آخوند خطرناک (۱)

1391/02/10

سلام من چند سالی هست که داستان سکسی میخونم تا اینکه تصمیم گرفتم منم شروع به کیبورد فرسائی کنم:
مسابقات مقدماتی جام جهانی 98 فرانسه بود و ایران و قطر تو تهران بازی داشتند، منم از شهرستان اومده بودم بازیو ببینم ولی متاسفانه بلیط گیرم میومد و پول تهیه از بازار سیاهم نداشتم یکی از رفقام که همشهریم بود و توی یکی از شهرکای اطراف تهران ساکن بود و برای یه شرکت کار میکرد که داشتند برای فرودگاه امام کار میکردند با من اومده بود استادیوم وقتی وضعیت بلیط اونجوری شد تصمیم گرفتیم بریم خونه از تلویزیون بازی رو نگاه کنیم.
رفتیم خونه دوستم و اونم طفلک سنگ تموم گذاشت برام همه جور تنقلات و با منقل و وافور و کلی جنس ناب و …
جای تموم عزیزانی که فکر میکنن جاشون خالی بوده ،خالی نشستیم تا آخر بازی رو دیدیم و کشیدیم و خوردیم و بعدم که ایران برد دیگه حسابی حال کردیم. من دیگه وقت رفتن من به شهرستان شده بود و باید میرفتم. دوستم منو رسوند سر اتوبان که با اتوبوس برم سمت جنوب یعنی جائیکه ازش اومده بودم. نزدیک 1 ساعت هرچی اتوبوس از تهران میومد پر مسافر بود به تو رکاب وایسادن و رو یخچال نشستن و پای بوفه هم راضی بودم ولی همه پر بودن ، بلاخره یه اتوبوس از کرج اومد یه ایران پیمای قرمز خوشرنگ که چون از شهریار اومده بود صندلی خالی هم داشت ولی رانندش گفت من تا قم بیشتر نمیبرمت منم قبول کردم و با دوستم خداحافظی کردم هرچقدر اصرار کرد بمونم تا روز بعد که اتوبوسا خلوت میشن برم من قبول نکردم و اصلا نفهمیدم که چرا من این نفهمی بزرگ رو کردم. بگذریم سوار اتوبوس شدم و راه افتاد تا رسیدیم به میدون هفتادو تن قم که چشمتون روز بد نبینه کسانیکه امروز سوار مترو تهران میشن میتونن بهتر تجسم کنن وقتی اتوبوس وایساد صدها مسافر ریختن جلوی در اتوبوس و هرکسی داد میزد و اسم یه شهرو صدا میزد از کاشان گرفته تا بندر عباس و چابهار …
به زحمت از اتوبوس پیاده شدم و همون موقع از بلائی که قراره سر سوار شدن اتوبوس سرم بیاد اشکم درومد و فهمیدم که وقتی دوستم اصرار داشت بمونم باید مرتکب چنین خریت بزرگی نمشدم ولی دیگه دیر شده بود باید یه فکری میکردم دقیقاً یادم نیست چه ماهی از سال بود ولی یادمه هوا داشت رو به خنکی میرفت تازه سر شب و درو میدونم پراز مسافر اول تصمیم گرفتم برم یه گوشه برای خودم بشینم و سیگار بکشم و با نشئگی که داشتم واسه خودم یه حالی بکنم و کلا صبر کنم تا خلوت بشه و بعدش بیام به تکاپوی سوار شدن بیوفتم ولی بلافاصله پشیمون شدم چون این تراکم مسافر به این زودی تمومی نداشت.
میدون رو دور زدم رفتم اول جاده کاشان روبروی اداره مخابرات وایسادم اونجا زیاد مسافر نبود همه میرفتن تو ورودی میدون از طرف تهران وامیسادن که به محض پیاده شدن مسافر بتونن سوار بشن منم اومدم اینطرف که شاید شانس بگه با یه کامیون یا … بتونم به مقصد برسم.
چند نخ سیگار کشیده بودم -یادش بخیر وینستون قرمز که چون روی برچسب درش چهار سطر نوشته داشت ما بهش میگفتیم وینستون چهارخط - داشتم با حالی که داشتم تو فضا سیر میکردم و راستش هنوز برام خیلی جدی نشده بود سوار بشم چون توی اتوبوس و ازدحام مسافر و خیلی فاز نمیداد که یه پیکان سفید صفر از جلوی پام ردشد رفت چند متر جلوتر وایساد منم یه نگاه به اطرافم کردم دیدم بله برای من واساده چون کسی جز من نیست با این حدس که آدرس میخواد به طرفش رفتم از پشت که با ماشین نزدیک میشدم اول پلاستیک روی صندلیها توجهمو جلب کرد بعد روی صندلی عقب یه عبای قهوه ای و چند جلد کتاب و یه دسته کلید و دیگه یادم نمیاد . رسیدم جلوی در جلو و خم شدم دیدم بله راننده ماشین یه روحانی با عمامه مشکی صورت کوسه البته نه خیلی بیمو تقریباً تنک و سفید با یه عینک فرم قدیمی سیاه و چشماش مثل هموطنای ترکمن باریک نشسته پشت رل، سلام کردم و اونم جواب داد و پرسید کجا میری جوون؟ اسم شهرمونو گفتم گفت بد شد من تا کاشان بیشتر نمیرم. منم شیطنتم گل کرد و با این تشخیص که حاج آقا یا بچه بازه یا بذار خواستم اذیتش کنم و صد البته درست تشخیص داده بودم و گفتم ممنون حاج آقا اگه بادرود نمیری من نمیام اینجا لاقل یه رفیق دارم که شب بمونم پیشش تو کاشون با این وضعیت مسافر باید تا صبح تو خیابون بمونم شما بفرمائید . ولی نمیدونم حاجی چه استعدادی تو من کشف کرده بود که به این سادگی دست بردار نبود و در ضمن خوددار نشون دادن خودش و انداختن توپ توی زمین غربت من توی یه شهر غریب میخواست به هدف عالیه خودش برسه و من هنوز کشف نکرده بودم ایشون برای کدوم یک از اعضاء اندام ورزشکاری من نقشه داشت ، منم که ورزش میکردم و تازه بیست دو رو پر کرده بودم و تقریبا بچه قشنگ محسوب میشدم حاضر به بر باد دادن کونم تو این سن و سال نبودم و همیشه تو روابطم جانب احتیاط و رعایت میکردم. هی حاجی میگفت پسر جان بیا جالا تا کاشان ببرمت بقیش که راهی نیست منم میگفتم نه حاج آقا مزاحمتون نمیشم بلاخره حاجی گفت بیا پسر قول میدم تا سوار ماشینت نکنم پیادت نکنم . گرمای فیلتر سیگار یاد آوری کرد نصف سیگارم سلو سوخته یه کام محکم زدم و فیلترشو بین شصت و انگشت بزرگم گذاشتم و محکم شوتش کردم رو زمین یه صدای پک قشنگ داد و آتیشش پخش شد من هیچ وقت این مدل سیگار خاموش کردنو فراموش نمیکردم البته جائی که امکانش بود،
برگشتم و رو به آسمون گفتم خدایا خودمو سپردم به خودت و سوار شدم. صد متر نرفته بود که اولین سوال حاج آقا سکوتو شکست: سیگار میکشی جوون؟ گفتم بله حاج آقا ولی شما خیالت راحت باشه تو ماشین نمیکشم ! حاجی گفت : نه بابا این چه حرفیه بکش راحت باش . یکم جلوتر جلوی یه سوهانی واستاد و پیاده شد و پرسید چیزی نمیخوای ؟ گفتم نه ممنونم حاج آقا. وقتی برگشت تو دستش یه نایلون پر از کیک و کلوچه و آب میوه و یه پاکت سیگار وینستون چهار خط . جووون پس حاجی هم بله پرسیدم حاج آقا سیگار میکشید شما؟ جواب داد نه واسه تو خریدم که دنیا واسم تیره شد پس کونو دادم ای بابا دیگه فقط به فرار فکر میکردم و اینکه چه حیله ای بکار بگیرم که از زیر کیر حاجی خلاص بشم و …
اولین نقشه این بود که از مقام و جایگاهش استفاده کنم یه کم به خودم مسلط شدم و همینطور که داشتم سیگار روشن میکردم پرسیدم حاج آقا نظر شما راجع به علم خداوند چیه ؟ آیا علم خدا ناقض اختیار نیست و بر جبر تاکید نمیکنه؟ یدفعه انگار برق بگیرتش برگشت به من نگاه کرد و گفت نه انسان جبراً مختار آفریده شده و این یه بحث فلسفیه که جاش اینجا نیست. راستی تو ازدواج کردی؟ گفتم نه حاجی مگه با این وضعیت اقتصادی میشه ازدواج کرد؟ گفت پس با غریضه چیکار میکنی؟
منم که دیگه میدونستم باید امشب یه حالی به حاج آقا بدم دل و زدم بدریا و نشئگیم کمک میکرد بیپروا جواب بدم گفتم حاج آقا تصدق سرتون تا دلتون بخواد جنده تو خیابون ریخته. خیلی جدی پرسید پس چرا یکیش گیر خودمون نمیاد؟ گفتم بیخیال حاجی من شنیدم شما ها حرمسرا دارید که . با همون حس قبلی گفت اونا فرق دارن دائمی هستن .خیابونی گیر نمیاد.
منم هرچی آرسن لوپن بازی بلد بودم در آوردم که بتونم حرف زدنو کش بدم تا برسیم کاشان و اونجا یه خاکی به سرم بریزم. ولی حاجی گرگ بارون دیده بود :
جلوی کافه آبشیرین یه پارکینگ خیلی بزرگ بود که هرکس رفته باشه میدونه من چی میگم . به محض اینکه رسیدیم اونجا حاجی فرمون و پیچوند به سمت ته پارکینگ که یه لحظه یاد اون جک معروف دیگه گوزیدی افتادم و زدم زیر خنده،
عجب کار جلفی کردم آدم زیر تیغ میخنده آخه؟
بقیش باشه واسه بعد البته اگه کسی مایل باشه!!

نوشته: m.j


👍 0
👎 0
72179 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

318165
2012-04-29 03:12:14 +0430 +0430

نمیدونم چرا
ولی انصافا کرمم گرفته داستانت رو تا آخر بشنوم بعد فحش کشت کنم
قشنگ نوشته بودی.
در ضمن ما تو هر صنفی آدم خوب و بد داریم
همه ی آخوندا هم بد نیستن
میگی نه؟
اگه جریت داری برو با همشون بپر تا بهت ثابت بشه
راستی
تو منقلت براهه و اونوقت ورزشکاری؟
چندان جور در نمیاد

0 ❤️

318166
2012-04-29 03:39:36 +0430 +0430
NA

:) بایستی دقت بیشتری بکنی
هم در دادن هم در نوشتن

0 ❤️

318167
2012-04-29 04:18:22 +0430 +0430
NA

کدوم منقلی هیکلش مرتبه؟ اول اینو روشن کن تا بعد.

0 ❤️

318168
2012-04-29 04:23:44 +0430 +0430
NA

سلام m.j
بنویس …ببینم آخرش چی میشه…

0 ❤️

318169
2012-04-29 05:03:33 +0430 +0430

ناتمام بود بنویس . . . . . . . . .
ببین من خیلی از گی بدم میاد فعلا که بیشتر شبیه یک داستان طنز نوشتی ادامه بده ببینم چی میخوای بگی. بعدش از خجالتت در میام. کله کیری بنویس.

