پریشان درون من (1)

1391/12/04

این اولین باره که تو این سایت داستان میذارم امیدوارم خوشتون بیاد اگه از سبک نگارش وموضوع خوشتون اومدبقیه ی این داستان رو هم میذارم…
فقط با اجازتون چندتا نکته رو باید بگم
من تازه کارم و محتاج نظراتون،
ازمکالمه ها خسته نشین واسه نشون دادن شخصیت طرفه،
امیدوارم موقع خوندن داستان یه کم خودتونو جای شخصیت داستان بذارین تا افکارشو بفهمین من به درستی وغلطی افکارش کاری نداشتم،قصد من فقط توصیفه وکاملا درافکارای اون بی طرف هستم
ایرادای نگارشی رو ببخشین،
معذرت واسه مقدمه ی طولانی.تکرار نمیشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از اموزشگاه بیرون زدم،چقدر اینجا سردتر از شهر خودمونه…
-فاطمه…فاطمه…
صدای حمیده… -تو واسه چی اومدی؟
ـ خیر سرم شوهر ایندتم،با بقیه گرمتر از من خداحافظی میکنی…-انتظار نداری که بپرم بغلت بگم حمیدم خداحافظ-نه ولی انتظار دارم بیفتی به پام بگی تاج سرم با با اجازتون-رو داری ماشالا،کار نداری؟-نه برو به سلامت رسیدی اس بده،نمیخوای برسونمت؟-نه فدات،اون موتور قشنگنو ملت میبینن سکته میزنن خداحافظ
جدا شدیم،مثل همیشه بدون دست دادن و بدون هیچی،با اون حریمی که بینمونه و ۹ماهه نشکسته…
میزنم به کوچه ی خلوت که زودتر به ماشینای راه برسم،وسط کوچه دو نفر وایسادن،چه عجیب بهم چسبیدن،میرم نزدیکتر
وای
دارن لب میدن تاحالا صحنشو اینقدر واضح ندیده بودم،عجب جرأتی دارن،حتما دختره دانشجوئه
پسره روش به من بود و دستش روی کمر دختره بود بی توجه به من ادامه داد
پر چادرمو میگیرم جلوی منظره و سرمو پایین میندازم
خندم میگیره،من که تو فیلما دربه در دنبال این قسمتام حالا دیدن واقعیشو ازخودم دریغ میکنم
ازکنارشون آروم رد میشم،پسره نیشخند میزنه
عوضی
به راه خودم ادامه میدم،دوباره اون دو تا من درونم شروع کردن:
اولی:چه حالی میکردنا،به این میگن زندگی
دومی:چرت نگو،اینا خوشی دنیا نیس

  • تو املی پس خوشی دنیا چیه؟
    -اون چیزی که تو هیچوقت نمیفهمیش
    -اره حتما خودارضایی با ۴تا فیلم حال دنیاست،تو که ته خدا پیغمبری،گناه خودارضایی با زنا یکیه…
    ـ چرت میگی…اصلا هم …
    دوست دارم سرشون داد بزنم خفه شید،عوضیا،هیچ وقت نفهمیدم خودم واقعا کدومشونم… اشکمو در میارن با حرفاشون…انگار خوردم میکنن…گناهمو…خودارضاییمو…اعتقاداتمو… همه رو مثل پتک به سرم میکوبن…سعی میکنم به حمید فکر کنم…اینقدر تو کلاس تابلو نگام میکنه کم کم همه میفهمن…اه…دلم واسش میسوزه،درسته خیلی خوبه اما وضعشون خیلی پایین ترازمائه و مدرک درست وحسابی نداره،یعنی ته این رابطه چی میشه…
    به ماشینای راه رسیدم…سوار میشم…فقط من بینشون دخترم،همه مرد و پسر…میشینمو کیفمو بین خودمو مرد بغلی میذارم…ماشین راه میفته…حس بدی دارم حس میکنم مرد کناری زیادی داره شونشو به شونم میماله…اه…خدایا هرچی میخوام از این چیزا فرار کنم این رسمشه که همه جورشو سر راهم میذاری؟؟
    مردک کثافت از سنش خجالت نمیکشه،یهو یه تکون خوردمو خودمو کشیدم کنار،فهمید اهلش نیستم،خودشو کنار کشید و راحتم گذاشت…
    رسیدم خونه…-سلام مامانی -سلام چطور بود؟ -خوب
    بیچاره مامان فکر میکنه همینجا میرم کلاس…نمیدونه هرروز دارم میرم پیش بی افم کلاس…
    خدایا ببخشم…
    مینا از اتاقش بیرون میاد…-از راه اومدی سلامت کو؟ با خنده میگم :سلام،تو هنوز شوهر نکردی؟؟؟ از این حرف متنفره…به تو چه،مگه جای تورو تنگ کردم؟
    تلخ میخندم…
    اره اجی…تنگ کردی…اما نه جامو… روحمو…جونمو…نفسمو…
    تو با ازدواج نکردنت این اجازه رو به منم نمیدی…این منم که همش با خوارضایی به جای اغوش اروم یه مرد خودمو اروم میکنم…
    بعد نهار میرم تو اتاقم… تنها… و باز گوشی…
    یه کم کنجکاویم گرفته،سایت های سکسی…بذار ببینم توشون چه خبره… امروز انگار کرم افتاده به جونم،قول میدم کاری نکنم،یه هفته است خودمو نگه داشتم،نمیذارم به راحتی شکسته بشه… کلیپ…روش انتخاب میکنم…
    سکسیه که دوست دارم…پسره اروم لباسای دختره رو یکی یکی با لیس زدن در میاره…شروع میکنه تنشو لیس زدن،ناخوداگاه دستم میلغزه پایین…گرمه…خیلی…
    واای…حمید کاش اینجا بودی…میچسبیدی بهم…وای…آیـــــــــــی…
    اخ…
    میلرزم…سرمو بالا میگیرم…تنمو میکشم…وای!
    تموم شد…
    به همین راحتی دوباره قولمو عهدمو شکستم…دوباره من شکست خوردم…
    اخ خدا…میزنم زیر گریه…خدا… خدا روتو از من برنگردون…غلط کردم…تو که منو میشناسی…میدونی چقدر ضعیفم…کمکم نمیکنی ببخشم…غلط کردم…
    گریه گریه،منو تو اغوشت بگیر خدا،میخوام بخوابم…
    و میخوابــــــم،یه خواب عمیق…تا ۷شب…
    بیدار میشم…سنگینم…
    چم شده…
    اخ…یادم اومد،عهد شکستم…میرم تو نیم تا با یکی دردودل کنم…هیچکس نیست…یادمه یه روز یه پسر بهم گفت هیچوقت به بی افت نگو خودارضایی میکنی…
    اخه چرا؟مگه همه ی جوونا اینکارو نمیکنن؟مگه خود پسرا اینکارو نمیکنن؟
    هیچکی نیست…بلند میشم …باید دوش بگیرم زودتر تا باز اینکارو نکردم…
    اخ خدا…کجا داری منو میبری…؟
    خسته ام…خیلی…

نوشته:‌ رها


👍 0
👎 0
9702 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

363584
2013-02-22 02:07:38 +0330 +0330
NA

خودارضائى خيلى طبيعيه، چرا اينقد خودتو آزار ميدى؟

0 ❤️

363585
2013-02-22 03:18:59 +0330 +0330

خب سوژه داستانت برا من خیلی جالب بود. یه جورایی احساس خوبی داشتم خوندمش. یه مقدار رو داستانت کار کن و اشکالات نگارشی و داستان پردازی شو حل کن.
اگه خواستی کمکت میکنم. موید باشی

0 ❤️

363587
2013-02-22 06:11:17 +0330 +0330
NA

دوست نداشتم.البته از این لحاظ که داستان خود ارضایی تعریف کردی. اگه طولانی تر بود

شاید به نتایجی می رسید .ولی شما یک داستان خود ارضایی و عذاب وجدانشو تعریف کردی.

خب که چی؟ الان به چی این داستان بگم خوب؟

ولی ادامه بده.چون اولین باره می نویس طبیعتا نمی دونی چطور خواننده جذب کنی. به حرف

دوست عزیزمون هم گوش کنی موفق می شی.

2 قلب بهت دادم.موفق باشی.

0 ❤️

363588
2013-02-22 06:30:20 +0330 +0330
NA

Ghalamet ziad ghavi nist. vali dar kol. khoob bood. 3 ta setare behet midam

0 ❤️

363589
2013-02-22 10:02:40 +0330 +0330
NA

با اجازت بگم کير من کلفته ومحتاج سوراخم…

0 ❤️

363591
2013-02-22 13:38:36 +0330 +0330
NA

:D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D

0 ❤️

363593
2013-02-22 17:34:40 +0330 +0330
NA

mozosho dost daram
edame bede

tnx

0 ❤️

363594
2013-02-22 19:33:18 +0330 +0330
NA

مکالمات رو که اصلا خوب ننوشتی.زود تمومش کردی.میتونی بهتره این بنویسی.اما تا همین هم به عنوان تجربه ی اول خوب بود :-)

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها