15/15

1400/06/03

تا شقایق هست زندگی باید کرد
سال 86بود که سربازیم تموم شده بود و یک سالی بیکار توی خونه بودم و بیست چهار سال داشتم داییم ی کار نون آب دار گرفت عسلویه بعد انجام کارای اداری کار رو بهش دادن و مشغول شد و پیشنهاد داد که برم کمکش با حقوق هشت میلیون بابت پونزده روز کار فوق العاده خوشحال شدم رفتم اونجا و کار رو تحویل گرفتم و زود یاد گرفتم منو داییم شدیم پونزده پونزده که در حقیقت 16 /16بود چون ی روز توی مسیر بودیم تا برگردیم و جایگزین هم بودیم 15 روز من تموم شد و داییم جایگزینم شد دو روز گذشت از مرخصیم که داییم زنگ زد به گوشی که برام گرفته بود و گفت نمیشه بچه هام خونه مامان بابام بمونن امروز میرن خونه و تو شب رو برو پیششون که تنها نباشن داییم دو تا دختر داشت ی هفت ساله و ی چهار ساله زنش هم که شقایق خانم سی الی سی و یک سال سن داشت منم مطمئن بودم زد زنش زد حاله به نا چار چشم رو گفتم و شب راهی خونشون شدم زندایی شقایق بشدت آدم تند و خشکی بود و محجبه ولی اهل نماز و دین ودیانت نبود ولی هیچ وقت حتی توی جمع خانوادگی چادرش در نمیومد و داییم عین سگ ازش میترسید
خلاصه رسیدم خونشون و وارد خونه شدم سلام کردم شقایق با همون حجاب همیشگی اومد استقبالم منم رفتم نشستم ی گوشه و چای و میوه برام آورد و معذرتخواهی کرد بابت مزاحمتش که گفتم اختیار داری وظیفست ی خورده از کار پرسید و حرفامون تموم شد بروجکای داییم اومدن پیشم که چون زیاد نمیدیدمشون ی کم سرد بودن که با چنتا شوخی یخشون شکست و با هم دوست شدیم و از سر و کولم رفتن بالا بعد ی ساعت به بچه‌ها گفت بچه ها بسه برید بخوابید که بچه‌ها بدون مکث رفتن اتاقشون پرسید کجا تشکت رو پهن کنم که گفتم گوشه هال چون اتاقا خودشون میخوابیدن خلاصه خوابیدم و بخاطر بد خوابیم که زیاد تکون میخوردم اصلا نتونستم خوب بخوابم ساعت شش ونیم هم که واسه مدرسه دخترش با صداشون بیدار شدم و منم دیگه نتونستم بخوابم مدرسه دخترش ی خیابون پشت بود رفت رسوندش و اومد منم سر و صورتمو شستم که رسید صبحونه بهم داد و من گفتم با اجازه برم گفت کجا گفتم خونه گفت چرا گفتم نترس شب میام گفت باشه راه افتادم که داییم زنگ زد گفت سعید جان چرا رفتی گفتم چرا گفت تا سکته نکردن برگرد یا برو پیششون یا ببرشون خونه بابام چون از تنهایی میترسن چندتا داییمو فوش دادم گفتم آخه منم کار دارم گفت چکار گفتم مثلاً حموم گفت خوب وسایلتو بردار ببر اونجا حموم کن ی باشه گفتم و رفتم وسایلمو برداشتم و اومدم خونشون که زنداییم رنگ زردش سرخ و لبش خندون شد که گفتم نمیدونستم از روز هم میترسی زندایی گفت آره بشدت گفتم پس برم حموم گفت باشه اگه کسری داشتی بگو گفتم مرسی همه چیز هست رفتم حموم و برگشتم لباسامو شستم چون ماشین لباسشویی نبود با دست شستم آوردم پهن کردم که گفت آقا سعید این چه کاریه میگفتی میشستم گفت نه ممنون خودم همیشه میشورم گفت نه برا داییت هم خودم میشورم گفتم نه تعارف ندارم که گفت ناراحت میشم گفتم باشه حالا بعدأ اومدم نشستم دخترش بیدار شد سرگرم اون شدم بعد خوردن صبحونش تا قبل یازده گفت چی میخوری گفتم هرچی گفت برم مغازه گفتم نه خودم میرم پول نداشتم ازش گرفتم و خلاصه تمام سعیمو کردم که توی خونشون خودمو سرگرم کنم تا دو روز قبل رفتنم که می‌خواست قالی بشوره و منم میخواستم کمکش کنم و البته بچه ها که عاشق آب بازین مجبور شد چادر رو در بیاره و شلوارشو بده بالا که خیس نشه و دیگه یخش شکسته بود منم گرم کار بودم و آب میگرفتم با بچه ها که اومد که مشغول کار بشه ساقش رو که دیدم قند تو دلم آب شد اندام زنداییم ی اندام معمولی و زنونه بود ولی شاید این رنگ پوست خیلی نادره که تنها چیزی که دیدم رنگش نزدیک به رنگ پوست زنداییه رنگ خرمالو و شبیه به سرخپوستاست که شیلنگ رو ازم گرفت و خودش مشغول آب پاشی شد چون خانما خیلی رو کارای خونه حساسن منم با شلوارم زانو زدم و با تاید مشغول فرچه کشیدن شدم و بچه‌ها هم کمکم زنداییم گفت آقا سعید اصلا تو کارت به درد نمیخوره ی فرچه دستی دیگه برداشت اونم زانو زد مشغول شد حواسش بود پشت به من نکنه ولی با توجه به ورجو ووجه منو بچه ها چند باری به اندازه یک نگاه پشتش رو دیدم و حسرت داشتنش رو خوردم فرش تمام شد و برای انداختنش رو دیوار هم ی سمتش با من بود که گذاشتمش رو دیوار سمت اون چون کوتاه بود مجبور شدم خودمو بچسبونم بهش که بندازمش بالا و انداختیمش تموم شد و ی سوژه جق خوب داشتم رفتم حموم و جق رو زدم و دوشو گرفتم دیدم حولم که از حموم قبلیم گذاشته بودم توی رختکن نبود خواستم لباسامو خیس بپوشم که ی جرقه به ذهنم خورد صدا زدم زندایی حولم نیست چرا؟ گفت دارم میارم در رختکن که شبیه به حیاط خلوت بود تا زیر رون شیشه مات بود موندم پشت شیشه که وقتی میاد سایز کیر و انداممو ببینه و بزاره رو حساب اینکه نمیدونم که معلومم از فکر اینکه الان میاد میبینم نیم خیز شد کیرم که به سایزش افتخار میکردم
با خبر شدم که اومد دستمو رد کردم لای در که با مکث بهم دادش که احتمالا جا خورده بود رفتم بیرون به روم نیاوردم اونم همینطور و بعدش بچه هاشو برد حموم و بعدش هم خودش که دختر بزرگشو صدا زد گفت حولمو بیار دخترش صدا زد داداش سعید شما براش ببر من سردمه صدا دندوناش میومد که به هم میزد رفتم تو اتاق صداش زدم زندایی حوله کجاست من بیارم نشونی داد رفتم تو کمد دیواری براداشتم که دستشو آورد بیرون عین کار من و پشت شیشه عرض اندام کرد حوله رو بهش دادم و رفتم تو فکر یعنی این همون زندایی بد خلقه است داره پا میده اونم به من از حموم اومد بیرون و صدای سشوارش میومد بعد از چند دقیقه در رو باز کرد و رفت تشت لباسا رو که لباسای منم توش بود آورد تو مسیر حیاط گفت تو که باز شورتتو خودت شستی گفتم چه عیب داره رفت لباسا رو پهن کرد و اومد گفت همش عیبه دفعه دیگه ببینم شستی واقعا دلخور میشم این همه زحمتت میدیم لیاقت شستن شورتتو نداریم به پته پته افتادم گفتم باشه چشم حالا چرا ناراحتی گفت جدا بهم برمیخوره گفتم غلط کردم که گفت دور از جون و رفت اتاق بچه ها و گذشت فردا شب گفتم که فردا من میرم خونه خودمون که آماده شم شما رو هم میرسونم خونه بابا بزرگ که گفت فردا دخترم شیفت صبحه وقتی برگشت با هم میریم گفتم باشه آخه بلیطم برا شب بود فردا نزدیکای ساعت نه بود که چشامو باز کردم دیدم دستم توی شلوارمه زنداییم هم نشسته روبروم دستمو کشیدم و مرتب شدم بلند شدم صبح بخیر گفتم و با برآمدگی شلوارم که مشکل همه پسراس موقع بیدار شدن و زندایی هم نیم نگاهی بهش داشت رفتم دستشویی و اومدم صبحانه خوردیم و رفتم توی پذیرایی نشستم که گفت میخوای برو حموم گفتم نه میرم خونه گفت نه بابا چه کاریه بیا برو رفت تو اتاق حموم در رو بست و بعد پنج دقیقه اومد گفت پاشو منم با پافشاریش رفتم که توی رختکن نگاه کردم دیدم حولم نیست گفتم زندایی حولم نیست که گفت تا حموم کنی پیداش میکنم منم که گرفته بودم چی ازم میخواد لباسامو در آوردم و شرتمو بردم تو حموم کمرم رو توش خالی کردم و گذاشتم روی لباسام و دوش گرفتم اومدم توی رختکن صداش زدم که حوله رو بهم بده ولی کیرم دیگه خوابیده بود که دیدم جواب نداد متوجه شدم داره نگاه میکنه از ته اتاق منم کمی به کیرم دست کشیدم و نیم خیز شد که گفتم دیگه بیا گفت اومدم حوله رو داد و رفت منم خودمو خشک کردم و اومدم بیرون عافیت گفت و رفت سراغ شستن لباسام که شست و اومد بیرون با لبخند و خوشحالی لباسامو برد پهن کرد اومد بهم گفت آفرین پسر حرف گوش کن خیلی خوشحال شدم که شورتتو دادی شستم منم که دیگه فهمیدم کرم داره زنداییم پیش خودم گفتم برگشتنی برات دارم خلاصه رفتمو جایگزین داییم شدم و بعد از پونزده روز شیفتم تموم شد و داییم جایگزین شد و من حرکت کردم سمت شهرم که به درخواست داییم مستقیم رفتم خونه داییم چون جمعه بود فرداش دخترش کلاس داشت منم رسیدم خونشون که سلام و احوالپرسی کرد و رفتم پیش بچه ها و مشغول بازی شدم که متوجه شدم کمی بیحاله حالا یا از کیر داییم بود یا از پریودی
رفتم حموم و اومدم حولم همراهم بود فانتزیمون قابل اجرا نبود و برخورد سردشو که دیدم منم شرتو خالی گذاشتم که نکنه چیزی بگه رفتم حموم و اومدم رفت لباسامو شست و اومد تا پس فردا که باز جریان حوله رو میخواست عملی کنه که من رفتم حمومو اومدم رختکن خودمو اون سمت در و سمت دیوار گرفته بودم که زد حال خورد و حوله رو بهم داد اومدم بیرون و لباسامو هم که می‌شست بدتر شد و اومد بیرون ی کم گذشت که بچه‌ها رو خوابوند و اومد توی هال سر بحث رو باز کرد که ببخشید اگه ی وقتایی من خسته ام و حوصله ندارم دوست ندارم اینجور باشم ولی خدا هم ما زنها رو اینجوری آفریده منظورش پریودی بودگفتم این چه حرفیه من که چیزی نگفتم که گفت نه مثل اینکه تحریمم کردی و شورتتو شستی حالا اصلا من نشسته بودم منظورش خالی بودنش بود منم دیدم در دیگ بازه گربه هم که من باشم حیا نداره گفتم ببین زندایی ی چیزی باید فایده ای داشته باشه ی کم فک کردم گفتم مثلا گردو دوست داری گفت آره گفتم حالا اگه داخل گردو خالی باشه بازم دوست داری گفت نه گفتم منم، این حرفا گردوی تو خالیه منم دوست دارم پر باشه حالا که قراره گردو بخوریم، نیش خندی زد و گفت حالا به قول خودت اگه تو پر باشه کسی متوجه نمیشه مخصوصا صاحب گردو گفتم زندایی جان مگه روانیم دیگه جفتمون لبخند زدیم و حشری بودیم که بلند شد گفت من که اصراری ندارم میرم بخوابم اگه گردو میخوای خودت بشکن و بخور اینو گفت و رفت تو اتاقش و برعکس همیشه در اتاق خواب رو باز گذاشت بلند شدم رفتم چراغ هال رو خاموش کردم رفتم تو اتاقش پشتش به در ورودی بود ولی صدای جفت کردن در اومد که تکون نخورد دراز کشیدم پشتش و دست انداختم دور پهلوش که تا حسش کرد لرزید ولی هیچی نگفت حالم به هم خورد از این لباس که تنش بود لباس سر تا پایی زیرش هم شلوار خونگی قصدش این بود به خودش زحمت نده و تو چشام نگاه نکنه خواستم بهش بگم لباستو در ببیار که میدونستم تکون نمیخوره پس دستمو کشیدم بالا و رسوندم رو سینهاش و خودمو کامل بهش چسبوندم که کیرمو حس کنه و تو گوشش گفتم شقایق جون دوست دارم و اضافه کردم که میشه چراغ اتاق رو روشن کنم که گفت نه سعید منم گفتم پس بشین که لباستو در بیارم نشست پشت به من و کشید بالا لباسشو خواست روی سنش نگه داره که من نذاشتم و کامل درآوردم میخواست دراز بکشه که نذاشتم و از پشت بغلش کردم و شروع کردم با سینهاش از روی سوتین بازی کردن و با سرم هر جای سرش رو تونستم ناز یا بوس و یا بو میکردم ی خورده بازی کردم که تمایل داشت به دراز کشیدن دراز کشید منم کنارش دراز کشیدم ناشیانه سوتینشو باز کردم چون اولین بارم بود سوتین میدیدم و اتاق تاریک بود خودشو چسبونده بود به دراور و البته بگم که تخت خواب نداشتن و این جریانات همش روی تشکش بود خلاصه سوتینش رو باز کردم و نیم ساعت تمام همین جوری پیش رفت که کلافه شده بود که یادم اومد میتونم بکنم و الکی دارم لفتش میدم خودمو کشوندم سمت پایین و دست بردم به شلوارش که طاق باز شد و کمرشو داد بالا و کامل شلوار و شورتشو درآوردم دست کرد تو کشو مجاورش ی چیزی درآورد و داد دستم که دیدم کاندومه با کاندوم آشنایی داشتم زدمش روی کیرم و نذاشتم برگرده پاهاشو دادم بالا با توف کیرمو خیس کردم و گذاشتم جلو کسش جهانیان همه رعیت من بودن اون لحظه با توجه به نظر دوستام که گفتن هر کی رو بکنی پاره میشه یواش یواش دادم داخل و عقب جلو کردم که دیدم دو سه سانت آخرشو فقط بهش فشار اومد (بعدن گفت مال داییت هم دست کمی از مال تو نداره) و عقب جلوهامو بیشتر کردم تا اینکه ارضا شدم افتادم رو شکمش و خودمو به سینهاش رسوندم مثلا میخواستم ی کم دلبری کنم و قدرتمو به رخش بکشونم دهن زدم خوردم سینهاشو گفتم خوبی زندایی گفت آره گفتم میشه ی بار دیگه انجام بدیم که گفت آره غافل بودم از اینکه زن هم باید ارضا بشه کاندوم رو خواستم با دست در بیارم که گفت وایسا با دستمال درش آورد داد بهم گفت بنداز سطل پشت سرت بيچاره نمی‌خواست حرف بزنه از شرم دید من ناشیم به زبون اومد ی کاندوم بهم داد باز کردم زدم رو کیر نیم خیزم و با ی توف گذاشتم داخل و دوباره شروع کردم به عقب جلو کردن و در عین حال سینهاشو خوردن ده دقیقه گذشت که دیدم به نفس کشیدن افتاد و زیر وزن من خودشو عقب جلو میکرد و بعد چند ثانیه لرزید که حساب کار دستم اومد که زن چطور ارضا میشه منم ی کم بعد ارضا شدنش خسته شدم و همون حالت خودمو رسوندم به صورتش و اون موقع کسی لب و ساک رو بلد نبود حداقل توی سنین ما چون ما نه ماهواره نه فیلم سوپر به پستمون نمیخورد خلاصه صورتشو بوس میکردم که گفت اگه خسته ای بسه گفتم زندایی من تا صبح خستگی ندارم ولی اگه تو میگی باشه که گفت صبح باید زود بلند شم منم بوس آخرو ازش گرفتم و بلند شدم کاندوم رو درآوردم گذاشتم توی سطل آشغال و لباسام رو پوشیدم شب بخیر گفتم اومدم بیرون رفتم دستشویی و بعد خوابیدم از ذوق صبح با اولین صدا بیدار شدم که دیدم داره بچه رو آماده میکنه صبح بخیر گفتم رفتم دستشویی و اومدم دختر داییم داشت کفش می‌پوشید که من بردم رسوندمش و اومدم هیچ چیز از دیشب بینمون رد و بدل نشد و اومدم صبحانه خوردم که گفتم زندایی گفت جانم گفتم میتونم الان گردو بشکنم و بخورم چشاشو گرد کرد نگام کرد و هیچی نگفت گفتم اگه میشه که گفت باشه اگه میخوای بعد رفت توی اتاقش و منم دنبالش که پشت سرم در اتاق رو بستم زحمت به خودش داد و روسریشو درآورد و خواست دراز بکشه که دستشو گرفتم و لباسشو در آوردم و بعد شلوارشو ولی شورت رو نه یا خدا الان میدیدم دیشب کی رو کردم چقدر رنگ این بدن زیباست، چرا اینقدر زیباست خدا، و چرا این زیبایی داشتنش ممنوعه برام، دستم زیر سینهاش بود سوتینشو بالا زدم و شلوارمو پایین کشیدم و بعد شرتش و گذاشتم وسط پاهاش کیرمو که دستش با عقب جلو کردنم می‌کشید روی کیرمو به بالا میداد که به کوسش بچسبه نمیدونستم دارم چکار میکنم و دوست داشتم توی اون بغل باشم و تا ابد تموم نشه حال کردنم به اسرارم خم شد و خواست که بهم کاندوم بده که با خواهشم بیخیالش کردم و کیرمو خیس کردم گذاشتم داخلش ی دستش به زانوش بود و ی دستش به دیوار، کیرم وارد که شد باز حس غرور بهم دست داد و ده دقیقه عقب جلو کردم که دلم نیومد تو اون حالت سکس کنم و درآوردم و گفتم دراز بکشه وشورتشو درآوردم کامل پاهاشو گذاشتم طرفینم و کیرمو با همون خیسی گذاشتم داخل و خودمو به سینهاش رسوندم که سوتینش بالاشون بود میخوردم و چنگشون میزدم باز هم احساس کردم کمه این همه خوشی و چیزای بیشتری میخواستم رفتم بالاتر و صورتشو بوس میکردم و اونم برعکس دیشب بوسم میکرد و تلمبه زدنم رو ریلکس کردم تو اوج بودم و جهان زیر پام بود سرمو گذاشتم بغل سرش و گردنشو لیس میزدمو میخوردم که دادش دراومد و زیر پام لرزید و بی‌حال شد قربون صدقم میرفت و بدنمو چنگ میزد تو همون حالت تماممو بدون اینکه یادم باشه کاندوم ندارم خالی کردم داخلش و ده دقیقه ای روش بودم دل میدادیم و قلوه می‌گرفتیم بعدش بلند شدم رفتم حمام که داخل اتاق بود اونم اومد داخل و سریعتر از من خودشو شست و رفت بیرون و یادش آوردم که ریختم داخل که گفت تو فکر نباش و رفت بیرون منم اومدم بیرون تا لباسامو پوشیدم متوجه زنگ خونه شدم آماده شدم سریع و رفتم در رو باز کردم که پدر بزرگم بود اومده بود سر بزنه منم از فرست استفاده کردم و گفتم من برم ی سر به خانواده بزنم شب میام باشه گفتن و من رفتم خونه تا شب چند تا فیلم سوپر از دوستان و وسایل کار از داروخونه گرفتم شام رو خونه خودمون خوردم و اومدم خونه شقایق جان فرداش پنجشنبه بود به دلیلی که نمیدونم دختر دایی مدرسه نداشت و پدر بزرگ بعد اومدن من رفت و بچه‌ها خوابیدن رفتم اتاقش که گفت واقعا باز میخوای که گفتم نه میخوام ی چیزی نگاه کنیم با هم گفت چی؟ سی دی ها رو درآوردم و گذاشتم تو دستگاه و در رو قفل کردم کنارش دراز کشیدم شروع که شد دیدم شرمش میاد ولی چیزی نگفت گفتم میخوای عوضش کنم که گفت نه همین خوبه با صحبت سعی می‌کردم نزارم روشو برگردونه گفتم زندایی گفت بله گفتم هرگز فک نمیکردم اینقدر رابطمون خوب بشه و بشی عزیزترین کس زندگیم گفت یعنی الان من عزیزترین کستم گفتم آره از طاق بازی رو به پهلو افتاد سمت من و بوسم کرد که منم جواب بوسشو دادم و سر گذاشت رو شونم و رو به تلویزیون سکوت کرد که صحنه رفت سر لب گرفتن که گفتم عجب گفت فک کنم خوشمزه باشه که اینقدر میخورن گفتم آره حتما بعد مرده زنه رو خوابوند و شروع کرد کوسشو خوردن که حالم بهم خورد زنداییم گفت خوشبحال زنه حتماً حس خوبی داره فیلم ی ساعتی بود وسطش گفتم میشه منو تو هم لب همو بخوریم که ناشیانه خوردیم و رومونو سمت تلویزیون کردیم که زنه برا مرده کیرشو میخورد که ی اه از سر کنجکاوی و بدحالیش گفت و من گفتم حالا خوشبحال مرده گفت آره واقعاً ولی معلومه زنه هم داره حال میکنه و از رو شلوار کیرمو گرفت گفتم شقایق میخوای کاراشونو امتحان کنیم گفت همه رو گفتم آره گفت میتونی گفتم فک کنم بتونم گفت باشه فیلمو استپ کردیم شروع کردیم لباس کندن که خوابید رو زمین و من افتادم به جونشو رفتم ی دل سیر لب خوردم و اومدم پایین و با خودم گفتم به عشق اینکه برام بخوره باید براش بخورم دهن گذاشتم که چوچولش رو خوردم دیدم نه بد نیست ولی ی کم که رفتم پایین با خیسیه کوسش که برخورد کردم تو دلم خودمو فوش میدادم به هر شکلی که بود خوردم تا اینکه سرمو با دستش فشار میداد و من غرق در لزجی کوسش شدم به لرزه افتاد و فک کنم ی دل سیر هم آبشو خوردم و بلند شدم دراز کشیدم که گفتم شقایق آبتو خوردم باید آبمو بخوری که نگام کرد گفت نه بابا گفتم آره بابا خودت گفتی شروع کرد به خوردن و منم که اولین بارم بود بد یا خوب خوشم اومد و ارضا شدم تو دهنش و آبمو قورت داد به نشانه موفقیت بعد قورت دادنش ی به کشید و کنارم دراز کشید و منم بوسش کردم و فهمیدم اون از من بیشتر از این رابطه رازیه که گفت پلی کن منم پلی کردم که بعد از اینکه یارو سکسش تموم شد آبشو ریخت تو صورت و سینه زنه که من خودم بدم اومد و در ادامه رفتن حموم و اونجا ادا اطفال در آوردن و رو سکوی وان زنه نشست و برا مرده می‌خورد
کیر یا رو عین کیر من بود فقط سیاهپوست بود که زنه زانو زد و مرده کونشو خورد که نگاهامون چهارتا شد بلافاصله کیرشو گذاشت و فرو کرد داخل کون زنه نگاه زندایی کردم که یک کلمه گفت عمرأ گفتم چرا گفت بخدا به داییت هم ندادم گفتم باشه گفت یعنی بریم تو حموم گفتم نه همینجا گفت پس بزار برم بشورم رفت و شست و اومد خودشو خشک کرد دراز کشید گفتم شروع کنیم گفت خود دانی گفتم اگه دیدی نمیتونی بگو گفت تو فکر نباش حالا که اون زنه تونسته منم میتونم بیچاره نمی‌دونست اون زنه چندین سالشه که این کارست گفتم پس زانو بزن اومد و سمت تلویزیون زانو زد که فیلمو ببینه منم براش ده دقیقه خوردم و ی توف خیلی زیادی زدم رو سوراخش و کیر نیم خیزمو گذاشتم ورودی باسنش و ی نمه در حالتی که کیرمو گرفته بودم خم نشه کلاهکشو دادم داخل که فرار کرد جلو و دست از کونش گرفت و لباشو گاز گرفته بود جیغ نزه نشستم کنارش ازش معذرت خواهی کردم و ازش خواستم بزاره ماساژش بدم قبول کرد پشتشو سمت من کرد و ماساژش دادم با زبونم لیسش میزدم که دردش خوابید که گفت دوباره گفتم شقایق بیخیال گفت هر جور شده باید بهت بدم که یاد خرید امروزم افتادم رفتم ی اسپری تاخیری آوردم و زدم به سوراخش و بعدش هم به کیرم و بعد چند ثانیه ی انگشت کردم توش که دیدم آروم بود خبری از درد زیاد نبود ی کم بازی دادم که گفت خوبه دیگه بزارش منم گذاشتم رو سوراخ و ی دستمو گذاشتم زیر شکمش ی دستم به کیرم بود که کردم داخل ی خورده بیشتر از کلاهک رفت میخواست فرار کنه که گرفتمش خواست دراز بکشه که منم باهاش دراز کشیدم که گفت سعید مردم درش بیار گفتم شقایق جان تکونش نمیدم اگه بمونی جا باز میکنه گفت پس تو رو خدا ندیش داخل گفتم باشه همون مقداری که داخل بود رو کشیدم بیرون دوباره دادم داخل اینقدر ادامه دادم که شل شده بود هر دفعه ی کم با عقب جلو کردنم داخل میدادم که تو اون حالت بیشتر از این ممکن نبود گفتم شقایق جان الان تا آخر داخله میتونی رو زانو وایسی گفت باشه کمکش دادم اومد رو زانو و منم عقب جلو میکردم که دیگه تا آخر داخل بود و داشتم لذت می‌بردم که شروع کرد با ی دستش با خودش ور رفتن منم با تمام قوا میکردم که با ارضا شدنش منم ارضا شدم که گفتم خانمم نظر چیه بریم حموم گفت باشه چون درش می‌آوردم همه جا رو به گند میکشید همونطوری بغلم بلندش کردم و بردمش حموم که دوش بگیریم نمیتونست راست بشه یا بشینه دلم سوخت سوراخش هم آب میومد بیرون گفتم زندایی نبایستی این کار رو میکردیم گفت فدا سرت عادت میکنم دوش گرفتیم رفتیم بیرون گذاشتمش تو رختخواب و وسایل رو جمع و جور کردم و رفتم بخوابم صبح ساعت ده و یازده با صدای بچه ها بیدار شدم بلند شدم گفتم پس مامانتون گفت مریض شده بچه ها رو به بهونه بازی فرستادم تو حیاط رفتم اتاقش گفتم شقایق چی شده گفت نمیتونم بلند شم تو فقط صبحانه بده بچه ها من کم کم بلند میشم منم بعد از دستشویی به بچه ها صبحانه دادم و بردمشون مغازه و آوردم که بعد ی ساعت شقایق اومد بیرون بچه ها گفتن مامان چی شده گفت هیچی بدن درد دارم تا ی هفته که اونجا بودم درد داشت و روز آخر که خوب شده بود با ی سکس مهیج بدرقم کرد و من رفتم و شونزده روز تنهایی رو کشیدم و اومدم خرداد ماه بود امتحانات دخترش تموم شد و ما شب ها تا دیر وقت سکس میکردیم و به طرز فجیعی عاشق کون دادن شده بود البته بعد یکی دو بار ارضا شدن دو سال کارمون طول کشید و داییم وضعش توپ شد و خونشو برد تهران و منم کارو کاسبی جور کردم با پولی که گیرم اومد و متاهل شدم و منم بعد دو سال متاهلی مهاجرت کردم تهران که طولی نکشید که زنم طلاق گرفت و منم بر نگشتم شهرستان و اینجا هفته ای ی بار زنداییمو میبینم و هرگز دیگه اون گرمی قدیم و جوانی رو نداریم
امیدوارم از رویاپردازیم خوشتون اومده باشه جقیهای عزیز

نوشته: سعید


👍 14
👎 16
51301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

828091
2021-08-25 01:20:10 +0430 +0430

داستانت تخماتیک بود؛این به کنار،از وسطاش به بعد دیگه حوصله ادم رو داشت سر میبرد.در ضمن خیانت نکنین کصکشا حتما باید لو برین ننتون گاییده شه؟

1 ❤️

828128
2021-08-25 03:14:46 +0430 +0430

زنتو خودم میگام بیناموس

0 ❤️

828186
2021-08-25 16:11:13 +0430 +0430

سراسر چرت و توهّم. اصلاً نمیشه کامل خوند. تا همون‌جاهائی هم که خوندم، پشیمونم.
سرخ‌پوست بود؟
هشت میلیون درآمدت بود، پول نداشتی برای خونه‌ی دائی‌ت چیزی بخری، پول از زن‌دائی‌ت می‌گرفتی؟
شورت خالی‌ت رو نمی‌شُست، آب کمرت رو خالی می‌کردی توش، می‌شُست؟
خونه نداشتی خودت؟ پدری، مادری، کس و کاری جز دائی‌ت؟
تا همون شستن قالی خوندم و خواستم کامنت بذارم، دیدم جمله‌ی آخر داستانت، به همه گفتی جقی! بدبخت! تمام مدّت داستان دروغت داشتی جق می‌زدی، حالا توی خیالاتت، یه کُسِ پاره کردی، میای قیافه می‌گیری؟
همون قالی که لوله‌ش کردی حواله‌ت بادا خالی‌بند کونی کودن ابله الدنگ!

2 ❤️

828202
2021-08-25 19:42:42 +0430 +0430

دکتر اول میگی ماهی هشت ملیون پول میداد بعد میگی برا خرید از سوپر مارکت پول نداشتم از زنداییم گرفتم .بعدش میگی زنداییم پریود بود ولی شب باهاش سکس کردی و کصشو خوردی بعدشم بدن زن عین کش میمونه کیر اندازه کیر خر هم بزاری تو کونش یکی دو ساعت بعد همه چی درست میشه.خواهشن تو رویا پردازی بعدیت ننویس از کون کردم یه هفته نتونست بلند شه 🤣🤣🤣🤣🤣

0 ❤️

828204
2021-08-25 19:58:51 +0430 +0430

قشنگ بود

0 ❤️

828220
2021-08-25 23:49:12 +0430 +0430

نصف داستانت که تو حموم بودی اون بهت حوله داد شورتتو شست گذشت بعدم تو خودت خونه زندگی نداشتی که یسره اونجا پلاس بودی .بعدم اون دایی دیوثت یه درصد شک نمیکرد که یه پسر جقی مجرد رو بزاره پیش زن و بچش

0 ❤️

828260
2021-08-26 02:01:27 +0430 +0430

خُــــــــــــــنُــــــــــــک

1 ❤️

828270
2021-08-26 03:29:28 +0430 +0430

ای دهنت سرویس 🤣🤣🤣
گردو خوردن همش خیالی بود😂😂😂

0 ❤️

828274
2021-08-26 04:21:00 +0430 +0430

بااینکه داستانت کیری بود ولی بازم بکنش… کوس مثل الکله نکنی میپره

0 ❤️

828286
2021-08-26 07:00:50 +0430 +0430

عالي بود و بنظر ميومد راسته

0 ❤️

828360
2021-08-26 21:47:20 +0430 +0430

بدک نبود…ولی تهش منفیه…منفی.
لایک نمیشه…سعی کن چیزای مثبت بنویسی.

0 ❤️

828495
2021-08-27 16:06:07 +0430 +0430

ای خوار اون حوله ت

0 ❤️