آنال رویایی

1395/10/25

باز موبایلم به ناله افتاده بود و خبر از رسیدن مسیجی جدید میداد. مسیجی سرشار از کلماتی عاشقانه و یا شایدم تنها ذکر روزمرگی ها که بر صفحه ی روشن موبایلم نقش بسته بود.

  • “اما” جونم امشب کمی دیرتر میرسم. بازم فنا خراب شده و باید بمونم و درستشون کنم. فقط امیدوارم که به دل نگیری خانومی.
    شوهرم “تراویس” بود. یه ساعتی دیر کرده بود و تازه یادش افتاده بود که باید خبرم کنه. البته میدونستم که باتوجه به روز کاری سختی که داشته و تعطیلی فردا به چیزی جزلش کردن روی مبل ماساژور و فیلم دیدن تا دم صبح فکر نمیکنه و از این بابت که تو رسیدن به دلخوشیاش تاخیر افتاده شدیدا کلافه است و بخاطر همینم ملامت کردنش کار درستی به نظر نمی رسید.
    تصمیممو گرفته بودم که برای جبران روز سختی که داشت براش سنگ تموم بذارم. از طرفیم از آخرین باری که کار متفاوتی براش کرده بودم مدت زیادی میگذشت وضرورت انجام اینکارو بیشتر جلوه میداد. واقعا هم که عشقم لیاقتشو داشت که مثل یه شاه باهاش رفتار بشه. چون خودشم به موقعش برام کم نذاشته بود و مثل یه ملکه باهام رفتار کرده و شایستگیشوعیان کرده بود.
    ار لحظه ای که خبر از تاخیرش داد دست به کار شدم و اول از همه یه غذای چینی سفارش دادم. هرچند ممکن بود که تا رسیدنش سرد بشه ولی خب کیه که از غذای چینی خوشش نیاد؟ حتی اگه سردم شده باشه. بعدشم سریع مشغول شدم ودستی به سر و گوش آشپزخونه و هال کشیدم تا همه چیز برای رسیدن آقامون آماده باشه.
    برا ی بار دوم موبایلم به لرزه افتاد و مسیجی جدید از عشقم رو صفحه اش نقش بست.
  • عزیزم تو راهم و چند دقیقه ی دیگه میرسم.
    بعد خوندن مسیجش بلافاصله رفتم تو اتاق و مشغول روشن کردن شمعای قشنگی شدم که دور تا دور اتاق چیده بودیم. جفتمونم عاشق جو راز آلود و پر احساسی بودیم که سوسو زدن نور شمع تو تاریکی مطلق به ارمغان میاورد. سوای این ها فضا رو هم سکسی تر از هر لامپ فلورسنتی که تا به امروز ساخته شده بود میکرد. اطرافمو به اندازه ی کافی شاعرانه کرده بودم و حالا وقتش بود که روغن معطر مخصوص ماساژ و کنار تخت جاساز کنم تا دم دست باشه و الکی وقتمون برای پیدا کردنش تلف نشه.
    حالا نوبت حموم بود که با روشن شدن شمعاش حال و هوایی عاشقانه به خود بگیره و برای عیش دو نفرمون آماده بشه. مخصوصا که وانمون جای کافی برای دونفرو داشت و میتونستیم دقایقی چند رو در کنار هم خوش بگذرونیم. پس شیر آب و باز کردم تا وان پر شه و برای دلچسب تر کردنشم کمی اسانس گل یاسمن توش ریختم و داشتم به اتاق برمیگشتم که صدای باز شدن در گاراژو شنیدم.
    جلدی چراغای اتاقو خاموش کردم و روبدوشامبر به تن به استقبال شوهر عزیزم رفتم.
  • عصر بخیر تراویس جونم
    داشنم به سمتش میرفتم که دستاشو دور کمرم حلقه شد. ترکیب عطر افتر شیو و بوی طبیعی بدنش فوق العاده بود و منو مست خودش میکرد. لباس فرم همیشگیش که یه کت و شلوار اندامی مشکی و یه کراوات زرد بود رو به تن داشت که البته کتشو با ژست جالبی روی دستش انداخته بود .
  • عصر بخیر خانومییی. بالاخره پیش عشقم برگشتم. اصلا میدونستی دیدنت بعد کلی کار سخت همه ی خستگیمو از تنم درمیاره و برای فرداش شارژم میکنه؟
  • خببببب . پس از همین تریبون شروع آخر هفتمونو اعلام میکنم. حالام همه ی اتفاقات امروز و فراموش کن تا به برنامه هایی که برات تدارک دیدم برسیم.
    و در ادامه به چشمای آبی جذابش زل زدم و لبخندی گرم تحویلش دادم.
  • مگه چه خبره؟
  • قرار نشد سوال پیچم کنیاااا. فقط بهم اعتماد کن و دنبالم بیا.
    مثل بچه هایی که منتظر باز کردن کادوی کریسمسشونن هیجان زده بود و میشد شور و شوق وافری رو از چشماش خوند.
  • اومممم . که گفتی سوپرایز؟ من عاشق سوپرایز شدنم. مخصوصا وقتی که از طرف تو باشه.
  • خیلیم عالی. پس چشماتو ببند و دنبالم بیا و تا وقتیم که نگفتم بازشون نکن.
    البته نمیتونستم به حرفش اعتمادی کنم و بخاطر همینم چشم بندیو که از قبل توی جیبم گذاشته بودم در آوردم.
  • دیوونه میخوای چیکار بکنی؟
  • یعنی به این زودی فراموش کردی؟ سوال بی سوال
    روی نوک انگشتای پام وایستادم و چشم بند چرمیو به چشماش بستم. هرچند که قد 185 سانتیش برای من 150 سانتی زیادی بلند بود و پدرم دراومد تا چشماشو ببندم. ولی بالاخره موفق شدم و لبخندی غرورآمیزی روی لبای قلوه ایم نقش بست. کمی بعد رفتم کنارشو دستشو گرفتم و به دنبال خودم توی اتاق کشوندمش. البته خیلیم نگران بودم که یه وقت دست و پاش بجایی نخوره و سوپرایزمو خراب نکنه.
  • اوممممم. اگه اشتباه نکنم یاسمنه. درسته؟
  • بعلههه. مشامت مثل همیشه فوق العاده کار میکنه و حالام میتونی چشاتو باز کنی.
    تراویس دستاشو پشت سرش برد و داشت چشم بندشو باز میکرد که متوجه تاریکی اتاق شد و به دنبالش حالت چهره اش تغییر محسوسی کرد. تغییری که با لبخندی دوست داشتنی همراه بود.
  • وااااااااو. ببین عسلم چه کردهه
  • چشم نوازه مگه نه؟ حالام لباساتو بکن و تا اب سرد نشده یه ابی به تنت برسون.
    شروع کرده بود به دراوردن لباساش که مانعش شدم.
  • لطفا بذار من اینکارو برات بکنم.
    لبخندی زیبا روی لبانش نقش بست و با حرکت سرش اجازه رو صادر کرد. پس دست به کار شدمو با چند قدم به طرفش برداشتم و با باز کردن کراواتش شروع کردم. اونم به دقت حرکاتمو دنبال میکرد و بیش ار پیش منو سر ذوق میاورد. دست راستمو دراز کردم و گرهشو بین انگشتام گرفتم و با کشیدن یه طرف کراواتش بازش کردم و گذاشتم که از گردنش روی زمین سر بخوره.
    دکمه های پیراهنشو با ظرافت خاصی باز میکردم و با هربار لمس کردن سینه های بزرگ و ورزیدش حالی به حالی میشدم. مسیرمو به سمت پایین ادامه دادم و بعد باز کردن دکمه ی آخر بوسه ای از شکم نرم و مردونش چیدم و به دنبالش پخش شدن طعم تنش رو زیر زبونم حس کردم.
    ادامه دادم و جلوش زانو زدم تا کفشا و جوراباشم از پاش دربیارم. اول از همه بندای کفشاشو باز کردم و با حرکتی از پاش بیرون کشیدم و رفتم سراغ جورابای مشکی همیگیش. اون تنها مردی بود که دیده بودم که جورابی به غیر از مشکی نمیپوشه و ببه نوعی تبدیل به امضاش شده بود! بعد دراودن جورابا نوبت شلوار بود که با باز کردن کمربندش شروع کردم و بعد بازکردن دکمه و زیپش همراه با شورتش پایین کشیدم و با کمک خودش از پاش دراوردم.
  • یعنی عاشق اینطوری زانو زدنتم کوچولوی من و از اونجایی که نمیدونستم خودتم از این موضوع باخبری به حساب سوپرایزت میذارم.
    وقتی کاملا لخت شد به سمت وان رفت و اون تو دراز کشید. همچنانم نگاهش پیش من بود و تک تک حرکاتمو به دقت دنبال میکرد که روبدوشامبرمو دراوردم و بدن نیمه عریانمو به نمایش گذاشتم. هرچند که یه مدل و فیتنس کار نبودم و بدنمم مثل خیلی از زنای خونه دار دیگه پر پستی و بلندی بود ولی اینم میدونستم که شوهرم منو همینجوری که هستم دوست داره. بعدشم نوبت این بود که شورت و سوتین فانتزیمم دربیارم و به عشقم ملحق بشم که با اشارش سریع از شر لیاس زیرم خلاص شدم و توی بغل گرم و نرمش جا گرفتم.
    آبی گرم و خوشبو تنم رو به آغوش کشیده بود که هرقدر بیشتر درش فرو میرفتم حرارتش بیشتر و بیشتر و بیشتر میشد. بالاخره به آرومی تو بغل و بی پاهای همسر عزیزم آروم گرفتم و به سینه ی مردونش تکیه دادم تا به زبون بی زبونی گفته باشم که باید موهامو بشوره و اگر خواست گردنمو بوسه بارون کنه که حرکت لب و زبونش روی گردنم آتیشی رو به جون کسم انداخت که هرلحظه به عمق بیشتری نفوذ کرده و دیوونه ترم میکرد. تو حال خودم بودم که حرکت شکممو و ادامه ی مسیرش به سمت سینه های نازم حس کردم. نوک سینه هامو بین انگشتای قوی و مردونش گرفته بود و به آرومی میمالیدشون و هیجانی مضاعف رو توی وجودم برمی انگیخت.
    چند دقیقه ای تو همین حال بودیم که کمی منو به جلو هل داد و مشغول ماساز کمرم شد. ابن کار رو به ارومی انجام میداد و از نوازش کوچکترین قسمتشم غافل نمیشد تا اینکه سراغ کسم رفت و دستی به سرتا پاش کشید و به دنبالش حواسشو به کلیتوریس بزرگم معطوف کرد و مشغول مالوندن این تیکه گوشت بهشتی شد و جوابش رو با ناله ای بلند از سوی من گرفت.
    بعد گذشت دقیقه ای چند حس کردم که حالا نوبت منه تا از خجالتش دربیارم. پس به طرفش برگشتم و کارمو با نوازش و شستن موهای زمختش شروع کردم و کارکو با شستن قسمتایی از بدنش که بیرون از آب بود ادامه دادم و مسیرمو به سمت شکمش دنبالش کردم که متوجه برگتر شدن کیرش شدم. کیری که عاشقش بودم و حالا میتونستم برخورد سرش رو به کس حشریم حس کنم.
    درپوش وان رو برداشتم و دوش ابم باز کردم تا بتونم تن کفی عشقم رو تمیز بکنم. تنی که بخاطر بسکتبالی که از دئران دبیرستان تا به امروز بازی میکرد باریک تر و کشیده تر از مال من بود و بدجوری حشریم میکرد. وقتی که وان کاملا خالی شد و تونستم همه ی تنش رو اب بکشم، گازی از لب پایینیم زدم و مشغول مالیدن کیرکلفتش شدم.
    میدونستم که با چشمای جذابش حرکاتمو دنبال میکنه و نیازی به کسب اطمینان از این موضوع نداشتمو میتونستم هیز بازیشو تو همین وضعیتم حس کنم که صورتمو به کیرش نزدیکتر کردمو و با لبام در آغوش گرفتمش و مشغول چرخوندم زبونم روی اون گوشت خوشمزه شدم و حرکات زبونمو تا لیسیدن کل کیر خوش طعمش ادامه دادم.
    ناله های بی انقطاعش شروع شده بود و منو تو انجام کارم مصمم تر میکرد. امواج دلپذیر عشقو شهوت فضای حمومو پر کرده بود که نفس عمیقی کشیدم و کل کیر نه چندان درازشو توی دهنم فرو کردم ومشغول ساک زدن شدم که تراویس چنگی به موهام زدن و با تکونای کونش سرعت ساک زدن رو بیشتر کرد و باعث شد که سر کیرش گلوم رو لمس کنه. با وجود صدای ابی که روی سرم سرازیر بود میتونستم صدای ناله هاشو به وضوح بشنوم. ناله هایی که به صدای اب می چربید و هرلحظه بیشتر و بلندتر میشد.
    همچنان با سرعت زیاذی سرمو روی کیرش بالا و پایین میکردم و گهگاهی زبونمم روی کیر کلفتش میمالیدم که دیوونه ترش میکرد. حالام وقتش رسیده بود با چندتا حرکت جدید لذت بیشتری رو نثارش کرده و به ارگاسم نزدیکترش کنم. پس چنگی به کونش زدم و کمی به سمت خودم کشیدمش تا راحت تر براش ساک بزنم و درعین حال کون عضلانیشو تو دسترسکم داشته باشم تا بتونم سوراخشو براش بمالم و یکی از انگشتامم توش فرو کنم. حرکت که تا به امروز انجام نداده بودم. ولی میدونستم که تحریک پروستاتش باعث از بین رفتن حس بدی که ممکنه از گاییده شدن کونش بهش دست بده میشه وعلاوه بر اون دیوونه ترشم میکنه.
    تمام تنش به لرزه افتاده بود و ناله هاش شدت بیشتری میگرفت تا اینکه با فشاری همه ی آب خوشمزشو توی دهنم خالی کرد. منم انقدری ساک زدنو گاییدنشو ادامه دادم تا اخرین قطره ی ابشم بیرون بکشم و دلی از عزا دربیارم.

تراویس حوله ها رو برداشت و به آرومی تنامون رو توی اونها پیچید.

  • نور شمعا فضا رو حسابی رمنتیک کرده ااا.
    لبخندی شیرین تحویلش دادم و به دنبالش توی اتاق رفتم و محو تماشاش شدم. تماشای تن لخت معشوقم که توی حوله ای پیچیده شده و القا کننده ی حسی بی نظیره.
  • عزیزم کارت که تموم شد دمر روی تخت باشه؟ باشه نفسی؟
    با تکون سر جوابمو داد و بی معطلی روی تخت ولو شد. منم بعد خشک کردن خودم سراغ روغم ماساژ رفتم و کمیشو توی دستم ریختم. همچنا لبخندی زیبا روی لب داشت که بهم حس خوبی میداد. کارمو با مالش گردنش شروع کردم و حرکتمو به صورت رفت و برگشتی به سمت شونه هاش ادامه دادم. اونم سرشو روی بازوش گذاشته بود و با ناله هایی خفیف ابراز رضایت میکرد.
    کمی بعد تکونی به خودم دادم و روی باسنش نشستم به سمت پایین سر خوردم تا نرمی کسمو روی تنش حس کنه و علاوه بر اون دسترسی کاملی به سرتاسر کمر و باسنش داشته باشم. بعدش دستامو روی کمرشو گذاشتم و مشغول مالیدن و فشار دادن عضلات کمری شدم که زوا حسابی دررفته بود. حرکاتمو با گرفتن رگش ادامه دادم تا خستگیشو به طور کامل از تنش دربیارم و در ادامه پایین تر اومدم و به کون ورزیدش رسیدم و مشغول نوازش سوراخ کونش شدم تا حشرشو برگردونم.
    ناله هاش بیشترشده بود و به سخت نفس میکشید. میدونستم که به خاطر این کارم حسابی قدردانمه و به وقتش با تلنبه هایی دیوانه وار لطفمو جبران میکنه. پند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره حرکتمو شروع کردم و سانت به سانت پشت پاها و رونشو مالیدم و این بخش کارمو به اتمام رسوندم.
    با اشاره ی من تکونی به خودش داد و به پشت دراز کشید. حالا میتونستم چشمای زیبای آبیشو ببینم که از حشر برق میزنه و غرق تمناست. ولی من هنوز کارمو تموم نکرده بودم و قصد نداشتم خودمو در اختیارش بذارم.
    کمی روغن روی سینه اش ریختم و مشغول ماساژ اون سینه های عضلانی بودم که دستاشو بالا آورد و سینه هامو توی مشت گرفت. دیگه تمرکزی روی ماساژ نداشتم و شیش دنگ حواسم به مالشای اون جلب شده بود.
    تا به خودم بیام توی بغلش ولو شده بودم و لبامون به هم گره خورده بود. بوسه ای زیبا و عاشقانه همراه با رقصی زبونامون توی دهن همدیگه که حسی فوق العاده داشت و زیبایی اون لحظات رو بیشتر میکرد. ولی تراویس به همین بسنده نکرد و قاچ کونمو توی دستاش گرفت و مشغول مالیدن و فشار دادنش شد.
    بدنای چربمون به هم مالیده میشد و بوسه هامون شدت میگرفت. بوسه هایی عمیق و عاشقانه که تنها ازعهده ی دو عاشق برمیاد و لاغیر. عطشمم هر لحظه بیشتر میشد. عطشی که جز با حس کردن کیر عشقم برطرف نمیشد. کمی بعد منو از خودش جدا کرد و ازم خواست که پشت به ائن زانو بزنم و حالت داگی به خودم بگیرم که به محض انجام دادنش اسپنکی آرومو روی کونم حس کردم و در جواب کونمو عقب تر بردم.
  • اوووووف. بازم میخواااام. محکمتر بزنننن.
    تراویسم لفظمو شهید نکرد و سلسله اسپنک هایی رو استارت زد که تمومی نداشت. یکی پس از دیگری و هربار محکمر از سری قبل. توی کسم غوغایی برپا شده بود و مثل ابر بهاری اشک میریخت. و اما ناله هام که فضای اتاق رو پر کرده بود و گهگاهی به جیغ های جگرسوز تبدیل میشد. ناله هایی که با حس کردن انگشتاش توی کس تنگم بیشتر میشد و آتیش به جون تراویس مینداخت تا اینکه انگشتاشو بیرون کشیدن و این بار مشغول مالیدن چوچولم شد که دیوونه ترم کرد و باعث شد با جیغی بنفش و ممتد ارضا بشم.
    -اومممم. همینه کوشولو. بایدم برای من اینطوری ارضا بشی.
    بعدش اسپنکی شدید حوالم کرد و منو به سمت خودش کشید تا کل کیر کلفتشو توی کس تنگ و پرابم جا شد و بلافاصله گاییدنمو با تلنبه های جونداری که تحت تاثیر ارضا شدنم بود شروع کرد. نان استاپ توی کسم می کوبید و در عین حال با چوچولم ور میرفت که باعث میشد ترشحات کسم بیشتر بشه و کیرش حرکات روونتری داشته باشه.
    ولی لذتی که میبردم طولی نکشید؛ چون کمی بعد کیرشو از توی کسم بیرون کشید و سرشو که حسابی با آبم و حتی روغن لیز شده بود به سوراخ تنگ کونم فشار داد و برخلاف انتظارم نصف اون دردیو هم که تصور میکردمم نداشت. البته لازمه بگم که ما اساسا زیاد آنال سکس نمی کنیم. ولی مواقعی هم که انجامش میدیم حسابی بهمون خوش میگذره.
    بالاخره انتظارم به سر رسید و کله ی کیر کلفتشو توی کونم حس کردم. ولی کافی نبود و من بیشتر میخواستم. پس کمی کونمو عقب بردم تا به تدریج کل کیر کلفتش توی کون تنگم جا شد. تراویس سعی میکرد که با ملایمت رفتار کنه تا احیانا دردم نیاد ولی برای من اهمیتی نداشت و دوست داشتم فارغ از دردی که میکشم لذت بیشتری ببرم و این تنها چیزی بود که اون لحظه مهم بود. پس با ناله ای خودمو عقب و جلو کردم تا کتوجه منظورم بشه و هرچه زودتر کارشو شروع کنه. اونم استقبال کرد و حرکات رفت و برگشتی کیرشو شروع کرد.
    نوای دلنشین ناله هامون و برخورد تخماش به کونم تنها صدایی بود که به گوش میرسید و باعث میشد که بیش از پیش کنترلمو از دست بدم. در ادامه دستمو بین پاهام رسوندم و مشغول مالیدن چوچولم شدم تا این لذت رو با کسسسسمم به اشتراک بذارم. کسی که بیشتر از همیشه تشنه بود و تمنای چیزی کلفت و توی خودش داشت. ولی فعلا مجبور بود جاشو به کونی بود که مدت ها از آخرین باری که سیراب شده بود میگذشت و شدیدا تشنه بود و منم گهگاهی قاچاشو به هم فشار میدادم تا تنگتر بشه و مرادش رو سفت تر در آغوش بگیره.
    حشر بی نهایت، دیوونم کرده بود و دوست داشتم با شدت بیشتری گاییده بشم. پس خودمم شروع به عقب و جلو کردن کونم کردم تا ضرباتشو با شدت بیشتری حس کنم و لذت بیشتری ببرم. لذتی که قائل به هیچ حد و مرزی نبود و ارضا شدنشو طلب میکرد. این حرکت تراویسم وحشی تر کرده بود و باعث شد همزمان با تلنبه هاش کونمو به رگبار اسپنک ببنده و سرخ و کبودش کنه.
    تراویس همچنان نان استاپ و به طرز وحشیانه ای توی کونم می کوبید و عمدا کاری میکرد که بیشتر دردم بگیره؛ چون خودشم به خوبی میدونست که در اینجور مواقع لذتی که از درد کشیدن میبرم شاید حتی بیشتر از لذتیه که از نفس عمل سکس بهم میده.
  • بگاااا. تند تر. منو تند تر بگااااااااااا
    از خود بیخود شده بودم و با شدت بیشتری چوچولمو میمالیدم. چیزی به ارضا شدنم نمونده بود و تراویسم سرعت حرکاتشو بیشتر کرده بود و با قدرت بیشتری توی کونم تلنبه میزد و دیوونه ترم میکرد.
  • اومممم. آررررههههههه. دوس دارم دارم بارها و بارها ارضات بکنم.
    چوچولم کاملا شق و سفت شده بود و باعث میشد علیرغم لذت شدیدی که بهم میداد درد بگیره. ولی من بی تفاوت به این موضوع کارمو ادامه میدادم و با شدت بیشتری میمالیدمش تا اینکه با جیغ بلندی به ارگاسم رسیدم. ارگاسمی فوق العاده که مدت ها بود نظیرش رو تجربه نکرده بودم. ولی تراویس ول کن نبود و همچنان با تلنبه های محکمش کونمو میدرید تا اینکه بالاخره اونم با ناله ای ارضا شد و همه ی آب داغشو توی کونم پمپاژ کرد. کمی تو اون حالت موند تا حالش جا بیاد وبعدش کیرشو بیرون کشید و روم خم شد و شروع به نوازش و بوسیدن کمرم کرد. خودمم مشغول زور زدن بودم تا آبشو از توی کونم بیرون بریزم.
    حسابی خسته بودم و نای نشستن نداشتم و همون شکلی دمر روی تخت دراز کشیدم. کمی بعد تراویسم بهم ملحق شد و روی من دراز کشید و مثل گربه شروع به مالیدن صورتش به کمرم کرد. برخورد نفسای داغش و ته ریش جذابش کمرمو قلقلک میداد و در کنار احساس رضایتم از کاری که برای پادشاهم کرده بودم حس دلپذیری رو در من بوجود می اورد.
    یهو شکم تراویس قار و قور بلندی کرد که باعث شد بدجوری خندم بگیره.
  • ظاهرا پیشوی من حسابی گشنش شده.
  • اینجوری که تو شیره ی جونمو مکیدی هر کس دیگه ای هم بجای من بود گشنش میشد.
    جملش تموم نشده بود که با فشاری منو برگردوند به سینه هام حمله ور شد.
    -شایدم بد نباشه که تا خود صبح انقدری این کوچولو ها رو بخورم تا سیر سیر بشم. آخه لامصبا خیلی دوست داشتنین.
    لباشو به سینه هام نزدیک کرد و مثل بچه ها مشغول مکیدن نوک سینه های نازم شد.
  • اما عزیزم من غذای چینی یفارش دارم و میدونم که عاشقشی. شاید حتی بیشتر از سینه های من!
  • فاااک. مگه داریم؟ یه مرد چقدر باید خوش شانس باشه تا لعبتی مثل تو گیرش بیاد؟!
    جملش رو با بوسه ای به پایان رسوند و کمی بعد ادامه داد.
  • در طول سه سالی که از ازدواجمون میگذره بارها و بارها این سوال رو از خودم پرسیدم و هنوزم نتونستم جوابی براش پیدا کنم.
    لبخند شیرینی تحویلش دادم و از جام بلند شدم.
  • عزیزم الان برمیگردم.
  • عاشقتم اما
    روبدوشامبرمو پوشیدمو گره شلی به بندازش زدم و تو چشمای عشقم خیره شدم.
  • منم از صمیم دل عاشقتم عزیزم.
    سریع به آشپزخونه رفتم و غذا رو از تو بسته بندی ده لاش باز کردم و دو فنجونم چای سبز ریختم و پیش عشقم برگشتم. البته قبلش روبدوشامبرمو دراوردم و شورت و سوتین جدیدی تن کردم تا مثل همیشه بدرخشم. تراویسم شورتشو پاش کرده بود و داشت کانالای تلویزیونو بالا پایین میکرد. از اینکه همه ی زورمو زده بودم تا هرکاری رو که در توان دارم برای شوهرم انجام بدم احساس رضایت شدیدی میکردم. رضایتی که تنها در گرو خوشحالی عشقم بود …

ترجمه: Saam


👍 16
👎 5
41775 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

574096
2017-01-15 00:30:10 +0330 +0330

ننویس فقط ننویس کیر هیتلر و صلیب شکستش تو کونت با این وراجیات

1 ❤️

574100
2017-01-15 01:19:26 +0330 +0330

به نظرم ماهي يكبار ترجمه كن اما يك داستان خوب و نه هر داستاني كه به دستت ميرسه

0 ❤️

574131
2017-01-15 08:43:45 +0330 +0330

عالی بود ترجمه روان و با جزئیات کامل.خسته نباشی

0 ❤️

574133
2017-01-15 08:58:34 +0330 +0330

ترجمش خوب بود داستانش چرت بود

فقط عزیز یه چنتا غلط املایی داشتی مثل “تلنبه” یا بعضی چیزا رو ترجمه نکرده بودی مثل “نان استاپ”. این جور غلطا یکم تو ذوق میزنه

0 ❤️

574154
2017-01-15 12:50:50 +0330 +0330

زنم منو انگشت کنه میکنمش :/

0 ❤️

574158
2017-01-15 12:59:15 +0330 +0330

پیکان 58سفید یخچالی بی رنگ فنی سالم لاستیک دور سفید مارشال بیمه 35سال:| قیمت توافقی

1 ❤️

574159
2017-01-15 13:00:39 +0330 +0330

خوب بود
ولی آنال کثیف بازیه

0 ❤️

574201
2017-01-15 17:07:34 +0330 +0330

مرسی عالی بود
زحمت کشیدی داستان هم اروتیک وهم رمانتیک بود

1 ❤️

574210
2017-01-15 18:50:38 +0330 +0330

Merci ghashang bud

1 ❤️

574337
2017-01-16 11:48:53 +0330 +0330

دوستانی که میگن داستان بهتری برای ترجمه انتخاب بشه یا اینکه به جای زود زود ترجمه کردن ماهی یک ترجمه انجام بشه ولی داستان خوب…به این موضوع دقت کنید که تا داستانی ترجمه نشه که مترجم از محتوای داستان نمیتونه خبر دار بشه خوب و بد بودن متن اصلی بیشتر شانسیه و مترجم تو انتخابش دستش بسته است

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها