آتنا (۳)

1395/05/07

…قسمت قبل

مریم 27 ساله است و چیزی که تمام این سال‌ها آن را کم داشت رابطه بود، او می‌دانست که بیشتر رابطه‌ها با پیش‌فرض انجام سکس شکل می‌گیرند و برای او که احساسی متفاوت به قضایا داشت این مورد پذیرفتنی نبود، اما مگر کدام خرمایی بر درخت است که گرمای تابستان نپزاند و شیره‌اش را درنیاورد؟ آدمی نیز همین است، گرمای درون رگ‌هایش بالاخره تَرَک‌هایی در او و احساساتش ایجاد می‌کند. اگر آتنا چند سال پیش تمایلات هم‌جنس‌خواهانه او را می‌پذیرفت مریم با دشواری‌های جنسی‌اش راحت‌تر کنار می‌آمد و زندگی شادتری داشت اما آتنا به‌صورت توهین‌آمیزی از او گریخت، او در مورد روابط جنسی‌اش سنتی و بی‌تعارف بود، بدن‌های سفت و عضلانی را دوست داشت که او را به زمین و دیوار بفشارند و درش به اکتشاف و سیر آفاق بپردازند. با اینکه مریم شرمندگی و تحقیر ناشی از بی‌محلی و فرار آتنا را مدت‌ها می‌شد که فراموش کرده بود اما دیگر علاقه‌ای هم به صحبت با او و با خبر شدن از زندگی‌اش نداشت. خواسته‌های مریم هیچ‌گاه فانتزی‌های دخترانه و اسب سفید نبود، در تمام سال‌هایی که گذشت منتظر بود تا احساس کند کسی واقعن دوستش دارد و حاضر است تعهدی به او بدهد، در آن صورت حتی سکس کردن هم برایش موردی نداشت اما شهر با کسانی که جذابیت جنسی خاصی ندارند تعامل چندانی ندارد و مریم 27 ساله شد. در تخیلاتش سکس را عملی آرامش‌بخش و شیرین دیده بود اما بار اول یکسره گریه کرد و مچ دستش را گاز گرفت و بین نازبالش‌های مبل خانه مهران جیغ زد. دفعه بعد بهتر بود، خیلی بهتر هرچند که مریم با ترس‌ولرز به خانه مهران رفت، درد خاصی وجود نداشت و آنچه بود شیرینی و لذت حساب می‌شد، حتی خشونت مهران، هرچند که بی‌تفاوتی او اذیتش می‌کرد. مهران خلاف آن چیزی بود که همیشه فکرش را می‌کرد، او فقط سکس می‌خواست و علاقه‌ای به رابطه نداشت اما مریم با خودش فکر می‌کرد که درنهایت می‌تواند قلب او را به دست بیاورد و دقیقن پس از اتمام دومین بار، نقشه‌اش را آغاز کرد. هنگامی‌که برخاست تا به دستشویی برود خم شد و کف پای مهران را بوسید، با مهربانی و عاشقانه. زمانی که در دستشویی نشسته بود به حرکت رمانتیکش فکر کرد و مطمئن شد که بالاخره مهران مال او خواهد شد و لبخند زد. وقتی‌که برگشت مهران خوابیده بود و درواقع هیچ‌چیز تغییر نکرد، مهران هر بار او را روی مبل پرت می‌کرد و بدون مقدمه و عشق‌بازی می‌کردش و مریم پا و زانو و دستش را می‌بوسید و وقتی‌که برمی‌گشت مهران خوابیده بود. بعد از چند ملاقات متوجه شد که مهران از ملاقات‌هایشان می‌گریزد، بهانه می‌آورد که وقت ندارد، مهمان دارند، جایی باید برود یا به‌کل جوابش را نمی‌داد. مریم همچنان اعتقاد داشت می‌تواند قلب او را تسخیر کند، با همین اصطلاح و تصویر راجع به مهران خیال‌پردازی می‌کرد اما او هرروز دورتر و دورتر می‌شد. چیزهایی در مریم اما تغییر کرد، اگر کسی احوالش را می‌پرسید با خوش‌رویی بیشتری جوابش را می‌داد، شب‌ها راحت‌تر می‌خوابید و گرمای بدنش به نقطه تعادل رسید هرچند گاهی به گاهی فوران می‌کرد و برمی‌آشفت؛ و لبخندی که تقریبن به‌صورت دائمی روی لبانش بود.

تمام شد

اين دو قسمت ادامه رو بخاطر اون دوستي گذاشتم ك ميخواست بدونه چي ميشه؟!
در كل ته قصه اتنا و محسن تو قسمت دوم بود و اين قسمت توضيح تكميلي براي داستان فروشنده و شخصيت مريم هست … در واقع هر دو داستان اتنا و فروشنده بخشهاي بريده شده از يك رمان بلند هستند…
ممنون از صبر و تحمل زياد و نقداي خوبتون :))
نوشته: FoxMan


👍 1
👎 0
5726 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

550599
2016-07-28 22:02:26 +0430 +0430

قسمت قبل رو یه نگاه انداختم اصن کامنت گذار نداشتی واسه کی می نویسی؟ 🙄
دنباله دار نویسای سایت یه عده باند بازن که لایک داستاناشون یه شبه اینقدر میره بالا که میشه داستان اول سایت.با این فرمون جلو بری جایی اینجا نداری رفیق -_-

1 ❤️

550641
2016-07-29 09:30:35 +0430 +0430

off_boy رسما منو هویج دیدی دیگه!!! پس کامنت من چی بود؟؟؟
کلا این داستان متفاوت و جالب بود. ولی قسمت اولش از همه جالب تر بود. موفق باشی نویسنده ی عزیز

0 ❤️

550646
2016-07-29 10:07:03 +0430 +0430

nazi-khanoom
نه نازی جان کلی گفتم آخه فقط تو بودی.الان افتضاح ترین داستانای سایت حداقل 10 تا کامنت رو داره

0 ❤️

550653
2016-07-29 11:24:16 +0430 +0430

آخه اینکه کامنت نداره ملاکی برای خوب یا بد بودنش نیست. کلا داستانا( نه اونایی که نویسنده قسم و آیه میخوره که راسته) چون نوع نوشتنشون سنگین تره و نویسنده ها سبک خودشونو دارن خواننده ها کمتر واسه نقد کردن سراغشون میرن. این داستانم سبک خاص خودشو داشت که البته من به شخصه خیلی خوشم اومد اما شاید خیلیا دوست نداشته باشن. ولی پیشنهاده من اینکه این داستانو بخونین از دید من جالب بود.

0 ❤️