20سال عذاب وجدان (۱)

1396/04/14

سلام به همه برو بچه های شهوانی…داستانی که میخوام براتون تعریف کنم سکسی نیست.اما امید وارم شما دختر خانوما و اقا پسرای گل ایرانی رو کمی.به فکر وادار کنه.

اسم من پیمانه.این داستان از25سال پیش شروع میشه.وقتی من 15سالم بود.خوب پس فکر کنم بدونین یعنی الان در شرف 40 سالگی هستم.اولین جرقه اشنایی من با دختری بود به اسم نازی…یه دختر آذری زبان با موهای طلایی و چشمان ابی…دختری که شاید به جرئت میتونم بگم تو زمان ما یه حوری به حساب.میومد…پوست سفیدو شاداب.ابروهای کشیده و تو پر موهای طلایی قد بلند و چشمان رنگی…خصوصیتی که اون دوران هر پسری رو وادار میکرد که مخشو بزنه.هر.چند حتی اگه راهشو بلد نبود.برای یه دهه پنجاهی مخ زدن چیزی بود که اختراع نشده بود. و خودتون میتونین حساب کنین برای اشنایی با یه دختر چقدر ناجور بود.تنها راه اشنایی یا نامه نگاری بود…که خیلی ریسک داشت…یا اینکه با فاصله دونبالش راه بیوفتی به امید اینکه شاید یه لبخندی بهت بزنه و نگاهت کنه.این برای امثال من دراون دوران اوج لذت بود…باید بگم که الان که بهش فکر میکنم میبینم اون حس و حال فوق العاده بود…من تو.مدرسه درس میخوندم که با مدرسه نازی سه تا کوچه فاصله داشت…من از جوانی ادم مغرور و خودخواهی بودم.همینطور که هنوزم هستم…وقتی که همه بچه ها تو فکر مخ زدن نازی بودن…من تو نخ زندگی تو مخی خودم بودم…
تنها شانس من این بود که منزل نازی با منزل ما راهش تو یه مسیر بود.و منو نازی با هم در یه مسیر محله ها رو طی میکردیم تا به خونه برسیم…نگاه شیطنت بار نازی در بین راه مدرسه تا منزل سوسوی امید رو در من به وجود اورد…نگاهی ساده شروع شد به اشنایی کوتاه مدت اما لذت بخش که بعد این همه سال هنوز طعم شیرینیش رو احساس میکنم.با هم قدم زدن تا ره منزل…دوچرخه سواری تو کوچه و صحبت کردن بهترین اتفاق بود…احساس شعف و شادی تمام زندگیمو پر کرده بود…تا وقتی که برادر نازی خانوم متوجه میشه…حالا از کجا خبر چینای مدرسه و پسرای حسود امار منو به داداشش داده بودن…یه روز تو.مدرسه یکی.از دوستام اومد نزدیکم و گفت پیمان زنگ اخر فرار کن از مدرسه…گفتم چرا؟گفت برادر نازی دم دره.منتظرته اگه بگیرتت پوستت کندست…من از ترسم حتی به زنگ اخر فکر نکردم و از دیوار پشت مدرسه فرار کردم…این اتفاق فکرکنم برای خیلی ها بیفته…خانواده نازی یه خانواده معمولی و کمی هم سطح پایین بودن…پدر نداشت و خرج زندگیشونو برادرشون میداد…چند روز بعد در راه مدرسه برادر نازی منو تو یه کوچه بن بست گیر انداخت…جاتون خالی انقدر کتک خوردم که نگو…یه بچه.پرو که هر چی کتک میخورد به جای اینکه بگه ببخشید فوشش میداد و برادر نازی هم دستش درد نکنه حسابی از خجالت من در اومد… من موندمو یه پای شکسته و یه صورت پف کرده پراز کبودی…نکته این کتک خوردن محبت زیاد یه دختر ایرانی بود…که بعد از فهمیدن یه روز با یه دسته گل کوچیک و یه دونه سیب قرمز اومد به دیدنم…تمام دردهام با نگاه نازی و بوسه ای که لوپم رو نوازش کرد و گرمای وجود نازی به فراموشی سپرده شد. این روز اخر دیدار من بود با نازی… این داستان کوچولو واسه این بود که بگم مهر دختر ایرانی تو دنیا تکه…این سر اغاز شروع شیطنت من بود با دخترا…از اونجا که طعم شیرین محبت یه دختر زیبا تو دلم بود… شروع کردم.به دختر بازی و اشنایی با دخترها.به مرور زمان شدم استاد مخ زنی…بدون رودروایسی باید بگم انقدر که من تو زندگیم مخ زدمو کس کردم شاید کسی نبوده باشه…دوران شکوفایی مخ زنی من وقتی بود که اینترنت دایلاپ تازه اومده بود و چت روم های فارسی بازارش داغ بودو من از همه جای دنیا کس کردم.از دخترای ایرانی مقیم خارج که ب واسطه اشنایی با من و دیدن از ایران من رو هم مورد لطف قرار میدادن…داستان تا اینجاش خوبه.تا زمانی که تو یکی از چتها با دختری اشنا شدم به اسم.سپیده… اشنایی ما و قرار های مرتب و پشت سرهم باعث علاقه بین من و سپیده شد.من تو یه خانواده نسبتا باز به دنیا اومدم.باز به معنای بی بندوباری نه.باز به معنای امروزی اوپن مایند…هر دختری که میخواستم بیارم خونه از نظر مادر من اوکی بود…چون میگفتن هر غلطی میخوای بکنی بکن.اما جلو چشممون.واسه همین من واسه داشتن مکان هیچ وقت مشکلی نداشتم…منو سپیده درکل رفت و امدهامون کلا یک بار سکس کردیم…همین سکس باعث عذاب وجدان من شد…بعد از سکس سپیده کمی با من رفتارش تغییر کرد…و بعد از کش مکش ها و دعواهای زیاد بالاخره سپیده لب به حقیقتی گشود که برا من تا اون زمان حکم مرگ رو داشت…درسته سپیده شوهر داشت…چیزی که من ازش بی خبر بودم…سکس و علاقه شدید هردومون…حالا با مهره کلمه شوهر طلسم شده بود. و راهی نبود جز جدایی…من اگه بخوام کل داستان زندگیمو براتون بگم باید کتابش کنم…فرازو فرودهای زندگی اجتماعی و همینطور رابطه های احساسی و جنسی من برای خودش یه طوماره…اما همین بس که از یک جمله از داییم که روزی به من.گفت پیمان هر کاری میخوای بکنی بکن…اما دور زن شوهردار رو خط بزن…بلاییی که به سرم.اومد و هنوز که هنوزه بعد سالها وقتی که یادش میوفتم تنو بدنم میلرزه…پسرهای گل ایرانی…و دخترخانومای خشگل و با محبت…دوران من دوران سوختن نسلی بود که ثمرش سوختن نسل بعدی و بعدی شد…از با هم بودن لذت ببرین.اینو یادتون باشه هیچ.دختر ایرانی از نظر من جنده نیست…اگه منه پسرایرانی این حقو به خودم.میدم که مخ دختر بزنم و بکنمش و از بودنش لذت ببرم…دختر ایرانی هم همین حق رو داره که از بدنش اونوجوری که دوست داره لذت ببره…به امید سربلندی همه دختران و پسران ایرانی…و این قصه ادامه دارد…

ادامه…

نوشته: پیمان


👍 24
👎 7
19797 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

638199
2017-07-05 21:18:13 +0430 +0430

عضاب وجدان!!! چه کلمه قریبی هست توی این دوره و زمانه

0 ❤️

638202
2017-07-05 21:23:15 +0430 +0430
NA

ﺑﻴﺎ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﮕﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﺩﻣﺖ ﮔﺮﻡ ﻣﺸﻌﻮﻑ ﺷﺪﻳﻢ ?

0 ❤️

638212
2017-07-05 21:52:59 +0430 +0430

لایک۳… ?

0 ❤️

638215
2017-07-05 21:58:20 +0430 +0430

ببین داداش ما دختر نیستیم که با این حرفا مخمونو بزنیاا!!
اتفاقا من اصلا باهات موافق نیستم خیلی از دخترا هستن که با این حرفا خر میشن و میان سکس میکنن ولی کمتر دختری هست که به کسی که نخواد باهاش ازدواج کنه به سکس راضی بشه ولی متاسفانه گول این حرفارو میخوره و زندگی خیلیهاشون بخاطر این چیزا در آینده خراب میشه
یعنی چی! ازهم لذت ببرید!؟ به همین راحتی! مگه جنده خونس


638218
2017-07-05 22:01:03 +0430 +0430
NA

(clap) (clap) 🙄

0 ❤️

638225
2017-07-05 22:08:06 +0430 +0430

ایشالاه خیر نبینی

0 ❤️

638235
2017-07-05 22:50:52 +0430 +0430

اگه بیست سال وجدانت یه قضیه ای رو یادش بمونه تو میتونی بگی من یه وجدان هوشمند دارم… تازه مامانم اوپنه البته ماین و فلانش…
ما وجدانمون گاهی درد میگیره و بعدش درداش زود زود یادش میره… والا شما خیلی به این وجدانو چیزا رو دادست…
راستی توریست جهانگرد کس مخ زن… مامان اوپن ماین دار… رون نوشتی…

1 ❤️

638242
2017-07-06 00:46:59 +0430 +0430
NA

بحمدالله با خوندن این داستان یاد دوران طفولیت و برنامه عمو پورنگ افتادم (dash)

0 ❤️

638326
2017-07-06 10:29:35 +0430 +0430

که اینطور … پس شما یلی بودی واسه خودت، باز خدا رو شکر مرام و مسلکی داشتی، سبکی داشت، همینه که میگن مرد هم مردای قدیم، راستی الان چی؟ الان هم از شیطونی های قدیم چیزی باقیمونده یا تموم شده؟

0 ❤️

638334
2017-07-06 12:08:25 +0430 +0430
NA

آقایون خانوما همگی کوناتون رو نگا کنید ببینید این آقا کونتون نزاشته از داخل و خارج بابا داداش برو خودتو مسخره کون کونی

0 ❤️

638356
2017-07-06 19:36:07 +0430 +0430

جالب بود، لایک

0 ❤️

638401
2017-07-06 21:07:16 +0430 +0430

به چند خطی از داستان دوباره نگاهی بندازیم…
این داستان کوچولو واسه این بود که بگم مهر دختر ایرانی تو دنیا تکه…این سر اغاز شروع شیطنت من بود با دخترا…از اونجا که طعم شیرین محبت یه دختر زیبا تو دلم بود… شروع کردم.به دختر بازی و اشنایی با دخترها
.
.
.
یعنی شما معیار های دلیل و منطق رو با این چند جمله ، کیلومتر ها جا به جا کردی … (dash)

3 ❤️

640451
2017-07-18 06:31:17 +0430 +0430

سلام به همه عزیزان…ممنون از نظرهاتون…راستش من چن. سالی است هر از گاهی این سایت رو دنبال میکردم…و بعضی داستانهارو میخوندم…با اجازه بزرگترا تصمیم گرفتم عضو سایت بشم…قسمت بعدی این داستان رو ارسال کردم…اما نمیدونم چرا هنوز چاپ نشده…و یه داستان موازی با این داستان هم نوشتم که امادست…اگه قسمت دوم چاپ شد اون داستان رو هم اپ میکنم…بازم ممنونم از نظراتتون

0 ❤️