آواره شدم (1)

1394/05/15

سلام ساغر هستم22 سالمه واین خاطره ای که براتون تعریف میکنم بر اساس واقعیت زندگی منه. تو یه خانواده نسبتا پر جمعیت به دنیا اومدم5 برادر و2 خواهراز خودم بزرگتردارم .هر دو تا خواهرام تو سن 14سالگی به اجبار پدر برادرام با مردایی که همسن پدرشون بود ازدواج کردن .
شب عروسی خواهر بزرگم از ترس برادرم تو اتاق قایم شده بودم اون موقع 12سالم بود گفته بودن نباید از خونه بیرون بیای منم تو رفته بودم خونه خواهرم و لباساش و میدیم یه صدای شنیدم و از ترس سریع تو کمد قایم شدم و همونجا خوابم برد وقتی چشمام و باز کردم همه جا تاریک بود و خواستم از کمد بیام بیرون که صدای التماس خواهرم و شنیدم لای در و باز کردم کمد دقیقا روبروی تخت خواب بود یه چراغ خواب کم نور روشن بود شوهر خواهرم و دیدم که لخت نشسته بود رو تخت و خواهرم و رو پاش نشونده بود از ترسم نزدیک بود شلوارم و خیس کنم سمیه (خواهرم) داشت میلرزید و التماس میکرد تورو خدا ولم کن ولی اون حیوون کیر سیاهش و گرفته بود دستش و نعره میزد باید امشب کست و جر بدم کس کوچولو سمیه گریه امانش و بریده بود و مثل بید میلرزید هیچ کاری از دستم بر نمیومد واسه اینکه زنده بمونم مجبور بودم خفه شم نادر حرومزاده افتاده بود رو آبجیم و لباس عروسش و جر میداد تو تنش تا چشمش به سینه های تپل و سفید سمیه خورد اب از لب و لنچش راه افتاد و مثل وحشیا افتاد به جون ممه های ناز خواهرم اون سبیلا و ریشای زبر و بلندش تمام بدن سمیه رو خط خطی و قرمز کرده بود سمیه فقط جیغ میزد نادر چنان سیلی به گوشش زد که من صورتم سوخت وای به حال اون سمیه بیحال افتاد و دیگه نایی برای دختر 14ساله نموده بود اروم و بی صدا اشک میریخت و خودش به دست این ظالم سپرد نادر افتاده به جون سینه هاشو اونا میک میزد و چنگ میزد و با صدایی بلند میگفت جوووون چی گیرم افتاده امشب بعد که حسابی سینه هاشو خورد رفت پایین لرزش و تو تن خواهم حس میکردم تا چشمش به کس و کون سفید خورد افتاد به جونشون زبونشو و میمالید رو کس و با انگشتش با چوچولش بازی میکرد کم کم صدای ناله های سمیه بوی شهوت میگرفت و اب از کسش راه افتاده بود منم اولین بار بود همچین چیزایی میدیدم برای یه لحظه دوست داشتم جای کس خواهرم کس من و اونجوری میخورد دستم تو شرتم بود با کسم ور میرفتم نادر حسابی افتاده بود به جون اون کس و میلیسید و میمکید اه و ناله ی بود که تو اتاق پر شده بود یه دفعه سمیه لرزید ولی این بار فرق میکرد چون نادر گفت کس کوچولو ارضا شدی حالا نوبته منه سمیه بی حال بلند شد و نادر اون و جلو کیر خودش نشوند و گفت بخورش ولی به دندونات نخوره که بد میبینی و سر سمیه رو گرفت و به کیر کلفت و سیاهش نزدیک کرد سمیه مثل برده دهن کوچیکش و باز کرد و نادر کیرشو تو دهن اون عقب و جلو میکرد از پشت موهای بلندش و گرفته بود و تو دهن اون تلمبه میزدسمیه رو درست نمیدیدم ولی حس میکردم که الان بالا میاره خلاصه بعد چند دقیقه نلدر گفت واسه امشب کافیه ساک زدن بزار کست و پاره کنم تا دیگه رسما زنم شی سمیه رو خوابوند رو تخت و خودشم خوابید رو اون بدن ظریف که زیر هیکل گنده اون گم شده بود پاهای سمیه رو داد بالا و کیر خودشو نزدیک کس کرد و یه تف محکم انداخت رو دستش و مالید به کیرش و گفت این سوراخ تنگ الان گشاد میشه سر کیرشو به کس سمیه مالید و چند بار تکرار کرد تا دوباره سمیه رو حشری کنه که موفقم شد چونصدای ااااااه ااااه کردن اتاق و برداشته بود ولی یه لحظه چنان جیغی به گوشم خورد که گفتم الان همه میلن تو نادر میخندید و میگفت چیزی نیست پرده ات پاره شد از کس سمیه خون میومد نادر با دستمال پاک کرد و دوباره افتاد به جون کس بدبخت سمیه دوباره گریه میکرد و نادر کار خودش و میکرد کیر شو کرده بود تو کس تنگ و میگفت ااااااوف چه کسی میکنم امشب چقد تنگه جووووووون سمیه کس طلای من تلمبه زدناش شدید شده بود منم دستم تو شرتم بود و با کسم ور میرفتم سمیه دوباره شهووتی شده بود و صدای اااااای کسم جر خورد ااااای نادر یواش ترش نادر و دیوونه تر میکرد داشتم میترکیدم یه دفعه انگشتم و کردم تو کسم درد همه جامو گرفته بود یه تیکه لباس برداشتم و تو دهنم کردم تا صدای جیغم بیرون نره ناخداگاه پرده خودم و پاره کرده بودم وقتی انگشتم و دیدم خونی بود فهمیدم که دیگه بدبخت شدم نادر همچنان با صدای بلند داد میزد حشمت (برادرم) خوارتو گاییدم عجب کسی داره ابجیت و یه دفعه لرزید سمیه گفت سوختم نادر نادر تمام ابشو تو کس سمیه خالی کرده بود و گفت سمیه خانم شما دیگه خانم شدی شب عروسی خواهرم منم زن شدم چند دقیقه بعد چراغ خواب و خاموش کردن و خوابیدن من موندم و یه دنیا آشفتگی
ادامه دارد

نوشته: ساغر


👍 0
👎 0
11371 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

467168
2015-08-06 04:41:06 +0430 +0430
NA

کانون فکری و پرویشی کودک و نوجوان
biggrin

0 ❤️

467169
2015-08-06 05:27:04 +0430 +0430

عجب نه به ترسیدنت نه به کردن خودت تا الانش که کس شری بش نبود مواظب باش داستانت به عنوان تخمی ترین داستان سال انتخاب نشه هدیشم کیرنادره ROFL

0 ❤️

467170
2015-08-06 05:52:09 +0430 +0430

داستانش تراز نبود خیلی جاهاش باهم نمیخوند
حالا ببینیم ادامش چی میشه

0 ❤️

467171
2015-08-06 07:17:34 +0430 +0430

وقتی میترسی کلا به صورت فول اچ دی جلوت یکیو بکنن به دلیل وجود ترس عمرا حشری شی :(
از محتوای داستان با توجه به سن ازدواج و دستمالی که هست این داستان باید توو گذشته اتفاق افتاده باشه…توو قدیم والا هم زنا هم مردا عفت كلام و حفظ میکردن حالا اگه یکی موردی داشت فرق میکرد :)
چون چیزایی که شوهر خواهرت به خواهرت گفته رو به جنده نمیگن مگر اینکه شوهر خواهرت کس کن قهاری بوده باشه.
در مورد پردت…وقتی میدونستی که همچین چیزی هست کمی غیر عادیه که بزنی خودت جر بدیش…چون خودم دخترم دارم عرض میکنم خدمتت…انقد محافظت و مراقبت میکنی.
منتظر قسمت بعدی هستم ❤
موفق باشی. give_rose

0 ❤️

467173
2015-08-06 21:00:10 +0430 +0430
NA

چخبره بابا داستانت مال قرون وسطا بود؟؟؟
میگم خواهرتو زنده بگور نکرد؟؟؟
نکنه طرف داروغه بوده dash1

0 ❤️

467174
2015-08-07 11:09:51 +0430 +0430

بیش از حد تخیلی بود
کیرم دهن آقا نادر

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها