روزی که عاشق دخترم شدم(1)

1394/08/29

متن خاطره
ای کاش زندگی های ایرانیمون هم مثل فیلمهامون بودن. توشون فقط عاشق میشدی و بعدش هم به وصال یار میرسیدی. خیره شده ام به تلویزیون و دارم فیلم آفریقای شهاب حسینی رو میبینم. شانسی یا بد شانسی, از یکی از دوستام گرفتم.فیلمو مثلاً برای المیرا گرفته بودم که فردا اگه اجازه بدن ببینه٬ یک کم بخنده. چیزی که خیلی وقته رو لبای دوست داشتنیش ندیدم. سی دی کپی بود٬ با اسم اشتباه که این رفیقمون اشتباهی به جای یه فیلم خنده دار بهم داده. فردا وقتی سی دی رو کردم تو کونش٬ بیحساب میشیم. حالم بده. شاید به بدی حال دختر توی فیلم. گیر یه مشت لاش خور افتاده٬ بدتر از من. تنها فرقش اینه که بدبختیش قراره یک ساعت و نیم باشه٬ مال من یک عمر. چه میدونم! شاید وقتی خدا داره فیلمِ زندگی ماها رو نگاه میکنه٬ براش بیشتر از یک ساعت و نیم نمیشه. تصمیم دارم یه تیکهٔ توپ بذارم تو فیلم خودم که سورپرایز بشه. دارم واسه ات. خدا جون تو فعلاً فیلمتو ببین…
ما ایرانیها تو فیلم٬ ماشالله چقدر فهمیده و با فرهنگیم من خبر نداشتم. دقت نکرده بودم که اگه یه دختره با سه تا پسر توی یه خونه باشه٬ پسرا از حالت حشریشون در میان و در رابطه با سرنوشت دختره به بحث و گفتگو میپردازن! چقدر ما ایرانیها سرنوشت همدیگه برامون مهم بوده٬ من نمیدونستم. احتمالاً دو تا ایران داریم. یکی ورژن بهشت بَرین٬ یکی هم ورژن تخمیش که من توش به دنیا اومدم… جایی که همه چیز کپیه٬ با اسم اشتباه روی سی دی…واقعاً که ما ایرانیها چقدر فداکاریم! فدا کاری واقعی رو تازه وقتی میبینی که دخترت تو بیمارستانه با قلبی که به زور میزنه و تو نمیتونی براش کاری بکنی. دکتر مملکتی! دک و پزت و ادعات٬ کون خرو پاره میکنه…اونوقت نمیتونی برای پارهٔ تنت کاری بکنی… جایی که پول داری اما مردم انسانیت ندارن…بعدش هم از کی بخوام پیشقدم بشه تو امر خیر؟ مگه همه اش چند تا قلب داریم که یکیشم بخوایم اهدا کنیم؟ یکماه پیش یه نفر مرگ مغزی شده بود اما گروه خونیش به المیرا نمیخورد. نمیدونم! ای کاش میتونستم قلب خودمو بدم بهش اما گروه خونی منم بهش نمیخوره… دارم دیوانه میشم!مادرم به زور هر جفتمونو فرستاد خونه. پیرزن بدبخت! چند روز بود یه نفس هم من هم ترانه بیمارستان بودیم.
صدای تلویزیون خیلی بلند نبود. نمیخواستم ترانه بیدار بشه. خسته اس. منم خسته ام. تنها فرقش اینه که اون میتونه با قرص بخوابه٬ من نه…
آها! خوب خدا رو شکر! با اینکه جواد عزتی دختره رو با چاقو زد٬ اما شهاب حسینی خیلی مردونه و با غیرت٬ سریع رفت تا دختره رو نجات بده… نه انگار فیلم واقعاً کمدی بوده… خوشم اومد. زدم زیر خنده!این فیلم باید در رابطه با طنز٬ یه اُسکاری چیزی بگیره. نمیدونم چرا خنده ام بند نمیاد! اونقدر که وقتی موبایلم زنگ زد٬ با خنده جواب دادم:
-جانم محسن جان؟
-آقا من شرمنده شدم! این سی دی رو دیدم انگار بچه ها اسم عوضی روش نوشتن… میخندی؟! درست داده بودم فیلمو؟!
