اثبات عشق

1391/10/08

دوست داشتن کسی که سزاوار محبت نیست، اسراف محبت است.

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…
ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما…

چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟

گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من

بود چی؟…سر

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دید…با

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…

بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو

می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بود…یا از

خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می

شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش

گفتم:علی…تو

چته؟چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو

دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟

گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و

اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام

طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه

خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش

کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی

جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم

ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی

شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر

برام بی اهمیت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز.

نویسنده : تنهـــــاترین تنهــــــا


👍 0
👎 0
18395 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

349868
2012-12-28 21:03:50 +0330 +0330
NA

كپي بوووووووود

0 ❤️

349869
2012-12-28 21:21:36 +0330 +0330
NA

اي بابا توام كه اينجارو با سايت رومئو ژوليت اشتباه گرفتي هرچي زدمو پروندي زن باشو بيا پوله اون 3تا ترامادوليو كه خورده بودمو تو پرونديش بده
اما در كل داستانت خوب بود همچينك يه خورده احساساتمو برانگيخت اما خودمونيما اگه داستانت راست باشه تو فردينه خوبي هستي اما شوهرت با عرض معضرت كه توهين ميكنم خيلي چاقالو كونيه خب حق داره ديگه خواجش مخ نداره كه تورو درك كنه
اي بدم مياد از اين جور ادما
در كل خوب بود بازم ادامشو بنويس

0 ❤️

349870
2012-12-29 02:58:10 +0330 +0330

این کس شعرادیگه تکراری شده …دفعه بعدداستان اون دونفرکه یکیش قرنیه چشمشوبه اون یکی هدیه میکنه روبنویس کون گلابی <):)

0 ❤️

349871
2012-12-29 10:23:56 +0330 +0330

باز هم یه داستان تکراری دیگه. این داستان رو یکی از کاربرهای سایت خیلی وقت پیش پای یه داستانی هم همچین سوژه ای داشت به عنوان کامنت گذاشته بود. این چند وقته چقدر داستان تکراری زیاد شده. خب وقتی نصف کسانی که این داستانها رو میخونن و امتیاز میدن تازه عضو شده باشن نتیجه این میشه که یه داستان تکراری با چندتا امتیاز خوب میره صدر لیست قرار میگیره…

0 ❤️

349872
2012-12-29 12:46:29 +0330 +0330
NA

kash eshgho mohebat sabet kardani bood
man pesaram vali midonam jense mard chie

0 ❤️

349875
2012-12-29 19:32:03 +0330 +0330
NA

:?
تا شقایق هست زندگی باید کرد
=D> =D> =D>

0 ❤️

349876
2012-12-29 19:35:48 +0330 +0330
NA

كپي كردي من اين داستان رويه جاديگه خوندم!ولي ازحق نگذريم مرده مرد نبود اگه مردبودازاول به زنش ميگفت اگه مشكل ازخودته طلاقت ميدم!

0 ❤️

349878
2012-12-31 01:18:01 +0330 +0330
NA

قبلا تو یه سایت دیگه خونده بودمش,جالب اینجاس که تو کامنتای اونجا هم به تکراری بودنش اعتراض کرده بودن:-)
باز اين زنو مرد يه دليلي واسه جدايي داشتن
اما چه دردناکه اگه بی دلیل جدا شن
لعنت به هر چی احساس دروغیه:’(

0 ❤️

349879
2013-01-02 03:58:17 +0330 +0330
NA

kheyli tekrari bud in dastano 3bar to fb dide budam

0 ❤️