آرميتا يه تيكه از خدا

1392/11/21

سلام بچه ها
سلام به اونايى كه عاشق بودن و الان دارن درد همون روزاي عاشقي رو ميچشن
اونايى كه تا عمر دارن حسرت ميخورن و كلمه ي كاش رو كاشتن تو دلشون
چيزايى كه توى اين داستان ميخونيد عين حقيقته،عين همون چيزى كه با تك تك سلولام با تموم وجودم حسش كردم،همون عشقى كه انقد رشد كرد كه سقف همه چيزو خراب كرد
اين دنيا با تموم آدماش يه چيز ياد گرفتن اونم اينه كه هرچيزي رو ميشه تجربه كرد!..هرچيزى…اما بعضيا قبل از پاگذاشتن تو چيزاي بد واسه خودشون دليل ميارن و برميگردن تو جاده ى خوبياشون
بماند ك بعضيا رو ب زور هل ميدن تو اون جاده
اينم داستان فوق احساسى محمداحمدى يا عباسي كه آرميتا صدا ميكرد
من:سلام
-سلام
-اصل لطفا؟
-آرميتا16 تهران وشما؟
-عباس 16اهواز خوشبختم
-منم خوشبختم
اين اول آشناييه دوتا مجنون بود
رابطه ى ما شروع شد و ميگذشت با عشقى كه انگار داشت بوى عشق ميگرفت
تازه طعم دوس داشتنو داشتيم حس ميكرديم
هرشب چت ميكرديم و اون از درداش ميگفت و من از دررردددهااام
باوركنيد نميخوام يه چيز كليشه اي بگم اما به جرئت ميگم متفاوت ترين رابطه همين رابطه ى محمد و آرميتا بود كه مملو بود از عشق
آرميتا شمارمو گرفت و به اصرارم يه اس داد بعد از چند روز،حتي يادمه اسي ك داد يه شعر بود ك مصرع آخرش اين بود
تابدانى قلب من هم مال توست
دقيقا 12شهريور 91 دوست شديم
آرميتا صبح كه بيدار ميشد اس ميداد و ميرفتيم آواكس و تا ناهار چت ميكرديم
بعدش اون ميخوابيد و من شب ميرفتم مسجد و بازم شب از 10 ميچتيديم تا لالا
اون بمن وابسته شده بود و اين كاملا مشخص بود كاملا
اما من از اونايى نبودم كه وقتي فهميدن يكي دوسشون داره باد كنن و كلاس بذارن اما كاش اين خصلتو داشتم كاش…همون كاشي ك كاشتم تو دلم
يادمه اولين باري ك واسم عكس فرستاد رو ايميل دوستم بود ك وقتي عكسشو ديدم بال دراوردم،نميدونم شاديم از چي بود اما خيلي خوشحال بودم،حس اولين قرارو داشتم انگار آرميتا پيشم بود
بعد از ديدن عكسش طبق معمول رفتم بهشت زهرا
منتظرمرگ بودم اما دوس داشتم وقتي ميميرم چند نفر باشن واسم فاتحه بدن واسه اين هميشه ميرفتم بهشت زهرا و به بيشتر مرده ها فاتحه ميدادم
عاشق خودم بودم و كارام و آرميتام
بعد از ديدن عكس آرميتا خيلي باهاش صميمي تر شدم ديگه شد تموم دنيام
شايد بگين زود بود اما خب اولين عشقو ديگه خودتون ميدونيد چيه زود مياد و زود ميره
عشق ما زود اومد اما دير رفت
اونقد دير ك تموم وجودمو سوزوند اما دود سوختنمو هيچكس جز خدام نديد
آرميتا هرموقع ميخواست بره جايى از محمداجازه ميگرفت
اگه از محمد نه ميشنيد با همه چيز ميجنگيد كه حرف عشقشو عملي كنه
اما محمدهيچوقت ب آرميتا امر نكرد
هيچوقت سعي نكرد اشكشو دربياره اما بيشترين كاري ك توى دوران دوستيشون كرد اين بود
هرموقع محمدسرد ميشد آرميتا اونقد گريه ميكرد كه كاملا تابلو ميشد
ميناليد از اينكه تموم وجودش داره ازش دور ميشه
اما وقتي محمد ميوفتاد به پاش و از دلش ميكشيد بيرون آرميتا جون دوباره ميگرفت و ميشد همون دختر قبل
آرميتا معصوم بود،مثل يه فرشته كوچولو
از همون دخترايى بود كه دوس داشتي بذاريش رو به روت و فقط نيگاش كني
نفس نفس ميزدن واسه هم
اگه محمد نبود آرميتا خودشو نابود ميكرد
اما يه چيزي اونارو ناراحت ميكرد،فاصله،تهران تا مسجدسليمان 1شب و نصف روز راه بود
به اصرار هردو قرار شد محمد 3روز قبل از عيد بره تهران آرميتارو ببينه
طبيعي بود بخوام عشقمو ببينم و اين حق من بود
گذشت و محمد و آرميتا ديگه قسم ميخوردن ك جز خودشون كسي رو تو دلشون جا ندن
شد 27اسفند،روز قرارشون
محمد كجاست؟وسط راه تهران
-سلام عشقم
-سلام وجود محمد
-كجايى قربونت برم
-نميدونم!نزديك تهران شايد
-خب نفسم من ساعت سه و نيم بعد از ظهر ميام سر قرار واقعا معذرت ميخوام
-چي؟سه و نيم؟مسخرم ميكني؟مگه نگفتي يازده و نيم صبح مياي؟
-خب نشد بخدا شرمندم
-كاش اصلا نميومدم اين همه راهو(بخدا همش واسه اين بود كه اون مث هميشه نازمو بكشه اما چي شد؟)
-آره كاش نميومدي اصلا كه حالا منتشو بذاري
اين آرميتا بود ك جواب محمدشو ميداد؟اون رو حرف محمد حرف زد؟محاله يه همچين چيزي
محمد ديگه ج اسشو نداد تا ساعت 12 شب تو يه رستوران وسط راه
-ببين محمد من واقعا معذرت ميخوام
-مهم نيست عشقم
-محمد بخدا من تقصيري ندارم
-نفسم گفتم ك مهم نيست
-محمد ديگه هيچي بين ما نيست
-لوس نشو ديگه
-محمد منو ببخش
-چي ميگي ديوونه؟
-خدافظ واسه هميشه!
-چي ميگي دختر؟من محمدم!چته تو چرا عوض شدي،بگو دوسم داري نفسم
-نه محمد ديگه دوست ندارم
-تورو خدا بس كن بگو داري شوخي ميكني
-نه محمد شوخي نيست جدي ميگم
-تورو خدا بس كن نفسم بيخيال غلط كردم قربونت برم
-من ديگه ميرم بخوابم محمد
منو ببخش
-…
حس سوختن يعني اين
محمد رسيد تهران و پيش ب سوى آدرس آرميتا اينا
تهران پارس-بين رشيد و…
از ساعت 9 تا 10 دم خونشو چرخ ميزدم ك بيدار بشه
تا 11تا 12 تا 1 و بالاخره بيدار شد و گوشيشو روشن كرد و ج اس محمد و داد و اومد پشت پنجره اما اس داد محمد و گفت زود برو ك خونوادمون شك كردن
محمد رفت ته خيابونشون وايساد
مامان آرميتا با يه تند 90 كه خود آرميتا صندلي جلوش بود اومدن از جلو محمد رد شدن
محمد دويد دنبال ماشينشون
گوشي محمد زنگ خورد!شماره عشقم بود اما صدا خودش نبود
مامانش بود ك داشت دليل مزاحمتم رو ميپرسيد
بعد از يه مكالمه بلند ك بيشتر شبيه جر و بحث بود محمد دوباره زنگيد ب عشقش و ب مامانش گفت ميشه ببينمش؟؟؟
…كجايى شما؟
ماشين اومد وايساد جلومو مامانش اشاره كرد سوار ماشينشون بشم
سوار شدمو اونم راه افتاد و من با موهاي بلند ارميتا بازي ميكردم
وايساد تو يه كوچه و اونقد نصيحتم كرد ك واقعا توجيح شدم
مامان آرميتا:پس ديگه به هم اس ندين
-ميشه خودش اينو بخواد؟
-ازش بپرس!
-آرميتا ديگه بت اس ندم؟
آرميتا: نه
-ندم؟
-نه
آرميتا صندلي جلو بود و هيچ حركتي نكرد توى تموم وقتي ك محمد تو ماشين نشسته بود((عين واقعيت بود بخداونديش قسم))
((زانوهام سست شد!
در ماشينو واكردمو پياده شدم و داشتم آروم آروم از جلو شيشه راننده رد ميشدم
از جلو چشم عشقمو صاحبش
آرميتا دستشو آروم آوورد بالا و يواش تكون داد
اينجا بود ك تموم تنم داغ شد و جلو چشام سياهي رفت اما خودمو نگه داشتم
از رو يه بلوك سيماني پريدم و رفتم سمت ترمينال…

نوشته: Mohamad


👍 0
👎 0
35922 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

412362
2014-02-10 12:43:11 +0330 +0330
NA

والا ما تا 16 سالگی فکر میکردیم انسانا با گرده افشانی زاد و ولد میکنن و اگه کلمه "عشق از دهنمون خارج میشد جوری با پش دست میخوابوندن تو صورتمون که کولی در کون بچه ش نمیزنه… اونوقت تو یه الف بچه اینجا برا یه مشت سرد و گرم کشیده مشق عشق میکنی !!

0 ❤️

412363
2014-02-10 13:37:46 +0330 +0330
NA

“رابطه ى ما شروع شد و ميگذشت با عشقى كه انگار داشت بوى عشق ميگرفت”

0 ❤️

412364
2014-02-10 13:51:21 +0330 +0330
NA

عباس چی شد پس؟؟؟؟؟؟
خوب این چرا عکس دختره رو دید رفت بهشت زهرا؟ الان چی به چی بود تو این داستان؟ داستان ادبی بود که عشق قلپ قلپ زده بود بیرون؟ از کجا زده بود بیرون ؟
اصل همون asl بود؟
به ولله من 16 سالگی سیبیلهامم بر نداشته بودم. هر وقت پسر همسایمون از کنارم رد می شد متلک می پروند . اینا 16 سالگی عاشق می شن. تازه ادبی هم می نویسن.
از شوخی گذشته بی خیال بابا برو دنبال یک خوشگلترش. غصه نخوری . بیا خودم زنت می شم. :D

0 ❤️

412365
2014-02-10 14:26:20 +0330 +0330

داستانتو تا جایی خوندم که از دیدن عگس طرف بال در اورده بودی بقیشو نخوندم شرمنده.

0 ❤️

412366
2014-02-10 15:20:41 +0330 +0330
NA

متاسفم ولی با گذر زمان کمرنگتر میشه فراموش نکن دنیای مجازی هیچ وقت روش مناسبی برای دوستیابی نبوده تو هیچ جای دنیا این روش توصیه نمیشه ضمنا مسجد سلیمان و بختیاریا اون همه دخترای ناز و خوب وساده دارن اونا رو ول کردی چسبیدی به ماده گرگای هفت خط تهرانی ؟واقعا یه چیزیت میشه ها!

0 ❤️

412368
2014-02-10 18:21:38 +0330 +0330
NA

باور كرديم راست گفتي همش هم راست بود ديگه قسم نخور .
اما شماره بابا مامانتو بده بهشون بگم چرا گذاشتين بچه 16 سالتون تك و تنها از اهواز پاشه بره تهران و بلايي به سرش يا دست و پاش و … بياد ؟

0 ❤️

412369
2014-02-10 23:11:10 +0330 +0330
NA

اون اصل نيست و اي اس ال هست . اول ايج و سكس و لكيشن . اصل رو از كونت در آوردي حاج عباس آقا ؟

داستان بچه مدرسه اي ها رو نمي خونم .

0 ❤️

412370
2014-02-11 06:46:34 +0330 +0330
NA

بجای تهران چت رومای اهوازو سرچ میکردی ازلحاظ اقتصادی هم بصرفه تربود واست !
قرارتونم میذاشتی سر نادری یا کنار کارون…
فقط جلیقه نجات میبردی که مث اون"تراژدی لب کارون"طنز نشه !

0 ❤️

412371
2015-08-01 18:56:22 +0430 +0430

جوون مملکت که تفریحش سر قبر و مزار رفتن باشه,بجای اینکه به زندگیش و آینده اش فکر کنه,به درسش فکر کنه,به چیزایی فکر کنه که همهء جوونای همسنش تو تمام دنیا فکر میکنن,جوونی نکنه,خوش نگذرونه (خوش گذروندن الزاما فقط معنیش دختربازی و مشروب خوردن یا حال و حول نیست,که اگرم باشه حرجی بهش نیست) که تو این سن یه وقتا دل به چیزایی خوش میشه که نمیشه تصورشم کرد…بگه عاشقم و خودشو تیکه پارهء اون عشق بکنه,همین اوضاع میشه که الآن هست…بچه جان برو دنبال زندگیت,که اگه عشق تمام عشاق سینه چاک دنیا رو رویهم جمع کنی و ببری نونوایی سنگکی,یه نون سنگک دستت نمیدن…
اما داستان,اونقدر کلمهء عشقو نوشتی که اول و وسط و آخرشو خوندم…بهرحال مرسی

0 ❤️