-نه عزیز… اشتباه بود… خاک… تو… اون…
-ایرج ؟ چته تو؟ چرا میخندی؟ حالت انگار خوب نیست… الان میام!
خنده ام ناگهان قطع شد.
-لازم نیست! دارم میرم جایی… قرار دارم…
-بازم میری سراغ اون دختره؟ نکن این کارو با خودت و زندگیت٬ ایرج ! زندگیتو خراب نکن. ترانه چه گناهی کرده آخه؟ جُم نخور! دو دقیقهٔ دیگه اونجام…
تا اومدم چیزی بگم٬ زنگ خونه رو زدن.
-باز کن… منم… بیا بیرون!
گوشی رو قطع کردم ودرو باز کردم.اگه محسن قضیهٔ دختره رو می دونه٬ پس حتماً تعقیبم کرده. از الان باید باید حواسمو بیشتر جمع کنم. بلاتکلیف چند لحظه ای ایستادم. نمیفهمیدم چی میخواد از جونم. وقتی که لازمشون داری٬ نیستن… وقتی لازمشون نداری٬ طوری میچپن تو کونت که نمیتونی درشون بیاری…پالتومو از جالباسی ور داشتم و شالم رو هم مثل طناب دار٬ پیچیدم دور حلقم و رفتم بیرون. درو قفل نکردم تا اگه بتونم محسن رو متقاعد کنم٬ بمونه پیش ترانه. هرچند ترانه راحت خوابیده. نمیخوام بیدارش کنم. بذار به جای هر دوتامون بخوابه.محسن زیپ کاپشنشو باز گذاشته بود و تو سرمای زمستون٬ انگار گرمش بود. نمیدونم چرا نفس نفس میزنه. شاید دویده.
-ایرج ! پسر خوب! جون من بیا بریم یه کم راه بریم…
-گفتم که قرار دارم… میتونی یه چند ساعت بری پیش ترانه تا برگردم؟
-نه نمیرم! تو هم هیچ جا نمیری…میخوام باهات حرف بزنم…
-الان حوصله اشو ندارم. بذار وقتی برگشتم…
حرکت بعدی محسن چسبیدن یقه ام بود.
-نمیذارم برینی تو زندگیت مادر جنده! گاییدی منو!
-درست حرف بزن! مادر من حق مادری به گردنت داره کس کش!
-تو هم که سمبل غیرت! مگه واسه ات مهمه؟ میدونی اگه بفهمه پسرش داره چیکار میکنه دیوانه میشه؟ نکن این کارا رو ایرج ! این تن بمیره! حداقل از المیرا خجالت بکش مرد!
-من دیگه مردونگی توم مونده؟
اشک تو چشماش جمع شده. شایدم واقعاً دلش میسوزه. اما نمیفهمم برای چی دلش میسوزه. خسته تر از اونی هستم که بخواد برام مهم باشه.یقه اشو گرفتم و محکم کوبیدمش به بنزم که تو حیاط پارک شده بود. ماشین بنزم! راستی تو این دنیا اصلاً چی مال ماست؟ به نظرم هیچی! احساس پوچی میکنم. بنز فلان قیمتی! خونهٔ بهمان قیمتی! عطر و ادکلن مارک دار٬ یا حتی زندگی! هیچکدوم در مقابل عشق ارزشی نداره. عشقی که مثل سم داره از تو میخورتم و نمیتونم کنترلش کنم! نگه داشتن این عشقو به خودم مدیونم… اما محسن نمیفهمه! هیچکس نمیفهمه! تا این عشقو تجربه نکنی نمیفهمی! پس حرف زدن در باره اش هم فایده ای نداره. کجا رو اشتباه رفتیم که اینجوری شد؟ مدتها از آخرین سکسم با ترانه میگذره. احساسی بهش ندارم به جز شرمساری. در مقابلش احساس مردونگی نمیکنم که بخوام آلتمو واسه اش سیخ کنم. مردونگی به بر آورده کردن آرزوش بود که نتونستم. یه بزدل بی لیاقت!حالا دیگه مهم نیست. هر چی مردونگی تو وجودم مونده رو جمع میکنم و میریزم تو اخطارم به محسن:
-من دارم میرم! اگه نمیری مراقب ترانه باشی سیکتیر! نذار…
-نمیذارم بری…
جمله اش با مشتی که ازم خورد٬ نا تموم موند و بیحال افتاد کنار ماشین. کاپشنشو گرفتم و انداختمش تو باغچه. سوار ماشین شدم و با عجله به سمت قرار رفتم. یه نیم ساعتی زودتر از دختره رسیده بودم. اوه! اوه! اسمش چی بود راستی؟ گند نزنم یه وقت؟اینقدر از این دخترا تو زندگیم هست که دیگه حسابشون از دستم در رفته. خیلی طول نکشید که از دور پیداش شد. یه پالتوی مشکی قشنگ پوشیده و داره میاد سمت ماشینم. یه چراغ میدم که متوجه من بشه. انگار اون هم مثل من بیقراره. نتونسته طاقت بیاره و زودتر اومده سر قرار. ازش خیلی بزرگترم. حداقل ۲۰ و چند سال بینمون فاصلهٔ سنی هست. البته اگه سنش رو نکرده باشه تو پاچه ام. خودش میگه ۲۵ سالشه٬ اما میخوره که جوونتر باشه. تازه رفتم تو ۵۱ سالگی. هوا اونقدر تاریک نیست که نتونه توی ماشینو ببینه. با دیدن من خندید و اومد طرفم. یادم نیست چطوری باهاش آشنا شدم. مگه فرقی هم میکنه؟ مهم اینه که اینجاست.ای بابا! این اسمش چرا یادم نمیوفته؟ هول نشو! هول نشو! این همه سال ازش با تجربه تری. خوب نذار بفهمه دیگه!
وقتی نشست تو ماشین و لبخند قشنگشو تحویلم داد٬ آروم شدم:
-سلام خانومی!
-سلام آقا ایرج…
-صد دفعه گفتم بهم نگو آقا ایرج. احساس پیری میکنم اینطوری! همون ایرج خوبه… بعدش هم من و شما که دیگه با هم این حرفها رو نداریم که کوچولو…
-منم بهت گفتم بهم نگو کوچولو…
با بدجنسی گفتم:
-این به اون در…
با صدای خنده اش که میپیچه تو سرم٬ مو به تنم سیخ میشه. صدای خنده اش٬ عجیب منو یاد المیرا میندازه. عین اون میخنده پدر سگ!اسم المیرا تو سرم زنگ میزنه. بعدش هم میره تو قلبم و با خون پمپاژ میشه تو کل وجودم! همهٔ وجودم میشه المیرا!
-کوچولو؟ شام کجا بریم؟ چی هوس کردی؟
-بازم گفتی کوچولو؟ امشب از دسر خبری نیست…
-نه! نه! غلط کردم! تو بگو چی صدات کنم که اینهمه خوشگلی رو وصف کنه؟ اسم خودت کافی نیست!
-راستش خودمم نمیدونم پانته آ٬ معنیش چیه… شما هر چی میخوای صدام کن.
-عشقم خوبه؟
با خجالت سرشو انداخت پایین و قرمز شد. دختر امروزی و خجالت؟ امشب چرا همه چیز بر عکسه؟ مرد ایرانی باغیرت میشه… جنده خجالت میکشه… من دارم فکر میکنم… نکنه الان آدم فضاییها هم حمله کنن؟ بعید نیست… منو از دسر میترسونی بچه؟ همچین خلع سلاحت کنم که مثل عسل٬ بهم دسر بدی! تو فقط صبر کن!
-عشقم؟ بالاخره نگفتی چی میخوری…
بعد از خوردن یه استیک تو یه رستوران گرون قیمت٬ نشستیم تو گرمای دلچسب ماشین. دست ظریفشو گرفتم تو دستام و در حالیکه نگامو دوخته بودم تو چشمای مشکیش٬ دستشو بوسیدم. از اینکه اینطوری تو دام زنونه اش افتاده ام٬ چشماش داره برق میزنه. تمام بدبختیمو میریزم تو صدام و مینالم:
-پسر خوبی بودم پانته آ خانوم؟ شامم هم که تا تهش خوردم… هنوزم نمیخوای دسر منو بدی؟ میخوای دلمو بشکنی؟
-قول میدی دیگه بهم نگی کوچولو؟
-قول میدم…به جون عشقم…فقط تو عصبانی نباش…
-پس بریم…
یه موسیقی ملایم گذاشتم. نمیتونستم بذارم دختره عصبانی بمونه. حداقل تا وقتی کامل بشناسمش.کسی که دسر میخواد باید منت کش خوبی هم باشه. فعلاً که همه واسهٔ من و ترانه طاقچه بالا گذاشتن. ولی این یکی ارزششو داره…اونقدر تو خودم بودم که نفهمیدم کی رسیدیم به خونهٔ مجردیم.یه آپارتمان توی یه برج بالای شهر خریده بودم برای اینجور مواقع. برای آشنایی بیشتر.
-بفرما خانوم خانوما! اینم یه جای دنج و مطمئن برای خوردن شما… ببخشید دسر!.. بفرمایید در خدمت باشیم…
-خیلی لوسم میکنی ها! ای شیطون!
بالاخره به هر بدبختی بود کشیدمش بالا تو آپارتمانم. قبلاً اینجا نیومده بودیم. چیزی که میخواستم حالا فاصله اش با من کمتر از چند سانت بود. آروم بغلش کردم. ازش بلندتر بودم برای همین هم مجبور شد رو پنجه هاش بلند بشه و سرشو بذاره رو شونه ام. تو گردنم یه نفس عمیق کشید و زمزمه کرد:
-ایرج؟ عاشق بوی این ادکلنتم من… اسمش چیه؟
-منو بگو که فکر میکردم تو عاشق من شدی… نگو خانوم خانوما عاشق عطرم شده…
-نه به خدا! خیلی دوستت دارم ایرج…
-اول دسر منو بده بهم اگه خوشمزه بود بهت میگم اسم ادکلنم چیه…شایدم اصلاً یه دونه برات خریدم… که همیشه به یادم باشی…
وقتی پالتوشو در آورد٬ آروم لبامو گذاشتم رو لباش و کشیدمش تو بغلم. خیلی لازم نبود هرکول باشم تا بشه بالا تو بغلم نگهش دارم چون خودش پاهاشو دورم گره زده بود. همونطور که تو بغلم بود٬ آروم رفتم سمت کاناپه و نشستم. لباش نرم و دلچسب و خواستنی بود. زبونمو کردم تو دهنش. اونقدر با زبونش بازی کردم که یاد گرفت باید چیکار کنه. حلقهٔ بازوهامو دور کمر ظریفش تنگ تر کردم و لای پاشو فشار دادم رو آلتم… یه بلوز یقه اسکی قرمز تنش بود. دستامو از پشت و از زیر لباسش دادم تو و گذاشتم رو شونه هاش و اینبار محکمتر فشارش دادم رو آلتم و سرمو گذاشتم رو گردنش.
-آخ ایرج؟ داری دیوونه ام میکنی…
-دسر مگه حرف هم میزنه؟ وقتی خوردمت اونوقت میبینی کوچولو!
انگار حالش بدتر از این حرفها بود که بخواد دلخور بشه. کشیدمش زیرم و همهٔ وزنمو انداختم رو تنش که از شهوت میلرزید.
-میلرزی؟ نکنه سردته؟
به جای جواب محکمتر بغلم کرد و فشار داد به خودش. به جای اون٬ من داشتم له میشدم. تو گردنش همراه بوسیدن زمزمه کردم:
-مراعات حال منم بکن دختر خوب! اینجوری که رام میندازی٬ مجبور میشم بد بلایی سرت بیارم…
-هر کاری میخوای باهام بکن…
-هر کاری؟ پس بذار برم یه لیوان شیرموز از یخچال برات بیارم تا جون داشته باشی هر کاری میخوام باهات بکنم…همینجوری باش. خوب؟
از روش بلند شدم . یه چند لحظه بالای سرش ایستادم تا غالب بودنم رو تو چشمای خمار از شهوتش ببینم .رفتم تو آشپزخونه. هادی٬ یکی از دوستام٬ پشت میز نشسته بود و داشت چایی میخورد. با دیدن من پرسید:
-خیلی قراره طول بکشه؟
-نه… شیرموزو بخوره خیلی طول نمیکشه٬ میخوابه… وسایلتو آوردی؟
-آره زود باش فقط…
تو همون لحظه موبایلم زنگ زد. از بیمارستان بود. خدایا نکنه؟

ادامه…

نوشته: ایول


👍 6
👎 0
98866 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

474836
2015-11-20 16:36:02 +0330 +0330
NA

خوشمان امد!
منتظرادامه شم هرچه زودتر!

1 ❤️

474840
2015-11-20 17:18:35 +0330 +0330
NA

اها ینی یه واحد اپارتمان بالای یه برج اونم بالا شهر اشپزخونش اپن نی lol
احتمالا دیواراشم کاه گلیه و پنجره رو به باغچه پر از گل داره lol
دیدی گفتم ریدی مالیدی به کیبرد بچه کونی lol

0 ❤️

474842
2015-11-20 19:27:02 +0330 +0330

جناب ایول، داستان نویسی اصول خاصی داره که البته بنده در حد مطالعات خودم بهت میگم:
داستان از سه بخش فراز، راستی و فرود تشکیل میشه، در قسمت فراز، مخاطب به شدت جذب و در قسمت راستی سیر حوادث تکمیل و بالاخره در فرود، نتایج و جمع آوری داستان قرار میگیرد.
مهمترین اصل در داستان نویسی، شخصیت پردازی افراد قصه است، نویسنده باید بجا و در حد لزوم از افراد داستان به مخاطب اطلاعات ارائه دهد.
و بالاخره سیر معمایی و غیرقابل پیش‌بینی بودن داستان هم به کشش و جذابیت قصه کمک می‌کند و نشان از خلاقیت و ابتکار و هوش نویسنده است.
با این مشخصات، داستان خودت رو مطابقت بده و متوجه سیر داستانت شو.
حالا چند سوال:
محسن به چه دلیل باید پیش ترانه بماند؟؟
وقتی دکتر اینهمه اهل دختر است که اسم طرف یادش نمیاد، چرا رفیق صمیمی او باید از ماجرا بی خبر بوده و با تعقیب به این مسئله پی ببرد؟
هادی چطور و به چه دلیل در منزل حضور پیدا کرده؟
دلیل سردی دکتر و ترانه چیست که موجب شده یک مرد با موقعیت اجتماعی بالا و در سن 51 سالگی بطرف بیرون هدایت شود؟
شاید بگویی که بقیه داستان جواب این پرسشها را بدهد! اما قسمت اول داستان باید به این پرسشهای مهم جواب میداد.
موفق باشید.

2 ❤️

474845
2015-11-20 20:21:15 +0330 +0330

معلوم نيس كى به كيه

0 ❤️

474846
2015-11-21 01:27:08 +0330 +0330
NA

سلام
یه نظرم شما باید استاد ادبیات یه دانشگاه اسلامی باشید
مرسی که داستانتون رو ب شیوه با ادبانه تعریف کردید

0 ❤️

474847
2015-11-21 02:34:01 +0330 +0330

ایول جان بعضی از ماهافقط یاگرفتیم باچندخط متن انتقاد بزنیم تو برجک نویسنده .تو به این اراجیف گوش نکن و ادامه داستان زیبا ومهیج رو بنویس .برای بعضیهامون داستانای کردن دخترخالم تو زیرزمین جذابتره. ایناوچه به داستانهای شما… سوژه جق پیدانمیکنن به نویسنده خوب کسشعر تحویل میدن .دوست خوبم موفق باشی. good

2 ❤️

474848
2015-11-21 02:38:08 +0330 +0330
NA

ziba bud edame bede

2 ❤️

474849
2015-11-21 03:08:02 +0330 +0330
NA

Just one thing. That’s like
good

0 ❤️

474850
2015-11-21 03:11:24 +0330 +0330
NA

I'm ready to write your story and read it.
scratch_one-s_head scratch_one-s_head

0 ❤️

474851
2015-11-21 05:06:49 +0330 +0330
NA

ایول جان داستانایی که مینویسی محشرن، مشتاقانه منتظر ادامه داستانت هستم ♥♥♥

1 ❤️

474855
2015-11-21 09:02:08 +0330 +0330

خسته شدم از جق

0 ❤️

474856
2015-11-21 16:48:28 +0330 +0330

ایول حان سلام.کامنتا رو خوندم.یکی دو نظر رو باهاشون موافقم (نظرم به نظرشون نزدیک تره! biggrin ).اما منتظر میمونم تا بعدی (یا بعدی ها) رو بخونم.و اما داستان…اینکه موضوعات مشکل انتخاب میکنیو دوست دارم چون کار هر کسی نیست.این اولی خوب بود ببینیم داستانت به کجا کشیده میشه …مرسی

0 ❤️

474857
2015-11-21 17:54:05 +0330 +0330
NA

سلام
اسم داستانو که دیدم,پیش خودم گفتم اینم یکی از همون داستانای چرت سایته.
بعد که دیدم نمرش بالاس گفتم برم نظراتو بخونم,بینم چیا گفتن
اولین نظرم طبق معمول خودت بودی ایول جون
خوشحالم که بازم نوشتی
موضوع داستانت برام به اندازه قبلیا جذاب نبود
ولی خب خیلی حال کردم, با اون دیالوگایی که تو ذهن ایرج میگذشت,
قشنگ حرف دل آدمو میزد
هرچند حس کردم,یه کم زیادی غر و لند میکنه
دلمم برا ترانه میسوزه
واقعا مظلوم واقع شده

1 ❤️

474858
2015-11-21 17:55:48 +0330 +0330
NA

به هر حال من طرفدارتم و منتظر قسمت بعدیم
۵تا قلبم طبق معمول تقدیم میشه
پایه ترین

0 ❤️

474859
2015-11-22 02:40:21 +0330 +0330
NA

بعنی قلب این دختره رو میخواد برای دخترش در بیاره؟

0 ❤️

474860
2015-11-22 05:12:02 +0330 +0330

من احساس ميكنم قراره اين دختره رو سلاخي كنن!!! :|

0 ❤️

474862
2015-11-22 09:18:05 +0330 +0330
NA

یاد عشق خودم افتادم که 52سالشه.ولی بهترین مردیه که دیدم البته فقط سنش منو یاد عشقم انداخت.چون اخلاقش کاملا فرق داره.در کنارش 30سال اختلاف سنی ما اصلا حس نمیشه.از منم جوون تر و شاداب تر و خوشتیپتره.

0 ❤️

474863
2015-11-22 10:06:02 +0330 +0330

عاغا یکی بیاد منو از تو کف در بیاره
میخان بلا مَلا سر دختره بیارن ؟؟؟

0 ❤️

474864
2015-11-22 10:10:56 +0330 +0330

دیالوگ رو خیلی بد مینوسی وقتی نقل قول مستقیم رو شروع میکنی برای خواننده‌ی حشری بهتره یک پاراگراف جدید باز کنی اسم گوینده رو حداقل یکی دوبار اول بنویسی. یادت باشه خواننده یک داستان سکسی قرار نیست دقیق بخونه داره اسکیم میکنه. دقیق خوندن فقط تو پارگرافای سکسیه.

نیازی به فحش کش کردن دنیا برای بار دوم سوم نیست. به فضا سازی توجه کن نه اینکه مستقیم حالت رو بگی. اینجوری مخاطب تو عمق داستانت فرو میره.

سرعت حرکت داستانت رو بیشتر کن. متن رو طولانی تر کن یا جزییات رو کم کن. یه بوس ساده برای یه بخش داستان کمه. هرچند من فکر نمیکنم تا ته داستان سکس سنگینی ببینیم. مگر اینکه دوتایی بیفتید به جونش که ترجیح میدم وسایل دوستت ابزار سکس و دختره بهوش باشه.

1 ❤️

474866
2015-11-22 16:12:25 +0330 +0330
NA

خوشم میاد هیشکی نمیدونه واسه چی کجاس.
اینجا سایت شهوانیه و هممون واسه شهوتمون اینجاییم.
داستانی که خوبه و ارزش خوندن داره رو آنچنان به باد انتقاد میگیریم و با کلمات قلمبه سلمبه سعی در تخریبش داریم که انگار همه دکترای ادبیات دارن و کارشناس برنامه ن.
بابا داستانو بخونین درمورد شهوتتون که با این داستان چه حالی شد هم نظرتون رو بگین.
خیلی نگران ادبیات فارسی هستین و دغدغه ی منتقد داستان و رمان بودن رو دارین تشریف ببرید سایتای فرهنگی :-/
ایول جان ایول. من داستانتو دوس داشتم ^-^

1 ❤️

474867
2015-11-22 17:33:05 +0330 +0330

جناب ایول
همه انسانهای ماهر در هر کاری، بالاخره از یک نقطه‌ای شروع به کار کرده‌اند، به قول معروف هیچکس از تو شکم مادرش، استاد نبوده. به نظرم کادر اصلی داستان شما جذاب و جالب است و با کمی حوصله و تغییرات میتوانید یک داستان خوب ارائه بدهید. اما یک نکته بسیار مهم را در نظر بگیرید، هر اثری اعم از داستان، شعر، مقاله، سناریو، کتاب، فیلم، موزیک و… برای مخاطب ساخته می‌شود، شاید در تاریخ فردی شاعر که از همه شاعران سرتر بوده، به دلیل اینکه اشعارش را در ذهنش انباشته و به مخاطب عرضه نکرده است، ضایع و باطل شده و نامی از او نیست. با این نکته بسیار مهم، شما هم باید به همه مخاطبین خود احترام گذاشته و با سعه صدر پذیرای همه نظرات باشید. حتی کسانی که فحاشی میکنند هم بالاخره وقت گذاشته و داستانت را خوانده اند، اگر هیچکس داستانت را نخواند که دیگر نوشتن بی معنی میشود.

0 ❤️

474868
2015-11-22 17:54:49 +0330 +0330
NA

اینکه نقشه دارن برا قلب دختره که مشخصه :-
یعنی کسی اینو متوجه نشد؟
ولی خب بستگی به تماس تلفنیه آخر داستان داره

0 ❤️

474869
2015-11-22 18:19:28 +0330 +0330

ایول جان ایول داری خوشم میاد از سبک نوشتنت قلم روونت منتظر ادامش هستم زود زود اپ کن give_rose

0 ❤️

474870
2015-11-22 21:08:03 +0330 +0330

ای بابا ای ول جون تازه داشتم توی رخوت و خوشی یه سکس لایت و بالاشهری جا خوش میکردم که یهو آن هادی نره خر رو وارد ماجرا کردی آنهم با چه قصد و مرامی، حالا نمیشد جلسه اول رو به سکس و نمونه برداری خون بسنده میکردی تا من و بقیه گلناری های سایت هم به نوایی برسیم، ولی در کل خیلی عالی و جذاب نوشتی سعی کن به نوشتن بیشتر بپردازی و از استعدادت به نحو احسن بهره ببری. امیدوارم همیشه شاد و سالم و پیروز باشی

2 ❤️

474872
2015-11-23 07:57:13 +0330 +0330

بنظرم بدرد انتشار تواین سایت نمیخوره وبایدتویه سایت ادبی میذاشتی وقتی که نویسنده شعورس نرسه داستانش بدرده چه سایتی میخوره لایق فحشه دیگه

0 ❤️

474875
2015-11-23 10:19:39 +0330 +0330
NA

ایول؟؟؟؟؟
تعجب میکنم
باید خیلی باجنبه تر از این حرفا باشی
بعضیا شعور و فهمشون در همین حده
اونوقت تو به جای بی اهمیتی,اینقد واکنش نشون میدی
بابا بیخیال
کوتاه بیا

0 ❤️

474878
2015-11-23 14:07:42 +0330 +0330
NA

من که شخصا تو خصوصی,باهات در ارتباطم
ولی حیفم میاد
چون خیلیا هستن عضو نیستن, ولی با داستانات حال میکنن
من خودم قبلنا همیطو بودم
لذت خوندن داستاناتو بخاطر یه مشت نفهم از بقیه نگیر
بازم ممنون بابت زحماتی که میکشی

1 ❤️

474879
2015-11-23 22:53:21 +0330 +0330
NA

قشنگ بود لذت بردم

1 ❤️

474881
2015-11-25 16:28:20 +0330 +0330

نتونستم کامنت نذارم و ازتون تشکر نکنم
واقعا عالی و زیبا بود… فوق العاده بود یعنی به جرات میگم بهترین داستانی بود که تا حالا خوندم بی صبرانه منتظر قسمت بعدیش و داستان های بعدیتون هستم
ای کاش نویسنده هایی مانند شما در این سایت بیشتر پیدا میشدن
سپاس

1 ❤️

474882
2015-11-25 19:34:28 +0330 +0330
NA

داستان زیبایی بود.منتظر بقیش هستم clapping

0 ❤️

474883
2015-11-29 02:51:25 +0330 +0330

سلام بقیه رو نمیدونم اما من زیاد از داستانت خوشم نیومد.ابتدای داستان بیشتر بجای بتصویر کشیدن ذهن درگیر شخصیت داستان ، ذهن درگیر نویسنده بتصویر کشیده شده که نحوه نوشتن خیلی نامنظم و ناموزون بود.
انتهای داستان هم که مشخصه ! ایرج برای نجات جون دخترش جنده های مختلفی رو به اپارتمانش میکشونه و به بهانه دادن لیوان شیرموز بیهوششون میکنه و ازشون نمونه خون میگیره تا بالخره کاندیدای مناسب برای پیوند قلب دخترش رو پیدا کنه و با بیرحمی اون قلب رو به دخترش پیوند بزنه.
من خودم داستان نویسم اما اگر ادم عادی هم بودم بنظرم براحتی انتهای داستان رو حدس میزدم چون سوتی بزرگی دادی ! و این به هوش من زیاد ربطی نداره
فقط یه جمله ناشیانه میتونه کل داستان رو لو بده.
امیدوارم موفق بشی و از انتقادم ناراحت نشی

0 ❤️

474885
2015-11-29 07:08:12 +0330 +0330

دوست گلم چون انتقاد پذیری جای پیشرفت زیادی داری البته نگاهای سطحی و عامیانه زیاد کمکی به پیشرفت ادم نمیکنه اما وقتی یکی از شما انتظار 100 داشته باشه براحتی 20 میگیری ولی وقتی من نوعی از شما انتظار 20 دارم شاید 15 هم نگیری. همه نویسنده ها اولش نویسنده نبودن اما شما استعدادشو دازی فقط باید نقاط قوتت رو ادامه بدی و نقاط ضعفت رو شناسایی و از بین ببری.
من خودم معتقدم همیشه تو یه داستان باید بخشی از داستان رو جوری بنویسی که خواننده هم فکر کنه و فکرش درگیر داستان بشه و صرفا فقط به عنوان یه مصرف کننده خالی داستان رو دنبال نکنه و خودش بخشی از داستان بشه.
بنظرم بهترین داستانها اونایی هستن که مخاطبای مختلف با سلیقه ها و علایق متفاوت داستان رو با خاطرات خودشون مقایسه میکنن و بهتر لمسش میکنن.
برات ارزوی موفقیت روزافزون دارم

1 ❤️

474886
2015-11-29 18:14:45 +0330 +0330

اون دیالوگ شخصیت اصلی که میگه من دیگه مردونگی توم مونده ؟نمیفهمم. چرا باید چنین چیزی بگی؟ یه نکته مهم تر با جنده نیازی نیست این همه رابطه داشته باشی تا محسن بفهمه. شخصیت اصلی کافیه هر شب یکیو بلند کنه و اینقدر عذاب برای اوردن یکی به اپارتمانش نکشه

0 ❤️

525460
2015-12-15 10:27:07 +0330 +0330
NA

داستانت اشکالاتی داره قطعاً ولی در کل خوب بود هرچند که در رده ی داستانهای سکسی و پورنو قابل ارزیابی نیست…

0 ❤️

666963
2017-12-26 03:19:55 +0330 +0330

وای شادی خانوم شمایی این لایکت واینکه ،اگه دختتررو بکشی میام میکشمت فهمیدی ،هرچند سه قسمتشم نوشتی از اخر به اول اومدم ،من نمیدونم باید یه معجزه کنی دعا کنی نکشیش

0 ❤️

666964
2017-12-26 03:22:45 +0330 +0330

شماره رند گوه میخوری که گوه میخوری ،سیکتیر بابا مگه رمان صد سال تنهاییه ، چخبره اول اولش که داستان سکسیه و شهوانی ،دوما نویسنده های داریم سکسو جزعیاتو قاطی میکنن ماهم حالشو میبریم تو گوه خوری نکن

0 ❤️