زیبایی همسر و بی غیرت شدن من (۴)

1400/07/03

...قسمت قبل

این قسمت: زیبایی همسر و اولین گایش دوست پسرش

اون روز سیامک بابت حرفایی که قبلا در مورد تینا زده بود، ازم معذرت خواهی کرد و گفت: اون حرفا رو تو دوران مجردیت بهت زدم؛ الان دیگه همه چی عوض شده. بعد هم برام آرزوی خوشبختی کرد و رفت.
هنوز سه چهار دقیقه از رفتنش نگذشته بود که تینا زنگ زد. تابلو بود که زنگ میزنه. انگاری خیلی بی حال و غمگین بود. آروم حرف میزد. به من گفت: حسابی گند زدی، سوتی دادی سیامک فهمید. الان میره همه جا رو پر میکنه.
تو دلم از این پیروزی خوشحال بودم.خوشبختانه مدل حرف زدن تینا نشون میداد اصلا به من شک نکرده؛ چون روزهای زیادی حلقه ازدواجم تو جیبم بود و بیرون از دانشگاه دستم میکردم.
حتی یکی دو بار هم جلوی تینا و کنار درب ماشینم، وقتی سوییچ از جیبم در می آوردم بیرون افتاده بود.
یک هفته از این اتفاق گذشت.یک هفته ای که تینا خودشو یه جورایی تو خونه زندانی کرده بود. حتی دانشگاه هم درست و حسابی نمی اومد. مثل همیشه تند تند به من زنگ نمیزد. در کل دختر کم حرفی شده بود.
الکی میگفت این بار پریودم سخت بوده… وقتی می دیدم به خاطر سیامک زانوی غم بغل گرفته، به حال خودم افسوس می خوردم که ای کاش منم مثل سیامک تیپ و قیافه داشتم ودخترا اینطوری برام غش و ضعف میکردن.
با این حال و با وجود اینکه تینا قصد خیانت داشت، اما از ازدواجم باهاش پشیمون نبودم. چون مطمئن بودم زیباتر از تینا نصیب من نمیشد. تازه تو اتفاقات ناخوشایندی هم که افتاده بود، من هم مقصر بودم که فانتزی ها و تمایلات غیر واقعی مورد علاقه ام در دوران مجردیو وارد زندگی متاهلیم کرده بودم.
در اصل هر دو مقصر بودیم. تو اون مدتی که کمتر تینا رو می دیدم، منم سعی کرده بودم ذهنمو از فکر کردن به فانتزی های جنسی و تمایلات تابو شکن خالی کنم.
حالا دیگه به خاطر ناراحت بودن تینا این من بودم که به خونشون می رفتم و برای عوض کردن حال و هواش به پارک قیطریه که دو سه تا کوچه تا خونشون فاصله داشت می بردمش…
تو چند تا از آلاچیق ها بیشتر اوقات، عصرها چند تا نوازنده گیتار بودند که گاهی اونجا جمع می شدند. می زدن و می خوندن. پاتوق ما چند روزی اونجا بود.تینا هم به گیتار علاقه نشون داده بود. دوست داشت یاد بگیره؛ میگفت صدای گیتار به من آرامش میده. دیگه خودش بدون من اونجا می رفت.
چند روزی بود تلگرام تینا رو چک میکردم.‌ واقعا دیگه خبری از پیام های جدید سیامک نبود. تازه همه سوابق پیامکی شو حذف کرده بود.با توجه به اینکه یک بار به خاطر شوهر کردن تینا ولش کرده بود و دوباره برگشته بود، می ترسیدم کس خل بشه دوباره بعد از یک مدت برگرده؛ به خصوص که اسمش هنوز تو ادد لیست تینا وجود داشت.
نتیجه کارم مثبت بود. سیامک تا اینجا مرام به خرج داده بود و به خاطر من تینا رو کنار گذاشته بود. فکر نمیکردم رفیق با مرامی باشه. ولی نشون داد در اوج شهوت، انسانیت هم داره…جریان لواسون هم کاملا کنسل شده بود.
تینا بالاخره بعد از یک هفته کم محلی به من، کم کم از لاک خودش بیرون اومد. ازم خواست واسه تمرین اسکیت به پارک ملت بریم. یک هفته بود نکرده بودمش. کمرم کاملا پر بود. خیلی دوست داشتم بعد از تمرینش به آپارتمانم ببرمش و اونجا بکنمش، برای همین بهونه کردم تا بی خیال تمرین بشه. از پارک ملت بیرون زدیم. وقتی مسیر رفتن به آپارتمان برای تینا تابلو شد ، یهو زد زیر خنده و گفت: میخوای منو بکنی؟
لپشو گرفتمو کشیدمو به کیرم اشاره کردمو گفتم: اگه من نکمت این منو میکنه.
در ضمن میخوام بزنم جلو، بریزم عقب…
یهو خنده کنان کیفشو تو سرم کوبید و گفت باشه بابا کونم بهت میدم.
تعجب کرده بودم این بار چه راحت با کون دادن موافقت کرد. اما چند لحظه بعد فهمیدم جریان چی بوده. اول کلی خودشو برام لوس کرد؛ بعد با کلی ناز و عشوه گفت: شایان اگه بخوام مانتو جلو باز بپوشم از نظر تو اشکال داره؟
یک لحظه از این حرفی که زد جا خوردم. تینا کسی بود که تو دوران نامزدی و قبل از اون، زنان و دخترانی که مانتو جلو باز می پوشیدنو به خاطر به نمایش گذاشتن عمدی ران ها و لا پاشون واسه مردان محکوم میکرد، اما حالا خودش قصد داشت مانتو جلو باز بپوشه.
لپ نرمشو گرفتمو کشیدمو گفتم: اگه خودت دوست داری منم بدم نمیاد مانتو جلو باز بپوشی، ولی تو خودت چند ماه پیش میگفتی این دخترایی که مانتو جلو باز می پوشند، بدشون نمیاد لاپاشون تو دید آقایون باشه.
لپشو از تو دستم آزاد کرد، با یه قیافه حق به جانب گفت: خوب الان این مانتو ها داره مد میشه. منم میخوام بپوشم. نگاش کردمو گفتم من مشکلی با مانتو جلو باز پوشیدنت ندارم، ولی لامصب تو همینطوری هم یه پسر از کنارت رد میشه میخواد درسته بخورتت؛ وای به حال اینکه مانتو جلو بازم بپوشی…
تینا به خاطر حرف ها و تعاریفی که ازش میکردم، حسابی خوشش اومده بود. وقتی هم فهمید بدم نمیاد مانتو جلو باز بپوشه، حسابی ذوق زده شده بود. کم مونده بود تو ماشین از سر و کول من بالا بره‌‌‌‌.
اون روز تو آپارتمان خودمون دو بار اساسی از جلو و عقب کردمش.بعد گیر داد بریم مانتو بخریم. میگفت برادر پانیذ یکی از همکلاسی هاش، نزدیک میدان هروی بوتیک لباس زنانه داره من و فرانک و دو سه تا از بچه های دانشکده تا حالا دو سه بار ازش خرید کردیم، منو میشناسه مغازشو هم به هم بریزم چیزی نمیگه.
با خودم حساب کردم ۲۴ متری سعادت آباد کجا و نزدیک میدون هروی کجا، دوبار هم کرده بودمش دیگه حال رانندگی نداشتم؛ واسه همین بهش پول دادم، براش آژانس گرفتم از اونجا تا قیطریه هم راهی نبود؛ میتونست خودش به خونه بره…
روز اولی که تینا یه مانتو جلو باز صورتی آستین کوتاه پوشیده بود، دقیقاً یادمه. بیشتر از چیزی که تصور می کردم حتی بیشتر از دخترای دیگه کس و کونشو بیرون ریخته بود. باد هم که میزد مانتوی نازکش کنار میرفت و برجستگی کونش کاملا نمایان میشد. یه شلوار جین زاپ دار آبی که جلوی رون ها و لای پاشو به طرز وحشتناکی خوش فرم نشون میداد هم تو پاش بود.
قرارمون پارک ملت و محل تمرین اسکیت تینا بود، اما بنا نبود اسکیت کار کنه. وقتی دیدم با این تیپ جلو پسرها و تو ملا عام از قیطریه تا پارک ملت اومده، حال عجیبی پیدا کردم. احساس کردم حالم داره عوض میشه، ذهنم داشت درگیر فانتزی ها و تصورات دو سه هفته قبل میشد که سریع سرکوبش کردم.
سر قرار که همدیگه رو دیدیم خندید و گفت از این به بعد میخوام این تیپی بگردم.
تینا خوشگل که بود با بیرون گذاشتن لاپاش و رون های خوش استیلش، بدجوری تو چشم پسرهای جوونی که از روبرو می اومدن رفته بود.
بعضی ها اینقدر پررو بودند که با وجود بودن من و راه رفتنم کنار تینا، مستقیماً لا پاشو نگاه میکردن. بعضی ها محتاط تر بودند؛ وانمود می کردند روبرو نگاه می کنند اما می تونستم رد نگاهشون به لاپای تینا رو تشخیص بدم. اما چیزی که تو اون روزها منو نگران کرده بود، نگاه دیگران به لاپای تینا نبود؛ بلکه هجوم دوباره فانتزی ها و تصورات تابو شکن بود که یواش یواش با جلو باز پوشیدن تینا، دوباره داشت تو ذهنم جون میگرفت .خیلی سعی میکردم این حس ها رو سرکوب کنم اما موقتی بود .هر بار با نگاه خیره و حسرت وار یه پسر به اندام و لاپاش دوباره اون فانتزی ها و تصورات با شدت بیشتری به ذهنم هجوم می آوردن
سرانجام به خاطر هیجان و شهوت زیادی که این تمایلات در من ایجاد میکرد، بالاخره سد نه چندان محکم غیرتم شکست. این بار خود تینا هم تو شکستن این سد غیرت و ورود دوباره اون تمایلات به مغزم مقصر بود. تا نگاه یه پسر رو به لاپاش می دیدم، از هیجان و حسرتی که اون پسر میخورد، در جا شق میکردم. برای تابلو نشدن شقی کیرم جلوی تینا و آدم های عبوری، یا روی زمین می نشستم و الکی با بند کفشم ور میرفتم؛ یا وسیله ای که دستم بود رو جلوی کیرم قرار میدادم.
این قدر این کارها رو تکرار کرده بودم که تینا همون روزهای اول فهمید. یه روز که داشتم الکی بند کفشمو می بستم، خندید و گفت با بند کفشت ببندش دیگه بالا نیاد.
شاید سر همین شق کردن های من بود که تینا هم هیچ تلاشی برای پوشوندن پاها و لا پاش نمیکرد. وقتی هم باد به زیر مانتوش میزد و تمام پاها و کس و کونش تا شکم معلوم می شد، آروم می خندید و از خجالت دیده شدن اندامش توسط دیگران وای وای میکرد.
اولین بار که چنین اتفاقی افتاد، رفته بودیم منیریه واسه تمرین اسکیت تینا کلاه ایمنی بخریم. چند متری از تینا عقب افتاده بودم. داشتم به یکی از دوستام که تو منیریه آشنا داشت زنگ میزدم. ک یهو باد به زیر مانتوش زد چند ثانیه ای به سمت راست حرکتش داد. تمام پاها و لاپا و کونش چند ثانیه ای بیرون افتاد. همون لحظه یکی از ورزشی فروش ها که جلوی درب مغازش ایستاده بود، با گفتن “جون بخورمت” واکنش نشون داد. وقتی هم دید تینا آدم حسابش نکرد، حرصشو با گفتن “چاقال خانم” نشون داد. منم که دوباره همون آدم قبلی و پر از شهوت شده بودم به پسره چیزی نگفتم. تازه خوشمم اومده بود؛ طوریکه از فردای اون روز هر بار در حال پیاده روی بودیم، تو موقعیت های مناسب از عمد ازش عقب می افتادم؛ تا پسرهایی که از روبرو می اومدن یا نزدیکش ایستاده بودن، با دیدن لا پاش از خجالتش در بیان.
دو سه بارکه از عمدی عقب افتاده بودم، می ایستاد تا من برسم؛ اما با زیاد شدن این عقب موندن ها احساس کردم فهمیده عمدی عقب می مونم، چون دیگه نمی ایستاد بهش برسم و به رفتن ادامه میداد. اصلا اعتراضی هم نمیکرد.
اردیبهشت ماه هم رفت. وارد خرداد ماه شده بودیم. داشتیم امتحانات پایان ترم رو می دادیم. تینا مدتی بود بی خیال تمرین اسکیت تو پارک ملت شده بود و تو پیست اسکیت بوستان قیطریه نزدیک خونشون تمرین میکرد. از اون روزی هم که تو آلاچیق های پارک قیطریه گیتار زدن و خوندن دختر و پسرها رو دیده بود، به موسیقی هم علاقه مند شده بود. از تو خیابون جمهوری واسه خودش گیتار خریده بود و با دختر و پسرهای تو آلاچیق ها که من فقط یکبار چندتاشون رو دیده بودم تمرین میکرد و اونها بهش یاد میدادن.
بیشتر از یک ماه بود که تینا همه جا به غیر از دانشگاه، مانتو جلو باز می پوشید. تو پیاده راه رفتن هامون که از عمد عقب می افتادم ،بارها کلماتی مثل “جون” ، “بخورمت” و یا کستو بخورم از پسرهایی عبوری و یا کناری تینا شنیدم؛ اما با هیچ کدومشون درگیر نشدم. برای توجیه کردن درگیر نشدنم به تینا گفته بودم وقتی مانتو جلو باز می پوشی،از پسر جماعت انتظار نداشته باش چیزی بهت نگن.
اصلاً فکر نمیکردم به این سرعت و تو دوران عقدمون به اینجا برسم. تینا با رفتارهایی که کرده بود و می کرد، داشت منو مجبور به اجرای فانتزی ها تو زندگی واقعی می کرد. یواش یواش دوتا فانتزی و تصور بزرگ در موردش تو ذهنم شکل گرفت.
اول دیدن گاییده شدنش؛ طوری که نفهمه من دارم دادنشو می بینم و دومی باز هم گاییده شدنش، علنی و جلوی خودم…
هر روز که می گذشت، این دوتا فانتزی و تصور در ذهن من قوی تر می شد. حالا دیگه از این که اجازه نداده بودم سیامک کار رو تموم کنه پشیمون بودم. دیگه از خیانت تینا هم ناراحت نبودم. از اون روزی هم که مانتو جلوباز پوشید و تصورات و تمایلات دوران مجردیم دوباره برگشتن، دیگه تلگرامشو چک نکرده بودم. در کل بی خیال شده بودم.
خرداد ماه و امتحانات پایان ترم تمام شده بود که یه شب زد به سرم تلگرامشو باز کنم. تو تخت خوابم دراز کشیده بودم که وارد تلگرامش شدم.
اسم فرانک و یه پسر به نام مازیار رو تو بالای ادلیستش سنجاق کرده بود. کنجکاو شدم بفهمم تینا و فرانک تو این مدت چی به هم گفتن. به روی اسم فرانک ضربه زدم و شروع به خوندن پیام های صوتی و نوشتاری کردم.
خوندن و شنیدن حرفای این دو نفر نزدیک یک ساعت طول کشید. گاهی وقتا حرف زدنشون نصف کاره مونده بود، گاهی وقتا هم ادامه حرفاشون رو تلفنی به هم گفته بودن و حرف زدنشون ناقص مونده بود؛ اما به طور کلی از خوندن و شنیدن حرفاشون یک جاهایی به شدت شوکه شدم و مو به تنم سیخ شد؛ یک جاهایی هم خجالت کشیدم اما دچار هیجان و شهوت شدم.
شوکه شدنم به خاطر این بود که فهمیدم مانتوجلو باز پوشیدنش و تو معرض دید قرار دادن لا پاش نقشه تینا برای بی غیرت تر کردن من بوده.
به فرانک گفته بود شایان حتی یکبار هم از من نخواسته که لای پامو بپوشونم… با این کارم دارم رو خودم بی تعصبش می کنم.
خجالت کشیدنم برای این بود که به فرانک گفته بود ،شایان به جای اینکه یقه اونهایی که تو خیابون به من فحش میدن رو بگیره، تازه کیرش شق میکنه…
بعد هم دوتایی به خاطر شق کردن هام توخیابون و اینکه من از عمد ازش عقب می افتم، حسابی به من خندیده بودن.
توی اون یک ساعتی که داشتم پیام هاشون به همدیگه رو می خوندم و می شنیدم، تینا صحبت از دوست شدنش با یه پسر کرده بود که گیتاریست هم هست و تو خیابان جمهوری بعد از پل حافظ با دوستاش فروشگاه لوازم موسیقی داره. وقتی این حرفو از تینا شنیدم در جا شق کردم. ناخودآگاه چند دقیقهای کیرمو میمالیدم. انگاری بهترین خبر اون چند ماه رو شنیده بودم.دقیقاً این همون چیزی بود که انتظارشو داشتم. میدونستم دختری که یکبار خیانت کنه بازم خیانت میکنه.
دیگه تکلیفم با تینا و تمایلات خودم روشن شده بود.
حالا که فهمیده بودم تینا برای دومین بار قصد خیانت داره، برای انجام تمایلات و فانتزی هام راسخ تر شدم. هی به خودم میگفتم حالا که منم دوست دارم و خوشم میاد و راضی به این کار هستم، پس مشکلی پیش نمیاد. معتقد بودم با یکبار پایین کشیدن تینا برای یک پسر دیگه زندگیمون خراب نمیشه. هی به خودم میگفتم فقط می خوام یک بار این اتفاق بیافته و بعد مثل آدم زندگی می کنیم.
حالا دیگه دسیسه تینا و فرانکو برای بی غیرت تر کردنم فهمیده بودم.خیلی تینا رو دست کم گرفته بودم.فکر نمیکردم اینطور همه جا حواسش به شق شدن کیرم باشه.
تصمیم گرفتم با تینا در جهت رسیدن به هدفش باهاش غیر مستقیم همکاری کنم.
احتمال اینکه تینا جلوی من واسه دوست پسرش پایین بکشه خیلی کم بود. تنها راهش طرح دوستی با دوست پسرش بود تا هر دوتا فانتزیم اجرا بشه.
روی اسم مازیار که اون بالا سنجاق شده بود زدم‌. حدس میزدم این همون دوست پسر جدیدش باشه. همین هم شد. شک نداشتم این جسارت و نترسیدنش برای قرار دادن اسم مازیار تو بالای ادلیستش و بی خیال بودنش نسبت به حذف نکردن پیام هاش بخاطر همون الگوی ترسیمی هست که روی گوشی موبایلش قرار داده.
مشخص بود حتی فکرشم نمیکنه من پیام هاشو خونده باشم.تا ساعت ۳ نیمه شب در حال خوندن پیام های رد و بدل شده صوتی و نوشتاری بین تینا و دوست پسر جدیدش بودم.
باورم نمیشد تینا در عرض چهار پنج ماه، دو بار به من خیانت کرده باشه. پسره یک سر و گردن از سیامک خوش تیپ تر، چهارشونه تر و جذاب تر بود. انگاری خوش تیپی سیامک دیگه سو تفاهم بود.
موهاشو از پشت بسته بود. ته ریش بوری داشت. بیشتر عکسایی که تو تلگرامش گذاشته بود، با گیتارش بود.مطمئن بودم این پسره اگر تو دانشگاه ما درس می خوند، خیلی از دخترای دانشکده الان زیرش خوابیده بودن.
این تینای دهن سرویس دیگه تابلو بود منو به خاطر اخلاق و رفتارم، به عنوان شوهر انتخاب کرده و پسرای خوشتیپ و جذابو به عنوان دوست پسرش انتخاب میکنه.برخلاف چیزی که میگه ریخت و قیافه براش از هر چیزی مهمتره.
تاریخ اولین چت کردنشون تقریبا نزدیک به روزی بود که دوتایی تو پارک قیطریه و آلاچیق ها، اون نوازنده های گیتار رو دیده بودیم. اون شب دیگه فهمیدم علت علاقه ناگهانی تینا به موسیقی و گیتار همین پسره بوده.
برام معلوم شد بیشتر از یک ماهه که با هم دوست هستن.
تینا این بار خودشو مجرد جا نزده بود، اما به مازیار گفته بود شوهرم رو من زیاد غیرتی نیست؛ ولی اخلاقش خیلی خوبه و آبروی منو برده بود.
دوستت دارم گفتن ها و رفتارهای عشقولانه پسره به تینا، تو همون روزهای اخیر شروع شده بود. انگاری پسره زیاد اهل چت و تلگرام نبود و بیشتر دوست داشت تلفنی صحبت کنه. برای تینا نوشته بود اگه شوهرت واقعا روت غیرت نداشته باشه،برای من خیلی خوب میشه.در این صورت میخوام علاوه بر شوهرت مال منم باشی.
باز هم به خاطر دوست دارم گفتن های یه غریبه به تینا و اینکه با وجود متاهل بودنش، بهش حس مالکیت داره، شق شق بودم. وسوسه شده بودم جق بزنم، اما ترس از اینکه دوباره اون حس بد سراغم بیاد پشیمونم کرد.
این بار دیگه دوست نداشتم علیه این پسره اقدامی کنم.دیگه دوست نداشتم با تصور و خیال گاییده شدن تینا، دچار هیجان و شهوت بشم. دلم یه مورد واقعی میخواست.
اواسط تیرماه بود. دو سه هفته بود فهمیده بودم تینا دوباره دوست پسر گرفته، اما اصلاً به روش نیاورده بودم. تازه گاهی اوقات که می فهمیدم قصد پیچوندن منو داره، یه جورایی پنهانی شرایط پیچوندن رو براش آسون میکردم.
وقتی خودم میکردمش و آبم می اومد، چون دائم تو ذهنم کرده شدنش توسط یه نفر غیر خودم جولان میداد، بازم اون حس بد سراغم می اومد. اما در عرض چند روز تونستم بر اون حس بد به خیال اینکه فقط یکبار قراره چنین اتفاقی بیافته غلبه کنم.
از اون طرف هم یواش یواش حس میکردم تینا داره سعی میکنه تعصب منو روی خودش کمتر کنه. پارک،سینما‌، کافی شاپ و پیادروی کردنمون بیشتر از قبل شده بود.
گاهی تو کافی شاپ ها کنار من جوری روی صندلی می نشست که کاملا مانتوش کنار میرفت و تمام پاها و لای پاش و پهلوهاش تو دید پسرها قرار میگرفت. شال روی سرش وقتی از سرش می افتاد به زور سرش میکرد. کاری میکرد پسرهایی که دورتر نشستن میخ رفتارهاش بشن.
یک روز که با هم تو یکی از رستوران های نزدیک دریاچه چیتگر ناهار می خوردیم، یهو حرفو کشید به مزاحمت پسرها که وقتی تنها تو خیابون راه میره، ازش شماره تلفن، تلگرام یا واتساپ میخوان. کمی مکس کرد و در حالیکه با حلقه تو دستش ور می رفت ادامه داد هر چی بهشون میگم متاهلم، حلقه تو دستمو نشونشون میدم بازم ول کن نیستن. انگاری این حلقه رو الکی تو دستم کردم. انگاری یه تیکه آهن بی خاصیت شده. دیگه آدمها هم مثل قدیم نیستن. متاهل و مجرد حالیشون نیست. یهو ازم پرسید اشکالی داره دیگه حلقه دستم نکنم؟چه فایده ای داره وقتی حلقه دستته بازم مزاحمت بشن؟
یه لحظه حس کردم این هم یه نقشه و برنامه دیگه تینا واسه سنجش غیرت منه؛ چون می تونست اون مواقعی که من کنارش نیستم ، به راحتی حلقه ازدواجشو از تو دستش دربیاره. نیازی به اجازه من نداشت. من هم که دوست داشتم زودتر به اون نتیجهای که میخواد برسه قبول کردمو گفتم: اگه خوشت نمیاد دستت نکن. از نظر من مشکلی نیست. دوباره ازم پرسید تو دانشکده چی؟ بازم تایید کردم.
مثل این بچه ها ذوق زده شد و پیشونی منو بوسید؛ در حالیکه این کار ذوق زدگی نمی خواست.
کیرم زیر میز در حال شق شدن بود که همونجا حلقه تو دستشو درآورد و تو کیفش گذاشت و گفت: فقط خواستیم بریم خونه شما یا خونه خودمون دستم میکنم.
تینا بعد از ماجرای در آوردن حلقه تو دستش با من خیلی مهربون شده بود؛ طوری که همه جا پیش پدر و مادر خودش و پدر و مادر من از من واخلاقم تعریف میکرد. کاملاً معلوم بود با من که ازدواج کرده دنیا به کامش شده. عجیب بود که راحت تر به من کون می داد. من هم حسابی از این موقعیت استفاده میکردم و بیشتر از کون میکردمش. اما همچنان تو تلگرام منو جلوی فرانک به خاطر اینکه قبول کرده بودم حلقه تو دستشو در بیاره، بی غیرت خطاب کرده بود.
یک هفته بود که تینا دیگه حلقه ازدواجشو دستش نمیکرد.دیگه وقتش بود من هم وارد دوستی تینا و مازیار بشم. دنبال راهی بودم بتونم بدون ایجاد شک با مازیار ارتباط برقرار کنم و باهاش دوست بشم. بالاخره بعد از بررسی زیاد امن ترین راهو انتخاب کردم…
تینا تو اون مدتی که گیتار خریده بود بارها از دختر و پسرهایی که تو آلاچیق های پارک قیطریه نوازندگی میکردن با من صحبت کرده بود. قبلا گفته بود با چند تاشون دوست شده و یکی دوتاشون دارن بهش گیتار یاد میدن. تصمیم گرفته بودم به بهانه آشنا شدن با مازیار منم یه مدت قاطی نوازنده های داخل آلاچیق ها بشم.
یه روز که حدس میزدم تینا قراره به اونجا بره زنگ زدمو گفتم منم میام، اما منو پیچوند و گفت امروز اونا نمیان و ما هم نرفتیم. حدس میزدم دوست نداره من و مازیار با هم روبرو بشیم. یکی دو روز بعد که خونه تینا بودم دوباره ازش خواستم اونجا بریم. دیگه نتونست بپیچونه. رفتیم اونجا اما این بچه خوشگل مازیار اونجا نبود. شایدم تینا بهش خبر داده بود نیاد. اما من کار خودمو کردم با چند نفری که اونجا بودن حسابی گرم گرفتم تا شرایط برای ملاقات های بعدی فراهم بشه.
چند روزی پاتوقم خونه تینا بود تا موقع برگشت به این بهونه حتی تنهایی و بدون تینا هم به پاتوق نوازنده ها برم. بالاخره بعد از چند روز چشمم به جمال این بچه خوشگل مازیار هم روشن شد. اولین بار که دیدمش حس عجیبی داشتم. خیلی ساده و مثل بقیه با هم سلام و احوالپرسی کردیم؛ اما تو دلم غوغایی به پا بود.
میدونستم مازیار میدونه من کی هستم. قبلا تینا تو تلگرام عکس های منو نشونش داده بود. اون روز که بار اول دیدمش، تینا همراهم نبود.هی به خودم میگفتم این بابا انتخاب ایده آل تیناست. قرار آب تینا با کیر این بابا بیاد. داشتم یواشکی تمام هیکل و اندامشو بررسی میکردم. از تو عکسش خوشتیپ تر به نظر می رسید. تقریباً هم قد من و تینا بود. اینکه قرار آب کیر این یارو با کردن تینا بیاد. اینکه دارم دوست پسر ایده آل زنمو می بینم. اینکه پسره داره پنهانی از من به زنم ابراز عشق میکنه. اینکه این بابا قراره بکن زنم بشه. حسابی کیرمو شق کرده بود. شانس آوردم شلوار تنگ پوشیده بودم وچیزی معلوم نبود.
چند روزی بود که قاطی اون چند تا نوازنده شده بودم. تینا که گیتار داشت همین بهونه شد تا با چند تاشون بیشتر آشنا بشم و واسه شنیدن آثارشون آیدی تلگرام،اینستاگرام و واتساپ بین ما رد و بدل بشه، که البته مازیار هم جز اونها بود. دیگه اونهایی که با تینا آشنا بودن، منو هم به عنوان شوهر تینا می شناختن.
خیلی خوش شانس بودم قبل از این که مازیار با تینا وارد رابطه بشه از دوستی این دو تا خبر دار شده بودم.

تو پیام های رد و بدل شده تلگرامشون که البته مثل اون چند وقت خیلی کم بود، به غیر از حرفای عاشقانه مازیار، حرف دیگه ای نبود. احساس می کردم واسه کردن تینا هنوز در حال مخ زنیه. تو پیام هایی که بین تینا و فرانک رد و بدل شده بود هم هیچ صحبتی که ثابت کنه، مازیار تینا رو کرده نشده بود.
از اینکه یه پسر دیگه داره به تینا عشق می ورزه و با وجود متاهل بودنش بهش پیام های عاشقانه میده و مدام صحبت از دوست داشتنش میکنه، هم هیجان داشتم و هم ناراحت بودم.
اما از تینا بگم. بار دومی که با مازیار روبرو شدم و تینا هم کنارمون بود، تا یکی دو روز عصبی به نظر می رسید. اما یواش یواش همه چی براش عادی شد.
نوازنده و گیتاریست اونجا زیاد می اومدن، اما برای من ساعت اومدن مازیار و دوستاش مد نظرم بود. با اونها بیشتر آشنا شده بودم.
با همه بچه هایی که اونجا بودن به یک اندازه صحبت میکردم. اما وقتی خود تینا به من گفت تو گیتار زدن، از مازیار و یه دختره به نام نسیم یه چیزایی یاد گرفته، بهونه لازمو دست من داد تا با مازیار بیشتر از بقیه حرف بزنم.
مازیارمیگفت تینا تو نوازندگی استعداد خوبی داره؛ تسلطش به روی سیم ها و فرت ها تو این مدت کم بد نیست؛ اما اینجا از من و نسیم چیز زیادی نمیتونه یاد بگیره؛ باید آموزشگاه موسیقی بره. اگه دوست دارین من یه آموزشگاه خوب سراغ دارم. خواستین آدرس آموزشگاه رو بهتون بدم اونجا برین.
اون روز همین دو سه دقیقه حرف زدن من با مازیار، زمینه ساز صحبت های بعدی مازیار با من شد. انگاری خود مازیار بیشتر از من مشتاق ارتباط با من شده بود؛ طوریکه تو روزهای بعد تو زیر پست های اینستاگرامم پست میگذاشت.
تو تلگرام هم باز این مازیار بود که با دادن آدرس اون آموزشگاه موسیقی اولین پیامو داد. وقتی می دیدم مازیار به بهانه های مختلف تو اینستاگرام به خصوص تلگرام، بدون اینکه من حرفی یا پیامی داده باشم، به من پیام میده بدجوری دچار هیجان و شهوت میشدم.
مطمئن بودم علت پیام دادن هاش تیناست. حدس میزدم به خاطر اینکه تینا قبلا بهش گفته من روش زیاد تعصب ندارم، میخواد به من نزدیک بشه تا با آزادی بیشتری کنار تینا باشه. آدمی بود که از چت کردن تو تلگرام زیاد خوشش نمیومد، اما تو صفحه چت من حسابی فعال شده بود. جالبتر اینکه هر بار وارد تلگرامم میشدم یه پیام جدید برای من گذاشته بود. انگاری موسیقی و گیتار یاد گرفتن تینا واسطه و بهونه خوبی برای مازیار شده بود تا بودن با تینا و پیام دادن به منو توجیه کنه… هم سن من و مجرد بود.
منم وقتی هدف مازیار رو فهمیدم، تصمیم گرفتم غیر مستقیم باهاش همکاری کنم. یه روز تو اولین اقدام به تینا گفتم این مازیار تو گیتار زدن، خیلی حرفه ای هست. معلومه کلی سال کار کرده. تا می تونی تو پارک و جاهایی مثل فروشگاهش ازش یاد بگیر.
با این حرفم قشنگ خوشحالی رو می تونستم تو صورت تینا ببینم. همون روز هم به مازیار زنگ زدمو برای اینکه روند مخ زنی و کردن تینا رو براش آسون تر کنم، بهش گفتم اختیار تام داری هر کاری لازمه انجام بدی تا تینا تو گیتار زدن مثل خودت حرفهای باشه.
کاملا میدونستم زن شوهر دار زودتر از یه دختر واسه کردن پا میده و راحت تر میشه مخشو زد و کردش؛ برای همین می بایست هر چه سریعتر با مازیار قبل از اینکه کار رو تموم کنه، وارد این بحث ها میشدم… همین تلگرام که توش با من چت میکرد، بهترین جا برای مطرح کردن چنین درخواستی بود.چند روزی دنبال راهی برای بیان حرفام تو تلگرام به مازیار بودم.
تیر ماه هم تموم شد. همه چیز همونطوری که حدس میزدم شد. دوستی تینا و مازیار به واسطه درخواست من برای یادگیری گیتار بیشتر از قبل شده بود.
تینا رو تو یکی از آموزشگاه های موسیقی منطقه قیطریه ثبت نام کرده بود. تند تند به بهانه های مختلف، چه وقت هایی که با هم بیرون از خونه و یا تو خونه و تو اتاقم بودیم، به تینا زنگ میزد. تا اینکه بالاخره تینا خانم تو یکی از همین جواب دادن ها، بدجوری سوتی داد و باعث شد همون سوتی رو بهونه ای برای آغاز صحبت هام با مازیار کنم.
فکر کنم یکی دو روز از مرداد ماه گذشته بود. تینا خونه ما و تو اتاق من و پشت کامپیوترم نشسته بود و در حال بررسی سایت دانشگاه بودیم؛ که گوشی موبایلش زنگ خورد. من پشت سر تینا و بالا سرش ایستاده بودم. انگاری نفهمیده بود از پشت سرش سرمو پایین گرفتمو، دارم مطالب سایتو میخونم… برای همین خیلی واضح صدای مازیار رو شنیدم که به تینا گفت چطوری عشقم….
یه لحظه بدجوری جا خوردم، اما چون از قبل آمادگی چنین لحظاتی رو داشتم، سریع به خودم مسلط شدم . ادامه حرف مازیار در مورد دستبند طلایی بود که تینا اون روز برای اولین بار دستش کرده بود و به من گفته بود با پول خودش خریده. اما سوال مازیار در مورد اندازه، کوچیک و بزرگی دستبند معلوم میکرد اون براش خریده…
دیگه سوتی بهتر از این نمیشد. باید ازش استفاده میکردم.
جواب هایی که تینا تو اون لحظات به مازیار می داد، پرت و پلا بود. البته طبیعی هم بود که جلوی من چنین کاری کنه. سریع ازش فاصله گرفتمو چند لحظه بعد با یه کیر شق کرده از اتاقم خارج شدم.
اون روز بعد از اینکه تینا رو به خونه خودشون بردم. تو مسیر برگشت حرف هایی که قصد داشتم به مازیار بزنم، تو ذهنم مرور کردم.
دستبند طلای تو دست تینا، نشون میداد مازیار نسبت بهش حس مالکیت پیدا کرده ودر حقیقت تینا رو دیگه یه جورایی زن خودش میدونه و این به من هم حس شهوت و هیجان می داد.
تو خونه و تو اتاقم با بدن لرزون از هیجان و با یک کیر شق کرده، گوشیمو برداشتم؛ به مازیار زنگ زدم و ازش خواستم به تلگرام بیاد. تصمیم داشتم به صورت نوشتاری باهاش چت کنم و بعد از گفتن موضوع همه نوشته هامو از تو چت پاک کنم. بیشتر حرف هایی که آماده کرده بودم، از ذهنم پریده بودند؛ ولی باید یک جوری شروع می کردم. اول ازش خواستم تا حرفام تموم نشده اقدامی نکنه؛ چون می ترسیدم بعد از شنیدن حرف های اولیه من، بلافاصله به تینا زنگ بزنه و همه چی خراب بشه .
برای همین همون اول کار براش نوشتم، من مخالف دستبند طلایی که برای تینا خریدی نیستم؛ دستتم درد نکنه.
قسمت بالای صفحه چت، نشون می داد در حال نوشتنه اما نوشته ای برای من نمی اومد. معلوم بود حسابی از این نوشته من جا خورده. دوباره براش نوشتم یک وقت به تینا زنگ نزنی. من خودم فهمیدم. تینا اصلا خبر نداره من میدونم. بعد جریان شنیدن صحبتش با تینا رو پشت کامپیوترم براش تعریف کردم. بالاخره تونست تایپ کنه نوشت. من قصد و نیتی از خریدن اون دستبند نداشتم. دیدم بهترین فرصته نوشتم میدونم عشقم.
یه جوری چند بار این جمله رو نوشتم، تا بفهمه شنیدم تینا رو عشقم صدا کرده. دوباره نوشت من منظورم دوست داشتن تینا نبوده …
براش نوشتم من مخالف چیزهایی که برای تینا میخری نیستم. ولی دوست دارم هر چی میخری به منم بگی. اصلا هم به تینا نگو من حرفاتو شنیدم. وقتی من مخالف نیستم معنی نداره به تینا بگی. می تونی باهاش فراتر از یه دوست اجتماعی هم باشی…
اصلا نمیدونستم دارم چی میگم. هر چی به ذهنم می رسید می نوشتم.
داشت تایپ میکرد؛ منم داشتم کیرمو می مالیدم… برام نوشت یعنی چی می تونم بیشتر از دوست اجتماعی باشم؟
خواستم تاثیر حرفمو روی مازیار بفهمم. بد جوری گیر داده بود جواب بدم. آخرش براش نوشتم، همینطوری که الان باهاش رفاقت داری باش. فقط به تینا نگو من حرفاتو شنیدم؛ چون اگه اختلافی بین ما ایجاد بشه عاملش تو میشی.
اینطوری براش نوشتم تا یک وقت حرفی به تینا نزنه.
اون روز با وجود اینکه خیلی حرفها یادم رفته بود، اما احساس کردم تونستم تا حدودی منظورمو به مازیار برسونم. تا آخر شب به تینا زنگ نزدم تا اگه یک وقت مازیار بهش خبررسانی کرده بود، از حال و احوالش باخبر باشم. اما وقتی موقع خوابیدنم بهش زنگ زدم، مثل همیشه شاد و شنگول بود.
اون شب وقتی فهمیدم مازیار طبق خواسته من عمل کرده و چیزی به تینا نگفته حسابی شق بودم. با توجه به اینکه تینا قبلا به مازیار گفته بود شایان رو من زیاد تعصب نداره ، حدس میزدم با حرف هایی هم که خودم بهش زدم دیگه داره یواش یواش بی غیرتی من روی تینا باورش میشه؛ چون همون شب تو خواب ناز بودم که یهو گوشی موبایلم زنگ خورد. نگاه کردم مازیار بود. ساعت دو شب زنگ زده بود. ازم خواست به تلگرام بیام. تو تلگرام برام نوشت که امشب اصلا خوابم نبرده؛ بعد ازم خواست به چند تا سوالش جواب بدم. از من پرسید ازا ینکه اونطوری تلفنی با تینا صحبت کردم ناراحت شدی؟
براش نوشتم نه.
از اینکه براش دست بندگرفتم چی؟
در حالی که نصف شبی کیرم در حال شق شدن بود، براش نوشتم اگه من هم در جریان این خریدها باشم اشکالی نداره؛ اما معمولاً پسرها دستبند طلا را برای دوست دخترشون می گیرن. دو سه دقیقه بود منتظر جوابش بودم و همزمان با کیرم بازی میکردم اما جوابی نیومد.
نزدیک نیم ساعت بود منتظر بودم جواب بده، هی آنلاین و آفلاین میشد، اما چیزی نمی نوشت. کاملاً معلوم بود که تحت تاثیر رفتار خارج از عرف من نسبت به تینا قرار گرفته و از اینکه بهش گفتم می تونه فراتراز یه دوست اجتماعی با تینا باشه، منقلب و گیج شده.
بلاخره نوشت تینا بهت نگفته تو دوران مجردی دوست پسر داشته یا نه؟
الکی براش نوشتم یه بار ازش پرسیدم. گفت دو سه تایی تو دوران مجردیش داشته.
چند لحظه بعد پرسید.
ناراحت نشدی وقتی بهت گفت دوست پسر داشته؟
چون خودت میدونی دوست پسرداشتن، بر عکس دوست اجتماعی هیچ محدودیتی توش نیست.‌
کاملاً منظور مازیار رو فهمیده بودم. داشت غیرمستقیم به من میگفت، ممکنه تینا رو قبل از ازدواجش کرده باشند. من هم برای اینکه بفهمه بعد از ازدواج هم راه کردن تینا بسته نشده ،براش نوشتم، الان دیگه تو این دورو زمونه همه دخترای مجرد و متاهل دوست پسر دارن. کدوم دختری دوست پسر نداره یا نداشته؟ الان دیگه همه دارن.
تو جوابم نوشت حرفتو قبول دارم. الان دیگه مد شده دخترای متاهل هم دوست پسر دارن…
اون شب حرف زدنمون در مورد تینا به همین جا ختم شد. مطمئن بودم حرفای اون شبم روی مازیار بدجوری تاثیر خواهد گذاشت. همینطور هم شد. چند روزی بود حالا دیگه مازیار خودش تینا رو به آموزشگاه موسیقی می برد. این موضوع رو تو صفحه چت تلگرام تینا و فرانک خونده بودم.
با این کارهایی که کرده بودم، مازیار تا حدود زیادی فهمیده بود آدم غیرتی نیستم و به سرعت در حال راضی کردن تینا بود.
حالا دیگه این من بودم که شب ها به مازیار تو تلگرام پیام میدادم.
یه بار آخر شب تو تلگرام که من شروع کننده پیام رسانی به مازیار بودم، بهش گفتم تینا رو تو به آموزشگاه می بری؟
جای جواب برام نوشت اگه ناراحت میشی نمی برم.
وقتی براش نوشتم مشکلی نیست، در کمال تعجب، با نوشتن دمت گرم واکنش نشون داد و گفت: تا حالا تو عمرت عاشق شدی؟ بعد هم بدون اینکه منتظر جواب من بشه، برام نوشت، این روزها بدجوری داغونم. درگیر یه رابطه عاشقانه با یه زن متاهل شدم. بدجوری هم دوستش دارم… یعنی از شوهرش هم بیشتر دوستش دارم.
براش نوشتم این دوست داشتنت یک طرفه هست؟ یا اونم تو رو دوست داره؟
چند لحظه بعد سریع نوشت، اونم منو دوست داره، ولی من دیوونشم. البته فکر کنم شوهرش هم موضوع رو میدونه…
از حرفهایی که مازیار می نوشت، کم مونده بود ارضا بشم. گوشیمو روی تختم قرار دادم. به صورت دمر روی تخت خوابم خوابیدم‌. درحالیکه آروم کیرمو به تخت می مالیدم با دست لرزون نوشتم تا حالا کاری هم باهاش کردی؟
چند لحظه بعد نوشت هنوز نه، چون شوهرش فهمید.خواستم اول واکنش شوهرشو ببینم. دوم اینکه دنبال یه رابطه طولانی هستم. عطشی که به دختره دارم با یه بار دوبار کردنش از بین نمیره…
مطمئن بودم مخاطب حرف های مازیار، من هستم.احساس میکردم لحن حرف زدنش داره رک تر و بی پروا تر میشه. منم زدم به سیم آخر، با دستی لرزون براش نوشتم حالا اگه شوهرش مشروط و طبق شرایطی قبول کرد که تو با زنش باشی چی؟
منتظر جوابش بودم که یهو این بار منو مستقیما مورد خطاب قرار داد و نوشت: اگه تو این رابطه کردن باشه و بذاری بکنمش، هر شرطی رو بگی می پذیرم.
مازیار با نوشتن این حرف ها، سرانجام باعث اومدن آبم تو شلوار و شورتم شد. بعد از اومدن آبم به خاطر حس بدی که داشتم، دیگه چت کردنو ادامه ندادم. اما دیگه این حس بد مثل روزها و ماه های قبل آزار دهنده نبود. ضعیف شده بود. می تونستم مدیریتش کنم.
اون شب دیگه با مازیار وارد فاز اصلی شده بودم. حرف اصلی رو زده بودیم و فقط شرط های من باقی مونده بود.
دم صبح که از خواب پریدم، حالم بهتر شده بود و شهوتم دوباره برگشته بود.وارد تلگرام شدم و با کلی خجالت، دو شرط، واسه کردن تینا جلوی پای مازیار قرار دادم. اول نوشتم روزی که میخوای بکنیش، من باید اونجا باشم و پنهانی بدون اینکه تینا بفهمه دادنشو ببینم؛ تا اگه نتونستم تحمل کنم چیزی بین من و تینا عوض نشه و زندگی ما مثل قبل ادامه پیدا کنه. شرط دوم اینکه اگه شرایط بعد از کردن تینا اوکی بود، این بار میخوام یه مدت بعد رو مخ تینا کار کنی تا جلوی خودم و علنی زیرت بخوابه… به مازیار تاکید کرده بودم، اولین رابطه هم با تینا باید از کون باشه…
بعد از فرستادن پیام ها به مازیار تلگرامو بستمو با خودم عهد کردم همه این خواسته ها و فانتزی هامو وقتی زندگی مشترکمون شروع شد و زیر یک سقف رفتیم ،کنار بذارم و مثل آدم با هم زندگی کنیم…
نزدیک ظهر، مازیار که دیگه حالا می دونست من چه مرگمه، برای اجرای خواسته اولم، از من یکی دو هفته فرصت خواسته بود، تا از فاز عاشقانه ای که دوتایی برداشتن، وارد فاز راضی کردن تینا و کردنش بشه.

ادامه...
نوشته: shayan.278


👍 55
👎 17
96001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

834065
2021-09-25 02:26:27 +0330 +0330

عالی بود مرسی

2 ❤️

834073
2021-09-25 03:15:15 +0330 +0330

Very good

1 ❤️

834091
2021-09-25 07:13:23 +0330 +0330

خلاصه تر بنویس . قبلا هم برات کامنت داده بودماخر این داستان وفانتزی تینا خانمت به عالم و ادم کس و کون داده و اولش کلی کیف میکنی بعدش پشیمان میشی فقط خلاصه اش کن . متری که به داستان لایک نمیدن ، باور کن نصف همین قسمت را هم نخونده هی رد کردم خسته کننده میشه .

1 ❤️

834109
2021-09-25 09:27:49 +0330 +0330

آقا باشه باشه
فهمیدیم خونشون سه کوچه با پارک قیطریه فاصله داره
فک کنم چهارمین یا پنجمین با ی بود که گفتی اینو

1 ❤️

834111
2021-09-25 09:43:03 +0330 +0330

تینا رو بیار ما هم بکنیم یکی دیگه فانتزی هات براورده بشه …تو هم ارضا میشی

0 ❤️

834125
2021-09-25 11:16:52 +0330 +0330

نمیدونم چرا قسمتهای اول داستانت از خوندنش لذت می بردم ولی هرچی جلوتر میره حسم رو از دست میدم و داره کم کم از داستانت بدم هم میاد. واسه همین علیرغم دفعات قبل که لایک داده بودم این دفعه دیسلایک دادم.

2 ❤️

834135
2021-09-25 12:25:31 +0330 +0330

Esn-nzr
مگه قراره بریم حوزه علمیه؟
freedom_conditioned
واسه لاس زدن با زن مردم عذاب وجدان نمیگیری
sting5499
آقای با شرف یادم نمیاد این ماجرا عاشقانه بوده باشه. نکنه دوستی زن شوهر دار با یه مجرد از نظر تو عاشقانه حساب میشه؟

0 ❤️

834137
2021-09-25 12:30:57 +0330 +0330

@آروین
به قول خودت نصفشم رد کردی نخوندی بعد یه جا که برات سوال پیش میاد میای میگی فلان جا چرا اینطوری شد من باور نمیکنم فلان کرده باشی
در ضمن تو دنبال چی هستی بابا این همه داستان زودی می پرن سر وقت کردن همیشه هم یه کیر میره تو کس و کون چیز جدیدی اتفاق نمی افته که . تو منتظری کیر بره توش؟ خوب یه کاری کن کلید CNTORL+F رو روی کیبورد بزن اسم کیر رو اونجا بنویس و سرچ کن تا فقط در مورد کیر و کس برات بیاره

1 ❤️

834138
2021-09-25 12:33:07 +0330 +0330

farzad100
این مشکل شماست اول ببین با خودت چند چند هستی بعد بیا بخون

0 ❤️

834140
2021-09-25 12:36:34 +0330 +0330

عالی نوشتی داره قشنگترم میشه.

2 ❤️

834141
2021-09-25 12:39:38 +0330 +0330

نظرات منفی که توشون فحش دارن اصلا مهم نیستن.

قلمت خوبه و خوب هم مینویسی داستانو،جزییات رو بخوبی بیان کردی و داستانت کشش داره برای اینکه مخاطب رو دنبال ادامه داستان بکشونه.شخصا فقط یکم نامید شدم وقتی این قسمت اول داستان رو خوندم اما تا اخرش فقط مقدمه بیان شد.با این حال خوب بود.

2 ❤️

834151
2021-09-25 13:42:05 +0330 +0330

سلام به کامنت یکسری احمق که ادعای ناموس میکنن اعتنا نکن. اونا جقشونو زدن ارضا شدن میرن تو این فازا. کارت عالیه

3 ❤️

834152
2021-09-25 13:44:19 +0330 +0330

NA8585NA
جق زدی حالت بد شده؟ خوب مگه مجبور خانمت یا خواهرتو تصور میکنی

1 ❤️

834153
2021-09-25 13:45:47 +0330 +0330

فکر می کنم شما یک فانتزی جالب را انتخاب کرده اید و داستان را به خوبی بیان کرده اید. اساساً ، نوشتن یک داستان برای سهولت تصویرسازی ذهنی به شاخ و برگ نیاز دارد. دم شما گرم ، بسیار زیبا است.

1 ❤️

834156
2021-09-25 14:09:54 +0330 +0330

دیگه داره لوث میشه . سر وتشو هم بیار پسر !

0 ❤️

834159
2021-09-25 14:14:22 +0330 +0330

ضمنا به نظرم مشکل تو دیگه بالاتر از بی غیرتیه . باید یه اسم دیگه براش پیدا کنی !

0 ❤️

834160
2021-09-25 14:23:28 +0330 +0330

لطفا زن و خواهر خودتون رو با این داستان تصور نکنید بعد حالتون بد شه فحش بدین

1 ❤️

834181
2021-09-25 16:56:13 +0330 +0330

مثل همیشه عالی منظتر قیمت بعد هستیم جزئیات سکس تینا رو مخصوصا با دیگری حتما بهش بپرداز و مثل خودت سر سری نگیر چون قشنگترین جای داستان جزئیات سکس تینا با دوست پسرشه

2 ❤️

834207
2021-09-25 21:34:17 +0330 +0330

خیلی داری کشش میدی،اینهمه شاخ و برگ نیازی نیست

0 ❤️

834219
2021-09-26 00:16:53 +0330 +0330

داستانتو دوست دارم
لایک هم کردم
ولی خلاصه تر بنویس… همش لازم نیست احساس درونی شایان تو هر لحظه و هر اتفاق رو ما بدونیم…
اگه واست مقدوره زود به زود قسمت های جدیدو بزار
موفق باشی

0 ❤️

834221
2021-09-26 00:33:00 +0330 +0330

اگه رمان نوشتی که خوب داری ادامه میدی ولی اگه واقعیت داره تینا رو بده منم بکنم

0 ❤️

834222
2021-09-26 00:35:48 +0330 +0330

منم شبیه این فانتزی رو دارم،همیشه تو نقش مازیار هستم
وقتی زن ینفر دیگه رو میخوابونم زیرم و میدم برام بخوره و آبمو میریزم تو کصش از همیشه بیشتر ارضا میشم
بعد از داستان تو دوس دارم اینبار یکیو جلوی شوهرش بدم برام بخوره
چندباری هم حامله کردم زن یکی دیگه رو چون اون لحظه اینقدر حشری بودم آبمو تا قطره آخر تو کصش خالی کردم
راستی اگه از تینا بچه خواستی لطفا بیا باهم در موردش حرف بزنیم

0 ❤️

834223
2021-09-26 00:37:44 +0330 +0330

قشنگ مینویسی. مرسی

1 ❤️

834424
2021-09-27 05:50:41 +0330 +0330

کیرم تو شرفت کونی

0 ❤️

834451
2021-09-27 10:06:11 +0330 +0330

خوشحالم که نوشتی بودی، نظرات و درخواست ها تغییری در روند داستانت ایجاد نمی کنه.
همین طور ادامه بده

0 ❤️

834701
2021-09-28 15:23:22 +0330 +0330

گند زدی دیگه ،کلی استرس داشتم که بیغیرت نشده باشی

1 ❤️

834712
2021-09-28 15:56:44 +0330 +0330

قسمت پنجم پنج شنبه منتشر میشه

2 ❤️

834831
2021-09-29 05:55:33 +0330 +0330

بنظرم عالی نوشتی
واقعا درکت میکنم
منم همین فانتزی رو دارم با این تفاوت که زنم به شدت مذهبیه و چادریه و اصلا پایه نیست وگرنه آرزوم دیدن دست و پا زدنش زیر دوست پسرشه.
ولی حتی حاضر نیست چادرشو کنار بزاره یا دوست پسر بگیره.
ممنون که دوباره فانتزی م رو به ذهنم برگردوندی.
ادامه بده.

1 ❤️

834837
2021-09-29 06:49:19 +0330 +0330

شایان جان قلم خوبی داری که مشخصه از واقعیت منشعب شده.
توی خصوصی درخواست کرده بودم اگر امکانش بود عمل کن تو نوشته مرسی 💋

0 ❤️

835000
2021-09-30 03:39:51 +0330 +0330

09387677648
کیرکلفت ازکرج میخام
Id : B0y026
09387677648
کیرکلفت ازکرج میخام
Id : B0y026

0 ❤️

835030
2021-09-30 08:35:34 +0330 +0330

فقط بد قولی و طولانی شدن قسمت بین قسمتت خیلی بده چون داستان از ذهن خواننده میره

0 ❤️

835050
2021-09-30 12:03:56 +0330 +0330

کص مادر زنته چطور میزاری کص بده کیرم تو مادرت

0 ❤️

835213
2021-10-01 09:51:52 +0330 +0330

بی زحمت منو با تینا جون اشنا کنم بهت حال میدم

0 ❤️

835271
2021-10-01 17:07:15 +0330 +0330

قسمت اول داستانت اون اولا نوشته بودی از نظر تفکر سیاسی خودت و تینا اصلاح طلبید!
دوستان خواستم بگم حواستون باشه آخر اصلاح طلب بودن همینه
معمولا مادرها و زناشون جنده ن! تو زندگیشون یا دنبال بکن برای زنشونن یا مادرشون یا دنبال پدر واقعیشون میگردن(چون معمولا بیش از یه پدر دارن) هیچ ابائی هم از بیانش ندارن
این آقا تا اینجای داستان که نوشته، فکر میکنه با یکی دو بار دادن زنش قبل زندگی مشترک دیگه این ماجرا تموم میشه و خودش و زنش اصلاح میشن اما متاسفانه اصلاحات از اولشم اشتباه بود! چه از نظر مسائل سیاسی چه خانوادگی! تو همچین موقعیت هایی فقط از ریشه بزنید! براندازی کنید

کیر تو هر چی چپ و اصلاح طلب و اصولگراس

0 ❤️

835404
2021-10-02 12:17:57 +0330 +0330

he002
اتفاقا مادر و زن شما هم که میای اینجا میخونی جق میزنی جنده هستنن. تو این قدر شعور نداری که بفهمی این ماجرا مال زمانی هست که هنوز این گوه کاری ها و گرونی ها اینطوری زیاد نشده بود. ما الان نه اصلاح طلبیم نه اصولگرا… ادمین کجاست بچه مچه راه نده تو این سایت. صدبار گفتم میای میخونی خواهر و زن و مادر خودتو جنده تو ماجرا قرار نده که بعد از جق زدن حالت بد بشه به دیگران فحش بدی

0 ❤️

835421
2021-10-02 13:29:12 +0330 +0330

اولا که خیلی خوب می‌نویسی. هم به خوبی تصویرسازی می‌کنی، هم توضیحاتت به اندازه‌س و فکر شده‌س.
غلط املایی نداشتن و ویرایش خوبت هم نشونه دقت و سوادته.
تنها پیشنهادی که دارم اینه که با توجه به محدودیت ۵تایی تعداد داستان در یه دنباله، از تگ استفاده کنی. مثلا تگ “تینا” رو رو هر قسمت بزنی و اینطوری راحت میشه هر تعداد داستان گذاشت و بدون محدودیت توضیحات کامل داد. مثالش تگ “شیوا” رو یکی از داستان‌های همین سایته. خواننده هم راحت میتونه کل داستان‌هات رو به سادگی پیدا کنه.
در نهایت بی‌صبرانه منتظر قسمت‌های جدید خاطره‌ت هستیم.

2 ❤️

835496
2021-10-02 23:23:06 +0330 +0330

من موندم چهار قسمت رو تند تند گذاشتی حالا چرا ادامشو نمیزاری؟؟؟

0 ❤️

835735
2021-10-04 05:02:52 +0330 +0330

👍09387677648
پسر کم سن میخام حتما پایین ۱۸باشه
لطفا الکی خودتونو کوچیک و بی ارزش نکنین
عسل هستم از کرجId: B0y026 ❤️
در ضمن حرف گوش کنم باشه ❤️ 🌹 🌹 💪 💪 💪

0 ❤️

836370
2021-10-08 12:19:18 +0330 +0330

قلمت رو دوست دارم. توجه به بدگویی ها نکن و نوشتن رو ادامه بده. پتانسیل بالایی برای نوشتن داری. انتقادات به قلمت زیاده اما اصل اینه که توانایی. تو توانایی

0 ❤️

848973
2021-12-21 02:05:46 +0330 +0330

شایان گرامی @shayan.278
به عنوان کسی که به داستان کوتاه و حتی رمان علاقه داری و بعضی وقت‌ها مینویسه عرض میکنم، نوشته‌ی شما خوب هست… اتفاقاً منطق روایی هم داره.
تنها مشکل تک و توک غلط املایی هست که اونم در تایپ طبیعی هست.
از کامنت‌های طنز یا ایرادگیری دوستان ناراحت نشوید.
داستانی که کامنت بگیره موافق و حتی مخالف نشون میده که ذهن مخاطب را درگیر خودش کرده .

بهترین آرزوها و موفقیت برای شما 🌹 🙏

0 ❤️