ماندانا (3)

1394/06/16

…قسمت قبل

  • ببخشید
    ببخشید؟چرا این حرفو زدم.هم ناراحت شدم هم معذرت خواستم؟چرا خودمو گناهکار میدونستم.مگه تو این دو هفته خودش سرزده نیومده بود پیشم؟منم خواستم مثل خودش باشم.بهش سر بزنم.این دختره کی بود؟باید الان چیکار کنم.مگه وانمود نمیکردم که برام یه دوست معمولیه و بهش احساسی ندارم؟چرا خودمو لو بدم.باید برام بی اهمیت باشه.باید بتونم خودمو کنترل کنم.

  • نه بابا تو ببخشید این دختره اینقدر بی چشم و رو عه.
    خودش دوباره بحثش رو پیش کشید.یعنی واقعا براش مهم نیس که من بفهمم با کسی در ارتباطه؟پس واقعا فیلم نمیاد و احساسی بهم نداره.کاش هیچوقت ندیده بودمش.باید عادی باشم بهش.مثل قبل.فکر نکنه که ناراحت شدم. رفتم سمت میزو با کمک هم وسایل رو اماده کردیم.هیچ حرفی برای زدن نداشتم.همون طوری بدون لباس نشسته بود روبروم و صبحانشو میخورد.از خودم بدم میومد.با خودم فک میکردم این اقا دیشب یه سکس توپ داشته تو ام صبح عین کلفت ها براش صبحانه بردی.خاک بر سرت.تحقیر تا این حد.

  • چرا ناراحتی؟

  • من؟

  • اره دیگه

  • ناراحت نیستم

  • ببخشید بابت صبح.فکر نمیکردم بیای

  • بابت چی ببخشم؟

  • صحنه هایی که دیدی

  • مشکلی نیس
    داشتم از فضولی میمردم.اما به هیچ وجه دوست نداشتم ازش قضیه رو بپرسم.تا اینکه خودش شروع به صحبت کرد
    پنج سال پیش،با کسی بودم که تمام زندگیم بود.میخواستیم تا اخرعمر باهم باشیم.همه ی برنامه هامون رو ریخته بودیم.یه روز که رفته بود بیرون دیدم زنگ زد.گوشی رو برداشتم اما صدای خودش نبود.فقط اسم یه بیمارستان رو شنیدم.طولانیش نکنم…برای همیشه از پیشم رفت.تصادف کرده بود.بعد رفتنش دیگه نتونستم به کسی فک کنم.گاهی اوقات از کسایی خوشم میومد،یعنی فکر میکردم که خوشم میومد.جلوتر میرفتم باهاشون میدیدم از روی هوس بوده.بخاطر همینم سعی کردم زندگی احساسیم رو از هوا و هوس جدا کنم.این دختری هم که صبح دیدی برام کار میکنه.میفهمی که؟
    کاملا متوجه منظورش شده بودم.شاید وضعیت خودمم یه جورایی شبیهش بود.من خودارضایی میکردم اون اما ادم های مخصوص خودش رو داشت.ولی چیزی که فرق داشت این بود که من بعد سالار تازه داشتم بهش دل میبستم اما سپهر بعید بود حس متقابل داشته باشه.به خودم قبولوندم که بذار دوست خوبت بمونه. نگاش کردم و گفتم اره.کاملا.

  • این چند روز چیکاره ای؟

  • نمیدونم.همه جا تعطیله.طبق معمول بی حوصله تو خونه شایدم جایی مهمونی دعوت شم.

  • بریم شمال
    نمیدونم جملش سوالی بود یا دستوری.اما یهو بیخیال همه ی اون قضایا شدم.دلم مسافرت میخواست.چه بهتر با کسی که کنارش خوشحالم.بذار هر چی میخواد پیش بیاد بیاد.

  • اول بریم من ساکم رو ببندم.
    ماشین من موند تو پارکینگ خونش و با ماشینش راه افتادیم سمت خونه ی من.باهام اومد بالا.واسه اولین بار اومد تو اتاقم.نشسته بود رو تخت و وسایلی که برمیداشتم رو نگاه میکرد.منم سعی میکردم مثل خودش باشم.بدون خجالت لباس های زیر رو برمیداشتم میذاشتم تو ساک.وسایل رو که جمع کردم گفتم حاضرم. حدود ساعت 7 بعد از ظهر بود که رسیدیم ویلاشون.دم ساحل بود.جایی که من همیشه خیلی دوست داشتم.ساحل بهم آرامش میداد و جز معدود جاهایی بود که با سالار ازش خاطره نداشتم.هیچوقت اهل سفر نبود.اکثرا تعطیلاتمون به مهمونی میگذشت.دم ساحل ایستاده بودم که با صدای شاتر دوربینش به خودم اومدم.برگشتم دیدم داره عکس میگیره.خندم گرفت.یه دونه دیگه گرفت

  • من پروژه عکاسیت نیستما هی ازم عکس میگیری

  • غروب و ساحل و دختر تنها.چرا عکس نگیرم؟

  • تنها نیستم

  • میدونم.
    این رو گفت و اومد کنارم.دستش رو حلقه کرد دورم و یه سلفی دوتایی گرفت.شام رو از بیرون گرفته بودیم و لب ساحل خوردیم.هنوز مانتوم رو در نیاورده بودم.از بچگی همیشه عاشق این بودم کنار ساحل بشینم و دریا رو نگاه کنم.کم کم هوا داشت سرد میشد.

  • قصد نداری بیای تو؟

  • چرا میام

  • پاشو.هوا سرد شده سرما میخوری
    دستمو گرفت و کمکم کرد بلند شم.داخل ساختمون که شدیم تازه متوجه شدم بیرون چقدر سرد بوده.ساکم رو اورد تو و گفت راحت باش خونه ی خودتونه.

  • مرسی،لباسام رو کجا عوض کنم؟

  • دنبالم بیا.
    وارد یکی از اتاق های طبقه ی بالا شدم.تخت دو نفره،یه میز ارایش،و شومینه ی کوچیک وسایل اتاق بود.مانتو و شالم رو دراوردم.رفت نشست رو تخت و تکیه داد.پاهاشم دراز کرد.لپ تاپش رو دراورد و شروع کرد کار باهاش.پس قضیه ازین قرار بود.قرار بود باهم تو یه اتاق باشیم.لباس هامو عوض کردم.یه شرتک با تاپ پوشیدم.سپهر این چیزا براش عادی بود.با خودم فک کردم معلومه که باید عادی باشه.وقتی با اون دختری که من دیدم میخوابه من دیگه به چشمش نمیام.رفتم کنارش نشستم.داشت بازی میکرد.

  • اومدی شمال بازی کنی؟میشستی تهران بازیتو میکردی
    در لپتاپ رو بست و گفت تو بگو چیکار کنم.

  • نمیدونم.چرا اومدیم شمال خب

  • امروز رانندگی کردم خستم.فردا میریم حسابی میگردیم

  • فکر خوبیه.خسته ای بخواب خب

  • نه فقط حوصله بیرون رو ندارم

  • منم الان خوابم نمیاد

  • میشه حرف بزنیم؟

  • داریم چیکار میکنیم؟

  • چرا خودارضایی میکنی؟

  • چی؟ یهو مغزم از کار کردن وایستاد.

  • تو اتاقت دیلدو دیدم

  • تو چرا جنده میاری تو خونت؟

  • چون به سکس نیاز دارم

  • خب به همون دلیل منم خود ارضایی میکنم.

  • میدونی افسردگی میاره؟

  • اره سعی میکردم جلوی بحث رو بگیرم.دوس نداشتم بفهمه اما تیز تر از این حرفا بود.نذاشت تمرکزم رو جمع کنم و اماده ی صحبت شم باهاش.شروع کرد به صحبت کردن

  • اخرین باری که سکس داشتی کی بوده؟ مثل بازجو شده بود و منم متهم.دوس نداشتم جواب بدم اما هیچوقت درست حسابی حرف نزده بودم با کسی.همیشه ازش فرار میکردم.بی اختیار شروع کردم به جواب دادن.

  • سه سال پیش

  • واسه چی بهم زدید؟

  • بهم خیانت کرد

  • بعدش چی شد؟

  • چی شد؟هیچی.نتونستم به هیچ مرد دیگه ای اعتماد کنم.رو پاهای خودم وایستادم تا قوی باشم.تا وابسته و عاشق کسی نشم.
    چه دروغ بزرگی.دو هفته ای میشد که شب ها سپهر رو میدیدم و روزها تو فکرش بودم.حتی سالار رو اینقدر دیوانه وار دوست نداشتم.احساس ضعف داشتم.اینکه چرا احساستم رو باهاش درمیون گذاشتم.نمیخواستم فک کنه من در برابرش ضعیفم.

  • نخواستی یا نتونستی؟

  • ینی چی؟

  • نخواستی عاشق کسی بشی یا نتونستی؟

  • نمیدونم.
    کاش چشمامو میبستم و بهش میگفتم.میگفتم که دو هفتس شبانه روزی دارم بهت فکر میکنم. این حسو هیچوقت نسبت به کسی نداشتم. کاش میشد. فقط تونسم تو چشماش نگاه کنم و لبخند بزنم. ناخوداگاه چشمام خیس شد. باید مقاومت میکردم تا اشکم نیاد. نمیخواستم ضعف نشون بدم. اما دست خودم نبود. همون طوری یه قطره اشک از چشمام سرازیر شد. سرمو انداختم پایین. سرمو تو سینش گرفت و سرمو بوسید.

  • اروم باش عزیزم
    عزیزم؟ داشت بهم میگفت عزیزم؟ به جندش هم همین حرفو میزنه. جدی نگیر. اما مگه میشد جدی نگرفت؟ بال در اوردم. محکم فشارش دادم. کافی بود بگم دوست دارم. اما اگه اون دوسم نداشت چی؟ چیکار باید میکردم؟ ترجیح میدادم در کنارش باشم و دوست معمولیش بمونم تا اینکه بخاطر گفتن حسم ازم بترسه و فرار کنه. تکیه داد به بالای تخت و من همچنان تو اغوشش بودم. با موهام بازی می کرد. سرمو میبوسید.

  • بهتری؟

  • اره بابا، یه لحظه حسی شدم. به تو چه اخه این سوالارو میپرسی

  • به من ربط داره

  • چیکارمی؟

  • دوس داری چیکارت باشم؟ کار داشت به جاهای باریک میکشید. یه سوتی قلبمو لو میداد جلوش.مونده بودم چی بگم. خواستم بحثو به فاز شادی و خنده بکشونم تا احتمال سوتی کمتر بشه.

  • فعلا که رانندمی بلند خندید و گفت دستت درد نکنه دیگه.

  • عکاسمم هستی

  • خب، دیگه؟

  • شاید دوستمم باشی حالا محکم فشارم دادو منو برگردوند رو تخت. خودش اومد روم دراز کشید. ارنجاش کنارم قفل شده بود و صورتشو نزدیک صورتم کرده بود. پاهاش باز بود کنار رونام و میتونسم سفتی کیرش رو رو کسم حس کنم.

  • که شاید دوستت باشم اره؟ حالتمون رو دوس داشتم. نمیخواستم از روم بلند شه.از همیشه جذاب تر شده بود. با حالت بیخیالی و یکم عشوه جوابشو دادم

  • اره شاید

  • ولی من ترجیح میدم دوستت نباشم

  • ترجیح میدی چیم باشی؟ توپو انداختم تو زمین خودش. حالا اون بود که تصمیم میگرفت. خودمو سپرده بودم بهش.

  • کسی که خوشحالت میکنه صداش اروم شده بود.نزدیک صورتم بود. چشمامو بستم و گرمای لبهاشو رو لبام حس کردم. قفل بودم تو اغوشش، یکم رفت عقب و چشمامو باز کردم. حس ترس داشت تو چشماش، نمیخواستم تو اون لحظه بترسه و بره. دستمو بردم پشت سرش و اوردمش جلو. لبهامو باز کردم و طعم لباشو چشیدم. خیلی نرم و اروم همو میبوسیدیم، حاضر بودم تا اخر عمرم طعمشو بچشم. ازم جدا شد. صورتشو عقب کشید. هیچی نمیگفت. خجالت میکشیدم بهش بگم ادامه بده. کاش خودش میفهمید که این صحنه ی الانمون شده رویای 2 هفته ی من. کیرش حسابی باد کرده بود و بهم فشار میاورد.شروع به صحبت کرد

  • نمیخوام اذیتت کنم

  • اذیت نمیشم
    خودمو از زیرش کشیدم بیرون. حالا نوبت من بود که تکیه بدم به تخت. دستاشو گرفتم تو دستام.روبروم نشسته بود. دستاش داغ داغ بود. به همدیگه زل زده بودیم بدون اینکه چیزی بگیم. شروع کردم به صحبت باهاش

  • چی شده سپهر؟

  • نمیدونی؟

  • میخوای برم بیرون؟

  • نه
    چند ثانیه مکث دوباره.سکوت کشنده.عرق کرده بود.معلوم بود داره خیلی اذیت میشه، منم واقعا میخواستمش. شاید پا پیش نذاشته بود که من اذیت نشم. برام مهم نبود هوسش بودم یا نه، من باید این 2 هفته اتیش گرفتنمو خاموش میکردم. مهم نبود که غرورمو زیر پام میذاشتم. پاشدم برقو خاموش کردم. نور حیات اتاقو روشن نگه داشته بود. نشست لبه ی تخت. نشستم رو روناش و پاهامو دور کمرش حلقه کردم. در گوشش اروم گفتم

  • من مشکلی ندارم عزیزم
    لبامو رو گوشش کشیدمو اروم گذاشتم رو گونش،بوسه های ریز اطراف لبش میزدم، خوشبختانه بعد سه سال چیزی یادم نرفته بود. هنوزم میتونستم به طرفم حس خوب بدم. لبامون تو تاریکی همو پیدا کرد و شروع به بوسیدن کردیم. دستاشو برد زیر لباسم. داغی دستاش به تنم حس خوبی میداد. سوتینمو باز کرد و با تاپم درشون اورد.با انگشتاش رو تنم بازی میکرد. انگشتاشو همه جا میکشید جز روی سینه هام. منو خوابوند رو تخت و شروع کرد به لیس زدن تنم.از گردنم شروع کرد و میومد پاایین.قلقلکم میومد تنمو جمع میکردم. خیلی به کارش وارد بود. رو شکممو لیس زد و رفت پایین تر.شرتکمو با کمک خودم دراورد. رفت پایین پام و شروع به ماساژ از پایین داد.انگشتشو تا داخل رونم کشید.کسم حسابی خیس شده بود، دوس نداشتم خیسی کسمو ببینه.اما از طرفیم نمیخواستم دخالت کنم. یه بوسه رو شکمم زد و شرتمو دراورد. هیچ حرفی نمیزد. سالار همیشه این موقع میگفت جوووون عجب کسی ولی سپهر انگار داشت یه کار مهم و جدی انجام میداد.هیچ صحبتی نمیکرد. پاهامو از هم باز کرد.یه بالشت گذاشت زیر باسنم ، کسم باز شد از هم. سرشو برد نزدیک کسم و زبونشو کشید روش،از داخلش تا روی چوچولم. تمام لذت دنیا جمع شد تو تنم، یه اه بلند کشیدم. حرکتشو تکرار کرد. چندین بار.داشتم ارضا میشدم از حرکتش. اروم گفتم سپهرم بسه. بلند شدم و نشستم. تیشرتشو دراوردم. تنش سفت بود و ورزیده. با دستام رو تنش نقاشی میکشیدم و انگشتامو پایین تر می بردم.

  • بلند شو وایسا عزیزم
    رو زمین واستاد و من چهار دست و پا رو تخت موندم.رو زانوهام نشستم و شرتشو دراوردم. کیر خوش تراش قطور، طولشم 20 سانتی میشد. تخماشو گرفتم تو دستم و یه دستمو گذاشتم رو تخت.به حالت سگی شروع کردم براش ساک زدن. لبامو تنگ میکردم تا بهش لذت بیشتری بدم، زبونمو دور کیرش میچرخوندم. میذاشتم بین دندونام و دهنم صداش در میومد.داشتم سرعت میدادم که صداش درومد

  • نکن ابم میاد عزیزم.دراز بکش .
    ازین مهربون شدنش قند تو دلم اب میشد.به فردا فک نمیکردم که چی صدام میکنه مهم برام اون لحظه بود.دراز کشیدم و رفت سراغ کشو.

  • لعنت کاندوم نداریم

  • اشکال نداره قرص اورژانسی میخورم
    اومد نشست رو تخت.دوباره بالشت رو گذاشت زیر باسنم، کیرشو اروم کشید رو کسم.داغ داغ بود. یکم روون کننده ریخت رو کیرش و نوکش رو گذاشت رو کسم. اذیتم میکرد نمیکردش تو.

  • سپهر

  • جون سپهر

  • اذیت نکن

  • باشه نمیکنم

  • نه…بکن.اذیت نکن

  • بکنم؟ کثافت نقطه ضعفم رو فهمیده بود.داشت ازم حرف میکشید.

  • اره

  • چیکار

  • سکس

  • سکس چیه؟

  • سپهر اذیت نکن میخوام

  • چی میخوای خانومی

  • تورو

  • چی منو همین طوری که حرف میزدیم کیرشو میکشید رو کسم و منو بیشتر حشری میکرد.

  • کیرتو

  • کجا بذارم

  • تو کسم

  • چشــــــــــــــــــــــــم
    نوک کیرشو فشار داد رو کسم.یکم بیشتر فشارش داد.حس سوزش داشتم از دیلدویی که داشتم خیلی قطور تر بود.صدام رفت هوا…

  • اه ه ه ه، خیلی کلفته

  • اینکه تازه نوکشه کجاشو دیدی درش نمیاورد،مرحله به مرحله میکرد تو و صبر میکرد، تا اینکه تا ته فرو برد. اومد روم دراز کشید و دستاشو برد پشتم تو همون حالت بغلم کرد.احساس سوزش شدید داشتم. شروع کردیم به لب گرفتن، باعث شد سوزشم کمتر شه. کم کم کیرش جا خوش کرد و اروم شدم.

  • آماده ای عشقم؟

  • اوهوم اروم اروم شروع به بالا و پایین کردن کرد. صدام همه ی اتاقو گرقته بود. تمام لذت دنیا جمع شده بود تو تنم. کم کم سرعتشو میبرد بالا.داشتم دیوونه میشدم. عالی بود. دستامو حلقه کرده بودم دورشو فشارش میدادم. سرعتشو زیاد کرده بود داشتم ارضا میشدم که یهو کشید بیرون. فهمیده بود دارم ارضا میشم کنارم خوابید از پشت بغلم کرد.پاهامو باز کرد از ازون زاویه کیرشو گذاشت تو کسم. کلفتیش بیشتر حس میشد. دوباره شروع کرد به تلمبه زدن. سینمو با دستش گرفته بود و فشار میداد.با اون یکی دستشم جلوی کسمو میمالید. چند دقیقه که تلمبه زد یهو بدنم لرزید و بیحال شدم تو بغلش.سپهرم که به زور خودشو نگه داشته بود وقتی دید ارضا شدم دیگه فشاری به خودش نداد.با چند تا تلمبه ابش رو تو کسم خالی کرد. خیس عرق شده بودیم. بیحال بیحال. کیرشو از کسم کشید بیرون با دسمال ابشو تمیز کرد. نای بلند شدن نداشتم. اومد روبروم و بغلم کرد. لبهاشو گذاشت رو لبام و نگام کرد. بهش زل زدم. تا سایه و نور هزار برابر جذاب تر شده بود. نمیدونستم فردا چی پیش میاد.وقتی از سفر برگردیم چی میشه. ولی میدونستم که نمیخوام اون لحظه تموم شه. خودمو بیشتر تو بغلش جا دادم. گونمو بوسید و در گوشم گفت

  • فوق العاده ای تو یه لبخند از ته قلبم تحویلش دادم و محکم بغلش کردم.
    هزار تا حرف داشتم بهش بزنم.اینکه تو سکس هم بی نظیره. اینکه بعد دو هفته شب و روز بهش فکر کردن الان یکم آرامش دارم.اینکه میشه اخرین بارمون نباشه.اینکه میشه دوسم داشته باشه.اینکه میشه منو بخواد.هیچ کدومو نگفتم. نمیخواستم بترسونمش.

  • شبت خوش سپهر عزیز دل.

  • شبت خوش آرامشم.
    آرامشش؟میخواس دوست دارمو از زیر ربونم بکشه بیرون؟ زود بود ولی. نمیخواستم من اعتراف کنم تا چیزی نگفته. بوسیدمشو خوابیدیم.

ادامه…

نوشته: شیوانا


👍 0
👎 1
51024 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

469045
2015-09-07 17:41:09 +0430 +0430
NA

زیاد جالب نبود/ببشید مشکل پسندم

2 ❤️

469046
2015-09-08 02:56:23 +0430 +0430

عجب داستانی …

0 ❤️

469047
2015-09-08 02:58:02 +0430 +0430
NA

بدنبود حالت عاشقی بیشتر بود مثلا دوتا عاشق بعد سالها به هم رسیدن وسکس میکنن

0 ❤️

469048
2015-09-08 07:20:21 +0430 +0430
NA

من نخوندم از اینجور کسشعرا خوشم نمیاد

0 ❤️

469049
2015-09-08 13:11:24 +0430 +0430
NA

چرا حس میکنم نویسنده داستان رو میشناسم !!!

شباهت زیادی توی تصورات و خواسته های نویسنده و شخصی هست که من میشناسمش و اونم نویسنده خوبی هست … ( البته رمان نه سکس ) …

unknw

بگذریم . داستان جالب بود ولی خیلی زود و راحت به سکس رسید …
باید مقداری بیشتر روش کار میشد …

زیبا بود give_rose

0 ❤️

469051
2015-09-08 14:33:06 +0430 +0430
NA

به اونيکه که گفته مشکل پسندم بايد بگم
Go fuck yourself

1 ❤️

469052
2015-09-08 15:16:02 +0430 +0430

یکی از معدود داستانای خوبی بود که تو این سایت خوندم مرسی عزیزم

0 ❤️

469053
2015-09-08 19:47:36 +0430 +0430

خوب بود… نه,بی انصافیه,از خوب عادی بهتر بود (چی شد! biggrin ),اما داستان,اونم خوب بود.مرسی

0 ❤️

469054
2015-09-09 11:40:27 +0430 +0430
NA

توصیفات قوی و صحنه پردازی خیلی خوبی داشتی ممنون
یکم فقط از نظر محتوا جای کار داشت :)
موفق باشی

0 ❤️

469055
2015-09-09 12:17:07 +0430 +0430

قشنگ بود.
حالا بعدش چی میشه، بازم میکندش؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

469056
2015-09-09 14:49:56 +0430 +0430
NA

زیاد بود حال نداشتم بخونم. فکر کنم خلاصش این بود
ماندانا گایییده شد . خب به کیر یابو ابرفض . به ما چه . والا با این داستان نوشتنون

0 ❤️

469057
2015-09-10 00:56:02 +0430 +0430

این مدلی روابط رو چند بار تجربه کردم…همیشه میخواستم از حالی که اون زن و طرف مقابلم توی اون لحظات داره خبردارشم…به لطفه پردازش بی نقصت این امکان و فرصت واسم فراهم شد…اما تا قبل از سکس
بعد از شروع سکس دیگه یاد فیلمای جیمز باند افتادم…اما در کل ازت ممنونم…دستت درد نکنه شیوانا جان

0 ❤️

469058
2015-09-11 08:44:52 +0430 +0430

منم حس طرف مقابلمو فهمیدم دست درد نکنه خاطره سال قبلمو زنده کردی.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها