آبجي نازنين (۳)

1389/11/29

قسمت قبل

سلام دوستان امروز يكي ديگه ازخاطره هامو براتون مينويسم كه براي من بسيارهيجان انگيز بود.

اونروز هم كسي خونمون نبود بجز نسترن كه توي حال خوابيده بودو منونازنين هم توي اتاقامون بوديم ،البته اونروزنازنين يه جوري بود،خيلي سكسي لباس تنش كرده بوديعني يه دامن كوتاه پوشيده بودولي شورت پاش نبود و وقتي راه ميرفت بوي كسش توي فضا ميپيچيد حتي نسترن هم بهش شك كرده بود ساعت حدوداي دوبعدازظهربود كه نازنين اومدتوي اتاقمو ديد من روي زمين درازكشيدم،منم تانازنينو ديدم جاخوردم چون بعيد بود وقتي نسترن ياهركس ديگه اي خونه باشه ونازنين بخواد باهام سكس كنه،ولي نازنين حشري ترازاين حرفابودو دقيقا براي همين اومده بودوچون نسترن هم خواب بودبراش بهترين فرصت بود، ازطرفي نازنين فقط بايه شورت اومده بودتوي اتاقم وهمين براي حشري كردن من كافي بود وقتي چشمم به پستوناش افتاد بااون كسش كه انگارنسبت به هميشه تپل تر به نظر ميرسيدديگه هوش از سرم رفت .نازنين داشت بانازوعشوه ميومد طرفم ووقتي قدم برميداشت پستوناش شديدا تكون تكون ميخوردند طوريكه يه دستشو برده بود زيرشون ونگهشون داشته بود ولي جلوي لرزيدن رونهاي چاقشو نميتونست بگيره وباهرقدمش هزاران لمبر توي روناش ميافتاد كه آدمو ديوونه ميكرد،باهمون وضع اومد بالاي سرم وايسادو باناز واداي مخصوص خودش گفت:مهران مياي منو بخوري ،منم كه هميشه آماده بودم گفتم: همينجا يابريم اونور (نازنين هميشه تواتاق خودش باهام سكس ميكرد براي همين بهش گفتم بريم اونور يعني اتاق خودش) نازنين هم كه معلوم بود خيلي عجله داره دستشو دراز كرد طرف منو گفت:پس زودباش بريم تانسترن بيدار نشده .دستشو گرفتموبلندشدم و پاورچين پاورچين رفتيم تواتاق آبجيم.

وقتي وارد اتاقش شديم بلافاصله لباسهاي منو دراورد وهمينطوركه داشت كارشو ميكرد من دوتادستامو گذاشته بودم روي پستوناشو ميماليدم بعد ديدم آبجي نازنين درازكشيدرو زمين وشورتشو دراوردو پاهاشو بازكردو لاي كس پشمالوشو نشون دادو گفت:بيابخور منم رفتم نشستم بين پاهاشو دوتادستامو گذاشتم روي رونهاش ونازش ميكردم بعد صورتمو بردم روي كسش كه نازنين بادستاش لاشو بازكردو منهم بازبونم يه ليس اساسي به چوچولش زدم كه آبجيم آه بلندي كشيدو گفت: مهران همونجارو خيلي بخورباشه گفتم:هرچقدربخواي ميخورمش عزيزم ،توهركاري بخواي برات ميكنم ،نازنين كم كم داشت ديوونه ميشدوصداي آه ونالش داشت اتاقو برميداشت، ديگه براي ليسيدن كسش لازم نبود زبونمو بالاپايين كنم خودنازنين سرمو بادوتا دستاش گرفته بودو كسشو ميماليد به زبونم كه اين كارش خيلي حال ميداد، وقتي كمرشو بلند ميكرد كه كسشو بماله به زبونم ناخوداگاه صورتم لاي پاهاش گم ميشد اما نازنين براي ارضاشدن همه كار ميكرد، صورتم ديگه خيس خيس شده بودولي نازنين بدون وقفه كسشو ميماليدبه صورتم وديگه مهم نبود كجا ميماله . شهوت تمام وجودشو گرفته بود ودائم كمرش بالا پايين ميشد و هي ميگفت:بخور،همشو بخور،ليس بزن مهران جونم ،زبونتو بكن توكس آبجيت كه داره ميميره ومنم چون نميتونستم حرفي بزنمو لاي پاهاي چاقش گيركرده بودم فقط با شدت هرچه تمامتر كس وكونشو ليس ميزدم كه ديدم كمرشو گذاشت زمينو بلند شد نشست وبه من گفت:برو روي ميزم دستمال بردارو صورتتو تميزكن يه متكا هم بيار،صورتمو پاك كردمو يه متكا اوردم دادم آبجي نازنين كه گفت: به روبخواب ومتكارو بزار زير كونت ، همينكارو كردم كه باعث شدكيرم بياد بالاو نازنين بلندشد و اومد كيرمو روبه بالا نگه داشت و آروم آروم نشست رو كيرم ووقتي ديد تا ته رفته شروع كردبه عقب جلو كردن و بالاپايين شدن ،اينكارو بالذت انجام ميدادو ميگفت:داداشي دوست داري؟ گفتم:خيلي خوبي نازنين خيلي ميخوامت ونازنين ميگفت: كجامو دوست داري گفتم: كستو پستوناتو ،ديدم دستاشوبرد روي پستوناشو جمعشون كردو اورد جلوي صورتمو همونطوركه روي كيرم عقب جلو ميكرد گفت:بخورشون مهران مگه نميگي پستونامودوست داري پس بتركونشون منم دستامو بردم روي سينه هاشو اول با نوكش ور رفتم كه نازنين طاقت نياوردو به زور پستونشو كرد تودهنمو فشارداد ،وقتي اينكارو ميكرد پستونش همه صورتمو ميگرفت كه مجبوربودم كمي صورتمو اينوراونور كنم كه راه نفسم بازبشه. همينطور كه كيرم توي كس نازنين بودو پستوناشو ميمكيدم ديدم بدنش شل شدو ولو شد روي من، فهميدم ارضاشده و ديگه كارتمومه .

نازنين لباشو اورد بغل گوشمو يه بوس كوچولو كرد و گفت:داداشي منو ببخش اگه اذيتت ميكنم گفتم:عاشقتم نازنين هروقت توبخواي منم ميخوام حالا بلندشو تانسترن بيدارنشده من برم تواتاقم، همينكه نازنين ازروم بلندشد ديدم نسترن دروباز كردويهو وارد اتاق شدو مارو كه لخت لخت بوديم نگاهي كردوباعصبانيت گفت:چكارميكرديد؟ هيچكدوم جرأت حرف زدن نداشتيم ،نسترن اينبار عصباني تر پرسيد:گفتم چكار ميكرديد؟ يا بهم نشون ميدين كه باهم چكارميكردين ياشب كه بابا اومد همه چيزو بهش ميگم.نازنين هم تااين حرفوشنيد يه لبخند زدو روبه نسترن كردوگفت:باشه قربون ابجيم برم چراعصباني ميشي ،داشتيم بامهران اداي زن وشوهرارو درمياورديم اگه توهم ميخواي ببيني باشه ايندفعه صدات ميكنم تا بياي ببيني كه نسترن نرمتر شدوگفت:قول ميدي، نازنين هم گفت:به شرطي كه تو هم قول بدي به باباايناچيزي نگي باشه نسترن گفت: باشه .واينطوري شدكه نسترن هم اومد قاطي ما وتاچند وقت سه نفره سكس ميكرديم … .مرسي كه خاطرمو خونديد فقط قسمت بعدي خاطراتمو به نام {آبجي نسترن} مينويسم .باي


👍 0
👎 1
55178 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

273457
2011-02-18 13:10:29 +0330 +0330
NA

ای ول بازم بنویس منتظرم من که کلی حال می کنم
ای کاش می شد منم بازیتون باشم با هم حال کنیم :X

0 ❤️

273459
2011-02-18 14:06:52 +0330 +0330
NA

قشنگ می نویسی

کجا رفت اون بنی بشر که می گفت تو این سایت فقط از دخترا تعریف میشه؟
داستان قشنگ همیشه جای تعریف و تمجید داره
من نوشته هات رو دوست دارم
بازم بنویس

0 ❤️

273460
2011-02-18 14:47:41 +0330 +0330
NA

aghaye alborz pouya salam
age manzoret manam
man hamishe be in ste montaghed bodam
be khoda ghasam age miam inja bishtar bekhatere nazarateshe va ashnayi ba onayi ke motade sexan
midoni dada
az har 4 ta ya 5 ta dastan
yekishon sex ba mahareme
in yani marg
be khoda kare in admine kos kesh shode hamin
shode tahrik mardom va javoonayi mesle ma ke be sex alaghe darim ta nazaremon be maharememon avaz she
in dastana hich kodom haghighat nist
motmaenam sex dashti va farghe sex to irano ba kharej midoni
ina ke inja neveshte mishe
hamashon az filmaye khareji ya dastanaye khareji copy paste mishe
doseton daram dostane ba marefat

0 ❤️

273461
2011-02-18 14:51:29 +0330 +0330

na jedan damet jiiizzzzz

0 ❤️

273462
2011-02-18 15:04:56 +0330 +0330

فدات جالب مينويسى ولى يه جورايى…

0 ❤️

273463
2011-02-19 06:26:43 +0330 +0330
NA

با حال مینویسی/چرا عکس آبجیتو ایمیل نکردی؟

0 ❤️

273464
2011-02-19 15:16:59 +0330 +0330
NA

;) خوب بود جیگر خواهرتو بخورم من

0 ❤️

273466
2011-02-20 07:18:43 +0330 +0330
NA

خوب بود عالی ای کاش منم یه داداشی مثل تو داشتم

0 ❤️

273468
2011-03-31 16:38:52 +0430 +0430
NA

شراره من خودم داداشت میشم

0 ❤️

273469
2011-06-29 19:20:35 +0430 +0430
NA

damet garm bahale manke montazeram

0 ❤️

273470
2012-01-15 13:55:59 +0330 +0330
NA

bayad bekhatere dashtan hamchin khahari behet tabrik begam
evaaaaaaaaaaaal
=D>

0 ❤️

273472
2013-01-19 08:01:43 +0330 +0330
NA

نازنين هستم واز همه ي دوستان كه خاطره مو خوندن ممنونم
ميبوسمتون

0 ❤️

273473
2013-04-28 07:52:32 +0430 +0430
NA

سلام
ادمین من وقتی می خوام برا کوس طلا عکس بذارم نمیشه میگه من بلوکه شدم درصورتی که من از خودش سوال کردم گفت نه و باید به شما بگم میشه مشکل منو حل کنی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها