آن نگاه تو زمین سیب نوک سینه ی من

1400/03/24

از در که وارد شدم دو تا دختر با شنلای قرمز به سمتم اومدن‌. بدون این که باهام حرف بزنن یا بذارن چهره هاشونو ببینم با اشاره ی دست به اتاقی در گوشه ی سالن هدایتم کردن. سالن نور مشکی قرمز خاصی داشت و یه جورایی خیلی چیزی دیده نمیشد. تاریک بود و حالت دارک قشنگی داشت. وارد اتاق کوچیک شدم و دو دختر شنل قرمز هم پشت سرم وارد شدن‌. لباسام رو درآوردن و بعد یه دختر دیگه با شنل مشکی یه لباس برام آورد. اومدم ازش بگیرم و بپوشم که بی توجه به من لباسو به شنل قرمزیا داد. دو دختر شنل قرمز هر کدومشون یکی از دستامو گرفتن و به سمت یه تخت هدایتم کردن. لخت لخت بودم و دستام تو دستاشون، با قدمای آروم به سمت تخت و مبل ‌های اطرافش حرکت میکردیم. هم خجالت زده بودم هم این جریان یکم تحریکم میکرد.‌ عجیب بود که شنلاشون اونقدر پایین بود که منو نمیدیدن، کسی هم توی اتاق نبود، ولی برخورد هوای خنک و عطرآگین با تنم پوستمو برانگیخته کرده بود. انگار تمام تنم برانگیخته شده بود. تخت یه تخت ساده ی قرمز بود و و کنارش هم یه مبل شیک میزبان قرمز قرار داشت، با یه کاناپه‌ ی مشکی. دخترا همزمان که دستمو رها میکردن با اون یکی دستشون به تخت اشاره کردن. با تردید نگاهی به تخت انداختم؛ به سمتش رفتم و با خجالت از لختیم روش دراز کشیدم.
یکی از دخترا خم شد و از زیر تخت یه لباس چند تیکه بیرون آورد. اصلاً لباس نبود؛ یه چیزی بود که از بند های بهم متصل شده تشکیل شده بود و این خیلی جذابش میکرد. اول نفهمیدم چطوریه، فکر کردم باید بلند شم تا تنم کنن، اومدم بلند شم که دختر دستش رو بین دوتا سینه هام گذاشت و دوباره خوابوندم. با کمک همدیگه لباس رو روم پهن کردن و مشغول گذاشتن بنداش تو جاهای مناسبش شدن. تازه فهمیدم که به جای لباس تقریباً یه روپوش بندیه، انگار داشتن کادوم میکردن. وقتی روم پهنش رفتن عقب عقب کنار رفتن و بعد روشون رو برگردوندن و از اتاق خارج شدن. یکم سرم رو آوردم بالا و نگاهی به خودم انداختم: روپوش بندی مشکی بود و ترکیب جذابی رو با بدنم به وجود آورده بود‌. دوتا بندش مثل گردنبند و هلالی شکل دور گردنم قرار گرفته بود، بعد با دوتا بند کج به سمت پایین به سمت سینه هام میرفت و از روی نوک سینم رد میشد و تا روی دستام ادامه داشت. از روی دستام دوتا بند کج به سمت شکمم میومد و بعد از رد شدن از کنار شکمم به سمت آلتم میرفت، یه حالت لوزی روی شکمم به وجود اومده بود‌. بالای آلتم کاملا بیرون بود، ولی از قسمت کلیتوریسم به پایین با بندا پوشونده شده بود. البته پاهام تقریبا بهم چسبیده بود و خیلی چیزی مشخص نبود.
مشغول نگاه کردن خودم بودم که متوجه شدم یه کسی اومد و روی مبل میزبان نشست.
آروم آروم چشمام رو به سمتش چرخوندم، وقتی نگاهش کردم تازه داشت مینشست، صورتش مشخص نبود و موهاش روی صورتش ریخته بود. یه دختر بوچ بود که یه شلوار لی تنگ پاش بود با یه تیشرت سفید و پیرهن آبی پررنگ. خیلی خوشتیپ بود، نگام به چکمه‌ هاش افتاد و باعث شد یه چیزی توی کلیتوریسم بلرزه‌. اگه میذاشتشون روی آلتم… وقتی نشست پای راستش رو انداخت رو پای چپش و یه دستش رو روی دسته ی کاناپه‌ی کناری گذاشت، تقریبا به یه ور خم نشسته بود و مشغول تماشام بود. صورت قشنگی داشت، مهربون بود و خالی از کینه… بهش نمیومد ارباب باشه، تازه کار بود احتمالا… یا شایدم تفننی اومده بود این جا. با چشمای مهربونش نگام میکرد و منم بیخیال خجالت کشیدن شده بودم و نگاهش میکردم. صاف نشست و دستش رو از روی دسته ی کاناپه برداشت. یکم به جلو خم شد و آرنجاشو روی پاهاش تکیه داد و دستاشو زیر چونش حلقه کرد. هنوز داشت نگام میکرد. ترکیب موهای کوتاهش که توی صورتش پخش شده بود با نگاهش که از بین تار موهاش رد میشد زیبا و خواستنی بود… دلم میخواست تا ابد نگام کنه.
بالاخره بلند شد و به سمتم حرکت کرد، یه لبخند محوی روی لباش بود و یه جوری نگام میکرد که انگار قراره یه جایزه ی خوشمزه رو باز کنه. جایزه ای که با بندای مشکی براش کادو کرده بودن و ربان زده بودن.
به سمتم اومد و توی راه یه بار سرش رو تکون داد که باعث شد موهای کوتاهش توی هوا پخش بشه و دل من بیشتر بلرزه… موهاش از پشت کوتاه بود و از جلو یه قسمتش تقریبا بلند بود و به صورت کج تو صورتش میریخت که البته همونم من کوتاه حساب میکردم. بهم که رسید پاش رو بلند کرد و لبه ی تخت گذاشت، بعد دستاش رو روی پاش تکیه داد و به جلو خم شد. با نگاه عمیقش داشت میخوردم. لبخند موذیانه‌ش از روی لباس پاک نمیشد. یه چیزی توی چشماش میدرخشید، یه چیزی که فقط شهوت نبود… انگار اشتیاق خاصی برای تنم داشت… احساس میکردم یه بازی قشنگ میخواد باهام بکنه.
من خوابیده بودم و اون روم خم شده بود و احساس میکردم خیلی در برابرش بی کنترلم… انگار اون میتونست تموم وجود منو ببینه و من هیچ کاری جز به نمایش گذاشتن خودم نداشتم که براش بکنم. نگاهش کم کم از صورتم به سمت اندامم رفت، از گردنم و گودیاش رد شد و به سینه هام‌ رسید، یکی یکی نگاهشون کرد، نوک سینه هام زیر نگاهش یکم سفت شدن و این باعث شد لبخند موذیانش عمیق تر بشه. لباشو با زبون تر کرد و من دیگه نتونستم خودمو از شدت شهوت کنترل کنم و یه تکون کوچیکی خوردم، لبخندش باز عمیق تر شد و نگاهش از سینه هام به سمت نافم رفت. شکممو نگاه کرد و هر لحظه شهوت تو نگاهش بیشتر از قبل شد… یکم شکم داشتم و نگران بودم این قضیه دلسردش کنه، ولی هیچ تغییری توی اشتیاقش به وجود نیومد. از آلتم رد شد و از رونام گذاشت و بعد از این که همه ی وجودمو دید دوباره به بالا برگشت و تو چشام یه نگاه گذرا کرد. بعد بلند شد و پاش رو برداشت. تختو دور زد و به پایین تخت رفت. یه دستش رو روی تخت گذاشت و دست دیگش رو دراز کرد و ادامه ی بندی که از کلیتوریسم رد شده بود رو گرفت و پرت کرد بالا. هیجانم به شدت رفت بالا، احساس گرما کردم و فکر کنم سرخ شدم. نباید اول از بالا بندارو برمیداشت؟ میخواست سورپرایزم کنه… که موفقم شد! با چشمای مرموزش راهش کنار تختو ادامه داد و به این طرف بدنم رسید. دنباله ی یکی از بندای روی شکمم رو هم گرفت و پرتش کرد بالا. داشت باهام بازی میکرد.‌. قشنگ انگار مشغول باز کردن یه کادو بود…
یکم که با بندای روم بازی کرد و تحریک شدم عقب کشید و یکم دور شد. از توی جیبش سیگاری درآورد و روشنش کرد، سیگارو گذاشت گوشه‌ی لبش و در حالی که نگام میکرد به سمتم اومد، تو یه قدمیم ایستاد و مشغول کشیدن سیگارش شد. با یه دست خودشو بغل کرده بود و دست دیگشو که باهاش سیگارو نگه داشته بود روی اون دستش تکیه داده بود. خیلی جذاب به نظر‌میرسید… خیلی زیاد… دوس داشتم تمام وجودشو ببوسم. نزدیکم اومد و در حالی که توی چشمام نگاه میکرد سیگارش رو از بین لباش برداشت. سر سیگارو رو به پایین گرفت و آروم آروم به سمت بدنم حرکتش داد. نگاش هنوز روی چشمام بود… نه من میدیدم سیگار داره به کدوم سمت بدنم میره نه خودش حواسش بود… احساس کردم سینم یه داغی کوچیکی رو حس کرد و بعد سریع احساسم از بین رفت و یه ثانیه ی بعد سیگار دوباره بین لب هاش بود… انگار فقط خواسته بود داغیشو حس کنم… یکم ازم فاصله گرفت و به سمت پایین تخت حرکت کرد. با چشمام دنبالش کردم. بین راه واستاد و بدون اینکه برگرده در حالی که نگاهش رو به جلو بود سیگارشو آروم آروم به کشاله ی رونم نزدیک کرد… دوباره یه گرمای کمی رو حس کردم. منتظر بودم سیگارشو بکشه عقب و باز مشغول کشیدن بشه، ولی اینطور نشد و سیگار مدت زمان بیشتری نزدیک کشاله ی رونم موند. بعد از فکر کنم سی ثانیه سیگارو به سمت آلتم برد و بدون مقدمه فشارش داد روی بالای آلتم. سوختم ولی نه اونقدر که نتونم تحمل کنم، سریع سیگارو جدا کرد و یه یخ که نمیدونم یهو از کجا اومد گذاشت جایی که سوخته بود… بیشتر از این که بترسم یا حس سوختگی کنم تحریک شده بودم ولی یخی که بالای آلتم گذاشته بود کم کم داشت احساسمو سرد میکرد. چرخید و به سمتم برگشت. یه پک به سیگارش زد و بعد سیگارشو انداخت زمین، با پا لهش کرد و به سمتم اومد. بی مقدمه خم شد و لب هامو بوسید. طعم سیگار میداد و یه طعم خاص دوست داشتنی. نمیدونم چه طعمی بود ولی انگار فقط مخصوص خودش بود و خودش… نگاه عمیقی توی چشمام کرد و بعد دوباره به سمت آلتم رفت. به یخ که یکمی آب شده بود نگاه کرد. بعد انگشتش رو روی یخ گذاشت و آروم آروم یخ رو به سمت کلیتوریسم برد. وقتی یخ روی کلیتوریسم قرار‌ گرفت نگاه عمیق دیگه ای به چشمام انداخت و بعد به سمت در حرکت کرد. احساس وحشتناکی داشتم، تنهایی، ترس، دلهره، ارضام نکرده بود حتی اونطور که باید باهام ارتباط نگرفته بود و سکس نکرده بودیم، ولی انگار به جای همه ی اینا روحمو خنک کرده بود. احساس خاصی داشتم، حس میکردم روی ابرام، خودمو روی زمین نمیدیدم، سرم گیج میرفت و یخی آلتم داشت یه جورایی حتی بهم حس خوب میداد… تصمیم گرفتم تا وقتی یخ کاملا آب شه از جام بلند نشم… یخو دوست داشتم یه جورایی انگار استعاره ای از روح خودش بود که روی آلت من قرار گرفته بود… ارضای ناقص جسممو دوس داشتم، شبیه زندگی خودم بود که بدون وجود اون ناقص بود.

لختم و شعله‌ی آن چشم تو شومینه ی من…
آن نگاه تو زمین سیب نوکِ سینه ی من
خون شده در تن من جاری و نبضم زده تند
میجهد خون من از شرمِ تو تهمینه ی من
بوسه بر من زده سیگار تو، دلخور شده ام
آن لبت بوسه نزد بر من و این کینه ی من
یخ زدم با یخ تو، گرم تر از مهر منم
سهم من تکه ی یخ، آب چو گنجینه ی من
میزنم خود به دری تا که تو برگردی و نیست
جز همین یاد تو در هر شَبِ آدینه ی من…

نوشته: نبات


👍 1
👎 5
19401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

815086
2021-06-14 00:34:06 +0430 +0430

زده ام عطری مشهدی به میان پا
چسبیده اند به هم تنگ، ران ها!

انگشتی شده ای از طرف وی
می کشد سیگار کون به کون هی!

وات دع فاک؟😂

1 ❤️

815160
2021-06-14 09:28:21 +0430 +0430

تو گوه خوردی😂😂😂
عاخه چی پیش خودت فکر کردی که سیگار رو روی کصت خاموش کرد و تو نسوختی و ما باور کردیم این خزعبلات رو😑

0 ❤️

815178
2021-06-14 12:31:00 +0430 +0430

ای با تو درامیخته چون جان تنم امشب…
لعلت گل مرجان زده بر گردنم امشب

0 ❤️

815307
2021-06-15 04:36:41 +0430 +0430

واقعاً چقدر بزرگ فکر میکنی… بزرگ مینویسی… و معنایی بزرگتر از اونی که هست توی داستانت بود… و چقدر کسایی که فکر میکنن فکرشان بزرگه… نشان دادند چیزی بین پاهاشون نیست… چون آدم عاقل یه آلت تناسلی سالم نیاز داره…
دمت گرم نبات خانوم… من واقعاً تحت تاثیر قرار گرفتمگرفتم از داستانت… چون به قصد لذت نخوندم… اما چون قصدم این نبود فهمیدم چه مروارید با ارزشی توی داستانت بود… نفست همیشه گرم خانومی… و البته قلمت همیشگی

0 ❤️

815308
2021-06-15 04:37:53 +0430 +0430

واقعاً دوست داشتم داستانت رو… خیلی دوست دارم باهات حرف بزنم… اگه امکانش هست خصوصی پیام بده

0 ❤️