آغوش غریبه (1)

1393/09/06

میخوام براتون داستان واقعی زندگی خودمو تعریف کنم ، که دقیقا از اسفند 92 شروع شد … اسم من مهساست 25 سالمه دانشجوی ارشد یک دانشگاه در تهرانم ،قیافه معمولی ولی زیبایی دارم با ابروهای مشکی و چشمهای عسلی.تعریف از خودم نمی کنم ولی خاطرخواهایی داشتم که هیچ وقت از هیچ کدوم خوشم نیومده وگرنه تا اون موقع منظورم اسفند 92 هست تنها نبودم که شب تا صبح توی فیس چرخ بزنم.

با علی توی کل کل های یک گروه توی فیس بوک اشنا شدم ، بعد از یه مدت کامنت بازی روی پست های این و اون بهم پیام خصوصی داد ، من خوابگاه زندگی می کنم و دور از خانواده . تنها بودم ، خیلی با هم چت می کردیم و گپ میزدیم تا اینکه شمارمو خواست، نمیدونم چی شد شماره ام رو بهش دادم ، بعد از یه مدت اس بازی و تماس، خواست منو ببینه ، بازم نمیدونم چی شد که قبول کردم برم ببینمش شاید چون تنها بودم ، شاید چون دلم هیجان میخواست، شاید چون دلم میخواست دیگه واقعا با یکی باشه ، با یک تک پر، نه اینکه قبلا با کسی باشم نه… هیچ یادم نمیره اول باری که دیدمش، سرچهارراه ولیعصر قرار گذاشتیم ، اینو بگم که اصلا ادم مذهبی و مقیدی نیستم ولی تا اون موقع هیچ دوست پسری نداشتم که به هم حال بدیم ، فقط یه سری روابط خشک و رسمی و گاهی مسخره و پر از طعنه و کنایه و اعصاب خورد کنی که تهش به گند کشیده میشد … بگذریم !بعدازظهر یک روز جمعه اواسط اسفندماه 92 بود و دم دم عید و شلوغی بازارا . اول بار که چشمم بهش خورد فکر کردم چقدر بچه سوسوله با وجود اینکه چهارشونه و قوی هیکل بود چشم و ابرو مشکی! ولی بعدها که بیشتر از خودش حرف زد فهمیدم تمام زندگیش سختی کشیده ، دلم براش سوخت. همون اول دستشو اروم و با احتیاط جلو اورد ، باهاش دست دادم ، خواستیم از خیابون رد بشیم دستمو گرفت ، چند دقیقه بعد گفت می تونم دستتو بگیرم ؟ خندیدم و گفتم حالا که گرفتی میگی؟ خودشم خندید بامزه بود، رفتیم یه کافه تو چهارراه ولیعصر ، از قیافه و هیکلش و بامزه بودنش خوشم اومد ، ولی اینکه هیچ تحصیلاتی نداشت توی ذوقم زد ، کم کم قرارهای ما بیشتر و بیشتر شد تا اینکه احساس صمیمیت مون هم بیشتر شد، کل روز هر چند ساعت یک بار به هم اس میدادیم ، روزهای تعطیل و جمعه می اومد دنبالم میرفتیم بیرون خوش گذرونی، خیلی خوش می گذشت خیلی واقعا دوستم داشت و من هم راستش دوستش نداشتم ولی علاقمندش بودم ، تا اینکه یه روز علی بهم گفت بیا خونه ام ، اینو بگم که علی با خانواده اش قهره، به خاطر گذشته اش. با دوستش که در واقع همکارش هم هست توی یک خونه زندگی می کنه.

خلاصه از اون اصرار که یه روز که هم خونه اش خونه نبود من برم پیشش و از من انکار ، واقعا میترسیدم . اول بار بود که یه پسر همچین پیشنهادی بهم میداد . فروردین شد و علی هم که به خاطر تعطیلات طولانی مدتش خسته شده بود ، شروع کرد به بهونه گیری که من دوستش ندارم و بهش اعتماد ندارم و ازین حرفا. کار داشت کم کم به جاهای باریک و قهر و دعوا می کشید که قبول کردم برم خونه اش. نمیدونم چی شد که رفتم …اونم فقط یکی دو ساعت ، تا نشستیم علی اومد نشست کنارم شروع کرد اروم اروم منو بوسیدن سر و صورتمو می بوسید بعدش رفت سراغ لب گرفتن ، اولش می ترسیدم ولی بعدش که حلقه بازوهاش رو دورم محکمتر کرد احساس امنیت بیشتری کردم خودمم باهاش همراهی می کردم و لباشو میخوردم. زبونش رو می کرد تو دهنم و زبون منو می کشید تو دهن خودش و مک میزد ، خوشم اومده بود ! لذت بخش بود اینکه کسی که دوستش داری و میدونی دوستت داره در اغوشت بگیره و باهات عشق بازی کنه . کم کم داشتیم دور هم می پیچیدیم ،اروم اروم منو بلندم کرد و گذاشت روی تخت ، اینو بگم که خونه شون فقط یه اتاقه و اتاقشون اینقدر کوچیکه که تخت و تلویزیون و میز همه همونجاست با یه اشپزخونه کوچیک کنار اتاق که داخل اشپزخونه ،دستشویی و حمومه. منو دراز کرد روی تخت و خودش اومد روم ، همش میخواست لباسمو بزنه کنار و دست بکشه به بدن لختم .یه بار دستش از زیر لباسم رفت روی کمر لختم ؛ عصبانی شدم و گفتم اینجوری نه ، عصبانی شدنم رو فهمید، خندید و به شوخی و خنده گفت : ناراحتی میخوای از روی پتو دست بکشم ؟ از روی فرش چطوره ؟ خودمم خنده ام گرفت ، ولی مقاومت کردم ، ترسیدم و اجازه ندادم بیشتر از لب بازی و مالش سینه جلوتر بره .تنها چیزی که در اورده بودم شالم بود .گفتم دیگه بسه بی میل قبول کرد و از خونه زدیم بیرون.

این اولین عشق بازی من و علی بود…تا ملاقات بعدی مون اون لحظات هیجان انگیز رو بارها و بارها تو ذهنم مرور می کردم…باورم نمی شد اونا همه واسه من اتفاق افتاده ! خلاصه بعدها که پیش میرفتیم صمیمی تر می شدیم طولانیه بگذریم … بعد از اون بود که پای من به خونه علی باز شد ،هر بار بیشتر از قبل جلو میرفتیم ، هر بار به بهونه ای هم خونه اش رو دک می کرد و شب جمعه میرفتم خونه اش ، تا نزدیک صبح عشق بازی و به قول خودش معاشقه می کردیم، تا لنگ ظهر جمعه می خوابیدیم ، ظهر می زدیم بیرون ناهار میخوردیم و بعد از یه چرخی توی شهر، شب منو می رسوند خوابگاه. به همین راضی بودیم ، علی گاهی وقتا که مست میشد از بوس و بغلهای عاشقانه ، برم می گردوند ، خودش میرفت پشتم و کیرش رو میذاشت روی سوارخ کونم ، درد داشت ولی چون دوستش داشتم و بهم حال میداد میخواستم بهش حال بدم ، با ناز و نوازش هاش ، با بوسه هاش ، با حرفهای عاشقانه اش! فکر می کردم نهایت لذتی که یک مرد می تونه به یک زن بده همینه ، واسه همین هر کاری که می گفت انجام می دادم،کیرش رو اروم اروم می کرد توی کونم، و منم از درد زیاد بالش رو چنگ می زدم ، سرمو می کشیدم عقب و باهاش لب بازی می کرد تا دردش فراموشم بشه یا حداقل کمتر بشه ، لباشو گاز می گرفتم و دستاشو محکم توی دستام می گرفتم ، اونم پشت گردنم رو میخورد ، با چوچولم بازی می کرد که دردش رو نفهممم زیاد ، نمی تونستم صدامو زیاد بلند کنم چون صاحب خونه اش بغل گوششون بود ، فکر کنم تا نصف می کرد توی کونم ، نگه می داشت تا دردش اروم بشه بعدش خیلی ارومتر عقب و جلو میکرد ، دردش که ساکت می شد بعد تمام کیرش رو میفرستاد توی کونم ، هر بار که کیرشو می کرد توی کونم نفسم بند می اومد علی صورتمو نمی دید ، نمی دید که از درد بالش رو خیس اشک کردم،صدامم که در نمی اومد ، فقط وقتی محکم مچ دستشو می گرفتم میفهمید دردم زیاد شده … دیگه دردش که فوق طاقت می شد می گفتم دربیاره ، اونم در می اورد و با دستش ابش رو می اورد، بعدها که کم کم کونم به کیرش عادت کرد همون جا علی می شد و ابش رو می ریخت توی کونم ، منم فحشش می دادم ، زود میپریدم دستشویی و خودمو می شستم . هیچی بلد نبودم از سکس ! نمیدونستم باید چیکار کنم ، باید چیکار کنه ! فقط میخواستم لذت ببریم ،میذاشتم هر کاری دوست داره بکنه ، علی زیاد کوسم رو نمیخورد، نمیدونم شاید دوست نداشت ، شاید فکر می کرد اونی که باید بخوره فقط زنه ،زن باید ساک بزنه ، گاهی وقتا احساس می کردم خوشش نمیاد کوسمو بخوره ولی کس خوردناش واقعا حالمو خراب می کرد و همون لحظه که کوسم توی دهنش بود می شدم وابم میریخت توی دهنش ، پا میشد ابمو توی دستشویی خالی می کرد ، کوس لیسی هاش خیلی خوب بود حتی بهتر از کردناش.بعدها موقع تنهایی می نشستم با خودم درباره رابطه مون فکر می کردم ، که اگه مردا کمی بیشتر از چیزی که فکر می کنن به زنا حال بدن ، زن چه کارا که براش نمی کنه! بعدها فهمیدم که علی اصلا به فکر من نبود ، اگه کاری باهام می کرد هم فقط به خاطر خودش و حال کردن خودش بود ،به جرات می تونم بگم در تمام سکس هایی که با هم داشتیم من نصف علی هم ارضا نشدم و تا صبح زیر دلم درد میکرد ، حتی روم نمی شد این دل دردی هامو بهش بگم. یه بار داشت کیرشو می ذاشت توی کونم، ازم خواست به شکم دراز بکشم و پاهام رو بچسبونم به هم ، خودش هم دراز کشید روم و کیرشو تمام کرد توی کونم ، از درد نزدیک بود بمیرم ، اون پوزیشن خیلی وحشتناک درد اور بود ، اون موقع هیچی نگفتم ، بعد از سکس که پیش هم دراز کشیده بودیم بهش گفتم ، گفت مگه لال بودی چرا همون موقع نگفتی ؟! با خودم فکر کردم عجب پس میشه همون موقع حرف زد ؟ میشه درخواست مدلی دیگه ای کرد ؟ تا اون موقع واقعا خودم رو یه عروسک فکر می کردم و اجازه میدادم علی هر کاری میخواد باهام بکنه، فکر می کردم مرد فرمانروای مطلق در سکس هست! در واقع معاشقه مون اینجوری شروع می شد که بعداز کلی لب بازی که واقعا حال می کردم با لب بازی هاش ، مینداختم روی تخت ، می اومد روم و شروع می کرد به خوردن گوش ها و گردنم که فوق العاده بهشون حساسم ،گردنمو می خورد ، لیس میزد ، زبونشو فرو می کردن توی گوشم ، نفساش که میخورد به گوشم دیونه می شدم ،حشری می شدم ، ازش میخواستم زبونشو بذاره توی دهنم ، این حالتو خیلی دوست داشتم ، زبونشو مک می زد م و حشری تر می شدم ، وقتی حشرم بزنه بالا دیگه نمیتونم خودمو کنترول کنم ، واقعا نمیتونم ! هر کاری بگه می کنم؛ اینو فهمیده بود و قبل از شروع سکس مون هیچی نمی گفت ، خوب حشری ام که می کرد هر چی میخواست نه نمی اوردم . براش هر قدر میخواست ساک میزدم ،اجازه میدادم همه کیرشوبکنه توی کونم و تا زمانی که نیومده همون جا تلمبه بزنه ، با وجودی که از درد سوارخ کونم تا چند روز نمی تونستم بشینم حتی ، ولی چون دوستش داشتم همه رو به جون می خریدم ، میذاشتم حال کنه. ارضا که می شدیم بی حال مثل جنازه می افتادیم روی هم ، بعد از چند دقیقه خوابمون می برد تا ظهر فردا.می دونستیم از کل هفته همین یک شب رو با هم هستیم و نهایت لذت رو از هم میبردیم . بعد از سکس اب میوه می اورد و دوتایی میخوردیم ، یا میوه هایی که خودش پوست گرفته بود و توی پیش دستی اماده گذاشته بود رو میخوردیم با هم ، سیگار هم که دیگه پایه همه سکس ها مون بود ، خیلی خوش می گذشت ! تا اینکه یه شب علی دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره ، ازم خواست اجازه بدم کمی بذاره توی کوسم ، اولش ترسیدم ولی واقعا دوستش داشتم ،نمیخواستم ضدحال بخوره خواستم کمی بیشتر از قبل حال کنه اجازه دادم . کیرش نه خیلی بزرگ بود و نه خیلی کلفت ، نمیدونم چه مون شده بود که علی کیرش رو بیشتر از مقداری که باید کرد توی کوسم ، ترسیدم فکر کردم پرده ام پاره شد ، ولی هیچ خونی نیومد ، علی ازم همینو پرسید که چرا خونی نیومد ، منم چون قبل از علی با هیچ کسی نبودم ، خودمم هم تعجب کردم ، ولی اینقدر احمق بودم که پی اش رو نگرفتم ، فکر می کردم لابد حالت طبیعی همین طوریه ، لابد پرده بالاتر از اینه و کیر علی نتونسته به پرده ام اسیبی برسونه. اخه با فیلم ها و عکسهایی که دیده بودم احساس می کردم کیر علی نسبتا کوچیکه ! واسه همین بهش اجازه میدادم که هر بار کیرش رو بیشتر بذاره توش ، نمیدونم خودش هم اینو می فهمید یا نه که داره بیشتر از حد مجاز دخول می کنه . گاهی وقتا ازم می پرسید چرا من خون ریزی نداشتم ؟! اعصابم خورد می شد ، بهم برمیخورد، یا دعوا می کردم یا سکوت ، البته بیشتر مواقع حالت دوم ، و احساس می کنم گاهی وقتا از این سکوتم چیز دیگه ای برداشت می کرد ! به اون موقع خودم می خندم که چقدر احمق بودم .همین طوری داشت پیش میرفت و ما سکس کامل داشتیم از جلو ، تا اینکه من نگران شدم ،واقعا چقدر احمق بودم ،رفتم دکتر بالاخره ، خانم دکتر بعد از معاینه گفت که پرده ام حلقه ای است و اسیب دیده ، به قول خودش خراش برداشته و اگه احتیاط نکنم کاملا از دست میدمش، به علی گفتم ، بعد از کمی من من گفت خب اجازه بده همه رو بردارم ، بعدش میریم از اول ترمیمش می کنی!دهنم وا مونده بود ولی چیزی نگفتم ، همیشه مشکلات به خاطر همین سکوت من بود ! گیج بودم ، منگ بودم ، به هیچ چیز دیگه فکر نمی کردم ،دیگه کاملا باهاش راحت بودم تا اینکه پیشنهاد داد بریم شمال ، سه روزه رفتیم شمال ، اونجا هم سکس کامل داشتیم هر شب و کلی عشق و حال ، تو این مدت چند بار با هم دعوا کردیم ، حرفش هم این بود که چون من خونی ندیدم پس لابد دختر نبودم ، باکره نبودم و قبلا با کسی بودم و به علی نگفتم! خیلی بهم برخورد ، از شمال که برگشتیم ، دیگه همه چیز به هم ریخت ، دعوا و دعوا و دعوا تا اینکه کات کردیم ، به صورت خیلی بدی ! من حالم خیلی بد بود ولی اینقدر گیج و منگ بودم که نفهمیدم چه بلایی سرم اومد ،چی شد، الان هم فکر می کنم علی همیشه با خودش فکر می کنه اونی که خائن بوده منم ، اونی که دروغ گفته منم ، البته یه سری اتفاق های دیگه هم افتاد که مزید برعلت شد به خاطر جداشدن مون. علی فکر می کرد دارم بهش خیانت می کنم و دروغ می گم، ولی خداشاهده که من هیچ وقت بهش خیانت نکردم . علی اولین پسری بود که رفتم خونه اش و باهاش خوابیدم ، چون بهش اعتماد کردم حالا که بیشتر فکر می کنم نمیدونم بر چه اساسی ، ولی بعدها که رفت دیگه خورد شدم ، نابود شدم ، روانی شدم ،له شدم ، غرورم شکسته شد ، من دختر یکه در غرور بین دوستاش و هم دانشکده ای هاش همتا نداشت چه راحت خودمو در اختیار کسی گذاشتم که …! برای خودم متاسفم ! اون موقع از همه بدم می اومد ، دیگه نمی خواستم خونه برم ، نمیخواستم با کسی روبرو بشم ، فکر می کردم دیگه ته خط همین جاست ، متنفر بودم از خودم ، از علی ، از همه مردا ، می نشستم با خودم یهو می زدم زیر گریه ، سیگار هم دیگه پشت سر هم ، البته تو خوابگاه که نمیشه سیگار کشید ،گاهی اخر شب می رفتم حموم خوابگاه سیگار می کشیدم و یا شب ها میرفتم توی خیابونا راه می رفتم و سیگار می کشیدم،فکر می کردم ،گریه می کردم، گاهی وقتا هم پارکها و گوشه های خلوتش ، یا بام تهران … واقعا ارومم می کرد، تنها چیزی که اون زمان داشتم سیگار بود…تو همین اوضاع خرابم بود که با دانیال اشنا شدم …

ادامه …

نوشته: فرین


👍 0
👎 0
31952 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

445325
2014-11-27 17:44:52 +0330 +0330
NA

چی بگم زندگی همینه ما هم زیاد شکست خوردیم دیگه نمیشه کاری کرد گذشته رفته
فقط اگه یه کلمه بود ما این الانمون نبودیم آزادی sorry2

0 ❤️

445326
2014-11-27 18:52:56 +0330 +0330
NA

اعتماد خیلی چیز خوبیه …
متأسفانه به سختی به دست میاد و به راحتی از دست میره …
همه این مشکلات به خاطر اینه که آزادی نداریم و تر وخشک باهم میسوزه

0 ❤️

445327
2014-11-27 20:41:25 +0330 +0330
NA

sorry2 motaesfam barat

0 ❤️

445328
2014-11-27 21:24:48 +0330 +0330
NA

والا این فرزاد هم بد نمی گه. خوش و خرم میرید میدید بعد یادتون میفته که باید گریه کنید؟ خوب از همون اول ندید .چه کاری هست خوب.

0 ❤️

445329
2014-11-27 23:53:11 +0330 +0330

اخخخخخخخخخخخ اشک همه رو در اوردی
غصه نخورید یارو پسره جقی بیشتر نیست که با صابون گلنارم جق میزنه

0 ❤️

445330
2014-11-28 06:10:41 +0330 +0330
NA

داستانت زیبا بود ، معلوم بود تحصیلات بالایی داری ،
توی ایران ، همه ی ما جوونا از اعتماد به نفس پایینی برخورداریم ، همینم باعث میشه که توی روابطمون شکست بخوریم .

0 ❤️

445331
2014-11-28 07:01:28 +0330 +0330
NA

همیشه عاشقانه شروع میشه و بعد از ریختن شهوت سر عقل میایم که چه گندی زدیم با افسردگی زندگی میکنیم و دوباره با یه نفر دیگه تکرار ماجرا … دنیای شهوت همینه وکنترل کردنش اسان نیست چون لذت داره اونم خاص خاص kiss3

0 ❤️

445332
2014-11-28 19:24:25 +0330 +0330
NA

nemidoonam in che mojiye tazegiya too shahvani mod shode hamashoon midan bad ya haleshoon az khodeshoon be ham mikhore ya azab vojdan migiran ajab aggressive !!!

0 ❤️

445333
2014-11-29 01:32:20 +0330 +0330
NA

این که ناراحتی نداره دخترا باید بدونن که وقتی میرن خونه دوست پسرشون اون فقط بخاطر سکس اونو میخواد وقتی هم که ازش سیر شد یه بهونه ای میاره بعدش کات میکنن این که طبیعیه از 100 دوستی شاید 5 تاش ازدواج باشه

0 ❤️

445335
2015-01-27 05:59:48 +0330 +0330
NA

چرا اینجا همه دانشگاه تهرانن؟ جای دیگه به زهن الکن نویسنده ها نمیرسه؟ فقط “تهران” سکسیه انقد
بعدم تو مطمئنی خوابگاه بودی؟ انقد راحت میزاشتن بری کون بدی شب نیای؟
پرده حلقوی از دست میره؟ مطمئنی دکتر بود؟

0 ❤️

445336
2015-02-02 20:54:32 +0330 +0330
NA

ehyanan esmet sadaf nist bem pm bede

0 ❤️

445337
2015-02-04 13:37:43 +0330 +0330
NA

قشنگ بود …

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها