همچنان غرق در افکار با سری خم شده بی هدف به جدول کنار خیابان نگاه میکرد که پاهایی مسیر نگاهش را قطع کرد. وقتی حرکتی از فرد مقابلش ندید به آرامی سرش را بالا برد تا ببیند کیست و دلیل ایستادن آن شخص روبرویش چیست. چهره ی علی بنظرش آشنا رسید اما بدلیل مشغولیت ذهنش در خاطرات، هنوز نتوانسته بود او را بشناسد. با اخم کمی که بر پیشانی نشانده بود کمی تمرکز کرد و با شناخت او رنگ از رویش پرید. با خود گفت " نکنه پشیمون شده اومده برم گردونه" . چشمانش از ترس در صورت علی دو دو میزد. علی متوجه حال آشفته ی سارا شد و همچنان موشکافانه رفتار او را بررسی میکرد. سارا باز با خود گفت " نه نمیتونه برم گردونه. الان توی خیابونیم بینه این همه آدم. اگه میخواست همون موقع دم مجتمع برم میگردوند". با اطمینان خاطری که به خود داد با صدایی که سعی در نلرزیدنش داشت گفت:
سارا بر روی دو پا در کنار حوض وسط حیاط نشسته بود و لباس های کثیف را در تشت چنگ میزد.به این فکر میکرد که " باید یه ماشین لباسشویی بخریم. ظهر که آقا یوسف اومد بهش میگم " و از فکرش لبخندی بر لبش نشست. لباس را از تشت درآورد و در تشت دیگری برای آب کشی انداخت. از تکان دادن دستانش چهار النگوی در دستش جرینگ جرینگ صدا میکرد و او همانند روز اولی که یوسف النگوها را برایش خریده بود از این صدا ذوق زده میشد. سارا که از کودکی در حسرت همه چیز بزرگ شده بود حال با هدایا و وسایلی که یوسف برایش میخرید خود را خوشبخت ترین آدم شهر میدانست. دل و دنیایش کوچک بود و همان دست و دلبازی ها و مهمتر از همه مهربانی های یوسف مهرش را به دل سارا انداخته بود. مشغول کارش بود که صدای در حیاط شنیده شد. دستش را آب کشید و از جایش بلند شد. دستانش را با دامنش خشک کرد، چادرش را از روی بند برداشت و سر کرد. به سمت در رفت و با باز کردن در حیاط با چهره ی بشاش یوسف روبرو شد. یوسف از زمانی که تجدید فراش کرده بود علاوه بر دلش چهره اش نیز جوانتر و شادابتر شده بود. سارا متعجب از حضور زود هنگام یوسف در حالیکه کیسه های میوه را از او میگرفت گفت:
سارا به آرامی بر روی لبه ی تخت خواب نشست. چند ماه پیش تختخواب یک نفره را مانند بسیاری از وسایل دیگر خانه، یوسف برایش خریده بود.حال بر روی تخت خوابیده بود و چرت بعد از ناهارش را میزد. با تکان کوچکی که تخت خورد یوسف از خواب پرید و سارا را در کنار خود دید. به پهلو چرخید و خود را به سمت دیوار کشید. دستش را دراز کرد و با گرفتن بازوی سارا و کشیدنش به سمت خود او را در آغوشش جای داد. سارا پشتش را به یوسف چسبید و دستان یوسف او را احاطه کردند.او دیگر یوسف را مرد رویاهایش میدانست. نه معتاد بود مانند پدرش،نه دست بزن داشت مانند احمد آقا و نه هیز بود مانند مش اکبر بقال سر کوچه. علاوه بر اینها دیگر بخوبی میدانست که چقدر یوسف دوستش دارد و برایش عزیز است. او تمام نداشته هایش را برایش جبران میکرد، چه مادی و چه معنوی. با یادآوری این موضوع لبخند قشنگی بر لبان کوچکش نشست و خود را بیشتر در آغوش یوسف جای داد. با اینکار صورت یوسف در موهایش فرو رفت. بوی موهای سارا که در بینی یوسف پیچید خواب به یکباره از سرش پرید. نفس عمیق دیگری کشید و لبخند رضایتی بر لبش نشست. دستش را که بر روی شکم سارا بود به زیر بلوزش برد. یکی ازسینه های او که نسبت به گذشته بزرگتر شده بود را گرفت و به آرامی شروع به مالیدنش کرد. با اینکار آلتش کمی بزرگتر شد. سارا بزرگی آلت یوسف و فشار آن بر روی باسنش را حس کرد و خود را بیشتر به او چسباند. نفس های داغ او که بر گردن و لاله گوشش میخورد باعث شهوتی شدنش میشد. طاهره خانم همان ابتدای ازدواج سارا ،به او در زمینه ی رابطه ی جنسی نصیحت های مفیدی کرده بود، هر چند که سارا در زمان شنیدن آنها سرخ و سفید شده بود اما باعث شدند که الان بداند اگر بخواهد خودش هم در همخوابگی با یوسفی که دیگر جوان نیست لذت ببرد باید معاشقه را کوتاه و یکراست سر اصل مطلب بروند. برای همین به سرعت بلوزش را درآورد، به سمت یوسف برگشت و در حالیکه لبش را بر روی لب او میگذاشت آلتش را بر روی آلت یوسف مالاند. یوسف که سارا را مشتاق رابطه دید به سرعت او را به زیر خود کشید. پیژامه و شرت خود را باهم درآورد، دامن سارا را بالا زد و شرت او را از پایش بیرون آورد. سارا خود پاهایش را از هم باز کرد و بیصبرانه منتظر ورود آلت یوسف در خود شد. یوسف در رابطه با سارا هنوز هم مانند روز اول همانطور هیجانزده میشد و با دیدن اندام سارا از خودبیخود . تفی کف دستش انداخت و آن را بر روی آلتش کشید. واژن سارا هنوز همانند روز اول تنگ بود. همین باعث میشد وقتی یوسف آلتش را در آن فرو کند چنان لذتی ببرد که خیلی زود نزدیک به ارضا شدن شود. اما یوسف رابطه ی کوتاه مدت را نمیخواست چون سارا و لذت بردن او نیز برایش مهم بود. پس از چند مرتبه ی اول رابطه یشان سر رشته ی کار دستش آمده بود. برای همین بعد از هر چند ضربه آلتش را خارج کرد، کمی بالای واژن سارا را مالید و باز آلتش را فرو کرد. هنگامیکه در حال ضربه زدن بود بر روی سارا خم شد و یک سینه اش را به دهان گرفت و سرش را مکید. با اینکار هم خود لذت میبرد هم سارا. او این روشش را انقدر ادامه داد تا سارا به ارگاسم رسید سپس با چند ضربه ی محکم در واژن سارا با حس فوق العاده ای ارضا شد.
یوسف بر روی ایوان جلوی اتاق منتظر سارا ایستاده بود تا سوئیچ و موبایلش را بیاورد. صدای باز شدن در اتاق آنطرف حیاط آمد. یوسف سرش را چرخاند و از روی کتف نگاهی به آنسو انداخت. با دیدن میثم ابروهایش را در هم کشید. میثم به سمت کفش هایش رفت تا به پایشان کند اما با دیدن یوسف و سارایی که آنطور با مهربانی به شوهرش نگاه میکرد، بار دیگر غم عالم در دلش سرازیر شد. هنوز هم عاشق سارا بود و نتوانسته بود با این حس کنار بیاید اما چشم به زن مردم داشتن در قاموسش نبود. برای همین ترجیح داد از سارا دوری کند. برای کار به شهر دیگری در نزدیکی رفت. پنجشنبه عصر برای دیدن خانواده اش میآمد و جمعه عصر هم میرفت. یوسف با اوقاتی تلخ رو به سارا گفت:
زمان حال
سارا با تکان شدیدی که اتوبوس خورد از افکارش خارج شد و چشمانش را باز کرد. از پنجره به بیرون نگاه کرد تا موقعیت خودش را دریابد. با دیدن خیابان ها فهمید که دو ایستگاه از خانه اش رد شده است. از جایش بلند شد تا در همان ایستگاه پیاده شود و مسیر طی شده را پیاده برگردد. با پیاده شدن سارا، علی نیز از اتوبوس پیاده شد و بدنبال سارا روانه شد. علی با دیدن کوچه ها و خانه ها پی به وضعیت ضعیف مالی سارا برد. آنقدر اورا دنبال کرد تا خانه ی او را یافت. خانه ای با در کوچک فلزی که رنگ بیشتر جاهای آن ریخته و زنگ زده بود. علی تصمیم بر این گرفت که به دخترک کمک کند. برای همین با خود گفت " بزار یه تحقیقی این دورو ورا بکنم ببینم کسو کار داره نداره، وضع مالیشون چطوره تا بفهمم واسه چی میخواست اونکارو بکنه. بعد کمکش میکنم". به سمت عقب برگشت تا برود اما با برخورد به شخصی در پشت سرش نقش بر زمین شد. در حالیکه از سوزش کف دستش و درد پیچیده در باسنش چهره اش در هم فرو رفته بود سرش را بلند کرد تا شخص مقابلش را ببیند. پسری قد بلند با دست های به کمر زده، اخمی بر صورت و چشمانی وحشی با غضب به او نگاه میکرد.
یکسال قبل
ابروهای سارا بالا پرید. با چشمانی گشاد شده به چهره ی تک تک افراد مقابلش نگاه کرد و با خود گفت “اینا دیگه کین؟ با من چیکار دارن؟ ماکه فک و فامیلی نداریم!” . با همان تعجبی در که چهره و صدایش مشهود بود گفت:
میثم رقبتی به بازگشت سمت خانه نداشت. میدانست که ممکن است سارا و یوسف را ببیند و دل خونینش زخمیتر شود. به آرامی در کوچه قدم میزد. از دور چشمش به در باز حیاطشان و چند زن با چادرهای رنگی که در جلوی در ایستاده بودند افتاد. دلشوره به جانش افتاد. پا تند کرد و خود را از میان زنان به داخل حیاط انداخت. چیزی را که میدید باور نداشت. نفس کشیدن از خاطرش رفت، قلبش از حرکت ایستاد. سارای او با موهایی پریشان، صورتی کبود و خونین، لبی کبود و متورم دستانی کبود با لباس هایی که به تنش پاره شده در آغوش مادرش بود. طاهره خانوم های های اشک میریخت و کسانی را لعنت میکرد. زنی دیگر لیوانی آب دستش بود و میخواست آن را به زور به سارا بخوراند. میثم شکه شده فقط به او مینگریست. آب دهانش خشک شده و سقف دهانش به زبانش چسبیده بود. به سختی لب از هم باز کرد و با صدایی که باور نداشت کسی بشنود گفت:
زمان حال
سارا با صدای زنگ در حیاط چشمانش را باز کرد. چادرش را به سر انداخت و پا کشان راهی حیاط شد. با باز کردن در حاج رسولی معتمد محل و مردی که چهره اش دیده نمیشد را در پشت سرش دید. با صدایی آرام و سر به زیر رو به حاج رسولی گفت:
نوشته: …N
اولا که موضوع داستانت یک دزدیه عجیبه! قشنگ رفتی فیلمنامه ی سریال شهرزاد رو برداشتی زندگی آذر رو کپی کردی اوردی نوشتی!
دوما خیلی غلط املایی داشتی که معلومه مشکل اشتباه کیبوردی نبوده. مثل:
قربتی! : غربتی
رقبت! : رغبت
شکه! : شوکه
و…
در کل از د/ه به نظرم فوقش 3 میگیره! اونم با ارفاق!
اووووف چه کردی! عالی بود خانومی ?
اما یه تیکه ی مرگ یوسف خان اونم به این شکل و به این زودی یذره از بطن واقعی داستان کم کرده بود بااینحال بازم حرف نداشت.
مرسی داری دختر ?
MRANONYMOUS عزیز توصیه ی من به شما اینکه واقعا بجای داستانای اینجا برای کنکور بخون ;)
ایول دوست داشتنی خوشحالم که از داستانم راضی هستین :)
Parisaaaaaaaa گل متاسفانه یا خوشبختانه من سریال شهرزادو ندیدم و نمیدونم این شخصیتی که میگین داستان زندگیش چیه. پس من کپی برداری نکردم. توی متن به این بلندی بهرحال چند غلط املایی پیش میاد که بابت اونها معذرت میخوام
Master_Fucker عزیز خوشحالم خوشتون اومده. متاسفانه به علت طولانی شدن داستان و اینکه از اول قصدم این بود که یوسف توی این قسمت بمیره ناچار بودم حتما مرگش رو بیارم اما مجبور شدم کمی این بخشو خلاصه کنم. ببخشید اگر ضعفی داره
این قسمت هم بسیار زیباست نازی جان. خیلی خوب حالات سارا رو توصیف کردی. بسیار جذاب نوشتی و خواننده وسطش خسته نمیشه. ادامه بده :)
ba nazare
Parisaaaaaaaa
movafqm… b nazar miyad copy bardari kardin, qalate emlai hm ziyad dashtin, vli dar kol dastanew qashngi bood, bhtar az ashqalayew dg in site ?
khanderoo1 عزیزم ممنونم از حمایت همیشگیت. امیدوارم راضی بوده باشی دوست مهربونم :-*
hosna_khanoom گل من در جواب پریسا هم گفتم که من این سریال رو واقعا ندیدم که بخوام کپی برداری بکنم. حالا شما دو عزیز هرجور دوست دارید فکر کنید. بازم بابت غلطای املایی معذرت میخوام
nazi-khanoom
ممنون از توصیاتت :) فقط یه نکتهههه کلا برای خوندن نظرات میام اینجا چون خیلی نظرات بچها فانه ?
نازی جان اونجوری که تو چت هامون گفتی این قسمت باید قسمت آخر می بود.اگر این طور باشه میتونم بگم افتضاح تموم شد و اصلا منو راضی نکرد پس امیدوارم قسمت بعدی هم در کار باشه.
در کل هم ضعیف تر از قسمت های قبل بود و بار و محتوای زیادی نداشت.از رفتار سارا که خودشو به پول فروخت و معیارش برای مرد ایده ال شده بود النگو و ماشین لباس شویی خیلی بدم اومد.تو قسمت های قبل غرورش رو با این حرفا مبادله نکرد.این قسمت تقریبا سکس هم نداشت البته یه چیزایی توش بود ولی باید توجه داشته باشی که محتوای سایت سکسیه پس همون دو خط هم باید درست نوشته بشه و در کنار نگارش خوبی که داری سکس رو هم درست تعریف کنی و از کلمات آلت و واژن استفاده نکنی.ممنون از وقت ای که گذاشتی و داستان رو نوشتی…
میدونی چیه؟اپرا شعر هاش اصلا معنی خیلی پیچیده ای نداره…خیلی داستانای اینجا هم همینطوری داستان زیاد پیچیده نیست اما احساس زیاد داره…این داستانم بخش ماجرایی کمتر از بخش احساسیش بود اما هنوز ماجراش یه حالت خاص و کشش مانند داره…قشنگ بود دوست عزیز
این دداستانای دنباله دار رو ک میبینیم یاد دزدان دریایی و سری هاش میفتم
البته ن اون دزدان دریایی بدها ?
با سلامی گرم …بادرودی پاک
می آغازم این پیغام
روزگارت گر چه با ما نگذرد …خوش باد
قصه ات زیباست بی شک مرحبا
حاصل ذوق و تلاش است و دعا
پشتکار و همتت داده ثمر
هم دعای بنده ازشب تا سحر
از خدا توفیق افزون تو را
دایما خواسته ام در هردعا
از خدا خواه که بخشد عزتت
دایما افزون نماید همتت
یک نصیحت میکنم قدرش بدان
دایما بالا رو از این پلکان
با خودت هرگز مگو ما و منیست
عاقبت این پلکان افتادنیست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سختتر خواهد شکست
میسپارم من تو را دست خدا
باش دایم نازیا زین پس شجاع
تا بدان بالا رسی پا پس مکش
مستعد گردی بدین راه و روش
مستعد گردی که بالاتر روی
جو بکاری گندم هرگز ندروی
پس بدین داد و دهش،هشیار باش
دایما رو بر ره وبیدارباش
من سخن را کم کنم باشد خدا
دایما حافظ تو رادر این سرا
با یه دنیا احساسای خوب بداهه بالا را که اختصاصا برای شما سروده شده تقدیمت میکنم #در ضمن لایکت کردم #
ارزومند ارزوهای خوبت …تیراس
off_boy عزیز نه این قسمت آخر نیست و ادامه داره. توی این داستان ایده آل گرا نیستم که بگم سارا خوب مطلق و هیچ کار خطایی انجام نمیداد. اگر توی یه دنیای واقعی هم که نگاه کنی میبینی آدما توی هر موقعیتی که قرار بگیرن از اون بیشترین استفاده رو میبرن. سارا کسیه که از بچگیش کمبود داشته. هم مادی و هم معنوی. حالا وقتی یکی پیدا شده که داره بهش محبت میکنه، براش هدیه میگیره، با محبت باهاش حرف میزنه، ناز و نوازشش میکنه انتظار دارین جذبش نشه؟ حالا اینجا درسته یوسف یه مرد سن بالاست، اما بهرحال کسی که محبت ندیده از هر کسی که ببینه جذبش میشه. متاسفم که این قسمت رو نپسندیدی. امیدوارم قسمت بعد رو دوست داشته باشی. ممنون از وقتی که گذاشتی و داستانو خوندی :)
Mylove509 عزیز ممنون از شما بخاطر حمایتت.چشم سعیمو میکنم زودتر بزارمش
hana_…girl مرسی عزیزم ?
problemsolver نازنین خوشحالم از داستان راضی هستین :)
hidden71 عزیز ممنون از وقتی که گذاشتین
تیراس عجب شعر قشنگی. مرسی از ذوق و خلاقیتت و آفرین به هنرت. راهنماییتم آویزه ی گوشم میکنم دوست خوبم :) ?
صدف خانوم گل ممنونم ازت. چشم سعیمو میکنم :)
محی4 (hypnotized)
خوب بود داستان قابل قبولیه در مجموع تبریک میگم به نویسنده اش
ARAD_SM خوشحالم که راضی بودی دوست عزیز :)
upa عزیز ممنونم از شما
غریبه1388 خوشحالم که از این داستان هم خوشت اومده. کلاً شخصیت عباس یه آدم منفور بود و چون نمیتونستم وارد جزئیات شخصیت اون بشم ( چون داستان خیلی شاخ و برگ پیدا میکرد) به ناچار با حرف های رکیکش شخصیتشو تا حدودی به نمایش گذاشتم. در مورد کلمه ی آ.ل.ت هم پیشنهادی ندارم. فعلاً همین کلمه در دسترسه. ممنونم که وقت گذاشتی و خوندی ?
مثل هميشه خوب و متفاوت!
بي صبرانه منتظر ادامشم.
نخوندم باوا ی چرخ زدم دیدم بخوام کنکور پاس کنم کمتر ازین طول میکشه ?