سند عشق را زدم

1393/04/30

از تمام دنياگله داشتم حدودا ساعت 5بود از خونه بيرون زدم کنار جدول پارک نشسته بودم هم دستم شکسته بود و هم پشت سر هم بد مياوردم متوجه زمان نبودم انگار زمان متوقف شده بود ومن خاطراتو مرور ميکردم باصدای خنده های بلند که ازلحنش ميشدحدس زد برای يک خانومه از فکر و خيالام خارج شدم و به دنيای معمولی برگشتم مثل بچه ای که مادرشو گم کرده به دنبال صداميگشتم که سه تادختر جذاب نظرمو به خودشون جلب کردن بين هرسه تاشون نگاهم به نگاه يکيشون که از همه خوشگلتر و هيکلیتر بود دوخته شد دختره همينطورکه به من زل زده بود از جلوی من رد شد و گفت:پرو…اگرکسه ديگه ای اين حرفوبه من زده بود به حسابش ميرسيدم اماحيرون موندم که چرا اونموقع زبونم نچرخيدتابهش چیزی بگم کل غصه هامو فراموش کردم يه حسی تودلم گفت که دنبالش برم پس راه افتادم توی تمام مسيردخترپشت سرشونگاه ميکردويه لبخند ميزد وقتی جلوی درشون رسيديم شاکی شدومادرشوصداکرد مادرش اومدجلوی اول يه نگاه معناداربه انداخت وبعدگفت:برای چی اينجاوايستادی مگه خودت خواهرمادر نداری وبدون دريافت هيچ پاسخی بايه چوب دنبالم کرد سريعأپابه فرارگذاشتم وخودمو به خونه رسوندم تايک هفته مدام توفکراون دختربودم تااينکه بعدازيک هفته رفتم جلوی درشون ازدوستاش آمارشوگرفته بودم اسمش مريم بودو17سال بيشترنداشت همينکه جلوی درشون رسيدم ازپنجره نگاه ويه لبخندشيرين…
ماه هاگذشت و بعدازاس ام اس بازی و قرارگذاشتن هاهنوز مريم راضی به برقراری رابطه عاشقانه نشده بود وتنهادليلشم مشکلات خانوادگی،يه روزکه ديگه طاقتم تموم شده بود توئ هوای بارونی وسرد که دم دمای غروب بود رفتم جلوی درشون اون دست خيابون روی زمين نشستم بعداز يک ربع ازشدت سرماتمام استخوان هام درد ميکردو لباس هام خيس آب شده بودازهمه چيز وهمه کس خسته شده بودم نه خونواده ای…نه عشقی…توهمين فکرابودم که مريم از پنجره نگاه کردنگاهموبه چشمای قشنگش دوختم بايه حس عجيبی به من نگاه ميکرد از پشت پنجره کناررفت ميخواستم برگردم برم خونه که متوجه شدم از خونشون خارج شد باورم نميشدکسی که ترکم کرده بودداشت ميومدبه سمتم پس ازچندثانيه تأمل بلاخره رسيد به من سلام کردوگفت:عزيزم تواين بارون اينجاچيکارميکنی،وتوهمين لحظه منودرآغوش گرفت وگفت:فکرميکردم عاشق باشی اماخرنه تمام لباسات خيس آبه…توهمين هنگام منوبه سمت خونشون راهنمايی کردوگفت:بروتوخونه کسی نيست يه کم گرم ميشی ولباسات خشک ميشه…
بدون هيچ ممانعتی راهی شدم وقتی رسيديم توی منزل رفت توی اتاق خواب بعدازچنددقيقه بايه دست لباس که روی دستش بود بيرون اومد وبه من گفت:سامان گلم لباسات خيسه واگرتنت بمونه مريض ميشی بروتواتاق خواب عوضشون کن،لباسای خودشم به خاطراينکه بارون شديد بود خيس شده بودمنم ديگه طاقت سرمارونداشتم به خاطرهمين رفتم توی اتاقوشروع کردم به عوض کردن لباسام داشتم لباسای خيسموازروی تخت برميداشتم که يه سوتين قرمزکه کنارتخت افتاده بود نظرموبه خودش جلب کرد حس شهوت توئ تک تک سلول های بدنم بيشتر شدباصدای در زدن مريم از توفکربيرون اومدم مريم اومدتوی اتاق گفت:سامان منم برم يه دوش بگيرم وبيام لباسامو عوض کنم تامن توحمومم توحواست به خونه باشه،گفتم:باشه امامريم مامانتيناياکس ديگه نيادتوخونه آبرومون بره…مريم باعصبانيت گفت:اولأکسی نمياددومأمگه ماداريم چيکارميکنيم،بعدبادوتادستش منوازاتاق آوردبيرون وگفت:دارم لباساموعوض ميکنم ميخوای اينجا وايسی؟؟؟باشيطنت دستموبه پشتش کشيدمو گفتم مگه چی ميشه!بدون هيچ پاسخی دراتاقوبست وشروع کردبه درآوردن لباساش فورأيه صندلی زيرپام گذاشتم وازقسمت شکسته ی شيشه شروع کردم به ديد زدن وقتی بدن صاف وسفيدشوديدم برق ازچشمام پريدکلألخت بود وپشتش سمت من خم شدکه ازروی زمين شرتشوورداره وای چه کسی انقدربزرگ بود که وقتی خم شداز پشت اندازه يه وجب لای پاشو بازکرده بود مريم وارد حمام شد سريعأ خودمو رسوندم داخل اتاق کيرم راست کرده بود لباسهایی روکه ميرم آماده کرده بود وبرداشتم وزيرتخت مخفی شدم بعد چنددقيقه مريم از حمام خارج شد وای چه سينه هايی کم مونده بود که آبم بياد مريم داشت دنبال لباسهاش ميگشت که اززيرتخت دراومدم مريم يه جيق بلند کشيدويه سيلی محکم خوابوند توی صورتم دستموگرفتم به صورتم و لباسهاروبه طرفش بردم وگفتم:چراميزنی اومد لباساتوبدم ديگه…دستشوگذاشت روی صورتم وگفت:آخی سامان جان ببخشيدبه خداحواسم نبود ترسيدم،حرفشو قطع کردم همينطورکه لبامونزديک لباش ميکردم گفتم:عيب نداره الان عوضشوازت درميام وتوهمين هنگام لبامو به لباش قفل کردم وای چه مزه ای داشت مريم هم هيچ مقاومتی نکردوشروع کرد به ميک زدن لبام همينطورکه داشتم لباشو ميخوردم بغلش کردموانداختمش روی تخت چنان حشری شده بود که وقتی لباشو ازروی لبام برداشت لبام خونئ شده بود شروع کردم بازبونم پستوناشوخوردن وبادستمم کسشو ماليدن اونم تنهاکارئ که ميکرد آه وناله بودبعدازچنددقيقه خودشواززيردستای من درآورد ومنوانداخت روی تخت ومثل موجياشروع کرد به لخت کردن من وقتی به کيرم رسيد يه جيغ بلندی کشيدوشروع کردبه خوردنش منم تواين حين بيکارنبودم وداشتم باپستوناش بازی ميکردم کيرموباولع ليس ميزدو گه گاهی هم گازميگرفت که به شهوتم اظافه ميکرد ساک زدنشوتندترکردديگه داشت آبم ميومدکه خودش يه جيغ کوتاه کشيدوارضاء شدتوهمين هنگام منم آبم اومد دوتایی روی همديگه چنددقيقه ای خوابيدم بلندشدم مريموبه پشت خابوندم وشروع کردم به ليس زدن سينه هاشوکسش توهمين حين مريم گفت :سامان کافيه پس کی ميخوای منوبکنی…بدون هيچ پاسخی به ليسيدن کسش ادامه دادم مريم که غرغ شهوت بود ومتوجه اوضاع نبود هی آه وناله ميکرد،به کيرم يه مقدارروغن زيتون زدم گذاشتم دم کسش بدون هيچ صبری باقدرت فروکردم توکسش مريم يه جيغ بلند کشيدو بايه لگدمنوپرت کردبه زمين بلندشديه نگاهی به کسش کردوگفت:خر نفهم چيکارکردی حالاديگه بدبخت شدم وشروع کرد به گريه کردن اومد کنارش نشستم وگفتم:مريمم گلم من برای کارم دليل دارم دليلمم اينه که نميخوام برای کسه ديگه ای بشی…مريم بامشت به سينم ميزدوميگفت:بيچاره شدم بدبخت شدم…يه ده دقيقه دلداريش دادم تااينکه راضی شد ادامه بديم يه کاندوم خاردارانداختم به کيرمو شروع کردم کردن توی کسش بعد ازدوسه تاتلمبه زدن تازه خون کسش راه افتاد امابه مريم خيلی خوش گذشته بود هی آه وناله ميکرد تلمبه زدنموتندترکردم ومريم هم هی ناله ميکردتااينکه يه جيغ بلندکشيدوارضاء شد منم بعد چند ثانيه ارضاء شدم کنارمريم نشستم ودرگوشش گفتم:گلم اجازه ميدئ کونتم افتتاح کنم يه کم تامل کرد وگفت:فقط آروم کسموکه پاره کردی لااقل مواظب اين يکی باش…از مريم خواستم که به شکم بخوابه اول يه مقدار بازبونمسوراخشوبازی دادم تاشهوتش زيادبشه بعدشم آروم کيرموکردم توکونش تلمبه ميزدم ومريم هم داشت ناله ميکرد تلمبه هاموتندترکردم مريم هم دادميزدتندترتندتر ميخوام جربخورم تااين که ارضاء شد کيرمو کشيدم بيرون مريم برام ساک زد ودوسه باری هم آبم اومد آخرشم همونجوری توتخت خوابمون برد…
(پايان)
منومريم الان ازدواج کرديم وتو بچه دوقلو داريم…

نوشته:‌ بی کس


👍 0
👎 0
16430 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

428073
2014-07-21 14:34:02 +0430 +0430
NA

ajabaaaaaa!
O__o

0 ❤️

428074
2014-07-21 15:29:58 +0430 +0430
NA

بعد چی شد
حتما از خواب پریدی ؟

0 ❤️

428075
2014-07-21 15:34:29 +0430 +0430
NA
بلتتی
0 ❤️

428076
2014-07-21 15:57:47 +0430 +0430
NA

داستانتو خوندم ای بدک نبود .فقط موندم تو که برای سکس نرفته بودی کاندومو از کجا اورده بودی؟

0 ❤️

428077
2014-07-21 16:22:37 +0430 +0430
NA

"وتوهمين لحظه منودرآغوش گرفت ">>>از این جمله دیگه نخوندم :|
متوهم :|

0 ❤️

428078
2014-07-21 16:32:55 +0430 +0430
NA

مسخره پر از تناقض

0 ❤️

428079
2014-07-21 17:13:43 +0430 +0430
NA

لامصب این صابون چه کارای با مغز جوانا میکنه
1702-525-large_0.jpg

0 ❤️

428081
2014-07-21 18:06:12 +0430 +0430
NA

دهنت سرویس نصفه شبی مردم از حنده

0 ❤️

428082
2014-07-21 18:22:28 +0430 +0430
NA

خخخخخخخخخخ.عاغا این صابونی که گفتی بد تاثیر گذاشته روش
دختره اول با پا شوتش کرده اونور وقتی پردشو زده بعد اروم شده.جنده نبوده پس چی بوده؟

0 ❤️

428083
2014-07-22 02:13:49 +0430 +0430
NA

کاملا توهم بود اگه زندگی سگی تو راست بگیریم تو الان با خودت داری خیال بافی میکنی … برو تمرین کن سوتی ندی تو داستان نوشتن

0 ❤️

428084
2014-07-22 03:07:42 +0430 +0430
NA

یعنی مزخرف ، دروغ بود تابلو هم دروغ بود ؛ آخه کس کش با چوب افتادن دنبالت ، شماره ی اون گور به گوری رو از کجا آوردی؟ نکنه مامانش با چوب افتاد دنبالت که شماره ی دخترشو بهت بده؟ اه ، عرضه ی چاخان بافیدن نداری ، چرا به شعور بقیه توهین میکنی آخه dash1

0 ❤️

428087
2014-07-26 02:32:52 +0430 +0430
NA

یه پسر هیچوقت حتی تو اوج شهوت تن عشقشو دید نمیزنه تو هیز بودی نه عاشق

0 ❤️