اتفاقی در آشپزخانه

1398/01/09

شب بود و صدای تیک تیک ساعت فضای خانه را پر کرده بود
صدای آب روی ظروف از آشپزخانه به گوش میرسید
برخواستم و آرام به سمتش رفتم،به یخچال تکیه زدم و شروع به تماشایش شدم
با دستان نحیفش بشقاب هارا آب میکشید و زیرلب برای خود آهنگی زمزمه می کرد
متوجه نگاهم شد و با خنده گفت:
-تا حالا ندیدی من ظرف بشورم؟ میخوای یادت بدم که به جا نگاه کردن یکم کمک کنی؟
لبخند زدم و به سمتش رفتم
-شیر آبو ببند کار دارم باهات
صدای آخرین قطره آب روی چنگال استیل طنین انداخت
-اصن چی شده تو اومدی آشپزخونه؟راه گم کردی؟
همیشه با لبخند سخن میگفت و همیشه با این لبخندش مرا دیوانه خود می کرد
-دلم برات تنگ شد گفتم بیام یکم سر به سرت بذارم ،خانوممی دلم میخواد حرفیه؟
دوباره لبخند ملیحی زد و به چشمانم خیره شد
در حال نگاه کردن چشمانش بودم که یکباره نزدیکم شد و لبهایم را بوسه ای ریز زد
-حالا دیدی راه گم نکردم؟میدونستم تو کارم داشتی که اومدم
آخرین کلمه را که گفتم دستم را پشت سرش بردم و با دست دیگر موهایش را از صورتش کنار زدم
به چشم هایش خیره شدم و به سمت لب های همیشه سرخش حمله ور شدم
همینطور که طعم زندگی را از لبهایش مزه می کردم آرام آرام دستم را از پشت روی بدنش حرکت دادم تا رسیدم به باسنش
یک ضربه ی نسبتا آرام زدم و در کنار گوش سمت چپش گفتم:
-امشب میخوام ببرمت فضا
-من همه جا با تو میام
طاقتم تاب شده بود و این بار نوبت گردنش بود که مورد حمله قرار گرفت
زبانم را روی گردنش به آرامی میکشیدم و ناله ی ریزی از دهانش به گوش می رسید
عادت داشت همیشه با دامن و یک تاپ که همیشه چاک سینه اش از آن پیدا بود برایم دلبری کند و امشب نیز مستثنی نبود
دستم را زیر زانوهایش بردم و دست دیگر زیر کمرش بلندش کردم و آرام آرام در حالی که لب هایش روی لبهایم بود راهی پذیرایی شدیم
روی کاناپه گذاشتمش و به چشم هایش خیره شدم
تاپ قرمز رنگ را از بدنش در آوردم ، بدن زیبایش همچو الماس می درخشید
همیشه به خاطر اندام ورزشکارانه اش موجب تحسین بود
عطر تنش بیشتر از مشروب مستم میکرد و با دست هایم آرام بدنش را نوازش میکردم
دو دستم را از زیر بدنش بردم و شانه هایش را بهم نزدیک کردم تا چاک سینه اش ،گودالی شود تا در آن غرق شوم
سرم را بین سینه هایش بردم و بوسه های ریز میزدم
طاقت نیاورد و خودش سوتین اش را در آورد و به گوشه ای پرتاب کرد
لبخندی زد و گفت
-امشب جز بدن من چیزی واسه خوردن نداری
جمله اش که تمام شد نوک سینه سمت راستش را یکباره بلعیدم
-میخواستم امشب کارتو راحت کنم که دیگه غذا نپزی دلم میخواد اینقدر بخورمت که هیچیت نمونه
شروع به مکیدن نوک سینه اش کردم و هرچه تندتر میخوردم صدایش بلند تر می شد
دست چپم را گذاشتم روی سینه سمت چپش و محکم به آن چنگ میزدم و فشارش میدادم و سینه راستش را وحشیانه می خوردم
دست هایش در موهایم فرو رفت و سرم روی سینه هایش فشار میداد
-میخوام خفت کنم نتونی نفس بکشی
سینه اش را گاز ریزی گرفتم،صدایش گرم ترم می کرد
با دو دستم سینه هایش را گرفتم و به یک دیگر فشردم و سرم را بین آن فرو بردم و زبانم بود که در وسط سینه هایش جولان میداد
این بار دو دستی سرم را فشار میداد و با حرکت داد خودش باعث میشد که همه جای سینه اش را بلیسم
هرچه بیشتر سرم را فشار میداد من هم بیشتر سینه هایش را چنگ میزدم و زبانم بیشتر کار میکرد
با کف دست به سینه راستش ضربه ای زدم:
-اینا دیگه بسشونه،حالا حالا کارت دارم
این را گفتم و با بوس های ریز به سمت پایین آمدم،نافش دیوانه کننده بود
دستم را از زیر دامن به سمت شرتش بردم،خیس شده بود
دامنش را در آوردم،دستم را سمت شرتش بردم تا در بیاورم که زد روی دستم
لبخند زد
-هنوز زوده،اجازه ندادم بری سراغش
وقت هایی که این گونه حرف می زد به شدت چشم هایم پر از شراره های آتش میشد
این را گفت و آرام پاهایش را سمتم آورد و کشید روی شلوارم
-میبینم یکی اینجا از خواب بیدار شده
پای راستش روی شلوارم بود و دیگری آرام آرام بدنم را لمس میکرد تا به زیر چانه ام رسید
با دست چپ ساق پایش را گرفتم و بوسه ای ریز به آن زدم
-پس مجوز ورودت اینه
لاک قرمز زده بود و دیوانه کننده بود ،ساق پایش را میبوسیدم و زبان میزدم و همینطور پایین تر میرفتم
همینطور که پایین میرفتم رویش خم میشدم و رانش را میبوسیدم تا به کناره ی شرتش رسیدم
صدای ناله اش و نفس نفس زدنش در هم آمیخته بود
کنار شرتش را آرام زبان زدم
حرارت نفس هایم به شرتش میخورد و معلوم بود طاقتش تاب شده
شرتش را به دندان کشیدم و از پاهای ظریفش در آوردم
بی صبرانه به سمت کسش رفتم و شروع به بوسه های ریز کردم
با دو انگشتم لایش را باز کردم و از پایین به بالا یک لیس طولانی زدم که آهی بلند کشید
دست دیگرم را سمت سینه اش بردم و در مشتم گرفتم و فشار میدادم
-میخوام کاری بات بکنم که صدات کر ام کنه
کسش جلوی دهانم بود و پاهایش را کامل باز کرده بودم و تند تند زبان میزدم
زبانم را هر از گاهی درونش فرو میکردم و عقب جلو میکردم
موهایم را چنگ زده بود و بی رحمانه سرم را فشار میداد روی کسش ، جوری بود که به سختی نفس میکشیدم اما اینقدر عاشق اش هستم که حاضرم برای لذت بردنش جان بدهم
آه و ناله اش فرا زمینی بود گویی که در فضا سیر میکند
-کسم ،کیرتو میخواد
دیگر تحمل نداشت و از خود بی خود شده بود
-بلند شو بشین،به همین راحتیا نمیرسی بهش
او روی کاناپه نشست و من برخواستم و روبه روی صورتش ایستادم
-درش بیار
جمله ام تمام نشده بود که شرت و شلوارم را یکباره در آورد
سنگ شده بود و مثل سرباز خبردار ایستاده بود
دستش را به سمتش آورد و به آرامی لمسش کرد
سرش را نزدیک تر آورد و سر کیرم را بوسید
موهایش را ازصورتش کنار زدم و در پشت سرش در دستم جمع کردم و به چشمهایش خیره شدم
بدون اینکه کلمه ای رد و بدل شود یکباره کیرم را در دهانش گذاشت
تا ته حلقش و تا جایی که میتوانست فرو کرد و آرام لب هایش را دورش حلقه زد و درآورد
هنگامی که خیره شده بود به چشمانم دوباره در دهانش گذاشت و دو دستش را روی پهلوهایم گذاشت و ناخن های بلندش را در پهلویم فرو کرد
من هم ناخودآگاه کیرم را تا جایی که میشد فرو کردم
دو دستی سرش را گرفته بودم و آرام آرام در دهانش عقب جلو میکردم و فرصت نفس کشیدن را ازش گرفته بودم
سرش را عقب کشیدم تا نفسی تازه کند و دوباره تا ته فرو کردم اما اینبار سریع تر عقب جلو میکردم
-با دستات سینه هاتو بهم فشار بده
سینه هایش را با دست هایش به هم دیگر فشار داد و کیرم را بین سینه هایش گذاشتم و همینطور که خیره شده بودم به چشم هایش، بالا و پایین میکردم
دستم را پشت سرش بردم تا سرش کمی بالا بیاید
-زبونتو در آر
همین طور که کیرم بین سینه هایش بالا پایین میشد زبونش به سر آن می خورد و تند تند این کار را انجام می دادم
دستم را روی شانه اش گذاشتم و روی کاناپه هلش دادم
پاهایش را باز کردم و با کیرم شروع کردم به کشیدن روی کسش که ناگهان با دستش آن را در داخل کسش هدایت کرد
پاهایش روی شانه هایم بود و خم شده بودم که تا آخرین حد در بدنش فرو برود و با دستانم سینه هایش را فشار میدادم و چشم هایش که خمار شده بود
آرام در گوشش زمزمه کردم
-میخوام امشب مامانت کنم
لبخند کوچکی زد و دوباره صدای ناله هایش بود که خانه را پر کرده بود
در آوردم و دستش را گرفتم تا بلند شود و به سمت دیوار روانه اش کردم
-دستت را بذار به دیوار
از کنار ایستاد در حالی که دستش را به دیوار تکیه داده بود پای راستش را بالا آوردم و کیرم را در کسش فرو کردم و دست دیگرم را روی شانه هایش گذاشتم
هرچه بیشتر صدایش بلند می شد من هم سریع تر عقب و جلو می کردم
موهایش را از پشت گرفتم تا سرش بالا بیاید و گردنش را شروع به لیسدن کردم و تا جایی که توان داشتم عقب جلو میکردم
پاهایش سست شده بود و دیگر توان ایستادن نداشت برای همین در آغوش گرفتمش و به سمت تخت خواب روانه شدیم
انداختمش روی تخت و دوباره فرو کردم در بدنش و روی بدنش خم شدم و تا جایی که امکان داشت تا ته فرو کردم و عقب جلو میکردم
هر دو جانی در بدن نداشتیم و با یک حرکت هرچه در وجودم بود را در بدن او خالی کردم
آرام در کنارش دراز کشیدم و گونه هایش را می بوسیدم
-حالا دیدی چیکارت داشتم
و با تمام وجود در آغوشم گرفتمش و باهم به خواب شیرین شبانگاهی فرو رفتم.

نوشته: Sh.hj


👍 9
👎 10
49696 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

757189
2019-03-29 22:11:02 +0430 +0430
NA

قشنگ بود نوشجونت

1 ❤️

757233
2019-03-29 23:32:10 +0430 +0430

ایولا نوش جانت

0 ❤️

757250
2019-03-30 01:50:24 +0430 +0430
NA

حال نکردم او را در آغوش گرفتم و سپس التم را وارد مقعدش کردم… خب اخه جقی مگه شاهنامه مینویسی

1 ❤️

757267
2019-03-30 04:53:15 +0430 +0430

عالی هم از بابت موضوع ممنون هم از متن قوی ات

0 ❤️

757293
2019-03-30 09:23:39 +0430 +0430
NA

همش ب کنار

طرز نوشتنتم ب کنار.
یک بار دیگه سربازو ب کیرت تشبیه کنی میام اسحله۲۰۹رو میکنم تو کونت جقی

2 ❤️

757298
2019-03-30 09:34:24 +0430 +0430

برخواستی…!!؟آنگونه که دریافتی هرگز نبایستی…ریدندی.

1 ❤️

757330
2019-03-30 14:25:09 +0430 +0430

هیف که اهل فحش دادن نیستم…ما انسانها موجوداتی هستیم در خلوت خود بسیار بی ادب…حالا اینهمه بی ادبی رو بخاییم با ادبیات مودبانه بنویسیم خیلی مسخره میشه و ما رو از اون چیزی که میخاییم دور میکنه…یا ننویس یا تعریف کن دیگران بنویسند… (dash)

1 ❤️

757333
2019-03-30 14:34:55 +0430 +0430

ز چه روی اینگونه کتابت کرده ای یا شیخ ؟ از برای مریدان مکتب گشوده ای وبهر مکاشفت در دستور زبان و آیین نگارش آمده ای یا خواسته ی کام عزیزان را شیرین گردانی به جقی ؟

1 ❤️

757570
2019-03-31 11:16:49 +0430 +0430

دیس 9

0 ❤️

757574
2019-03-31 12:34:43 +0430 +0430
NA

چه با احساسات

0 ❤️