آشنای شهوت (۱)

1400/01/24

مقدمه
درود بر عزیزان جان…
حقیر سینا هستم و سی و سه بهار و خزان را تا کنون، که در حضورتان هستم ، تجربه کرده ام.
بر آن شدم خاطراتم را به نگارشی در خور عرضه کرده تا شاید آلتی را به تنش و واژنی را به نم نم باران بکشانم و در این فراخور اگر قصوری بود بر من ببخشایید.

داستان شهوت سینا بدان جا آغاز گردید که چهل روز از مهرگان گذشته، در کلاس سوم دبستان بود و چون قامتی بلند داشت و نسبت به همسالان کمی چابک تر و جست تر بسان قوچ اول گله ، همواره در کانون توجه.
در خزانی سرد که سوز آن آب کیر را در کیسه ی بیضه منجمد می ساخت ، صبحگاهی ناظم مدرسه، در کلاس را بگشود و صدا در گلو انداخته بفرمود:
بچه های عزیزم ایشون آقای فرهود… هستن ، لطفا باهاش دوست باشید و چون کمی از درس ها عقبه کمکش کنید که برسه

چون سینا چشم بر جمال فرهود بگشود ، پسرکی دید به غایت زیبا و بسان قویی خرامان ، چشمانی سبز و کشیده،پوستی براق تر ازآفتاب سوزان…
بر دل نهیب زد که هان! چه نشسته ای که چنین پسری در هفت عالم لنگه نیابد و به هر سان که مقدور بود دل وی بدست آورده و در کنار خود بنشاند.
چون دوستی عمیق گردید ، ره به منزل ها باز گردید… والدین چون بدین علاقه دو پسر را بدیدند شادان ازین دوستی با خیالی اسوده به عشقبازی ها و سکس های شبانه می پرداختند و بیخیاااااال…
روزی از روزها سینا در منزل فرهود بود که، خواهر وی با لباسی کوتاه و گریبانی برهنه همنشین شان گردید…
دخترک جوان که خداوند هفت شبانه روز به نقاشی وی پرداخته بود چنان عنان از کف سینا برده بود که کیرش راست گشته و برآمدگی شلوارش فریاد میزد شهوت را…
دخترک چند کلامی بگفت و برفت …
فرهود که کیر راست شده ی سینا را بدید ، با حالتی شگفتانه پرسید: توام اونجات وقتی پاهای دخترارو میبینی بلند میشه؟
سینا: اره چطور؟
فرهود: منم همینجوری ام. ببینمش؟
سینا: بیخیااااال فرهود

ز فرهود اصرار و ز سینا انکار
کیر راست بگرفت عقلها را بکار
دست فرهود شد بر کیر سینا
آغاز مستی با یاد مینا (اسم خواهر فرهود)

چون دو همکلاسی کیر یکدیگر را لمس کردند و کمی نوازش ، لذت آغاز گشته و هر دو حالتی وصف ناشدنی را تجربه می کردند.

روزگار بدین منوال می گذشت تا روزی در منزل فرهود، خواهر وی قصد استحمام کرد.
((توضیح؛ نمیدونم دیدین یا نه ولی قبلا دستشویی و حموم ها رو جوری میساختن که جفتشون تو یه راهرو بودن و سقف راهرو هم بلند بود و از فضای بالای دستشویی و حموم هم واسه انباری استفاده میکردن ، سقف دستشویی و حموم هم از آهن نبشی بود لابلای نبشی ها موازییک میزاشتن اصلا داستانی بود واسه خودش…))
ناگاه نگاه شیطنت آمیز دو پسر به هم گره خورد و تصمیم بر آن شد که تن آن دلبر شیرین را از شیار همان سقف مذکور به نظاره بنشینند.
و همان شد…

چو سینا نگاهش بدین قو فتاد
دست خود را گره به کیرش نهاد
بهشت برین را در آنجا بدید
کیر ناز در دست فشار شدید

ناز بانو در حال استحمام بر بدن خود کف می مالید و لیف می کشید. از بند بند انگشتان پا آغاز میشد و تا طاق ابروان پیش میرفت و چشمان دو پسر از حدقه در آمده از شیار سقف مسخ شهوت بودند که ناگاه مینا فهمید و…
((صحنه ی بعد))
چشمان مینا ز خشم بر افروخته و غضبناک دو پسر را به آتش میکشید…
فرهود: آجی بخدا غلط کردیم
سینا: آبجی بخدا اشتباه کردیم فقط به مامانم نگو (هق هق و اشک)
مینا چون فرصت مغتنم بدید امر کرد که همان کار که بر سقف حمام میکردید کنید تا شاید دلم به رحم آید.
طفلکان به اکراه و شرم شروع کردند و هر دو دست در شلوار خویش بردند و شروع به مالش کیرشان…
چنین کار بر مینا خوش نیامد و دستور داد تا لباس ها را افکنده و برهنه ادامه دهند و امر مطاع بود…

دستشان بر کیر و کامشان برهم
چشمشان گریان ز ظلم و ستم
کمی راست گشته بود چون کیر سینا
دلش خواست باشد برده ی مینا

کمی بگذشت که مینا دستور داد دو پسر دستشان را به روی باسن هم قرار دهند و هردو به شکم دراز کشیده و پاهای مینا را ببوسند.
کاری جز اطاعت میشد انجام داد؟ خیر
به امر مینا دو پسر به نوبت بر روی یکدیگر خوابیدند و اولین لاپایی زندگی شان را تجربه کردند.

نوبت چون رسید بر کیر سینا
برفت بر پشت داداش مینا
کیر خود بنهاد لا پای فرهود
عروجش بیامد قیام و قعود
چو مینا صدا و ناله را شنید
بر غضب گشت و ندا بردمید

مینا: الان دیگه کاریتون ندارم جفتتون گمشید از جلوی چشمم تا بعدا خدمتتون برسم

دو پسر جستند و لباس ها را بر تن کرده و چون باد محو گشتند…
اما افکار شیطانی و هوس انگیز مینا ، در ذهنش تلاطمی ساخته بودند…
فرهود و سینا می توانستند در آن سالها که والدین دیکتاتور مابانه در تربیت فرزندان عمل میکردند راه نجاتی برای تمام فشارهای جنسی مینا باشند…

دو هفت خور کزان ماجرا بشد
سینا بگفتش به فرهود چه شد؟
بگفتا ای رفیق منم شرمنده
تو را می خواهد، مینای جنده
سینا برفت بردر کاشانه ی او
بداند چه گفته درباره ی او
بگفتا دخترک چیزی بخواهم
اجابت چون کنی دیگرنخواهم
.
‌.
.
.
دوستان شرمنده الان دقیقا ساعت سه صبح روز بیستم فرودین ماهه و من به شدت خوابم میاد ان شاالله در قسمت بعدی خواسته ی مینا و ادامه ی ماجرا را میگم براتون…

ادامه دارد…

نوشته: آشنای شهوت


👍 4
👎 4
3901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

803530
2021-04-13 00:04:29 +0430 +0430

تکراری

1 ❤️

803531
2021-04-13 00:05:09 +0430 +0430

چجوری یاد گرفتی همچنین ادبیاتی تایپ کنی؟

0 ❤️

803559
2021-04-13 00:28:34 +0430 +0430

وجدانا بشین سرجات و اینجا نیا

0 ❤️

803870
2021-04-14 05:39:49 +0430 +0430

فاتحه ادبیات فارسی را بخواندی وبرفت

0 ❤️