سکس با هانیه (طنز)

1391/10/23

سلام دوستان … طبق معمول داستانهای سکسی شروع میکنم …
من ناصر هستم 20 ساله … از هفته پیش کیرم شروع کرده به راست شدن و اولین فیلم سکسی ای رو هم که دیدم بر میگرده به دیروز غروب ( جاتون خالی عجب فیلمی بود ) … من ساکن پایتختم تاکید میکنم پایتخت ، بچه ی ناف تهرون ( یه جایی یکم بالاتر از برج میلاد ) … باید بگم که من به شدت حشری و هات هستم تا حدی که با شنیدن صدای جواد خیابانی و مزدک میرزایی حشری میشم حالا خودتون تصور کنید عمق داستان رو … اصلا مدتیه نمیتونم بازی هایی که اقا جواد گزارش میکنه رو ببینم … خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به امروز صبح … ساکنین واحد روبروی ما یه خونواده سه نفری هستن متشکل از پدر مادر و دختر خونواده که اسمش هانیه هست … 20 ساله با اندامی مهر کپی برابر اصل خورده جنیفر لوپز و چهره ی انجلینا جولی ، کلا بگم ریمیکسی از تمام بازیگران هالیوود ، بالیوود و سینمای خودمون یه کمی هم سینمای فرانسه شده هانیه خانم همسایه ما … اعضای خونواده من همگی دیشب یهو جمع کردن رفتن شمال از من اصرار که منم باهتون بیام از اونا انکار که تو بمون کارای مهم تری هست احتمالا در جریان بودن اگر هم در جریان نبودن احتمالا قضیه دست غیبی و امداد غیبی و از این جور مسائل بود …
ساعت 6 صبح دیدم در میزنن گفتم حتما خونواده برگشتن سفر کنسل شده رفتم درو باز کردم چی میدیم … هانیه بود با یه ظرف اش رشته گفت بفرمایید یه لحظه نگاهم به نگاهش گره خورد …
گفتم : صبح ها معمولا حلیم پخش میکننا
هانیه : مگه ساعت چنده ؟
من : ساعت 6 و یک دقیقه هست !!
هانیه : ای وای دیروز غروب میخواستم آش رو بیارما … اینقدر درگیر شدم زمان از دستم در رفت … واقعا چقدر زود دیر میشود …!!
من : چه درگیری ای ؟
هانیه : نه چیزی نیست پای نت بودم تازه با یه سایت توپ اشنا شدم …
من : واقعا ؟ چه سایتی …
هانیه : یه سایتی هست به اسم شهوانی … دیروز 4 بعد از ظهر پیداش کردم … مطمئنی الان 6 غروب نیست 6 صبحه ؟؟
من : اره بابا هنوز افتاب نزده … بیا تو ببینم چه سایتی بوده این بلا رو به حال روزت اورده شبو روزتو قاطی کردی ؟ هان ؟ ( این هان اخری رو قشنگ یادمه گفتم )
اومد تو نشست رو کاناپه جلوی تی وی منم رفتم سیستم رو روشن کنم توی اتاق بودم داشتم سیستم رو روشن میکردم که یه لحظه احساس عجیبی بهم دست داد حشری شدم و داشتم راست میکردم … وقتی دقت کردم دیدم هانیه تی وی رو روشن کرده شبکه سه داره ال کلاسیکو دو سال پیشو با گزارش جواد خیابانی پخش میکنه … داشتم از خود بی خود میشدم که هانیه شبکه رو عوض کرد …
از اتاق اومدم بیرون رفتم نشستم پیش هانیه گفتم تا سیستم روشن بشه سر صحبتو با هانیه باز کنم که دیدم هانیه خوابش برده !! دلم نیومد بیدارش کنم از اونجایی هم که پدر مادرش صبح زود میرن سر کار تا دیر وقت برمیگردن گفتم خونه خودش تنها میخوابه یه وقت میترسه بزار همینجا بخوابه …
گذشتو گذشتو گذشت تا ساعت 10:30 دقیقه ( دقیق دقیق ) هانیه بیدار شد ، دیدم خب مهمونم شده زشته پذیرایی نشه رفتم صبحونه رو اماده کردم اونم اومد نشست صبحونه خورد ( من قبلا خورده بود ) … ساعت یازده گفتم خب هانی بیا ببینم این سایتی که میگی چیه اومد پای سیستم کنارم ، پیش خودم گفتم چجوری برم سر اصل مطلب و شروع کنم کارو … توی همین افکار بودم که هانیه گفت راستی توی سیستمت تحقیق راجب تاریخ هخامنشیان نداری منم که میخواستم یه جوری رفتار کنم که توی رودربایستی بمونه و وقتی سر صحبتو باز کردم اذیت نکنه و راه بیاد نشستم یه تحقیق 50 صفحه ای جمع کردم و همه رو تیکه تیکه ادیت کردم اخرای کار بود که یه اهنگ گوگوش گذاشتم گفتم بحثو پیش بکشم … شروع کردم از فیلمای قدیمی گفتم از بهروز وثوق از گوگوش از ممل امریکایی رسیدم به سکس … یه نگاه به هانیه کردم دیدم خوشش اومده اروم چرخیدم طرفش بلند شدم لبامو به لباش نزدیک کردم حرارت نفس هاشو حس میکردم نزدیک تر رفتم … یهو صدای زنگ در اومد … همه مقدمه چینی خراب شد … گفتم یعنی کی میتونه باشه این موقع روز ، که هاینه گفتم فکر کنم غذا اوردن ، داشتی روی تحقیق کار میکردی من زنگ زدم بیرون غذا بیارن خلاصه هیچی رفتم غذا رو گرفتم اوردم از اونجایی هم که داشت از دهن می افتاد مشغول تناول شدیم ( دو ساعتی روی تحقیق کار کردم چقدر ادبی شدم ) … من اصلا پیاز همرا غذا رو نخوردم گفتم بده قبل سکس یه پیاز نیم کیلویی خورده باشی ولی هانیه کل پیازو که اندازه کله یه جوون بالغ بود قلومبا کرد ( این قسمت خیلی حالم گرفته شد یه جورایی اشک گوشه چشمم جمع شد ) غذا که تموم شد دوباره برگشتیم به اتاق ، هاینه گفت : تحقیق رو بزن رو سی دی که منم همین کارو کردم … هانیه روی تخت من نشسته بود و وقتی رایت سی دی تموم شد به بهانه دادن سی دی بلند شدم رفتم نشستم کنارش ، دستمو انداختم پوشتش و اونم همین کارو کرد مثل دو تا دوست توی چشماش نگاه کردم اروم و با صدایی که ازهیجان کمی میلرزید گفتم هانیه تو به کی رفتی اینقدر خوشگلی … هانیه هم خودشو یکم لوس کرد حالا دیگه جراتم بیشتر شده بود لبامو گذاشتم روی لباش شروع کردم به لب گرفتن انواع و اقسام بوسه ها رو مثل یه شوالیه جوان اجرا میکردم . هولش دادم روی دستم و از پشت با دست چپم نگه داشتمش شروع کردم به خوردن لباهاش و اروم به سمت پایین حرکت میکردم صدای نفش نفس زدنش کاملا توی گوشم بود نفساش به شماره افتاده بود اروم اومدم سمت گردنش ، پایین و پایین تر اومدم دیگه رسیده بودم به سینه هاش دست راستمو گذاشتم روی یکی از سینه هاش و لمسش کردم یکمی فشار رو بیشتر کردم …
هانیه با دست بهم زد گفت ناصر حواست کجاست ده دقیقه هست کجا رو داری نگاه میکنی ؟ سی دی رو رایت کردی ؟
دیدم همش توهم بوده ولی با خودم گفتم من این توهم رو جامع عمل و واقعیت میپوشونم ، دستاشو گرفتم توی دستم سریع صورتمو به صورتش نزدیک کردم بوی پیاز فضا رو عاشقانه تر کرده بود … لبام رو گذاشتم روی لبش چه احساس خوبی بود ولی حیف که اینبار تلفن زنگ زد و اگر جواب نمیدادم هم بد میشد چون ممکن بود خونواده باشن … با عجله رفتم تلفن رو جواب دادم اون طرف خط بابام بود و بعد سلام و طبق معمول پرسیدن چه خبر و چرا دیر جواب دادی گفت پسر چیکار داری میکنی ما تا چند ساعت دیگه برمیگردیم به خودت بیا یه کاری کن هنوز یه لب ازش نگرفتی جوونم جوونای قدیم … برو ببینم چیکار میکنی پسر …
گفتم : اقاجون سر بلندتون میکنم فقط شما یه کم دیر تر بیاید
الو الو … الووووووووو … ناصر بابا چی شد چرا جواب نمیدی …هیچی اقاجون چیزی نیست …باز هم دچار توهم شده بودم با خودم گفتم چی تو ی این غذا بود … صحبتم با اقاجون تموم شد برگشتم به اتاق دیدم هانیه بلند شده گفت من باید برم امروز بابا اینا زود میان باید بریم خونه عموم راستی فردا اساس کشی داریم خونه جدیدنمون اگه ندیدیمتون از خونواده خداحافظی کن .ممنون بابت تحقیق و نهار … گفتم هانیه نگفتی سایت چی بود گفت شهوانی دات کام خودت برو ببین … و من هم با قلبی اکنده از اندوه و چشمانی اشک بار از فقدان اجرای یک سکس درست و حسابی به شهوانی امدم و شرح وقایع را نوشتم …
دوستان من عذرخواهی میکنم اگه این داستان نتونست موجبات یک فانتزی دیگه برای جلق زدنتون رو فراهم کنه …

نوشته: روان


👍 0
👎 0
30528 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

352464
2013-01-12 21:57:03 +0330 +0330
NA

اه اه به چيش بخنديم؟
اصلا قشنگ نبود

0 ❤️

352465
2013-01-12 23:30:20 +0330 +0330
NA

داستان جالبی بود.دقیقا شرح حال خلاصه ای از نویسندگان زیر 20 سال شهوانی.

1-خانواده می رن سفر…

2-مشکل کامپیوتری به وجود می یاد

3- سکس

جالب بود دوست عزیز .مرسی و موفق باشی

0 ❤️

352466
2013-01-13 02:04:13 +0330 +0330
NA

با تیکه جواد خیابانی خیلی حال کردم دمت گرم بازم بنویس

0 ❤️

352467
2013-01-13 02:14:39 +0330 +0330

تلفیقی از سکس و هنر ایرانی! روان؟ روح و روانت شاد باد! هم این دنیا هم سرای باقی موجبات خنده و شعف و در حد جلبکهای آمازون فراهم کردی ولی جدا دمت گرم بین این همه داستان یه حال و هوا عوض شد!

0 ❤️

352468
2013-01-13 03:05:38 +0330 +0330

خوب بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
د واسه همینا دست میزنید و هورا میکشید که اوضاع شهوانی شده این.
نویسنده ی گرام.
در حقیقت حس میکنم کلمه طنز رو بخاطر این گذاشتی کنار اسم داستانت تا به فحش کشیده نشی وگرنه من طنزی توی داستانت ندیدم.
در حقیقت چرت و پرت بود اونم در حد اعلا…عیارش کس شعر بودنشم 24 بود.
نه میشد اسم رو گذاشت طنز نه میشد گذاشت داستان.
حتی در حد خاطره هم نبود…اگه پیاز دم دستته از طرف من نایب الزیاره شو دوتاش رو بچپون تو حلقت و از اونورم یه شکر دون ور دار و از پایین سعی کن جاش بدی بلکه شیرین شدی.
شکر شکن شوند همه ی روانیان
زین قند پارسی که به کونشان رود
یاد محسن به خیر…
بیادتیم میرزا.

0 ❤️

352469
2013-01-13 03:14:02 +0330 +0330

پروازی جان یه نگاه به این بنداز…
اینجاست که میگن تفاوت را احساس کنید.
شخصا میگم هیچوقت اسم نویسنده ی این متن از یاد من نمیره.

shahvani.com/content/آموزش-نوشتن-داستان-سکسی-طنز

0 ❤️

352470
2013-01-13 03:17:25 +0330 +0330

Eyval sharhe hale khubi bud jahate khandidan be khatere nevisaye tavahhomiye in site!!!

0 ❤️

352471
2013-01-13 04:10:20 +0330 +0330
NA

in kojash tanz bood?

0 ❤️

352473
2013-01-13 04:54:37 +0330 +0330
NA

کفتار پیر عزیزم:

حکایت این داستان حکایت گاو سامری هستش .اگه شنیده باشی.شما نیستی.پریچهر معلوم نیست

کجاست.ارا نمی یاد .سلیور تازگیها گم شده.کامنت نمی ذاره.وقتی اصل کاریها نمی یان پس

اجبارا باید به گاو سامری راضی باشم.

من کل داستانهای سایتو می خونم.

از خیلی داستانها خوشم نمی یاد ولی می گم جالب بود.چون گی یا تجاوز به ناموس مردم نیست

تشویقشون می کنم شاید داستان بعدی بهتر باشه.

این داستان هم طنز نبود ولی شرح حال چرت و پت نویسان بود.بعضی وقتها اجبار بر منطق حکم می کنه.

:D حال کردی چه فیلسوفانه بهت گفتم داستان بنویس.

0 ❤️

352474
2013-01-13 05:21:01 +0330 +0330
NA

مدل کامپیوترت چیه که یه ربع طول میکشه تا روشن شه .
در کل خوب بود Thank U

0 ❤️

352475
2013-01-13 05:33:54 +0330 +0330
NA

چه راحت همين بود داستانت
اومد رفت كيرم به دماغت بااون كامپیوترت

0 ❤️

352476
2013-01-13 06:07:28 +0330 +0330
NA

من فکر میکنم دوستان به طنز این مطلب پی نبردن
این داستان خلاصه نوشته جلقوهاییه که با دیدن پای بدون جوراب از خود بی خود میشن و تراوشات ذهن معلولشون رو میارن اینجا خالی میکنن. تمامی داستان ها هم وجه مشترکی که در این داستان بود رو دارن . همه میرن مسافرت یهو خونه خالی میشه یهو یارو میاد . مشکل کامپیوتر دارن …
با حال بود

0 ❤️

352478
2013-01-13 13:15:05 +0330 +0330
NA

ای بدک نبود با وجود اینکه من با نظر “کفتار پیر” عزیز کانلن موافقم.

0 ❤️

352479
2013-01-13 13:19:08 +0330 +0330
NA

من که همیشه با کفتار پیر موافقم. . . .
ولی آقا پژمان، پروازی جون راست میگن.
بنویس دیگه!
به عشق شماها میایم سایت

0 ❤️

352480
2013-01-13 13:32:10 +0330 +0330
NA

بد نبود سر گرم كننده بود

0 ❤️

352481
2013-01-13 17:06:11 +0330 +0330
NA

معنی طنز چیزی هست که حداقل بتونه یه لبخند )حتی کوچیک( روی لب خواننده ایجاد کنه. با توجه به این توضیح خدایی فکر می کنی داستانت طنز بود؟

0 ❤️

352483
2013-01-13 21:10:55 +0330 +0330
NA

چراداستان میخونید واعصاباتونوخراب میکنیدارزشش روداره؟
من ازاین به بعدنمیخونم

0 ❤️

612351
2017-06-05 15:36:00 +0430 +0430

نظر شما چیه؟کیر

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها