باد سردی شروع به وزیدن گرفت.با همون لباس های ساده داشتم زیر بارون قدم میزدم باور کردنی نبود.داشتم به کسی فکر میکردم که سالها جلو چشمام بود من هیچ وقت به این که اون دوست دارم فکر نمیکردم. مریم دختر خاله من بود. چجوری بهش بگم چقدر دوسش دارم?? نمیتونم…نمیتونم… من که تا این مدت تنها بودم و سالهاست با تنهاییام سر میکنم اخه مگه میتونم به اون ابراز علاقه کنم?? باورم نمیشه.
ای خداااااا
به این فکر میکردم که آخرش چی میشه و ساعت ها خیابون هارو یکی پس از دیگری طی میکردم مگه میشه??
فکرش دیگه داشت آزارم میداد
تو عمرم با دختری دوست نبودم و الان عاشق یکی شدم که جرات گفتن این حرف بهش ندارم.
هه… بازم هم با خودم کلنجار رفتم.
به خونه برگشتم و بوی آشنای غذاهای مادرم باز منو به رویای شیرین بچگی برد.
از خدا میخواستم این لحظاتم با یکی تقسیم کنم.
شب تو اتاقم خیره به سقف به فکر آینده بودم و آهنگ آشنای نپرس صادق شروع به خوندن کرد. توی رویای عمیقی فرو رفتم.
تو خیالتم از غصه هام اقیانوسی بی انتها ساخته بودم.
صدایی دلوب به گوشم رسید صدای آشنای پیام های گوشیم
میخواستم نگاه نکنم و باز به خیال برم اما یه چیزی بهم گفت یه نگاهی بنداز
_ رمز گوشی زدم و صفحه بالای گوشی کشیدم پایین
خدای من!!!
باورم نمیشد یه پیام از طرف کسی که بهش فکر میکردم
+پیام با اشتیاق باز کردم
_سلام. علی
+سلام.جانم
_یه چیزی ازت بخوام??
+ارع عزیزم بگو
_میتونی پنجاه تومن بهم قرض بدی?
حرف ما تا همین جا موند
لعنتی حرفی نداشتم بزنم
فرداش با کلی ذوق بهترین لباسم پوشیدم و یه عطر خوش بو از پدرم کش رفتم همیشه عطراش قایم میکرد و همیشه میگفت تو عطرای منو تموم میکنی. آش نخورده و دهن سوخته.
ولی این بار فرق میکرد
پول گرفتم با سرعت خودم رسوندم سر قرار
هنوز نرسیده بود مدتی باز به رویا فرو رفتم و یه گوشه نشسته بودم
صدای پاهایی آروم منو از خیال بیرون اوردم چشمم به چشمای درشت و زیباش افتاد
من من کنان سلام کردم
باورم نمیشد قلبم تند میزد ولی چی شده چمه
زبونم بند اومده بود من که اون همیشه میدیدم اینبار چم شده بود
_سلام علی وای ببخشید دیر کردم مادرم نمیذاشت بیام.اخ خدا نفسم. تا اینجا دوییدم.
+یه لحظه قیافه سرخ شدش تو هوای گرم تابستون با نفس نفس زدناش منو به خنده آورد.
_کوفت به چی میخندی پول بده
خلاصه باهم دوست شدیم بهترین روزام برام ساخت و هر روز باهم حرف میزدیم
ماها میگذشت من بیشتر بهش وابسته میشدم
تا این که یه روز نحس پیداش شد
دوتا از دوستاش با ما اومدن بیرون
ازونجا بود کابوسای زندگی من شروع شد.
میدونید نمیدونم حسادت تا چقدر تاثیر داره اما زندگی خوب منو نابود کرد.
من چیزی برای لو رفتن یا پنها کردن نداشتم.
اما مریم بهم شک کرده بود. بعد این همه ماه ??
همه جوره اذیتم میکرد.
بالاخره حسادت دوستاش کار دستمون داد
گوشیم زنگ خورد و دختری با صدای مهربون گفت سلام …
+سلام بفرمایید
_آقا علی?
+بله بفرمایید
_منو یکی از دوستاتون معرفی کرده برای آشنایی
+جان??منو?? کدوم دوستم??
_حالا بماند
++من که کلا باورم نمیشد مونده بودم چی بگم اخه من اصلا پسر جذابی نیستم یه پسر ساده چهره عادی چی میگفت اخه??
_علی نمیخوای من رگم میزنم چون هیشکی جز تو ندارم.
+من که مونده بودم اخه چی بگم عکس رگ دستش فرستاد یهو تو حالت سکته رفتم
ااخه لعنتی این چه کاریه نکن
_علیییی درد داره دوست دارم
++خلاصه منم دوسش داشتم اما به عنوان عشق نه اما باهاش دوست شدم
دو هفته ای گذشت و مریم پیام میداد که برگرد اما من وسطا مونده بودم
من عاشق مریم بودم و قلبم پیشش بود با این وجود حرفی زدم که نباید میگفتم گفتم اگه واقعا عاشقمی تنت در اختیارم بزار.این امتحان کردم من به معنی تمام تموم شدن تمام رابطه این چند سال بود مریم برا همیشه رفت
زینب با تمام وجود دوسم داشت.
اون موقع ها کلا اهل سکس نبودم و حرفش نمیزدم
یه شب زینب سوال پرسید که تو سکس دوس داری چیکار کنی منم که تا حالا انجام نداده بودم گفتم نمیدونم تو بگو تو انجام دادی چیو دوس داشتی ناراحت شد
منم دیدم ناراحت شده سریع نوشتم لبام بزارم رو لبات ببوسمشون یواش بخورمشون
_ جووونن. خب دیگه
همینجوری براش میگفتم تا خودش گفت اینارو میگی حالم داره بد میشه به خودم دست میزنما گفتم باشه نمیگم.
_ نهههههه بگوووو
اون شب جفتمون همو ارضا کردیم
مدت ها گذشت
یه روز از امتحانات بر میگشت و گفت میخوام بیام خونتون منم از خدا خواسته گفتم باشه
اومد داخل و یه لیوان آب براش بردم
نشستم کنارش که لب بازیمون شروع شد
لبای خوشگلش میبوسیدم و میک میزدم گاهی با لبام لبش گاز میگرفتم
دستم بردم سمت سینهاش حسابی میمالیدم و لباش همزمان میخوردم
آروم بوسای ریز زدم و رفت یواش یواش زیر گلوش اولین بوسه رو که از گلوش زدم شل شد تو بغلم راحت افتاد گلوش لیس میزدم و میخوردم اه میکشید
لباسش دادم بالا و سینهای سایز 70 عین برف سفید زینب کلا سفید بود نوک سینش بوسیدم و یه اه عمق کشید و شروع کردم به خوردن و لیس زدم دیگه سرم خودش گرفته بود به سینش فشار میداد
منم با تمام وجود لیس میزدم
دیگه خیلی شل شده بود رو تخت دراز میخواست بکشه
وقتی دراز کشید خواستم شلوارش در بیارم گفتش نه
یخورده مقاوت کرد بعد کشیدم پایین نذاشت تا اخر بکشم پایین جلوم گرفت
دستش جلوش گرفت منم از بالای شرتش یواش لیس زدم سرم اولش یواش حول میداد که نخور اما من لیس زدنام ادامه دادم که ول کرد و شرتش دادم پاییین یه کس توپول و گوشی که سفیدیش باور نکردنی بود صورتی های توش چشم نوازش میکرد
شروع کردم به خودن زینب رو ابرا بود اولین بار بود کلا سکس میکردم
حسابی براش خوردم که یهو ارضا شد و سرم به سمت کسش فشار داد و موهام چنگ میزد
بعد کنارش خوابیدم هنوز شل بود و نفس نفس میزدم بوسش کردم اما این بار اون دستش تو شرتم بود و کیرم میمالید نمیخواستم اذیت بشه چند باری مقاوت کردم که نمیخواد فقط تو بغلم بخواب اما شرتم کشید پایین شروع کرد ساک زدن
اون موقع ها هفته ای سه بار جق میزدم و شب قبلش جق زده بودم حسی با ساک زدنش نداشتم و یه نیم ساعتی ساک زد اخر هم خودم با دست مالیدم اون تخمام میخورد
که وقتی داشتم ارضا میشدم گفتم بخور اونم خورد و تمام آبم تو دهنش خالی کردم
عالی ترین تجربه من بود برای اولین بار بود.
با زینب روزای خوبی داشتم. اما جفتمون بچه بودیم.بازم کارهای بچگانه رابطمون خراب کرد. از حرف زدن های چرت و پرت دخترونه که مریم گفته علی فلان و خانوادش اینجورین و… منم یه روزی به مریم پیام دادم و باهاش حسابی دعوا کردم و بهش گفتم جنده و گوشی قطع کردم اما کاشف به عمل اومد وسط جشن تولد اون یکی دختر خالم بوده و کل خاله هام و عمه هام جمع بودن و وسط اون همه میزنه زیر گریه و وقتی دلیلش میپرسن مگه علی به من گفته جنده. هیچی آبروم هم رفت.خوشبختانه خواهرم همیشه در صحنه هوام داره یجوری همه چی جمع میکنه و موضوع کلا خواهرم به من گفت که اینجوری شده وسط تولد منم از
اون روز دور مریم هم خط کشیدم به عنوان فامیل
خلاصه زینب هم اولین نامردی به من کرد بعد یه دعوا که یادم نمیاد سر چی بود خودم. تو ماشین یه نفر دیگه دیدمش و کلی گریه کردم و باهاش کات کردم.
اون موقع ها یه پسری هم عاشق زینب بود و من حسابی طرف میشناختم و مزاحم هم همون بود یه روز که رفتم بهش بگم دست از سر زینب بر داره دعوامون شد با یه چاقو منو زد برا اولین بار پامم به کلانتری و… باز شد.
داستان زندگی خودمه ببخشید طولانی اما دیگه نمیکشم باید بگم همه چیو
و داستان زندگی من همین جاها تموم نمیشد هنوز من زنده بودم و اتفاقای عجیبی برام افتاد که اونو هم در زندگی من 2 مینویسم…
نوشته: Aghaye_saye
والا موضوعش و خاله زنک بازیای وسطش بامزه ش میکرد. یه خرده جزئیات و توصیفات بیشتر می کردی حتی بهتر می شد.
مزخرف مزخرف مزخرف
جاان مادرت دیگه ننویس
جان پدرت دیگه ننویس
از نظر فنی پر از ایراد و اشکال
اول برو داستان نویسی و مقدماتش رو یاد بگیر بعد بیا داستان بنویس تا کلمات رو حروم نکنی
نمیخوام حالتو خراب کنم ولی واقعا بد بود.
یا برو یاد بگیر یا دیگه ننویس
زندگی نکردی ، زندگی کردتت