0 ❤️

318170
2012-04-29 07:06:09 +0430 +0430
NA

آخه کیرم … بقیه فحش بعد از داستان

0 ❤️

318171
2012-04-29 08:10:38 +0430 +0430
NA

از قسمت وافور و … خوشم نیومد اما اخرش که خندت افتاد باحال بود فقط خواهشا طنزشو زیاد کن تا کمی بخندیم و دقت کن چرت وپرت که به شعور ملت توهین شه ننویسی

0 ❤️

318172
2012-04-29 08:16:39 +0430 +0430
NA

:davie: بنویس پسر م :davie:

0 ❤️

318173
2012-04-29 09:21:01 +0430 +0430
NA

امیدوارم به فیض کامل رسیده باشی

0 ❤️

318174
2012-04-29 10:55:20 +0430 +0430

اولش که خوب نوشتی فعلا بیشتر از 19 بهت نمیدم اخه یه غلط دیکته داشتی(گفت پس با غریضه چیکار میکنی؟)غریزه درسته.
در ضمن حواست به دو خط آخر کامنت کفتار پیر هم باشه .

0 ❤️

318175
2012-04-29 11:06:55 +0430 +0430

فقط طنزت باعث شد ترغیب بشم به خوندن ادامه ی داستانت باوجود اینکه از گی خوشم نمیاد
پس تا نظرم عوض نشده یکم چاشنی طنزشو بیشتر کن و بنویس ادامه ی داستان کون دادنتو تا یکم بخندم که این روزا به لطف دوستان!!! بدجوری خورده توی پرم

0 ❤️

318176
2012-04-29 11:47:42 +0430 +0430

نمیدونم چرا ولی حس ششم میگه این داستان داستان کون دادنش نیست.
حس میکنم قراره حاج آقا کرده بشه :(
نمیدونم…
شایدم حسم اشتباه باشه ولی 80% درصد احتمال میدم تو فاعل بودی نه مفعول

0 ❤️

318177
2012-04-29 17:07:08 +0430 +0430
NA

سلام به همه دوستان فعلا كه داستان ناتمومه،اينو به عنوان پيش درآمد داشته باشيد تا ببينيم آخرش چي ميشه حكيمى دانا مر دخترانش را پند همى داد كه دل در دوچيز مبنديد،پرده بكارت و مهريه بالا; كه اولى به كير راست و دیگری به تخم چپ گرفته خواهدشد!

0 ❤️

318178
2012-04-29 20:03:26 +0430 +0430
NA

شروورت اگه درست نبود فحش ها نثار تو مادر فلان فلان شده میشه بقیه باشه بعد ادامه و نتیجه داستانت ، بچه سوادتو ببر بالا غریزه درسته نه غریضه!!!
ضمنا انجمن حمایت از علما و فقها خواهر و مادرتو جلو چشات میارن اگه به این قشر معظم اهانت غیر قابل جبران کرده باشی خدای نکرده ،بهتره درست ادامه داستانو بنویسی

0 ❤️

318179
2012-04-29 21:53:30 +0430 +0430
NA

بد نبود. از غلط إملائي كه بكذريم خوب بود. ياد جاده كاشون به خير، مخصوصا جاده قديمش. :)

0 ❤️

318180
2012-04-30 00:31:54 +0430 +0430
NA

خب بنویس دیگه کیری.قشنگ نوشته بودی.اگه آخونده رو کرده باشی 20 امتیاز میگیری میری مرحله بعد.

0 ❤️

318181
2012-04-30 10:40:45 +0430 +0430
NA

امیدوارم آخونده شمارو نکرده باشه
گی واقعا یک نوع کثافت کاریه ولو داستانش تخیل باشه
دوقسمت کردن داستان ازنمرت کم میکنه اینو همیشه یادت باشه پسرم

0 ❤️

318182
2012-05-31 19:45:42 +0430 +0430
NA

این داستان ارزش نظر دادن ندارد مگر …

0 ❤️

318183
2012-06-01 08:25:15 +0430 +0430
NA

;) age akhondo kardi kheyli be khodet nanaz chon akhonda hamashon gey hastan
motmaen bash

0 ❤️

318184
2012-07-20 17:00:18 +0430 +0430
NA

میکشمت اگه بقه رو ننویسی

0 ❤️