3:13 (۱)

1400/07/02

ساعت 3:13 صبح
پشت سر هم صدای کوبیدن در میومد و پشت سرش صدای آشنایی که داشت اسمم و صدا می کرد به گوشم میخورد
_محمدد ،محمدد درو باز کن ببخشید یه فرصت دیگه بهم بده دیگه تکرار نمیشه.
صداش میلرزید و با گریه هایی که میکرد حس تلخی زیادی بهم میداد ،ای کاش میتونستم برم و با تمام وجودم بغلش کنم ،اصلا دوست نداشتم رابطه به جایی برسه که اینجوری بخاطرم شروع به التماس کردن بیفته ،حالم هرچی که بیشتر می گذشت از خودم بهم میخورد و از زندگی و از اجتماع خسته شده بودم ،ای کاش میشد به عقب برگشت و با بعضی از آدم ها هیچ وقت آشنا نمی شدیم.

از زمانی که معنی عشق و ازدواج و فهمیده بودم اشتیاق خاصی برای ارتباط گرفتن با دختر ها درونم شکل کرفته بود،برای خودم یک سری معیار گذاشته بودم که برای انتخاب دوست دختر مثلا باید قدش تا زیر شونه هام باشه ،چشم و ابرو مشکی و بوی عطری که استفاده میکنه گرم و ملایم باشه جوری که زیاد بو کشیدنش باعث کلافگی و سردرد نشه.
تازه دبیرستانو تموم کرده بودم یه پسر با قیافه معمولی که خیلی فکری که راجبش میکنن براش مهمه ،با قد 180 و عاشق رنگ مشکی که بیشتر لباس هاش به اون رنگ هستن ،بعد اومدن نتیجه کنکور رشته مورد نظرم و دانشگایی که براش درس میخوندم قبول شده بودم روز اول دانشگاه برام خیلی حس عجیبی زنده کرده بود ،حس غریبی و تنها بودن دوری از خانواده هم جالب بود و هم ترسناک، ساعت 7 و نیم صبح بود به سمت کلاسی که بهم گفته بودن میرفتم همین که وارد سالن شدم گرمای عطری به صورتم برخورد کرد ،گرم بود و آشنا،به در کلاس رسیدم یه دختر کنار در ایستاده بود منبع بوی دییونه کننده خود خودش بود ،دو دل بودم هم از اینکه جلوش خراب کاری نکنم هم اینکه چرا در کلاس بسته بود مگه دانشگاه هنوز باز نشده ؟! انقدر که درگیر دبیرستان شده بودم اصلا یادم نیود که هر مکان با یک دیگر فرق میکنن،
_مثل اینکه شما هم مثل من هنوز تو فاز دبیرستانی
+اره مخصوصا شما که از من زود تر اینجا بودی
دقیقا چرا باید این حرفو میزدم ؟فکر می کردم که حرف چرتی زدم که صدای خنده هاش سالنو پر کرد،با لب خند بهش نگاه کردم و اونم با یه لبخند جوابمو داد،استاد درو باز کرد و کم کم کلاس پر شده بود از دانشجو ،برگشتم تا توی جمعیت دنبال دختره بگردم ،همین که به سمت راست سرمو چرخوندم باهاش چشم تو چشم شدم ،تازه به چشم هاش دقت میکردم ،چشم های مشکی با دو جفت ابرو مشکی صورت سفید با دماغ بدون انحراف و یه خال کوچیک زیر گوشه سمت چپ لبش که زیباییشو بیشتر کرده بود.
+اسم من محمده
_منم سارا هستم
+سارای ؟
_پسر خاله نشو
+اوکی پس جوجه سارا صدات میکنم
_برو بابا
+جوجه فسقلی
_با من حرف نزن
+تو شروع کردی ،اوکی
زیر لب یبار دیگه فسقلی تکرار کردم که روی صندلیش جابجا شد ،نمیدونم اصلا نمی تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم ،مگه اون تمام ویژگی هایی که میخاستم نداشت؟
به سمت خوابگاه برگشتم و با بچها آشنا شدم ،ادم های جالبی بودن و همشون با یه نفر از قبل اوک بودن وقتی فهمیدن فقط من سینگلم منو یکی یدونه صدا میکردن انگار خیلی وقته هم دیگرو می شناختیم ،با جک های مسخره احسان از خنده قش می کردیم
با دعوا های رضا با دوست دخترش همه فاز دپ برمیداشتیم و آشپزی فرزاد که با کم ترین امکانات خشمزه ترین غذا هارو درست میکرد.
1 ماه از دانشگاه می گذشت با سارا رابطه جالبیی نداشتم همش تو مخ هم بودیم .
_خب بچها درس امروز تا همین جا کافیه خسته نباشید
_استاد خسته نباشید
به سمت خروجی در حرکت کردم ، احسانو دیدم داشت برنامه رفتن لب ساحل میریخت که قرار بود پنج شنبه حرکت کنیم ،مثل اینکه قرار بود با دختر ها 2 روز اونجا بمونیم ،به سمت احسان برگشتم و گفتم من تنهام بیام اونجا مزاحم شما مرغ و خروسا نشم خخ، خفه شو محمد زود برو با اون دختره سارا اوکی شو اونم با ما بیاد تنها نباشی ،با یه خنده جوابشو دادم و گفتم اون که اخلاق نداره فقط میخاد همرو بزنه ،احسان هم خندید و گفت نمیدونم محمد هم خشگله هم چیز خوبیه ها شیطون
+نه داداش دوست ندارم واسه اون کارا با احساس یه نفر بازی کنم
_اره میدونم دارم شوخی میکنم
بعد گفتن این حرف گوشیشو سمت گوشش برد و گفت شنیدی چی گفت ،من که بهت گفتم مناسب همن ،هان اینجا چه اتفاقی داشت میفتاد که احسان به پشتم اشاره کرد که همین که برگشتم سارا و دوست دختر احسانو با هم میدیدم که به طرف ما می اومدن
همین که رسیدن بهمون من هنوز ساکت بودم و حس درونیم دنبال میکردم که منو به ساکت بودن تشویق میکرد، سارا همین که رسید گفت
_محمد من دوست دارم بشناسمت
+خب من چیکار کنم ؟
به سمت سعید برگشتم و بهش گفتم این چه حرکتیه که میزنی میخوای به چی برسی ،انگار اون سکوت توم مرده بود و یه حسی بهم فشار میاورد که اونا منو بچه دونستن
_چرا اینجوری حرف میزنی ؟دوست دارم بشناسمت همین ؛انقدم خودتو بالا نگیر
+منظورمو بد برداشت نکن من به آدمی که چند روزه میشناسمش نمیتونم اعتماد کنم
_ربطی به اعتماد نداره
+حالا ،اوکی شمارت بده
گوشیم و در آوردم و اون شروع کرد 0902 بقیشم بدو …

رفقا این داستان دوم منه دوست دارم نظرتون بدونم راجب این خط داستانی ؟
ادامشو زودی میزارم براتون امید وارم موفق و پیروز باشید .
غلط املایی هم اگه بود دقتمو بعد ها حتما بیشتر و بیشتر میکنم مرسی از همه.

ادامه دارد…

نوشته: Mr


👍 3
👎 5
10801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

833867
2021-09-24 00:56:10 +0330 +0330

خیلی کیری بود
البته خودت گفتی نظر بدم🙂

0 ❤️

833873
2021-09-24 01:08:32 +0330 +0330

لابد قسمت بعد دسته جمعی میرین یوما!! 😁

2 ❤️

833905
2021-09-24 02:28:57 +0330 +0330

لابد بعدش خیانت میکنه بت و زجه میزنی!

0 ❤️