود. موقعیت تقریبا مشابهی دارم ولی میدونم که از پسش بر میام وکاری نمیکنم

0 ❤️

959923
2023-11-28 22:16:39 +0330 +0330

خاک تو سرت عوضی بیشرف جغی
خواهر زن یا زن برادر زن چیزی مثل زاپاس هس بکن حالشو ببر

مثل من تو عقده عشق خودم ب زن برادر زنم ک دیونم کرده نمونه تو دلتون بخدا گناهی نداره

0 ❤️