Oh ma douce souffrance

1394/05/17

داشتم برای پرسش فردا شعر حفظ می کردم که بابا و مامانم اومدن تو.می دونستم یه چیزی شده!یک دو روزی بود که هم تو فکر بودن و اخم هم پنهانی با هم حرف میزدن… بابام با لحن آرومی گفت که حفظ شعررو ول کنم چون میخوایم دو کلمه ای باهام حرف بزنیم.منم نشستم کنارشون روی تخت.مامانم شروع کرد:بهرنگ…تو دوست دختر داری؟ با تعجب گفتم نه! باز گفت دوست دختر که نه…در واقع دوست پسر داری؟ باز هم گفتم نه! ولی تو دلم آشوب شد…فهمیدم شک کردن گی باشم!!! این دفعه صدای بابام رو شنیدم:بهرنگ…راستشو بگو… پریدم وسط حرفش:چی میگید شماها؟راست چیو بگم؟! مامانم ادامه داد:پس اون عکسا و فیلما چیه تو لب تاپت؟ یهو تو دلم خالی شد. سرمو انداختم پایین و گفتم هر کسی تو سن من این جور فیلما رو نگاه میکنه!
-ممکنه…ولی نه فیلم ها و عکسای همجنسگرایی!!! احساس کردم گوشام قرمز شده!چند روزی بود که همش میخواستم لب تاپمو خالی کنم و گلچیناشو بریزم تو فلش!اما همش تنبلی…اه اه اه!تف به این شانس! سعی کردم بحث رو کمی منحرف کنم…به تندی گفتم:شما لب تاپ منو چک می کنید؟! مامانم لبخندی زد و گفت:ازت اجازه خواستم برای سیو کردن چنتا عکس از لب تاپت استفاده کنم…تا عکس رو سیو کردم خودش اون پوشه رو باز کرد!!معلومه این چند روزه خیلی فعال بودی در اون زمینه! تازه فهمیدم چه کیری خورده تو شانس من بدبخت!!! بابام ادامه داد:حالا بحث رو عوض نکن…بهرنگ…تو گی ای؟! تنید سرمو اوردم بالا و گفتم نه…چی میگی بابا؟؟!
-پس این عکسا چین؟!
-کنجکاوی بود…همین!
-چنتا عکس دیگه هم بود…گویا دوست پسرته!؟ “وای خداااا!!!عکسای مگنس رو هم دیدن!”
-گفتم که نه…برای بهتر فهمیدن موضوع با یه پسر گی و یه دختر لز چت می کردم…
-از خودتم عکس بود ها!!!ازجاهایی که نباید… سرمو انداختم پایین و سکوت کردم.
-تا حالا رابطه ی…چجوری بگم…رابطه ی خاصی برقرار کردی باهاش؟ یهو تصمیمو گرفتم!هیچ وقت از این که گی هستم خجالت نکشیدم…الانم نمیکشم! “خاک تو سرتون!من 14 سالم بود اولین بار کون دادم…15 سالگی مگنس رو دیدم و دو ماه دیگه 16 سالم هم تموم میشه…تازه فهمیدین؟؟!!” سرمو بالا گرفتم و با صدای محکمی که البته بغض داشت گفتم:مهمه بابا؟! تقریبا خشن گفت آره!مهمه…بهرنگ!تو یه پسر خوشگلی،تازگیام که بدنت حسابی رو فرم اومده!میدونمم چقدر تو مترو و اتوبوس و حتی خیابون اذیتت میکنن حالا به هر نحوی!گول این چیزا رو که نخوردی!؟! مامانم با نگرانی به من و بابا نگاه می کرد.
-آره…دوس پسرمه…آخیش…خلاص شدم! صدام بالاتر رفت:آره…من همجنسگرام…دیگه چی؟!یه پسر که نمیتونه عاشق دوس پسرش نباشه…نمیتونه بدون صداش…بدون دیدنش شب رو صبح کنه!عجیبه؟؟!!آره…عجیبه…ولی فقط واسه تو… از جام بلند شدم و تقریبا فریاد کشان ادامه دادم:یادته من از بچگی دوس داشتم دختر باشم؟!چیز جدیدی نیست!!!از همون اول که این چیزا رو فهمیدم…تو که نگفتی…خودم فهمیدم…اصلا به زنا تمایل نداشتم و ندارم…نه احساسی…نه عاطفی…نه حتی…جنسی!آره بابا…من همجنسگرام…حالا میشه بسه؟! بابام هم سرپا واساد.صداش از خشم می لرزید:باهاش سکس داشتی؟ “تو که همه چیزو گفتی…تموم شد رفت…اینم بگو!” سرمو پایین گرفتم.بغض گلومو گرفته بود.کمی فکر کردم و به ای اینکه بگم تو این دو سال هفت بار،به دروغ گفتم:یه بار.دو ساله باهاشم…
-سرتو بگیر بالا…تو چشام نگاه کن… تو چشماش نگاه کردم و گفتم:یک بار بابا… وبعد سوزشی رو روی گونه ام حس کردم.به زور بغضم رو حبس کردم.اما چشمام پر اشک شده بود.یه بار دیگه دستش رفت بالا تا سیلی دیگه ای بزنه که مامانم عاجزانه مچشو گرفت. دیوونه شدم…غرورم بدجور له کرده بود…شروع کردم به داد و هوار:مگه حقیقت رو نمیخواستی بدونی؟؟؟من اینم…اینم…یه گی…یه هر چی تو بگی…ولم کن…ولم کن…میخوای از جلوی چشات گم شم بگو! خواهرمم هراسان اومد تو اتاق و سعی کردن جدامون کنن.یکم بد و بیراه و داد و هوار و بعد از اتاقم انداختمشون بیرون . در رو قفل کردم.جیغ زدم میخوام تنها باشم و خودم رو رها کردم رو تخت.و زار زار زدم زیر گریه. یه پسر گی از یه دختر هم حساس تره…باید مواظبش باشی…لقبی که واسش گذاشتن اصلا سزاوار اون همه عاطفه نیست…کونی شایسته ی اون نیست…زود دلش می شکنه…زود هم می بخشه…سخته دوری عشقشو تحمل کنه…تو دنیا فقط سه نفر می فهمنش:خودش،عشقش،کسی که مثل خودشه… یکم که گذشت و آروم شدم به مگنس اس دادم.زنگ زد.همه چیز رو براش تعریف کردم.بهش گفتم که لازمش دارم. قرار شد پنهونی از خونه برم بیرون تا باهم صحبت کنیم. دوباره بهش زنگ زدم.بهش گفتم نمیخوام فردا ببرنم مشاوره و این چیزا…اخر هفته ی به این خوبی رو هم نمیخوام زهر مار خودم کنم.گفتم اگه اجازه بده فردا و اخر هفته رو پیشش باشم.که قبول کرد. کوله ام رو ورداشتم.چند دست لباس مدرسه و بیرون و مهمونی اینامو ورداشتم با دو دست لباس راحتی.همه ی لوازم مورد نیازمو از برس گرفته تا ادکلن و مسواک و … هم ورداشتم.کتاب های چهارشنبه و شنبه روهم همین طور.کولمو حسابی پر کردم.می خواستم این سه روز رو حسابی واسه مگنس خوشگل کنم!!! واسه خانوادم نامه نوشتم.از اتاق زیر شیروونی ام

  • که تخت و خرت و پرتام توشه
    -یه طناب محکم ورداشتم.از پنجره رفتم تو تراس.طناب رو محکم بستم به یکی از نرده های تراس و طناب رو پرت کردم پایین.(خونمون ویلاییه.آپارتمانی بود که هیییچ وقت همچین خریتی نمیکردم!!!)خودم رو آویزوون کردم و به طناب و سعی کردم توصیه های کوه نوردی ای که داییم بهم کرده بود رو به خاطر بیارم ولی هیچ کدوم به درد نمی خوردن!!آروم و ترسون با تکیه به دیوار از طناب سر خوردم پایین.از میون سایه های درختای خشکیده ی انار و به و سیب و زردآلو رد میشدم که یه وقت کسی نبینتم.آخرای دی بود وهوا بدجور سرد.خیلی یواش در حیاطو وا کردم و خزیدم بیرون.تو ماشین مگنس یه احساس شعف بهم دست داده بود.یه بوسه ی طولانی و کمی خنده!باورم نمیشد که همچین کاری کرده باشم!!! ولی تو راه کلی غر زد.گفت که نمی بایست اون حرفا رو بهشون میگفتم!ولی آخه اصلا نمی شد پنهان کرد ماجرا رو!!! گوشیم زنگ خورد.بابام بود.خاموشش کردم. اون شب تو اتاق خواب مگنس،روی تخت مگنس،تو بغل مگنس،فقط سرمو گذاشتم رو سینه ی ستبر برهنش و گریه کردم. اخرین چیزی که از اون شب یادمه نجوای مگنس دمه گوشمه که گفت:بهرنگ…این رنج ماست…یک رنج شاید تلخ…اما به همون خدایی که طردمون کرده از عسل شیرین تره!
    یه آهنگ فرانسوی تو مغزم پیچید: O ma douce souffrance
    آروم زمزمه کردم: آه ای رنج شیرینم!

نوشته: beh9am


👍 0
👎 0
34036 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

467455
2015-08-08 17:06:44 +0430 +0430

گی دوس ندارم ولی خیلی قشنگ تونسته بودی دید آدما به این گرایش و احساسشون رو روو کاغد بیاری…درسته اینم نوعی گرایش هست البته در صورتی که واقعا این تمایل هورمونی باشه نه با دیدن چهارتا و عکس و فیلم به آقایون دست بده. pleasantry

2 ❤️

467456
2015-08-08 17:50:52 +0430 +0430

خوب نوشتی ممنون good

1 ❤️

467457
2015-08-08 18:41:46 +0430 +0430
NA

دادا من هر چی باخودم کلنجار میرم بازم به همجنس بازا فقد میتونم بگم چاقال وژدانن
چاقال دمت گرم ولی برو ادم باش شر و رو تف نده

2 ❤️

467458
2015-08-09 05:47:44 +0430 +0430
NA

از داستانای گی بدم میاد.ولی این قشنگ نوشته بودی.اگه داستان سکس معمول زن و شوهر یا دوست دختر و دوست پسر مینوشتی داستان تاپی میشد.

0 ❤️

467459
2015-08-09 09:22:34 +0430 +0430
NA

داستانتو خوب نوشتی
منم از گی اصلا خوشم نمیاداما یه سریا ذاتا اینجوری هستن دست خودشونم نیس مشکل هورمونی دارن من دوتا از دوستای دخترم تی اس بودن یعنی به دخترا تمایل داشتن بحث تی اس با لز کلا فرق میکنه اما یه سریا اینو نمیدونن

0 ❤️

467460
2015-08-09 09:23:43 +0430 +0430
NA

تخمی تخیلی بود
ولی خیل خوب نوشته بودی

1 ❤️

467461
2015-08-09 17:38:20 +0430 +0430

نظر من با نظر اولین کامنت ، یکیه

0 ❤️

467462
2015-08-09 19:56:45 +0430 +0430
NA

بدک نبود ولی بیشتر سر انشاء نویسی تمرین کن

0 ❤️

467463
2015-08-10 09:30:47 +0430 +0430

به نظر من که عالی بود هم نکات نوشتاری هم موضوع هم احساس همراه متنت.
به نظرم به جز عشقت یکم هم به نویسندگی فکر کنی خوبه!!!

0 ❤️

467464
2015-08-10 15:16:33 +0430 +0430

قشنگ نوشته بودی
و البته از کس شعر های اون بچه جقيا بهتر بود

0 ❤️

467465
2015-08-11 20:15:53 +0430 +0430
NA

دادا تو فارسی و فرانسه تک ترینی و توی احساسات عتیقت نایاب ترین.میگم احساست نایاب هست چون نه من و نه اطرافیانم درکت نمیکنیم،آخه به جنس مخالف کشش داریم.
.
.

“قدر تو و احساس تو رو کسی نفهمید
دلت از همه رنجید
از عالم و آدم همه جا رنگ و ریا دید
دلت از همه رنجید
من مثل تو از دست همه رنج کشیدم
به جز غصه ندیدم”
.
.
‘رفیق تنها ترینم’ تو توی زبان فرانسوی روی قله هستی و ما ته دره واسه همین ما با پارسی خودمون،با معین ملکوتی صدا ترینمون، عشقمون رو صدا میکنیم و صفا میکنیم.
.
.
ای تو تنها خوب دنیا …//…خاک راه توست زیباترین لایک ها.

2 ❤️

467467
2015-08-12 09:02:52 +0430 +0430
NA

به امید روزی که بقیه ما رو به فهمن :’(

1 ❤️

467469
2015-10-01 19:18:52 +0330 +0330

دختر ب؟ درست و قشنگ گفت،موافقم،متاسفانه تا اونجا که گی و لز حقارت تلقی نشه هنوز خیلی فاصله داریم،البته اگه بشه اینطور گفت،اما داستان،خوب نوشتی،لطیف و با احساس…Merci

1 ❤️

467470
2015-10-03 07:39:47 +0330 +0330
NA

خوب بود ! bye

0 ❤️

467471
2015-10-08 05:30:39 +0330 +0330

اولا سلام
دوما ممنونم.این داستان چند قسمت دیگه هم داره!منتظرم درج شه.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها