اولین عشق زندگیم بود

1397/10/23

سلام به بچه های شهوانی
داستانی رو ک میخوام بنویسم واقعیه و هیچ دروغ و تخیلی توش نیست و شاید اونطور ک باید سکسی نیست امیدوارم از اتفاقاتی ک مینویسم درس بگیرین اما اصلا قصد نصیحت نیست بریم سر داستان .
اسمم محمده ۲۵ سالمه داستانی رو ک میخوام بگم مربوط ب زندگی عاشقانه ایه ک هیچ وقت شکل نگرفت و دلیل اصلیش هم شهوت و هیجانات اول رابطس من طی جریانی عاشق ی دختر خیلی خوشگل و ناز شدم ک سه سال از خودم کوچیک تر بود چون تا سن ۲۲ سالگی ب هیچ دختری حسی نداشتم اولین عشق زندگیم بود اولین دختری ک میخواستم دیگه همه چیزم بشه و براش سنگ تمون بزار . باهم از طریق یکی از دوستاش اشنا شدم اوایل خیلی سرد بودم چون فقط در حد درد و دل باهم حرف میزدیم کم کم به هم عادت کردیم به هم وابسته شدیم چون من هم عشق اولم بود هم اون هر دو پر ازهیجانات هردو داغ هیچی حالیمون نبود فقط میخواستیم باهم باشیم اگه نیم ساعت به هم پیام نمیدادیم دیونه میشدیم . از شانس خوب یا بد من عشق من از ی خانواده سرشناس و پولدار شهر از اب در اومد ک من اولش خیلی ناراحت شدم چون خانواده من خیلی نسبت ب اونا پایین بودن اما خب دیگه کار از کار گذشته بود دیگه عاشقش بودم اونم دیونه ی من چون میدونست بی اندازه دوسش دارم . اما من هر روز ترس از دست داشتنشو داشتم ک نکنه ی بچه پولدار ازم بگیرتش و من تنهایه تنها بشم چون قبل از این رابطه دوسه باری خواستگاری رفته بودم و جولب رد شنیده بودم خیلی احساس تنهایی میکردم .گذشت و شور واشتیاق ما روز ب روز بیشتر میشد دوس داشتیم زودتر ی جا همدیگرو ببینیم متاسفانه جو شهر ما و خانواده خشک و مذهبی اون ب هیچ وجه براشون عادی نبود ک دختر تنها بیرون بره .بخاطر همین ی باری ک خونشون کسی نبود وسوسه شد یعنی هردومون وسوسه شدیم ک بزرگ ترین خریت زندگیمونو بکنیم . بهم گفت ساعت ۴ پدر و مادرم میرن دکتر تا دوسه ساعتم نمیان میتونی بیایی پیشم؟ گفتم ن من میترسم اخه خونشون جا پر رفت و امد بود و همه ی محل میدونستن ک خونه ی فلانی اصلا پسر نداره و… بلاخره خودمم دل و زدم ب دریا گفتم باشه . مرداد ماه سال ۹۵ بود ساعت ۲ از سرکار اومد رفتم دوش گرفتم تمیز لباس پوشیدم دراز کشیدم تا ساعت ۴ بشه ک خوابم برد ک ای کاش هیچ وقت بیدار نمیشدم . از صدای لرزش گوشیم بیدار شدم دیدم کلی تماس بی پاسخ دارم ازش مث جت سوار ماشینم شدم رفتم در خونشون با ترس و لرز ی بار از جلو خونشون رد شدم‌. بعد در و زد . پیام دادم کسی نیست بیام ؟گفت بیا از پله ها برو پایین ی خونه دو طبقه خیلی بزرگ داشتن . با ترس رفتم تو از پله ها رفتم پایین کفشامم تو دستم گرفته بودم ک اومد زیر زمین .
وقتی دیدمش اصلا ترس و استرسم یادم رفت پرید تو بغلم انگار دیگه زمانی وجود نداشت هیچی نمیفهمیدم همدیگر و غرق بوسه کردیم محکم همدیگرو بغل میکردیم مثل فرشته ها شده بود چقدر نازشده بود خیلی زود کارمون ب سکس کشید ک شرمم میشه بگم . لباشو گذاشت رو لبام و شروع کردیم ناشیانه لبای همو خوردن مث قحطی زده ها لبای همو میخوردیم و من سینه هاشو گرفتم و یواش میمالیدم ک دیدم واکنش نشون داد و شل شد تو بغلم الان ک دارم مینویسم مثل … پشیمونم . شل شد تو بغلم لباسشو زدم بالا و سینشو خوردم و دیدم دستشو گذاشتم رو ک…م و کارمون ب سکس کشید و اولین سکسمو با کسی ک دوسش داشتم تجربه کردم وسط کار بودیم ک صدای زنگ در اومد و مث اینکه برق بهمون زده بودن نمیدونستیم چکار کنیم فوری لباسامونو پوشیدیم و … از ایفون نگاه کرد دید مادرشه واای بدترین لحظه ی عمرمون بود
دوید رفت در و باز کرد و بامادرش رفت بالا منم زیرپله زیر زمین قایم شدم ک صدای مادرشو میشنیدم ک داشت غر میزد ک چ غلطی میکردی دیر در و باز کردی و … انگار از رنگ و روش ی چیزایی فهمیده بود . خواهرشو فرستاد زیر زمین . وااای من رفتم تو دستشویی زیر پله قشنگ قلبم تو دهنم بود نفس نمیکشیدم از کنار در رد شد ب خیر گذشت رفت بالا من اومدم بیرون ک فرار کنم هرجور شده . از پله ها اومدم بالا ک دیدم مادرش پشت ب در ورودی وایساده داره غر میزنه بهش ک همچین ک اومد برگرده منو نگاه کنه عشقم افتاد رو مادرش منم مث برق فقط میدویدم ??? بدترین اتفاق عمرم بود با هیچ مشاور و دکتریم خوب نشد پدر و مادرش فهمیدن ب بدترین شکل زدنش همه چیزو ازش گرفتن گوشیشو شکوندن تحقیرش کردن انواع بلاها رو سرش اوردن و تقریبا بهم رسیدنمون شد جز محالات . الان ۴ ساله ک از اون جریان میگذره و ما باهمیم چند بار خواستگاریش رفتم اما پدر و مادرش ب شدت مخالفت میکنن و حقم دارن
این داستان و نوشتم ک کسایی ک‌مث من چ دختر چ پسر شهوت پرشون میکنه روشایه دیگه ای رو برای تخلیه نیازشون انتخاب کنن خودارضایی سگش شرف داره ب اینکه وارد این جور جریانایی بشین ک تهش بدبختیه تهش عذابه استرسه بی ابرویه الان ارزوم این بود ک اون اتفاق نمی افتاد همون اوایل میرفتم خواستگاریش اصلا قصدم نصحیت نبود و فقط و فقط خواستم بگم اگر همو دوس دارین فوری اقدام کنین و علنیش کنین تا خانواده ها بدونن و اگرم ن هیچ وارد رابطه ای نشین ک اخرش بیچارگیه
ببخشید ک طولانی شد شاید اولین و اخرین داستانی بود ک‌نوشتم

نوشته: محمد


👍 5
👎 3
5532 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

741191
2019-01-13 20:51:52 +0330 +0330

چه قدر ابتدایی نوشتی!

0 ❤️

741341
2019-01-14 11:40:21 +0330 +0330
NA

خیلی خوب بود واقعا…هر از گاهی خوندن همچین سرگذشت هایی توی شهوانی حس خوبی به آدم میده…ایشالا که به عشقت میرسی

0 ❤️

741485
2019-01-15 01:41:48 +0330 +0330

سلام دوست عزیز
اگر این خاطره واقعا زایده ی تخیلاتت نیست خیلی راحت قابل جبران هستش
مثلا میتونی بری دفتر پدر طرف و خیلی منطقی توضیح بدی ، اگر میبینی قبول نمیکنه میتونی از پدر خودت توی این زمینه کمک بگیری!
خلاصه اگر داستان ننوشتی و واقعیت هستش تو خصوصی بهم پیام بده

0 ❤️

741533
2019-01-15 10:09:37 +0330 +0330
NA

ممد. کرجی راست میگه

0 ❤️