آخر یه سکس نافرجام (۱)

1397/07/27

یادمه دوم دبیرستان بود از اون روزایی ک پسرا سرشون توی همه جایی هست الا درس…
تازه اولین ویدیوی پورنمو دیده بودم ک باید اعتراف کنم خیلی خشن بود و xvideos بعدا حتی از روی سایتش حذفش کرد…از سیزده سالگیم جق میزدم و حدس بزن ک چی…اصلا اصلا اصلا دستمم به هیچ دختر آشنا و غریبه ای نخورده بود
با اینکه فقط 16-17 سالم بود ولی قد و هیکلم یکمی درشت ت هم سن و سالام میزد…یجورایی از بچگی اینطوری بودم
چیزایی ک تا الان گفتم اصلا مهم نیستن…چیزی که مهمه برام و خواستم به اشتراک بذارمش از جایی شروع میشه که الآن واردش میشم

من آدمی هستم که جق زدنو یجورایی یادگرفتم بهم یاد ندادن و نمیتونید حدس بزنید چقدر تنها و گوشه گیر بودم که دربارش از هیشکی سوال نمیکردم یامه توی رساله های شرعی دربارش میخوندم و درکش میکردم…سکس چیزی بود ک اصلا هیچ ایده ای درباره ش نداشتم تا وقتی که پورن دیدنو توی همون سن شروع کردم
پسرا توی دبیرستان شاید کصمغز بازیایی داشتن انگشت کردن هم پورن دیدن سر کلاس کاندوم باد کردن توی اردو شهوانی خوندن ته کلاس وقتی معلم نیستش(یجورایی اونجا با شهوانی آشنا شدم) ولی اینا منو راضی نمیکرد
هنش با خودم میگفتم جق زدن مال بازنده هاست، ینی هنوزم همینو میگم…ولی من مجبور بودم بزنم میپرسی چرا?!
چون اگر نزنم مثه یه حیوون درنده وحشی میشم و آخرش ممکنه به هر کسی که نزدیکمه آزار جنسی برسونم…حتی شاید برادر کوچیکترم
اولین بار از اونجا شروع شد که خانواده م میخواستن برای چندمین بار توی سال برن سفر دیدن فامیلا و همه چیزی که من لازم داشتم یه مکان برای اجرای نقشم بود
با یکی از بچه ها که اسمش مهدی بود برنامه ریختیم یه جنده بلند کنیم و بیاریم خونه من مکانو جور کنمو(ریسک بگا رفتنم توی در و همسایه رو قبول کنم) مهدی وسیله مسیله هاشو(کاندوم و مشروب و…) سهم او طرفم فیفتی فیفتی بدیم بره
همه چی ایده آل پیش میرفت…روز سوم خالی شدن خونه بود و مهدی قرار بود زنگ بزنه که خبر مرگش زد…ولی نه برای چیدن قرار
از اونجایی که آغا قرار بود جنده رو جور کنن و بعد خبر بدن منتظر خبرای خوب بودم که معلوم شد داره میپیچونه و یجورایی بهونه میتراشه(مادرجنده فک میکنم اصلا از اولش تخم این کارا رو نداشت) به هر حال
اعصابم خورد شده بودو تحملم کم…داشتم چهار طرف خونه راه میرفتم از عصبانیت و فحش میکشیدم به عالم و آدم
با خودم گفتم ولش کن مگه میخواستی چی بشه…اگر میومدن خونه و یکی از همسایه ها میفهمید و خبر میدادن به پدر مادرت چی(لازم نیست بگم که یه آپارتمان پنج طبقه و بیستا واحد بودیم توی واحد ما چهارتا همسایه و البته بگم هر طبقه و آسانسور مجهز به دوربین مدار بسته)
با هر فکر و خیالی میخواستم خودمو آروم کنم
نشستم روی مبل یه نفس عمیق کشیدمو تلویزیونو روشن کردم
زنگ واحد مارو زدن، رفتم درو باز کنم دیدم همسایه ست…در واقع زن واحد بغلی مونه
این زنه واقعا رو اعصاب بود
هر روز بچه های آشغالشو میذاشت مدرسه و میومد خونه ما گرم صحبت با مامان کن میشد بی ناموس ول کنم نبود هر روز هر روز میومدو میرفت منم با مامانم صحبت کردم که نره خونشون شاید یکم کمتر بیاد ولی این خانوم محترم ول کن نبود
از بچه هاش بگم یه دختر و یه پسر کوچیک تر…در یک کلام خلاصه شون کنم فاجعه دوسال آزگار صدای دعوا و شیون و گریه و دست و سر کوبیدن به دیوار اینا توی خونه ما میپیچید…وقت و بی وقت استثنا هم نداشت
لعنتی انگار بعضی آدما ساخته شدن تا روی اعصاب باشن
بگذریم
اول خواستم اصلا در رو روش باز نکنم دیدم کفش جلو دره میفهمه یکی خونست
گفتم ولش کن ردش میکنم چارکلام حرف میزنم ردش میکنم بره دیگه
درو که باز کردم دیدم بعععععله…خانوم زحمت کشیدن یه تاپ تنننگ به تن کردن و شلوارک، صورتی بودن هر دو فک کنم
زنیکه با اینکه دوتا بچه انداخته بود بدنش حرف نداشت…میلفی بود برا خودش ولی اصلا شکم نداشت
منو که دید یجورایی جا خورد معلوم بود اصلا انتظارمو نداشته…قبلا زیاد همو دیده بودیم مخصوصا که چنبار زحمت کشید توله هاشو آورد خونه ما و مامان که دید درصد احتمال بگا رفتن وسایل خونه بالاست منو بیچاره رو واداشت باشون بازی کنمو سرشونو گرم کنم
معمولا بین همسایه ها سلام علیک هست و ما هم چنبار همو دیده بودیم منم هر بار دیده بودمش باش مودب بودم
تو فکر خودم بودمو ممه ای ک جلوم واساده و کوتاه تر منه و مستقیم توی چشام نگاه میکنه همیشه یه جادری چیزی دورش بود…این دفه خیلی راحت پا شده اومده

-سلام…مامان نیستش?
یادم اومد که مامان بهشون نگفت که میرن سفر جون همیشه بهشون کلید میدادیم گلا رو آب بدن و حواسشون به خونه باشه ولی خب من خونه بودم…دیگه برا چی کلید بهشون بدیم
+ممم کاری داشتین?
-ببخشید مزاحم نمیشم میشه بگی بهش دو تا سیب زمینی به من بده آخه بچه ها رو گذاشتم مدرسه تا برم خرید کنم برگردم طول میکشه به ناهار نمیرسم اگر میشه بگو بیاد کارم عجله ایه!
لنتی ممه هاش از مغزم بیرون نمیرفتن…باید کونشو میدید اووووووه لنتیی یه کووووون درشت و گرد شاید هر لپش اندازه توپ بسکتبال لابد میپرسید چطور کونشو دیدم اون ک روش ب من بوده…خب باید بگم یوقتایی در واحدشونو باز میذاشتن (دقیقا نمیدونم برای چی) و یه دفه اتفاقی ک داشتم وارد خونه خودمون میشدم دیدم توی اتاق بچه هاشه خم شده یه چیزی رو از رو زمین جمع میکنه و اصلا متوجه من نشده…:)))))
میتونستم تا خود صبح با کونش بزنم لنتی گرد و شیک و تمیز هموطوری ک دوست دارم…
+مامان حمامه خودتون میتونید بیاید بردارید…احتمالا جاشو هم باید بلد باشید
این کلمات از دهن من بیرون میومد? ینی چی مامان اینا ک نیستن لنتی چرا داری دروغ میبافی فقط از شرش خلاص شو بشین پای تی وی…اه

-باشه پس با اجازه
دیگه خودم فهمیده بودم جریان چیه…چیزی ک میخاستو توی حیاط خلوت پیدا میکرد و تا سرگرم بود میتونستم درو قفل کنم صدای تی وی رو زیاد کنمو…کسی که توی خونه منتظرش نبود پس نباید کارم سخت میشد
داشت برمیگشت…
-دستتون درد نکنه
+کجا عزیزم…یه دقیقه وقت داری!

قبل اینکه بفهمه چخبره یه مشت توی شکمش زدم در دهنشو گرفتمو کشیدمش توی اتاق خودم که صداش ب جایی نرسه
از دردی ک میکشید صداش درنیومد یه لحظه حتی نگران شدم
با شکم انداختمش رو تخت دستاشو سفت از پشت گرفتم ی جوراب پیدا کردم چپوندم توی دهنشو…از پشت کشیدم پایین شلوارشو
لنتی نه کاندوم داشتم نه تاخیری نمیتونستم صبر کنم همینجوریش ابم داشت میومد
دستاشو از پشت محکمتر گرفتم کیرمو بردم نزدیک سوراخ کونشوووو…
باور نمیکنید چقد راحت رفت تو…حتی یادم نمیاد جیغ کشیده باشه حتی فرصت نکردم تلمبه بزنم
توش بود ک ابم اومد دیدم راضی نمیشم تا اخر خطو ک اومدم…شروع کردم ب اسپنک زدن لنتی چ حالی میداد دیگه داشت جیغش درمیومد
فک کنم منتظر بود یکی توی خونه صداشو بشنوه ولی نمیدونست ک کسی نیشت خونه
وحشی شده بودم دیگه با مشت افتاده بودم به جون لپای کونش…گازش میزدم نیشگونش میگرفتم
دیگه طاقت نیوردم…برش گردوندم نشستم روشو شروع کردم به کسش وربرم
فک کنم پنج دقیقه ای انگشت کردم کسشو دیدم حال نمیده…
یه بار دیگه کوبیدم به قفسه سینش فک کنم از درد کل بدنش شل شد تاپشو در اوردمو شروع کردم ب خوردن ممه هاش
با خودم میگفتم تمومه کارم…دیگه میرم زدندان اعدامم میکنن کارم ساختس بذار خالشو ببرم دیگه
سرمو اوردم بالا یه نیگا توی چشماش کردم
چیزی ک میدیدمو باورم نمیشد…

ادامه دارد…
نوشته: Addicto


👍 0
👎 6
5177 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

724852
2018-10-19 21:10:35 +0330 +0330

احتمالا پدر مادرش نبودن اکبراقای همسایه اومده بود اچار قرض بگیره بعدشم… ?

2 ❤️

724871
2018-10-19 21:32:30 +0330 +0330

عزیزم ادامشو نوشتی ، فقط خودت بخون
لطفا
باچه بوچ بوچ

1 ❤️

724985
2018-10-20 08:03:06 +0330 +0330

آخر یک جق نافرجام

0 ❤️