12 ساله تو کف خواهر زنم هستم

1391/10/21

سلام دوستان
من بهزادم 39 ساله ( نگید خجالت بکش پیرمرد اینجا چیکار می کنی؟) از 27 سالگی که ازدواج کردم از خواهر زنم که الان 26 سالشه (اون موقع 14 سالش بود )خوشم میومد. حدود یک سال بود که من نامزد بودم وبه خونه شون مرتب رفت و آمد داشتم اون خیلی با من شوخی می کرد . من اوایل می گفتم بچه اس و حس جنسی بهش نداشتم با اینکه از هیکل و چهره و خوشگلی اش خیلی خوشم میومد چون تو دخترای فامیل از نظر قیافه و هیکل تک بود. تقریبا" مثل خواهر بهش نگاه میکردم . با من شوخی فیزیکی می کرد . دستمو فشار می داد با من مچ می انداخت . البته با باباش و داداشاش هم شوخی فیزیکی می کرد و بغلشون می کرد و محکم فشارشون میداد . حود سه سال از ازدواجم می گذشت که یه سال عید من و زنم با این خواهر زنم تهران بودیم و بقیه رفتند شهرستان . چند روزی با هم همه جا می رفتیم تو تاکسی که می نشستیم پاشو آروم می چسبوند به پای من . البته در حدی نبود که من جرات زیاد پیدا کنم . منم خیلی محافظه کار بودم در حد خودش بهش نزدیک می شدم از اون موقع حس شهوانی من کم کم نسبت به وی بیدار شد . تو همین چند روز یه روز شب بلند شدم برم دستشویی دم صبح بود اون تنها تو حال خوابیده بود دیدم پتو از رو پاهاش رفته کنار و دامنش هم کنار رفته بود و باسن و لای پاهاش که یه شورت سفید تنش بود کاملا" مشخص بود. بدنش خیلی سفید و شهوت انگیز بود . من فقط نگاش کردم و رد شدم . صبح سرصحبت به من گفت که صبح زود بیدار شده بودی . معلوم بود که اون موقع بیدار بوده . چند ماهی گذشت تا یه روز چند نفری رفتیم یه پاساژ خیلی شلوغ حدود دو ساعت چرخ زدیم تو این مدت چند بار پشتش قرار گرفتم و از عقب خودمو بهش چسبوندم اون خیلی بی تفاوت نشون می داد با اینکه کیرم رو کامل حساس می کرد نه خودشو عقب می داد و نه جمع می کرد. بعد از خرید هم که صحبت می کردیم . گفت که خیلی شلوغ بود واصلا" خوشش نیومد و دوست نداره دیگه تو شلوغی خرید کنه.
حدود دو سال من با اون کج دار و مریز سر کردم بعضی وقتا به یه بهونه ای خودمو بهش می چسبوندم و اونم به ندرت عکس العمل مثبت داشت. کم کم سعی می کردم بهش محبت کنم . نمی دونستم چیکار میخوام بکنم . فقط احساس می کردم که دوستش دارم . یه شب تو خونه شون خوابیده بودیم و اون هم کنار من و زنم بود که دستمو به موهاش کشیدم عکس العملی نداشت نمی دونم ترسیده بود یا ناراحت بود ویا خوشش میومد ولی فردا یه خورده از من کناره می گرفت. خانمم به من اعتماد داشت و اصلا" عکس العمل منفی نداشت. سحر هم به زنم گفته بود که بهزاد قیافه تو دل برویی داره . حتی گفته بود که سر مراسم عروسی میخواسته منو ماچ کنه ولی خجالت کشیده بود و ترسیده بود مردم حرف دربیارن . زنم می گفت که سحر ( خواهر زنم) تو رو مثل برادر دوست داره. یه بار هم دسته جمعی سوار تاکسی شدیم جلو من و سحر نشستیم داشتیم میرفتیم عروسی ، اون دستشو انداخته بود رو صندلی و پشت گردن من و من از فرصت استفاده کردم و دستمو آروم گذشتم رو رونش نزدیک لای پا شو کنار کوسش ، خیلی نرم بود و احساس می کردم دستم روی برگ گل گذاشتم ولی زیاد طول نکشید سحر با یه زبلی دستمو آروم زد کنار در حالی که می گفتیم و میخندیدیم .من یه کمی دمغ شدم . جلوی تالار عروسی که پیاده شدیم سحر دستشو گذاشت رو کتف من و یادم نیست یه چیزی به من گفت و میخواست از دل من دربیاره.
سال ششم بعد از ازدواج بود که یه بار خونه ما خوابیده بود تو اتاق بچه که صبح به یه بهانه ای رفتم و اول پامو از رو پتو به کنار باسنش که دمر خوابیده بود چسبوندم دیدم حرکتی نکرد آروم نشستم و دستم رو از روی پتو روی باسنش و لای سوراخ باسنش گذاشتم یه دفعه برگشت و داشت بلند می شد که از اتاق بیرون رفتم اون روز خیلی دمغ بود و با من سر سنگین رفتار می کرد ولی بعدا" دوباره با هم صمیمی شدیم .یه شب که برای خواب خونه اونا موندیم خیلی قر و فر می داد . شب هم با یه شلوارک ( تا زانو) و تی شرت خوابید باز نزدیک من و زنم . شب خودشو به بهانه گرمای تابستون هی ولنگ و واز می کرد و دمر می خوابید و کونشو قلمبه می کرد و انواع پوزیشن ها رو امتحان می کرد .من با اینکه نزدیکش بودم و دستم با یه مقدار دراز کردن بهش می رسید جرات نداشتم کاری بکنم. زنم خوابیده بود ولی پدر زنم احساس می کردم بیداره برا همین هیچ کاری نکردم و خوابیدم و از بس تو فکر خواهر زنه بودم چند ساعت بعد بیدار شدم دستموگذاشتم رو پاهاش که نزدیک من بود عکس العملی نداشت . بعد از چند ثانیه دستمو رو رونش گذاشتم و بطرف باسنش که می بردم با یه حالت ناراحتی و سریع بلند شد نشست و من از ترس دستمو کشیدم و خودمو به خواب زدم . صبح با من حرف نمی زد . بعد جریان رو به زنم گفته بود و گفته بود که دوست نداره رابطه مون خراب بشه ولی خیلی ابراز ناراحتی کرده بود وگفته بود که از او اصلا" چنین انتظاری نداشتم . زنم یه دعوای حسابی با من کرد و چند روز با من سر سنگین بود . اعتمادش نسبت به من از بین رفته بود . من با یه سری توجیه که سحر اشتباه می کنه من اصلا" قصد بدی نداشتم و یه سری شوخی بوده و از این حرفا یه جوری سرو ته قضیه رو ظاهرا" هم آوردم و حدود دو سال با سحر خیلی سر سنگین بودم ظاهرا" انتظار نداشت که من چنین رفتاری با او داشته باشم خیلی دور وبر من می پلکید و سعی می کرد دل منو به دست بیاره . ولی من که غرور و آبروم جلو زنم لکه دار شده بود خیلی از دستش عصبانی بودم . بعد از دو سال دوباره خر شدم و گول قر و فر های سحر رو خوردم باز هم یه شب شیطون گولم زد و تو خواب دست سحر رو گرفتم تو دستم .آخه لعنتی یکی از دستاشو از رو بالش بطرف من دراز کرده بود . دستشو که گرفتم تو دستم هیچ عکس العملی نداشت . برای من خیلی لذت بخش بود داشت گریه ام می گرفت . همش شهوت نبود بخاطر دوست داشتن بود و به خاطر زجری که چند سال کشیده بودم و تحقیری که شده بودم .حدود یک دقیقه دستش تو دستم بود . اول خواستم همینجوری یه خورده بمونه و بعد دستمو بکشم و بخوابم و فردا منتظر عکس العملش باشم ولی اشتباه کردم و شروع کردم به مالیدن دستش که اول هیچ حرکتی نداشت وبعد یه دفعه دستشو کشید و خودشو جمع کرد و بالشش رو کشید اونطرف و از من دور شد . فردا با من سر سنگین بود و مثل برج زهرمار شده بود . من که از خریت خودم ناراحت بودم به خودم گفتم که حقته هر بلایی سرت بیاد .
بعد از اون حدود 4 ساله که دیگه باهاش کاری ندارم تو این مدت اون یه مدت خیلی به من ابراز محبت می کرد ولی بعدها کم شد اونم بی خیال شد . البته هنوز بعضی وقتا خودشوبه من نزدیک می کنه یا میچسبونه ولی من ازش دوری می کنم. هنوز ازدواج نکرده به چند خواستگار خواب رد داد و با یکی از پسرای فامیل دوست شد به هوای ازدواج ولی اون با اینکه به احتمال زیاد حسابی باهاش سکس کرده بود ولش کرد و رفت با کس دیگری ازدواج کرد . یادمه یه بار پسره زنگ زد منم خونشون بودم در حالی که من متوجه بودم با پسره قول و قرار گذاشت ، دوش گرفت و رفت و حدود 4 - 5 ساعت دیگه اومد خیس عرق شده بود به محض اینکه اومد رفت سمت حموم من اونور نشسته بودم و جلوی من از روی شلوارک کونشو و لای پاهاشو میخاروند . موقع لباس در آوردن هم در حمام رو نصفه باز گذاشته بود و من نصف بدن لختش می دیدم ولی کاری باهاش نداشتم . دیگه هم کار باهاش ندارم و اگه هوس زنی دیگه غیر از زن خودم رو بکنم میرم سراغ افراد دیگه ای که در دسترس هستند و خودمو شارژ می کنم ولی از رفتار سحر در حیرتم از این بلایی که سر من آورد . لطفا" نظر بدین تا این سوال برای من روشن بشه . متشکرم . در ضمن ببخشید که چندان سکسی نبود بیشتر خاطره عاطفی بود ولی همش بی کم وکاست واقعیت بود.

نوشته: بهزاد


👍 0
👎 1
77808 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

352014
2013-01-10 21:35:36 +0330 +0330

یکی از فانتزیام اینه که
تو عروسی اینجور آدما…
یهو داد بزنم :
" داماد چقدر انتره ، عرروس ازون بدتره "
:)))
من :|
دوماد :|
عروس :|
گروه ارکس:l
شاباشارو بریزین تو این ساک واسه ماس (خواننده خطاب به من)

0 ❤️

352015
2013-01-10 22:28:29 +0330 +0330

خوبه دیگه ۱۲ ساله خرج صابون نداری !
حالا کف فروشى نداری؟

0 ❤️

352016
2013-01-10 23:54:27 +0330 +0330

آقایون و خانمها نخونید. خلاصه اش اینه:
12 سال پیش ازدواج کردم.
1-یه روز پای خواهر زنمو دیدم.
2-کف کردم یه کم دستشو مالیدم.
3-کونشو سمت من کرد.
4- تا 2 سال باهام سرسنگین بود.
همین گامها را 6 بار از 1 الی 4 طی کنید. (به زبان بیسیک: حلقه For-next)
5-الان سال 91ه. من هنوز تو کفم. خلاصصصص

0 ❤️

352017
2013-01-11 01:06:23 +0330 +0330
NA

توجیه های بی خود…

0 ❤️

352018
2013-01-11 01:55:06 +0330 +0330
NA

داستانت کیری بود بپر سرش

0 ❤️

352019
2013-01-11 05:33:16 +0330 +0330
NA

خداییش حال کردم با راهنمایی دوستان.

0 ❤️

352020
2013-01-11 06:14:20 +0330 +0330
NA

کس شری مثل این داستان نخوندم

0 ❤️

352022
2013-01-11 07:36:21 +0330 +0330
NA

بد بخت خجالت بکش یه پات لبه گوره !!!

از خودت خجالت نمیکشی از خدا خجالت بکش !!!

انتر … :D :دی

1 خط داستانتم نخوندم ( :دی خیلی خیلی خیلی خیلی بزرگ ) :دی

خلاصه حاجی تو یه کلمه : ریدی :دی

0 ❤️

352023
2013-01-11 08:02:53 +0330 +0330
NA

منم دقیقآ همین مشکل رو با خواهر زنم دارم…واقعآ عالی بود…دقیقا یاد خودم میفتم :(

0 ❤️

352024
2013-01-11 12:16:42 +0330 +0330
NA

منم اینجوریم اسنا درد خواهر زن ندارن ببینن ما چی میگیم

0 ❤️

352025
2013-01-11 13:52:49 +0330 +0330

باسنت به فاک که در رسیدن به این مهم موفق نبودی، باشد به گا روی و از شق درد به فاک

0 ❤️

352026
2013-01-11 14:07:33 +0330 +0330
NA

حداقل خوبیش اینه که راستش رو نوشتی. ولی این مانع نمیشه که نگم مزخرف بود.

0 ❤️

352027
2013-01-11 16:15:16 +0330 +0330
NA

خانوادگی مدل ساندویچ همه بغل هم میخوابید ؟

0 ❤️

352028
2013-01-12 10:53:34 +0330 +0330
NA

من این حس و حالت رو درک میکنم و میفهمم. واسه همین پیشنهاد میکنم فیلم «من مادر هستم» رو حتما ببینی. خیلی کمکت میکنه.

0 ❤️

352029
2013-01-13 19:54:08 +0330 +0330
NA

دوستان راست میگن به حرفاشون گوش کن

0 ❤️

352030
2014-01-06 09:24:22 +0330 +0330
NA

داستانت تخمی بود کجا دیدی همه کنار هم بخوابن فانتزی خوبی بود

0 ❤️

638829
2017-07-09 12:28:18 +0430 +0430
NA

عالی بود منم همینجوری شدم عینه تو

0 ❤️