سلام به همگی.
اصل این داستان از انجمن لوتی هستش!
امیدوارم خوشتون بیاد!!!
سلام دوستان. من اسمم اشکانه. الان نزدیکه دو ساله که با نگار همسرم اومدیم آلمان برای کار. البته قرار نیست برای همیشه بمونیم و ایشالا به زودی برمیگردیم. من به لحاظ خونوادگی خیلی مقید بودیم. به همین خاطر هم تا سن بیست و هفت سالگی که ازدواج کردم، پسر باقی مونده بودم و حتی دوست دختر هم نداشتم. در واقع، یه جورایی همیشه خودم رو با امید به ازدواج و اینکه بعد از ازدواج یک دنیای پر از لذت و سکس در انتظارم خواهد بود، حفظ میکردم. اما وقتی ازدواج کردم، اگرچه بالاخره طعم سکس رو چشیدم ولی تازه متوجه شدم که تاحالا خودم رو از چه لذاتی محروم کرده بودم. از طرفی، حس تنوع طلبی که در وجود همه ما هست، در وجود من هم رشد کرد و باعث شد شروع کنم به سر و گوش آب دادن
یه سری شیطونی هایی کردم و خلاصه کمی جبران مافات کردم.
البته، در این کارها همیشه یک حس شرم و عذاب وجدان از این داشتم که دارم به خانمم خیانت میکنم
برای کم کردن از این حس، در زندگی مشترک ده برابر بهش میرسم و کاری میکنم که براش واقعا ایده آل باشه همه چیز. تا اینکه شرایط به گونه ای پیش رفت که از اونهم یه چیزایی دیدم و شنیدم. راستش، اینها چیزاییه که من نمیتونم برای هیچکس بگم. اما خب دلم میخواد بریزم بیرون. واسه همین حالا یه خورده برای شما میگم. خوشبختانه کسی اینجا دیگری رو نمیشناسه
همونطور که گفتم، زن من اسمش نگاره. من الان بیست و نه سالمه و اونهم بیست و پنج. این رو هم بگم که نگار هم مثل من از یه خانواده سنتیه و حتی اینجا تو اروپا هم روسری داره و با حجاب میگرده.
اینجا که ما هستیم یه دکتر ایرانی هست که معمولن ایرانیها پیشش میرن. ما هم طبعا اگه نیاز باشه پیش همون میریم.
این دکتر که میگم نزدیک پنجاه سالشه. سرش یه خورده کچله و هیکلی هم هست. اصلا از اون قیافه هایی نیست که آدم فکر کنه یه زن ممکنه خوشش بیاد.
ما تازه که اومده بودیم اینجا، یک بار نگار ساق پاش درد گرفته بود. حالا یا کوفتگی بود یا هرچی ولی دردش اذیتش میکرد. تصمیم گرفتیم بریم پیش دکتر.
طبق معمول هر دو با هم رفتیم. بعد از حال و احوال و خلاصه سوالات و اینها، دکتر اومد که نگار رو معاینه کنه. نگار اونروز یه پیرهن بلند پوشیده بود با یه دامن پارچه ای بلند که کاملا حجابی باشه. از این دامنهای مشکی بلند که جنسشون نرم و لخت و لطیفه.
من علیرغم شیطنت های گاه و بیگاه خودم، حساب خودم رو از نگار جدا می دونستم و هیچوقت فکر بدی در مورد نگار نمیکردم. همیشه هم خیلی مواظب بود در رفتار و گفتار.
اونروز اما دکتر اومد رو صندلی کنار نگار نشست و از نگار خواست کفشش رو دربیاره و پاش رو بلند کنه و پاشنه ش رو بذاره روی زانوی دکتر تا اون بتونه ساق پا رو معاینه کنه. من دیدم نگار وقتی پاش رو بلند کرد که بذاره روی پای دکتر، بی اینکه احتیاجی باشه، دامنش رو به جای اینکه فقط مثلا تا زیر زانو بزنه بالا، بردش بالاتر، یعنی تقریبا تموم رون پاش افتاد بیرون.
من ناخودآگاه یه لحظه تو چشم دکتره برق شهوت رو دیدم. خیلی عصبانی شدم اما راستش رو بخواین توی دلم یه حس شهوت عجیبی بهم دست داد.
دکتر هم معاینه رو که باید ظرف شاید دو سه دقیقه انجام میشد، قشنگ یه ده دقیقه طول داد و جلوی چشم من حسابی ساق سفید و هوس انگیز نگار من رو دست مالی کرد و حتی به هوای معاینه، دستش رو روی رونش هم برد. هوس انگیز ترین بخش کار برای من هم وقتی بود که دکتر پای نگار را با دستش بلند کرد و جوراب سیاه شیشه ای ساق کوتاهی که نگار پوشیده بود رو از پاش درآورد. حالا چرا برای معاینه ساق پا باید جورابش رو در میاورد من نمیدونم!
راستش من اونروز برای اولین بار این جرقه توی ذهنم زد که شاید نگار هم اونقدر که من فکر میکنم، بیخیال این چیزها نباشه. یعنی شاید همونجور که من فیلم بازی میکنم و خودم رو خیلی وفادار نشون میدم ولی باطنم جور دیگه س، شاید خب اونهم اینجوری باشه. این بود که از اونروز یه کمی بیشتر حواسم رو جمع کردم. این گذشت تا اینکه چند روز بعد، نگار باز هم شروع کرد از درد پا گلایه کردن. میگفت پمادهایی که دکتر داده فایده نداشته و این حرفها. به من گفت اشکان برنامه ت رو چک کن ببین چه وقتهایی میتونی از شرکت بزنی بیرون، تا من وقت بگیرم با هم بریم دکتر.من این اصرارش رو که دیدم، تقریبا داشت شک و تردیدم از بین میرفت. چون خیلی اصرار داشت با هم بریم. وقتم رو چک کردم و بهش گفتم. بعد دیدم زنگ زد شرکت گفت اشکان تو اون ساعتهایی که تو آزاد هستی، دکتر وقتش پر بود. من هم دیگه وقت نگرفتم. گفتم بذاریم هفته بعد که تو هم بتونی بیاییگفتم باشه. اما شب که رفتم خونه دیدم نگار خیلی از پا درد میناله. جوری که دلم کباب شد. گفتم بابا خب حالا خودت برو. نمیخوردت که. یا اصلن با آلاله برو. (آلاله زن یکی از همکارام توی شرکته که با نگار هم رفیقن.) اونهم خلاصه با کلی ناز و ادا قبول کرد. فرداش وقت گرفت و رفت.
اما توی اون ساعتی که نگار پیش دکتره بود، من ذهنم خیلی راه های مختلف رفت. کلی افکار به سرم زد. از اینکه یعنی الان دکتر داره باز هم نگار رو دستمالی میکنه و اینها. فکرهایی که همش برام تحریک کننده بود. با اینکه چیزی ندیده بودم اما فکرش همش تو سرم بود.
این ها گذشت. نگار تقریبا برای این پادردش که اخرش هم من نفهمیدم دلیلش چی بود، چندین بار رفت دکتر. و دیگه هم تنها میرفت.
چند هفته بعد، قرار بود ما دو تا به همراه آلاله و مجید شوهرش بریم سفر به یکی از شهرهای آلمان که اتفاقا خاله مجید هم از سالها پیش اونجا زندگی میکرد. اما قرار گذاشتیم که نریم خونه خاله مجید و دوی یه هتل ارزون قیمت، دو تا اتاق بگیریم. مجید هم توی سفر خودش بره به خاله ش سر بزنه.
قبلا هم با هم سفر رفته بودیم. خیلی زوج خوش سفری هستن. خیلی باهاشون خوش میگذره.
رفتیم. توی سفر، یه شب نگار که خیلی خسته بود زود گرفت خوابید. من اما خیلی خوابم نمیومد. رفتم توی لابی هتل نشستم به مجله و تلویزیون و اینها. بعد گفتم برم در اتاق مجید اینها ببینم مجید اگه بیداره، با هم بشینیم حرف بزنیم.
رفتم. آلاله در رو باز کرد. گفت مجید رفته بیرون ولی زود میاد. بیا تو. قبول کردم.
اما خیلی برام عجیب بود. اولین بار بود که آلاله رو اونجوری میدیدم. یه رب دوشامبر پوشیده بود که تا زانوش بود و پاهای نازش مثل برف میدرخشید. آخه آلاله و مجید هم مثل ما از اون سنتی های دوآتیشه بودن که حالا که تو اروپا اومده بودن هم آلاله مثل نگار روسری سر میکرد. تعجب کردم که پیش من اینجوری نشسته.
بهش گفتم آلاله تو که اینجوری هستی پس چرا روسری سر میکتی؟ گفت آخه مجید اونجوری دلش میخواد و فکر میکنه من خیلی باحجابم. منهم دلم نمیخواد ناراحتش کنم.
گفتم خب الان مجید بیاد ناراحت نمیشه پیش من اینجوری نشستی؟ گفت اشکان راستش رو بگم؟ مجید امشب رفته پیش خاله ش اینها و گفته شب همونجا میخوابه و فردا بعد از صبحانه میاد. خواسته برنامه تفریح جمعی ما به خاطر خاله ش خراب نشه. گفتم یعنی مجید امشب نمیاد؟ گفت نه. بعدش سکوت کرد.
فضای اتاق یه جوری شده بود. هر دو مون میدونستیم که جریان چیه و این رو خوب حس میکردیم اما چون همیشه یه حریمی بین ما بود، حالا هیچکدوممون رومون نمیشد بشکنیمش. من بالاخره دیدم شاید نمیتونم این وضع رو ادامه بدم. بنابراین گفتم ببین آلاله، من الان خیلی دلم میخواست که شرایط یه جور دیگه بود. منهم مثل خودتم. پیش تو نمی خوام تظاهر کنم. اما خب، من به نگار یه تعهداتی دارم.
همینکه اینو گفتم انگار آلاله هم جرات پیدا کرد. برق شیطنت تو چشماش پدیدار شد و با یه لحنی که دخترها وقتی میخوان بدجنسی کنن به خودشون اون لحن رو می گیرن گفت: اگه بگم من یه چیزایی از نگار میدونم که تو نمیدونی چی؟ قبل از ادامه داستان، این رو بگم که نگار قدش حدودا صد وشصت و هفت و وزنش هم پنجاه و یکی دو کیلو. در کل هیکلش خیلی خوب و متناسبه. من خیلی از تیپش خوشم میاد. تنها چیزی که من زیاد نمی پسندم، سینه هاشه که به نسبت هیکلش، بزرگه و به نظر من اگه کوچیکتر بود بهتر بود. موهای مشکلی بلند و صورت ظریف و خیلی زیبا.
یعنی راستش وقتی من باهاش ازدواج کردم، مطمئن بودم که با داشتن همسر به این خوشگلی و خوش هیکلی هیچوقت دست از پا خطا نمی کنم. اما چه کنم که انسان تنوع طلبه دیگه.
خلاصه، برگردم به خاطره اونشب تو آلمان. وقتی آلاله گفت چیزهایی از نگار میدونه، من خشکم زد. یعنی چی؟ همونجا توی ذهنم سریع هزار تا فکر کردم. بهش اصرار کردم که باید هرچی میدونه بهم بگه.
آلاله گفت ببین، من و نگار با هم دوستیم، خیلی رفت و آمد داریم، با همدیگه مدتهاست کلاس زبان آلمانی میریم و با هم راحتیم و طبعا من خیلی چیزها میدونم که نباید به تو بگم. اما چون امشب از دست مجید عصبانی هستم (دلیلش رو اون موقع به من نگفت و منهم تو اون لحظات، آخرین چیزی که دلم میخواست بدونم همینه که چرا از دست مجید ناراحتی! ) و دلم میخواد با تو ارتباط برقرار کنم، یه چیزهایی بهت میگم که وجدانت از نظر اینکه به نگار خیانت میکنی و اینها راحت تر باشه. به شرطی که هرچی میشنوی همینجا پیش خودمون دو تا دفن بشه.
من سرم رو به علامت موافقت تکون دادم.
بعد ادامه داد: راستش تو این کلاس زبان آلمانی که ما با نگار با همدیگه میریم، یه خواهر و برادر هستن که اهل اسلواکی هستن. خواهره خیلی دور و بر من و نگار میچرخه همیشه، همش هم از خوشگلی ما دو تا تعریف میکنه و میگه شماها خیلی چهره شرقی قشنگی دارین و قیافه تون مثل مینیاتورهای زیباست و این چیزها. اما برادره یه کمی کناره گیری میکنه. ما هم فکر میکردیم خب خیلی اهل معاشرت نیست.
معمولا من و نگار وقتی تعطیل میشیم، با همدیگه آروم آروم قدم میزنیم و تا جاییکه مسیرمون مشترک هست را با هم میایم. اما یه روز، وقتی تعطیل شدیم، ساعت پنج عصر بود و ما هم آخرین کلاس بودیم. من اونروز چون خیلی عجله داشتم، نمی تونستم منتظر نگار بشم تا قدم زنون بریم سمت خونه. واسه همین هم سریع از نگار خداحافظی کردم و زدم بیرون به طرف خونه. یه چند دقیقه که رفتم، دیدم موبایلم رو توی کلاس جا گذاشتم. برگشتم و اومدم تو موسسه و رفتم سمت کلاس.
در رو که باز کردم، یه چیزی دیدم که اصلا نمی تونستم باور کنم. فکر میکردم همه رفتن و توی کلاس هیشکی نیست. معمولا وقتی کلاسها تعطیل میشن، یعنی آخرین کلاسها که ساعته پنجه، موسسه ساعت پنج و نیم تعطیل میکنه و درها رو دیگه میبندن. اما وقتی رفتم تو کلاس دیدم دختره (هلن) که گفتم اهل اسلواکی هست، ایستاده و از پشت نگار رو بغل کرده، نگار هم شونه ش رو به عقب تکیه داده روی اون دختره و با اینکه روسریش هنوز سرشه، اما دکمه های پیرهنش بازه و دستای هلن از جلو دارن با شکم و پهلوهای نگار ور میرن، و پسره (ایوان) هم تاپ سفیدی که نگار زیر پیرهنش پوشیده بود رو داده بالا، سوتین سیاه توری که نگار پوشیده بود را مشیده پایین و سینه های بزرگ نگار رو گرفته تو دستاش و داره با لب و زبون باهاشون بازی میکنه. نگار هم آروم آروم داره ناله میکنه و تکون میخوره.
با ورود من اون دو تا یهو از جا پریدن و نگار هم من رو که دید خشکش زد… من اصلا نمیدونستم چیکار کنم. ولی تصمیم خودم رو گرفتم و بدون اینکه یه کلمه حرف بزنم، فوری موبایلم رو برداشتم و زدم بیرون.
اما نگار لباسش رو مرتب کرد و دوید دنبالم و ازم خواهش کرد که بذارم برام در این مورد توضیح بده. بعد هم گفت که این اولین بار بوده و وقتی که همه رفتن اون داشته وسایلش رو جمع میکرده که هلن اومده سمتش و دستش رو گرفته و دوباره شروع کرده از خوشگلیش تعریف کردن و بعد از پشت بغلش کرده. نگار میگفت وقتی که دختره ز پشت گرفتتش از خود بیخود شده بوده و برای چند لحظه اصلن نمیفهمیده چه کار میکرده و وقتی هم ایوان اومده جلو و دست برده سمت سینه هاش میخواسته جلوشو بگیره اما بی حس و حرکت بوده و خلاصه اینها… و بعد هم التماس کرد که به هیچکس در این مورد چیزی نگم. منهم قبول کردم و از هم جدا شدیم.
اون به بعد نگار اصلا توی کلاس حتی با اون دختر و پسر سلام هم نمیکرد و از اونها کناره میگرفت.
با این حال، یه روز که میخواستم یه بسته پست کنم و برای همین هم مجبور شدم وسط روز برم مرکز شهر، خیلی اتفاقی، از توی پنجره های دفتر پست دیدم که نگار کنار خیابون ایستاده. خواستم برم بیرون صداش کنم و حال و احوال کنم که دیدم یه ماشین مدل قدیمی دانشجویی از این پژوها جلوی پاش ایستاد، و در رو باز کرد. دیدم ایوان و هلن توی ماشین هستن. نگار هم یه نگاه دور و بر کرد و سوار شد. تا سوار شد هم در رو بست و ماشین حرکت کرد. همونطور که گفتم، آلاله گفت نگار رو دیده بوده که سوار ماشین ایوان و هلن شده بوده.
اون شب که آلاله اینها رو توی هتل برای من تعریف می کرد، من هم عصبانی بودم، هم از آلاله خجالت میکشیدم و هم از شنیدن اینکه نگار هم اونجور که من فکر میکردم، به من وفادار نبوده و سر و گوشش میجنبیده، یه حس عجیبی بهم دست داده بود. ناخودآگاه همون حسی رو در وجودم داشتم که اونروز توی مطب دکتر وقتی که طرف با ساق و ران نگار ور میرفت بهم دست داده بود. آمیزه ای از خشم، هیجان، شهوت، کنجکاوی و باز هم شهوت و شهوت…
از فکر اینکه غیر از من، یه مرد دیگه، یک مرد غریبه با سینه های نگار بازی کرده، اونها رو توی دهنش کرده و لیسیده بشدت تحریک شده بودم.
به آلاله گفتم تو خودت واقعا دیدی که اون پسره سینه های نگار رو توی دهنش کرده باشه؟ آلاله گفت قسم می خورم.
رفتم جلو به سمت آلاله، و دو طرف رب دوشامبرش رو گرفتم و کشیدمش یه کمی جلوتر…
الان سینه به سینه هم ایستاده بودیم.
آلاله گفت اشکان میخوای چی کار کنی؟ گفتم نمیدونم… خودت چی فکر میکنی؟ همون کاری که وقتی در رو برام باز کردی و گفتی بیا تو، تو ذهنت داشتی.
و بعد آروم رب دوشامبرش رو از هم باز کردم.
آلاله هیچی زیر رب دو شامبرش نپوشیده. داشتم دیوونه میشدم. سینه هاش برجسته و سفید و ناز بود اما خب از سینه های نگار خیلی کوچیک تر بود و من هم خیلی خوشم اومد.
اومد یه چیزی بگه که من سرم رو بردم طرف گردنش و شروع کردم به بوسیدن زیر گوش و کنار گردن. میدونم که این کار زنها رو دیوونه میکنه. نگار هر وقت این کار رو باهاش میکنم از شدت شهوت له له میزنه.
روی آلاله هم جواب داد. صدای اه و اوف آلاله کمی بلند شد. خودش رو ول کرده بود توی بغلم. همینجور که گردنش رو میخوردم دستم از پشت داشت با باسنش بازی میکرد. یواش یواش دامن رب دوشامبرش رو توی دستام جمع کردم و آوردم بالا. با دست چپ نگه داشتم و با دست راست شروع کردم به نوازش باسنش که حالا لخت شده بود.
اونهم باسنش رو به آرومی تکون میداد زیر دستم. سرم رو آوردم عقب و توی چشماش نگاه کردم. گفتم آلاله هیچ میدونی ما الان داریم چیکار میکنیم؟ مطمئنی که اینو میخوای؟ آلاله چیزی نگفت ولی دست برد طرف دگمه شلوار من و بازش کرد. فهمیدم که تا آخرش هست.
نشستم روی صندلی و آلاله رو کشیدم طرف خودم. پاهاش رو باز کرد دو طرف پاهای من و نشست روی پام. رخ به رخ هم. سینه هاش اومده بود بالاتر. نزدیک صورت من. دستم رو از پشت دور کمرش حلقه کردم. با موهای نازش هم بازی میکردم. یه نگاه تو چشمای عسلی رنگش کردم و گفتم خانوم مهندس، اجازه هست؟ (نگفته بودم، آلاله توی ایران مهندسی عمران خونده. البته اینجا چون زبان آلمانی بلد نیست هنوز نمیتونه کار کنه و توی خونه است). آلاله گفت خواهش میکنم. من هم رفتم سراغ سینه هاش. تا لبهام رو روی نوک سینه اش گذاشتم آلاله آهی کشید. گفت: وای اشکان نمیدونی چقدر داغم. حتی الان باورم نمیشه که این تویی که به جای مجید داری اینها رو میخوری… آه…
من چیزی نگفتم و ادامه دادم. چند دقیقه ای اینکار رو کردیم. بعد با خنده و شیطونی گفت: این زیر چه خبره؟ نمیتونی تحمل کنی یه خانوم روی پات بشینه؟ اشاره ش به آلتم بود که اون زیر سفت شده بود و داشت از زیر بهش فشار میاورد.
آلاله پا شد، شلوارم رو کامل از پام درآورد، طرف رو که دید گفت ببین اشکان تا پشیمون نشدم بیا کار رو تموم کن. و رفت دراز کشید رو تخت. رفتم جلو، قوزک پاهای نازش رو گرفتم و آوردم بالا. بوسیدم. پاهاش رو نوازش کردم. بعد اونها رو از هم باز کردم.
نازش مثل گل تازه شکفته داشت به من نگاه میکرد. تقریبا شبیه ناز نگار بود. البته آلاله کلا یه خورده از نگار درشت تره و قد بلندتر. نازش هم یه کمی تپل تر بود. موهاش رو معلوم بود چند روز پیش زده. چون یه خورده درآمده بود.
پاهاش رو کامل باز کردم و رفتم بین پاهاش، زبونم رو گذاشتم روی کلیتوریسش. و آروم کشیدم تا پایین. بعد دوباره بالا. آه وناله میکرد. گفت اشکان، دارم میلرزم. فعلا طاقت این بازی ها رو ندارم. میخوامش. الان.
گفتم آلاله آماده ای؟ گفت آره عزیزم. منهم سر آلتم رو گذاشتم جلوی دهانه نازش. اما فرو نکردم.
دست هام رو حایل کردم دو طرف بدن آلاله، آروم خم شدم طرفش، لبهام رو گذاشتم روی لبهاش، سینه ام رو فشار دادم روی سینه های سفید و لطیفش، بعد صورتم آوردم بالاتر، بینیش رو بوسیدم، نگاه کردم توی چشماش و بعد پایین تنه ام رو آروم فشار دادم پایین و خیلی آروم، آلتم رو فرستادم توی نازش که از شدت شهوت و حشریت داغ و خیس شده بود… همیشه دوست دارم در این لحظه، توی چشمای کسی که باهاش سکس دارم نگاه کنم. دلم میخواد شهوت و لذت و حرارت و حتی درد رو توی صورتش و توی چشماش ببینم.
چند لحظه نگهش داشتم، آلاله نفس نمیکشید. من هم احساس عجیبی داشتم. چشماشو بست و دوباره باز کرد، منو نگاه کرد و بعد پاهاش رو کامل دور کمرم حلقه کرد و با این کارش ازم خواست مشغول بشم. و منهم شروع کردم…بدن هامون به هم چسبیده بود و هر دو نفس نفس میزدیم. صدای آه و ناله آلاله فضا رو پر کرده بود. داغ بودیم… آلاله کوتاه و بریده حرف میزد: تندتر… محکمتر…
دلم میخواست تا حالا حالاها ادامه بدم. اما انقدر تحریک شده بودم که دیدم بیشتر از این دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم. به آلاله گفتم عزیزم ببخشید ولی فکر میکنم بهتره که درش بیارم. میترسم آبم بیاد. آلاله گفت: آره آره لطفا درش بیار
آلتم رو کشیدم بیرون و دو تا دستمال کاغذی از میز کنار تخت برداشتم و خودم رو تخلیه کردم توی اونها. (نمیخوام خالی بندی کنم و بگم پاشیدم روی سینه هاش یا شکمش. دلم میخواد فقط اون چیزی که اتفاق افتاده رو براتون بگم.)
آلاله همونجور که دراز کشیده بود و داشت نفسش رو تازه میکرد، نگاه ناز و پر عشوه ای به من کرد و گفت: باورت میشه ما این با هم این کار رو کردیم؟ من که هنوز هم باورم نمیشه…
دراز کشیدم پیشش و گفتم: نه دیگه. من الان باورم میشه! اما تا یه ساعت پیش خوابش رو هم نمی دیدم! یعنی وقتی داشتم تو آسانسور می امدم بالا که بیام در اتاقتون، حداکثر فکری که میکردم این بود که با مجید بریم بشینیم تو لابی و یه خورده حرف و بحث سیاسی بزنیم! ولی ببین قسمت چی بود!
و بوسیدمش… موهاش رو نوازش کردم. دست رو صورتش کشیدم. آلاله هم عین گربه ها شروع کرد دستم رو زبون زدن و لیسیدن و بعد بوسیدن… خندیدیم! مثل دیوونه ها! لخت کنار هم دراز کشیده بودیم… نگاهم بهش افتاد، هوای اتاق یه کمی سرد بود. نوک ممه هاش هنوز رو به هوا بود و برجسته! دست بردم و یکیشون رو گرفتم. باهاش بازی کردم… نگاهم به جالباسی اتاقشون افتاد که لباس بلند مانتومانند و روسری آلاله روش آویزون بود… دوباره بیادم اومد که این همون آلاله است که حدود یکساله همیشه تو مهمونی و سفر و گردش و رستوران، با روسری و لباس پوشیده میبینمش… همون که همیشه پیش مجید و نگار، منو آقااشکان صدا میکنه و من هم از مجید می پرسم آلاله خانوم چطوره؟ سلام برسون… و حالا آلاله، لخت کنار من خوابیده. بعد از سکس!
دوباره یاد سکس افتادم… آلتم که از حال رفته بود دوباره قد کشید… آلاله نگاهش افتاد بهش.
خندید! گرفتش دو دستش. گفت این دوباره چی میگه؟ باز که سرحاله!
گفتم آره، تازه یادش افتاده که موقعیت از چه قراره!
آلاله از جاش پا شد، چرخی زد و نشست روی شکم من. دستاش رو گذاشت دو طرف من روی تخت. آلتم از پشت به باسن و کمرش میخورد… گفت: این مدلی دوست داری؟ نگار که خیلی عاشق این پوزیشنه! یه وقتایی که حرفهای دخترونه با هم میزنیم، میگه مدل مورد علاقه من اینه که من سوار اشکان باشم! راست میگه؟
راست میگفت. این مدل خیلی مورد علاقه نگار بود! همیشه اینجوری دوست داشت. از فکر نگار انگار باز تحریک شدم. یعنی از فکر اینکه دارم با کسی غیر از نگار سکس می کنم. آلتم دیگه داشت منفجر میشد… گفتم بذار بهت بچشونم مزه ش رو. بعد با دستام دو طرف پهلوهای آلاله رو گرفتم و کمکش کردم بره بالاتر. اونهم دستش رو برد زیر و سر آلت من رو گذاشت جلوی دهانه نازش و بعد آروم آروم اومد پایین… یک بار دیگه مشغول شدیم. آلاله خوابید روم. با موهای سینه م بازی میکرد… با دستش میکشید روی شونه هام و سینه م و گردنم. پایین تنه ش رو هم بالا پایین میکرد. بعد گفت: خسته شدم، حالا تو بزن. و خودش رو سفت چسبوند به من. منهم شروع کردم به زدن. تند تند… این دفعه چون بار دوم بود، خیالم راحت بود که حالاحالاها از آب خبری نیست… و نبود… تا چندین دقیقه… تا جایی که دندونهای آلاله رو روی شونه خودم حس کردم… حالش دست خودش نبود انگار… جیغ میزد… ناله میزد… گفت: خسته شدم. حالتمون رو عوض کنیم… و آروم پاشد. منهم پاشدم. گفت: تا حالا سرپایی کردی؟
گفتم از پشت آره ولی از جلو نه. آخه قد نگار کوتاه تره. نمیشه. گفت ولی با من میشه.
اومد جلو. پاهاش بسته بود. من پاهام رو باز کردم. کمرش رو چسبوندم به دیوار، خودم رو کشیدم جلوتر. آلتم رو گذاشتم جلوی نازش که دیگه کاملا خیس و نرم و آماده بود و فشار دادم تو. چون پاهاش رو به هم چسبونده بود، نازش تنگ تر شده بود و به هر دومون بیشتر لذت می داد… چند دقیقه هم تو این حالت مشغول بودیم تا من دیدم دوباره نزدیکه آبم بیاد و کشیدم بیرون و باز همون سیستم دستمال کاغذی…
دیگه دیر بود. می ترسیدم نگار از خواب بیدار بشه و بفهمه من تا این موقع شب بیرون اتاق بودم. لباسهام رو پوشیدم. آلاله هم رب دو شامبرش رو تنش کرد. گفتم: ممنونم آلاله. خیلی خوش گذشت. گفت: به من هم همینطور.
گفتم: من باید مفصل باهات صحبت کنم. هم در مورد اتفاقی که امشب بینمون افتاد و هم در مورد مطالبی که در مورد نگار گفتی. اما الان وقت نیست دیگه.
گفت: میدونم. باشه. بعدا مفصل صحبت میکنیم با هم. فقط، الان یه راست نرو تو اتاقتون. برو از هتل بیرون، یه خورده تو هوای آزاد قدم بزن، لباسهاتو یه خورده تکون تکون بده.
گفتم چرا؟ گفت ممکنه بوی تن من رو گرفته باشی… یا موی من. میدونی ما زنها چقدر حساسیم؟ از اتاق مجید و الاله اومدم بیرون. رفتم سمت آسانسور و سوار شدم. تویی ذهنم غوغایی بود.
فکرهای مختلف توی سرم رژه میرفتن. از یک طرف، شکسته شدن سد و حریمی که بین من و آلاله وجود داشت و سکس داغ و آتشینی که چند لحظه پیش با اون داشتم. تمام خاطرات گذشته یکسال بین خودم و آلاله توی همون چند لحظه به ذهنم میومدن. صحبتهایی که میکردیم… جاهایی که چهارتایی رفته بودیم، بحثهامون در مورد وضعیت سیاسی ایران… مخصوصا، چیزی که تموم ایرانیهایی که میان اروپا همیشه تا به هم میرسن دلشون میخواد در موردش حرف بزنن: چرا اینها پیشرفت کرده اند و ما وضعمون اونجوریه تو ایران؟ ریشه مشکلات ما کجاست! و خلاصه این جور حرفها و بحثها… خودم رو میدیدم که دارم داد سخن میدم و آلاله رو میدیدم که گوش میده، یه وقتایی سر تکون میده، یه وقتایی مخالفت میکنه… یاد شبی افتادم که آلاله و مجید اومده بودن خونه ما و بعد از شام میخواستیم ورق بازی کنیم. ما عاشق حکم هستیم. من و مجید یه تیم شدیم و آلاله و نگار هم با هم. انقدر من و مجید تقلب کردیم و بردیم که این دو تا دختر معصوم اشکشون در اومده بود.
آلاله اون شب میگفت: باید دیگه اینجوری بازی نکنیم. دفعه بعد دیگه نباید اشکان و مجید با هم باشن. دفعه بعد ضربدری بازی میکنیم. من و اشکان با هم، نگار و مجید هم با هم. این حرف رو در مورد ورق بازی میگفت اما من از همون موقع تا مدتها، این حرف رو از یاد نبرده بودم و دوست داشتم با یه نگاه سکسی و جنسی به این حرفش فکر کنم. تو ذهنم تصور میکردم که آلاله میگه دفعه بعد ضربدری باشه! من و اشکان با هم سکس کنیم و مجید و آلاله هم باهم!
و حالا؟ داشتم بیرون هتل توی هوای نسبتا سرد قدم میزدم، بعد از سکس با آلاله. غزال خوش اندام بالاخره رام من شده بود. اونهم بی اینکه من بخوام! خودش پیش قدم شده بود!
از طرف دیگه، فکر حرفهای آلاله در مورد نگار هم ولم نمیکرد. یعنی نگار واقعا با اون خواهر و برادر اسلواک ارتباط داره؟ یعنی سوار ماشینشون شده و باهاشون رفته جایی تا با هم سکس کنن؟
منو بگو که تو این همه مدت چه تصوری از نگار داشتم!
بعد با خودم گفتم: حالا از کجا معلوم که آلاله داره راست میگه؟ خودش که گفت، امشب یه دفعه هوس کرده تسلیم من بشه و من رو بکشه روی خودش، چون دیده من عذاب وجدان دارم، یه چیزی در مورد نگار سر هم کرده تا من با خیال راحت بزنمش زمین. (زمین که نه، بزنمش روی تخت!!!)
ولی شاید هم راست میگفت. اگه راست باشه چی؟ چه جوری بفهمم؟ و اگه بهم ثابت شد، باید چکار کنم؟ دعوا کنم؟ طلاقش بدم؟
فکر طلاق و جدایی از نگار داغونم میکرد. من واقعا نگار رو دوست داشتم. عاشقش بودم. نگار چه به لحاظ جنسی و زیبایی و چه به لحاظ اخلاق و معاشرت، نمونه کامل یک زن ایده آل بود. از وقتی با نگار ازدواج کرده بودم، زوج ما برای همه فامیل و دوست و رفیق یک نمونه مثال زدنی بود. نگار روابطش با خونواده من هم خیلی خوب بود و احترام و دوستی و صمیمیتی که بین اون و پدر و مادر و خواهر و برادر من بود واقعا کم نظیره. از فکر اینکه نگار رو از دست بدم دیوونه میشم.
ضمن اینکه چه آبرویی از من خواهد رفت… چکار باید بکنم؟
با تمام این افکار متضاد، با وجودی پر از خشم، لذت، ناراحتی و شهوت، برگشتم به هتل، به اتاق رفتم و کنار نگار که هنوز در خواب ناز بود، دراز کشیدم و به خواب رفتم. فردا صبح، از خواب که بیدار شدم، نگار هم همزمان با من بیدار شد. توی رختخواب داشت با اون چشمهای خوشگلش که من هنوز هم نمیتونم دقیقا بگم به رنگی هستن (یه چیزی بین سبز و قهوه ای، خوشرنگ. مثل تیله هایی که بچگی باهاشون بازی میکردیم) به من نگاه میکرد. با صدایی پر از ناز و عشوه و تمنا گفت: دیشب کی خوابیدی؟ خوابت نمیبرد؟ آخی…
گفتم: آره. بیخوابی زده بود به سرم. رفتم توی لابی و تا دیروقت تلویزیون دیدم.
گفت: حالا امروز میخوایم بریم بیرون شهر رو بگردیم همش خواب آلود هستی. حتما هی میخوای بگی من خسته شدم، خوابم میاد، زود برگردیم هتل. نه؟ این مجید و آلاله بیچاره چه گناهی کردن با ما همسفر شدن؟ گفتم: نترس، من از اون دو تا کم نمیارم. اصلا از کجا معلوم که اونها دیشب زود خوابیده باشن؟ شاید تا دیروقت بیدار بودن و داشتن با همدیگه صفا میکردن.
نگار زیر لحاف چسبید به من و گفت: نه بابا، با اون خستگی دیروز، شب کسی حال سکس نداره که! سکس وقتی خوبه که آدم استراحتش رو کرده باشه و کاملا سرحال و شاداب باشه!
این رو گفت و دستش رو برد پایین…
گفت: اشکان، الان ساعت نه و نیمه. فکر میکنی صبحانه هتل تا ساعت چنده؟
گفتم: تا ده و نیم عزیزم. فکر می کنم برای یک عشق بازی مختصر صبحگاهی وقت داشته باشیم! این رو گفتم و غلتیدم روش… لباس خوابش رو کمک کردم از تنش درآورد. بدن سفید و مرمریش زیر نور آفتاب صبح که از پشت پرده نازک اتاق تابیده بود میدرخشید… بوسیدمش. رفتم سراغ سینه های بزرگش… اونها رو تصور میکردم که اون پسره ایوان داره میخوردشون… نشستم… ساق پاش رو تو دستم گرفتم و مشغول بوسیدن و نوازششون شدم. باز اون ساقهای سفید و تراشیده و ناز رو تصور کردم که توی دستهای دکتره دارن مالیده میشن
(ببخشید که از اصل کلمات استفاده میکنم. دوستان خودتون خواستین)
این فکرها باعث شد کیرم داغ و سیخ بشه. گفتم نگار سینه هات رو به هم بچسبون. با دو تا دستش سینه های بزرگ و نرمش رو به هم چسبوند… اومدم روی شکمش و کیرم رو گذاشتم لای سینه هاش. شروع کردم به تلنبه زدن. خوب که زدم، رفتم پایین، یه بالش ورداشتم و گذاشتم زیر کون همسر قشنگم. کسش اومد بالا. تمیز، سفید، بی مو. (از وقتی اومدیم آلمان، برای صرفه جویی، خودم یاد گرفتم که براش موم بندازم! همین پریروز براش موم انداخته بودم) زبونم رو بردم جلو… شروع کردم به خوردن… کس بیمو… تمیز و سفید، بهترین چیز برای شروع یک صبح عالی و رویایی
حسابی کسش رو خوردم… مخصوصا کلیتوریسش رو… ناله میکرد! ضجه میزد. داد زد: اشکان بده… من کیر میخوام… بدش به من… همین حالا…
پا شدم، سر کیرم رو گذاشتم جلوی کسش و با یه فشار فرستادمش تا ته توی کس داغ و خیسش. اما در تمام لحظات کردن، همش توی فکر کس داغ آلاله بودم که دیشب ترتیبش رو داده بودم. همین طور به این فکر می کردم که آیا نگار با اون پسره ایوان سکس هم داشته؟ تو چه پوزیشنی؟ آیا به اون هم گفته بالش بذاره زیر کونش تا کسش قشنگ قلنبه بشه و باید بالا؟
با فشار و تند میکردمش. به خاطر دو بار سکس دیشب، حسابی طول کشید تا آبم بخواد بیاد. نزدیک پانزده بیست دقیقه بی توقف کردمش. این آخریها دردش میومد. میگفت بسمه دیگه. اما انگار هم شهوت و هم یک عصبانیت خاصی توی وجودم بود که نمیذاشت بس کنم. میدونستم که قرص میخوره و به همین خاطر هم آبم رو کامل داخل کسش ریختم. وقتی کشیدم بیرون، نگار هنوز نفسش جا نیومده بود…
با نفس نفس گفت: وای… عجب سکسی بود. خیلی وقت بود این قدر وحشی و محکم منو نکرده بودی! مثله اینکه اومدیم سفر و آب و هوا عوض کردی روی سکست هم اثر گذاشته! اگه میدونستم اینجوریه، بیشتر اصرار میکردم که تندتند بیایم سفر!
منهم گفتم آره، فکر کنم مال همینه (توی دلم میگفتم آخ که اگه میدونستی دلیل این شهوانی بودن امروز صبح چیه!)
خلاصه، نگار رفت حمام تا خودش رو تمیز کنه. همین موقع تلفن اتاق زنگ زد. برداشتم. آلاله بود. اول پرسید نگار هست؟ (به عادت همیشه که خب اگه نگار بود مثلا بایستی با نگار حرف میزد دیگه!) گفتم نه رفته حموم. گفت شک که نکرد؟ گفتم نه. گفت مجید زنگ زده گفته یه جا قرار بذاریم توی شهر، اون هم از خونه خاله ش میاد همونجا بهمون ملحق میشه.
گفتم پس بریم پایین صبحانه رو بخوریم. بعد صحبت میکنیم و یه قرار میذاریم و به مجید هم اطلاع میدیم.
نگار اومد. رفتیم صبحانه. آلاله هم اومد. رفتارش با من هیچ فرقی با روزهای قبل نداشت. اونروز رفتیم بیرون و شهر رو حسابی گشتیم. برخورد من و آلاله هم عینا مثل روزهای قبل بود. گویا هیچ اتفاقی بین ما نیافتاده بود. البته خب همچنان میگفتیم و میخندیدیم و چهارتایی سر به سر هم میذاشتیم ولی زیر این ظواهر، دیگه نگاه من هم به آلاله و هم به نگار عوض شده بود.
این دو تا رو با یه چشم دیگه میدیدم. آلاله رو که نگاه میکردم، از فکر کردن به اینکه من الان برخلاف دیروز، دقیقا میدونم که این دو تا برجستگی زیر لباسش، چه شکلی هستن، کلی حشری میشدم. پستونهاش رو تصور میکردم که وقتی داشتم در حالت ایستاده، چسبونده بودمش به دیوار و با فشار و ضربه های تند کیرم رو توی کسش میکردم، این پستونها چطوری بالا و پایین میرفتند…
وای که چه حسی داشتم در تمام طول سفر.
نگار هم جای خاص خودش رو داشت در افکار و ذهنیات من. با این چیزهایی که فهمیده بودم…
بی صبرانه منتظر این بودم که بتونم با آلاله خلوت کنم و حسابی باهاش صحبت کنم. البته در طول سفر دیگه این فرصت پیش نیامد. باقی سفر، جاتون خالی خیلی خوش گذشت. مجید هم خیلی عذرخواهی کرد که نشد همه با هم بریم خونه خاله ش اینا و گفت خاله ش مریض احوال هست و نمیتونه از چندنفر پذیرایی کنه و خلاصه از ما خواست از سر تقصیراتش بگذریم که تنهایی رفته اونجا. من هم قاطعانه ازش خواستم که اصلا در این مورد صحبت نکنه و مسلما ما هیچ انتظاری نداشتیم. (دیگه بهش نگفتم بابا دمت گرم که تنهایی رفتی خونه خاله ت و این فرصت رو برای من ایجاد کردی که سیر دلم، اون زن قشنگ و خوش هیکلت رو بکنم! )
سفر تموم شد و برگشتیم به شهر خودمون و از فردا، روز از نو روزی از نو.
اولین روز در بازگشت، صبح از شرکت زنگ زدم به موبایل آلاله. بعد از سلام و احوال، گفتم آلاله باید ببینمت. باید باهات صحبت کنم.
خودش رو زده بود به اون راه و داشت مثلا اذیت میکرد. با یه ناز خاصی میگفت: آخه در چه موردی؟ جریان چیه؟ خب با نگار جون تشریف بیارین شام در خدمتتون باشیم.
جوری که شک کردم نکنه کسی پیششه که نمیتونه حرف بزنه. این بود که گفتم هیچی بابا. حالا پس بعدا باز بهت زنگ میزنم. یه دفعه زد زیر خنده. گفت باشه بابا. چرا قهر میکنی حالا! کی میتونی از شرکت بزنی بیرون؟
گفتم: فردا ساعت یازده خوبه؟ گفت عالیه. کجا؟
توی یه کافه که جای نسبتا پرتی بود و احتمال دیده شدنمون کم بود قرار گذاشتیم.
فردا سر ساعت هر دو اونجا بودیم. برخلاف همیشه، دست دراز کرد طرفم. من هم دستش رو گرفتم و کشیدمش طرف خودم و بغلش کردم. با یه کمی مقاومت، اومد توی بغلم. لبهاش رو بوسیدم. بعد نشستیم و سفارش چای دادیم.
مشغول صحبت شدیم. آلاله گفت ببین اشکان من قبل از هر چیز باید یه چیزی رو کاملا روشن کنم: این اتفاقی که بین من و تو افتاد، من اصلا دلم نمیخواد زندگیم رو خراب کنه. یعنی نوع رابطه ای که من با تو برقرار کردمف اصلا دلم نمیخواد فکر کنی که جایگزینی برای رابطه من با شوهرمه. من با مجید هیچ مشکلی ندارم. حسابی هم دوستش دارم. دلم میخواد سالیان سال باهاش زندگی کنم و در اولین فرصت هم که زندگیمون یه خورده سر و سامان بگیره میخوایم بچه دار بشیم.
اگه من خارج از زندگی زناشوییم با مثلا تو سکس میکنم، این فقط سکسه، نه عشق. رابطه عاطفی و روحی من و تو در همون حد سابق و به عنوان دو تا دوست ادامه خواهد داشت. نمیخوام فکر کنی من تو رو به جای مجید میخوام. همینطور هم دلم نمیخواد این اتفاق توی رابطه تو با نگار اثر بذاره. تکرار میکنم: بین من و تو، غیر از دوستی همیشگی، صرفا یه رابطه فیزیکی جنسی به وجود اومده که میتونیم هر دو به عنوان تنوع، ازش استفاده کنیم و لذت ببریم. و البته، باید کاملا مواظب باشیم همسرامون چیزی از این نفهمن. تو اینها رو قبول داری؟
کاملا باهاش موافق بودم. خود من هم اصلا نمیخواستم عشق کسی رو جایگزین عشق نگار کنم. گفتم که من عاشق نگار بودم و هستم. از این فرضیه الاله هم که میگفت رابطه ما صرفا سکس هست و نه عشق، خوشم اومد.
این که روشن شد، گفتم خب خانوم مهندس آلاله، اون حرفها چی بود در مورد نگار زدی؟ راست بود؟
گفت: اشکان واقعا میخوای بدونی؟ ببین من اون شب گفتم تا تو رو بکشونم روی خودم. من اون شب واقعا تو رو میخواستم. به همین خاطر دهن لقی کردم و نگار رو لو دادم. فکر نمی کنی زندگیتون خراب میشه؟
گفتم: ببین الاله، اولا که من همونجور که گفتم واقعا عاشق نگار هستم. حتی با اون حرفهایی که از تو شنیدم احساسم فرقی نکرده. ثانیا، من وقتی خودم با زنهای دیگه سکس دارم، چه طور میتونم بگم نگار این حق رو نداره؟ مگر اینکه، بفهمم که رابطه نگار از دایره فیزیکی محض خارج شده و نگار دیگه منو دوست نداره. اگه اینجور باشه، فکر نمی کنم ادامه زندگی درست باشه.
آلاله گفت: این آخری رو مطمئنم که نیست. نگار هم تو رو خیلی دوست داره. همیشه ازت تعریف میکنه و من مطمئنم که نگار هم آینده زندگیش رو بر پایه زندگی با تو میخواد.
گفتم: پس بهم بگو دقیقا چیها از نگار میدونی؟
گفت: من غیر از اون مورد دختر و پسر اسلواک که بهت گفتم، خیلی چیز زیادی نمیدونم.
(تصمیم گرفتم بهش یه دستی بزنم) گفتم: ببین آلاله، من از رابطه نگار با اون دکتره خبر دارم.
آلاله یهو از جا پرید! گفت: چی؟ چه خبری داری؟
واکنشش رو که دیدم، مطمئن شدم اولا پس واقعا رابطه ای هست و ثانیا، آلاله هم در جریانه!
گفتم من میدونم دیگه. اما الان حداقل انتظارم از تو اینه که با من صادق باشی و بهم بگی تو چی میدونی؟
گفت: ببین من رو تحریک به راستگویی نکن، یه وقت چیزهایی میگم که نخوای ها! و خندید!
گفتم: مطمئن باش من همش رو میخوام بشنوم. با جزئیات.
آلاله شروع به تعریف کرد. گفت و گفت و گفت.
از همون روزی گفت که قرار بود برای پادرد نگار با هم برن پیش دکتر.
گفت: ببین اشکان، من به نگار گفته بودم که دیدمش که سوار ماشین ایوان و هلن شده. اول انکار کرد ولی بعد گفت یه ارتباطاتی داره. من برای اینکه تشجیعش کنم، از خودم براش گفتم و از اینکه منهم اینور و اونور سر و گوشی آب دادم. نگار هم که چیزهایی از من شنید، دیگه روش بیشتر به من باز شد و از اون به بعد با من راحت تره.
اون روز که میخواستیم بریم دکتر، توی راه به من گفت آلاله راستش رو بهت بگم؟ من پا درد ندارم. این دکتره اما خیلی وقته به من نظر داره. منهم ازش بدم نمیاد. با اینکه سنش نزدیکه پنجاهه و هیکلی و یه خورده کچله اما هر وقت دست بهم میزنه تحریک میشم. خودم هم نمیدونم چرا اما یه احساس شهوت عجیبی نسبت بهش دارم که باعث میشه هی دلم بخواد برم پیشش و یه کاری کنم که دستمالیم کنه…
گفتم: خب پس چرا منو داری با خودت میبری؟ سر خر میخوای؟
گفت: به آلاله، برای خاطر اشکانه. نمیخوام شک کنه. دفعه قبل فکر کنم یه بوهایی برد.
(آلاله گفت: حالا میفهمم راست میگفته و تو یه چیزهایی فهمیده بودی)
گفتم: نگار جون، من رو اصلا مزاحم حس نکن. اصلا میخوای کمکت کنم؟ به دکتره بگم آقای دکتر، لطف کنین این مریضتون رو بکنین تا خوب بشه؟
توی همین حرفها بودیم و میخندیدیم و با هم شوخی میکردیم که رسیدیم به مطب دکتر … گفتم که آلاله داشت برای من از روزی تعریف میکرد که با نگار با همدیگه رفته بودن به مطب دکتر.
آلاله گفت: وقتی رسیدیم مطب دکتر، دیدیم غلغله است. اصلا انگار اونروز تمام ایرانیهای مقیم آلمان مریض شده بودن و همه شون هم اومده بودن دکتر! حداقل هفت هشت نفر توی اتاق انتظار بودند (آره، در مقایسه با مطب دکترها تو ایران، خیلی هم خلوته. ولی معمولا ما هر وقت میریم مطب این دکتره، یا سر ساعت نوبت خودمون میریم تو و یا حداکثر یه نفر یا دو نفر جلوتر از ما نشستن.)
به نگار گفتم: وای جمعیت رو. مگه وقت نگرفتی؟ نگار گفت: چرا بابا. بیا بریم پیش منشیش ببینیم جریان چیه. باید چیکار کنیم. رفتیم اتاق منشی. نگار گفت که وقت داره. منشی هم چک کرد و گفت بعله حق با شماست. سعی میکنم سر ساعتتون برید داخل. گفتیم آخه این جمعیت؟ گفت به هرحال اولویت با شماست که نوبت قبلی دارین!
کلی ذوق کردیم. ولی به نگار گفتم نگار واقعا تو الان باید وجدان درد بگیری! گفت چرا؟ گفتم آخه این بیچاره ها واقعا مریضن، اما تو فقط اومدی دنبال کیف و حال!
خندید و گفت: یواش صحبت کن بابا! مگه نمی بینی اینجا ماشالا انگار وسط میدون انقلاب تهران باشی همه ایرانی هستن و فارسی بلدن! یه وقت میشنون بد میشه ها!
در ثانی، مگه من گفتم که اینها همه درست همون روز و ساعتی که من وقت گرفتم، مریض بشن بیان؟
تو همین حرفها و شوخی ها بودیم که منشیه اسم نگار رو صدا زد و رفتیم تو.
اتاق دکتر برخلاف اتاق انتظار خیلی آروم و ساکت بود. اصلا سر و صدای بیرون هم نمیومد. فکر کنم سیستم پنجره ها و دیوارها کاملا عایق صدا بودن.
دکتره تا نگار رو دید بلند شد و خیلی گرم سلام و علیک کرد و دست دراز کرد طرفمون. (جالبه، وقتی من با مجید میرم، فقط با مجید دست میده!) ما هم هر دو باهاش دست دادیم . نشستیم.
گفت: خب، مریض کدوماتون هستین؟
من گفتم: آقای دکتر، شما یه نگاهی به قیافه ما بندازین معلوم میشه کدوممون مریضیم! معلومه دیگه، مریض این دختر طفل معصومه!
نگار گفت: آقای دکتر راستش از اون دفعه قبل که با شوهرم برای پادرد اومدم پیشتون، درد پاهام نه تنها بهتر نشده بلکه کمر و شونه هام هم خیلی درد میکنه و تیر میکشه. دیگه خسته شدم.
دکتره توی کامپیوترش داشت پرونده نگار رو میدید (اینجا آخه هرکس باید پیش فقط یک دکتر عمومی بره و باید پرونده داشته باشه. حتی اگه بخوای پیش متخصص بری، فقط با معرفی و نظر دکتر عمومی خودته که متخصص قبولت میکنه).
گفت: راستش من اون دفعه پات رو کامل معاینه کردم. ولی بیماری یا نقص خاصی ندیدم. حالا که میگی کمر و شونه هات هم درد میکنن، میگم شاید اصلا مشکل از همین کمر و شونه بوده که در یه مقطعی زده به پاهات. بذار معاینه کنیم ببنیم چی میشه.
بعد یه نگاهی به نگار کرد و گفت: بلند شو بایست و پالتوت رو دربیار.
نگار همین کار رو کرد. زیر پالتو، یه پیرهن یقه اسکی تنگ پوشیده بود به رنگ توسی. با شلوار جین آبی رنگ و چکمه.
دکتر گفت: یه احتمال اینکه که کلا استخونهای پاهات دچار انحراف از محور شده باشن. نتیجه اینکه هم به خود پا فشار میاد و هم به کمر. شلوارت رو در بیار و برو روی اون صفحه مدرج اون کنار بایست.
نگار گفت: شلوارم رو؟
دکتر گفت: نکنه پیش این دوستت خجالت میکشی؟
من گفتم: نگار جون دکتر که محرمه. میخوای کمکت کنم؟
گفت نه. خودم در میارم.
و نشست روی صندلی تا چکمه هاش رو دربیاره. راست یا دروغ، چکمه از پاش در نمیومد. دکتر زانو زد جلوی پاش، چکمه ها رو یکی یکی گرفت و از پای نگار کشید بیرون. موقع این کار هم با دست چپ چکمه رو گرفته بود و دست راستش رو گذاشته بود روی رونهای نگار.
بعد نوبت شلوار شد. دکتر با خنده گفت: این یکی خودش در میاد یا باید شلوارت رو هم من در بیارم؟
اشکان باورت نمیشه در اون حالت، همین جمله ها من رو هم شهوتی و هوسی کرده بود چه برسه به نگار!
نگار دگمه شلوارش رو باز کرد و زیپش رو کشید پایین. دو طرفش رو گرفت و شلوار رو از پاش در آورد.
اشکان کوفتت بشه این زن خوشگل و خوش هیکلی که داری. پاها و رونهای خوش تراش و ظریف و سفیدش بدجوری چشمگیر بود.
حالا نگار جونت ایستاده بود با یه لباس یقه اسکی تنگ، یه شورت سیاه از اینا که پشتش فقط یه بنده، و یه جفت جوراب ساق کوتاه شیشه ای رنگ پا.
دکتر یه براندازی کرد و گفت: نه. به نظر نمیاد پا اعوجاج داشته باشه. فقط بذار مطمئن بشم.
بعد نشست کنار پای نگار و دستای بزرگ و پشمالوش رو گذاشت روی مچ پای راست و حلقه کرد، بعد شروع کرد آروم آروم آوردن بالا. روی ساق، زانو، و بعد رون. همینجور آروم آورد تا بالا تا وقتی که من دقیقا دیدم که شست دستش چپش چسبیده بود به شرت نگار. درست زیر کس. بعد شروع کرد به شکل حلقوی دور رون و مفاصل بالای رون نگار رو مالیدن. گفت: باید مطمئن بشم مفاصل اینجا مشکلی ندارن!
قشنگ داشت با اینکار با شست دستش کس نگار رو از روی شرت میمالید.
من نگار رو نگاه کردم. چشماش رو بسته بود. من خودم از شهوت داشتم دیوونه میشدم. اشکان دلم میخواست همونجا من به جای نگار بودم.
نگار جشمهاش رو باز کرد و من رو دید. یه لبخند محو زد. و بعد یه چشمک!
شیطون!
بعد دکتر بلند شد و گفت: نه مشکل از پا نیست. یه دفعه نگاهش به سینه های نگار افتاد و گفت: فکر کنم فهمیدم. مشکل از بزرگی زیاد سینه هات شاید باشه. به شونه و کمر فشار میاره و بعد هم به مرور درد منتقل شده به پا.
نگار گفت: یعنی ممکنه؟
دکتر گفت: الان میفهمیم. پیرهنت رو دربیار .
خدای من! تو روز روشن این دکتره داشت خیلی راحت و بدون هیچ مشکلی، نگار رو لخت میکرد!
بعد منتظر دیگه نشد. خودش پایین لباس نگار رو گرفت و کشید بالا تا از سرش در بیاره. ولی لباس یقه اسکی توی سر نگار گیر کرده بود! حالا نگار رو مجسم کن که لخت ایستاده، با یه جفت جوراب و شورت، سوتین های مشکی ست شورتش هم پیدا شده، اما دستهاش به طرف بالا توی آستین های لباس (سر آستین ها توی دست دکتره) و سرش هم توی لباس گیر کرده!
اشکان من اگه مرد بودم و جای دکتره بودم، همونجا آبم میومد!
خلاصه با یه خورده زور، لباس دراومد. دکتره و نگار و منهم کلی خندیدیم!
بعد دکتر گفت: سوتینت رو باز کن!
نگار گفت: آلاله جون میای کمکم؟
رفتم. رفتم پشت نگار و مشغول شدم به بازکردن سوتینش از پشت. توی گوشش گفتم: دیدی گفتم کمکت میکنم؟ فکر میکردی یه روز من، سوتینت رو برای یه مرد باز کنم؟
و هر دو خندیدیم.
دکتره گفت: به چی میخندین شما دو تا؟
هر دو با هم گفتیم هیچی!
خب، پستونهای بزرگ و سفید نگار حالا جلوی آقای دکتر بود!
دکتر اومد جلو. سر سینه های نگار از شهوت (و یه خورده هم هوای سرد مطب) برجسته و سفت شده بود.
دکتر سینه ها رو توی دستش گرفت. باهاشون ور رفت. بازی کرد. مثلا داشت معاینه میکرد ولی هرسه میدونستیم که دقیقا داره باهاشون بازی میکنه!
بالا پایینشون کرد. هرکاری دلش میخواست کرد. و بالاخره بعد از چند دقیقه رضایت داد!
گفت: من فکر کنم مشکل از همینهاست. یا باید جراحی کنی. یا با ورزش و ماساژ، عضلات گردن و کمرت رو تقویت کنی که وزن اینها رو بتونن تحمل کنن.
نگار گفت: لباسهام رو بپوشم؟
دکتر گفت: آره دیگه. بیرون مریض زیاد منتظره. فکر میکنم معاینه کافیه (به زبان دیگه: حیف که الان وقت نیست بیشتر باهات حال کنم!)
از منشی وقت بگیر یه دفعه دیگه بیا تا چند تا تکنیک ماساژتراپی و اینها یادت بدم. ولی اون باید سر فرصت انجام بشه!
نگار مشغول پوشیدن شد. دکتر رو به من کرد و با یه خنده مرموزی گفت: شما جاییت درد نمیکنه؟ گفتم: فعلا نه! ولی مهارت شما رو که دیدم، قول میدم در اولین فرصت اگه دردی چیزی پیدا کردم بیام خدمتتون!
هر سه خندیدیم.
قبل از بیرون اومدن، دکتره که داشت بدرقه مون میکرد، دستاش رو انداخت دو طرف کمر هر دومون و از زیربغل، دقیقا دستش رو گذاشت روی سینه راست من و یه فشار کوچیک داد (فکر کنم همین کار رو با سینه چپ نگار هم کرد) و گفت: امیدوارم همیشه از این مریضهای خوب پیشم بیاد!
خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون. آلاله بعد از تعریف کردن این جریان از اتفاقاتی که اونروز توی مطب دکتر افتاده بود، چند لحظه ساکت موند و توی چشمای من خیره شد. همینطور منو نگاه میکرد.
گفتم: خب؟
گفت: اشکان، خیلی دلم میخواد بدونم الان دقیقا داره چی توی دلت میگذره.
گفتم: چرا میخوای این رو بدونی؟
گفت: تو همین الان با جرئیات، جریان خیانت همسرت به خودت رو شنیدی. شنیدی که چطور با قصد قبلی، و به طور کاملا خود خواسته، برنامه ریزی کرده که بره پیش یه مرد نامحرم غریبه و کاری کنه که اون تموم بدنش رو لخت ببینه، پاهاش و رونهاش و سینه هاش رو دست مالی کنه و حتی از روی شورت، اونجاش رو هم نوازش کنه. خیلی دلم میخواد ببینم واقعا الان چه حسی داری؟ عصبانی هستی؟ ببین اشکان، من همین الان یه خورده پشیمونم از اینکه این چیزها رو در مورد نگار برای تو گفتم. نمیدونم چه عکس العملی نشون خواهی داد. میترسم کار ناعاقلانه ای بکنی…
گفتم: اگه راستش رو بخوای عصبانی که هستم. خیلی هم زیاد. اما دو مطلب هست: یکی اینکه همزمان با این عصبانیت، شنیدن این تعریفها به شدت منو شهوتی میکنه. خودم هم نمیدونم چرا ولی وقتی داشتی صحنه های داخل مطب دکتر رو تعریف میکردی، داشتم از شدت شهوت و حرارت جوش میاوردم.
مطلب دوم هم اینه که، ببین آلاله، بیا منطقی باشیم. من خودم کسی هستم که به روابط تعریف شده زناشویی تو زندگیم پایبند نبودم. اگه بودم که تو الان اینجا ننشسته بودی پیش من! منهم نمی دونستم که بالای رون چپ تو، درست نزدیک به خط شورتت، یه خال قهوه ای رنگ هست! میدونستم؟
آلاله زد زیر خنده و گفت بابا عجب دقتی! منو بگو که فکر میکردم تو اون شب از فرط شهوت، چشمات جایی رو نمی بینه! نگو آقا خال بیخ رون من رو هم دیده!
گفتم اتفاقا اون حوالی تنها چیزی بود که من اون شب میدیدم! چیز دیگه ای اصلا نمی دیدم! آلاله، کی اون خاطره خوب رو تکرار کنیم؟
گفت: اول باید ببینم بچه خوبی هستی یا نه! اگه درسات رو خوب بخونی و به حرف مامانت گوش بدی، اون وقت شاید یه فکری برات کردم! آفرین پسر گلم!
گذشت. چند روز بعد، نگار گفت: اشکان، فردا شب آلاله من و چند تا از دخترهای کلاس زبان آلمانیمون رو شام دعوت کرده خونش. میخوایم یه کم بزنیم و برقصیم و خلاصه دور هم باشیم. اگه اشکال نداره، من گفتم مجید میتونه بعد از کار بیاد خونه ما پیش تو باشه تا شب که مهمونی خونه شون تموم بشه. برای تو مساله ای نیست؟
اسم کلاس آلمانی رو که شنیدم، یاد اون قضیه افتادم که آلاله از نگار برام تعریف کرده بود. حالم عوض شد! اما خب، به روی خودم نیاوردم. گفتم نه عزیزم. چه اشکالی داره؟ من و مجید هم با همدیگه میزنیم و میرقصیم و خوش میگذرونیم!
فردا صبح زنگ زدم به آلاله. یه حسی بهم میگفت این قضیه اینجوریها که نگار میگفت نیست. به الاله گفتم: خب، جریان این مهمونی چیه؟
گفت: هیچی بابا. یه مهمونی ساده. میخوایم دوستامون با غذای ایرونی آشنا بشن!
نفسم بند اومده بود! باورم نمیشد.
کیسه رو گرفتم و رفتم توی اتاق خودم. سریع توش رو نگاه کردم. روی ظرفها، یک بسته شکلات گنده بود که توی سلیفون پیچیده شده بود. برش داشتم. نگاهی به اطراف کردم و سلیفون رو پاره کردم و در جعبه رو باز کردم. خودش بود. سی دی. توی یه پوشش کاغذی. توش رو نگاه کردم. یه یادداشت کوچیک بود: ناقابله!
حالا سی دی رو داشتم، اما کی و چه جوری نگاش میکردم؟
تلفن زنگ زد. آلاله بود.
واقعا هم! آلاله اصلا راضی نبود که من بدون حجاب ببینمش! یاد یه جکی افتادم که میگفت یکی داشت ترتیب یه زنی رو میداد، بعد چشماشو بسته بود. زنه میگفت چرا چشماتو بستی؟ طرف میگفت: آخه نمیخوام نگاهم به نامحرم بیافته!!!
فرداش آلاله بود که زنگ زد. همون اول بعد از سلام زد زیر خنده. حالا نخند کی بخند!
گفتم میخوام باهاش صحبت کنم. گفت اتفاقا منهم میخوام باهات صحبت کنم. قرار گذاشتیم من ساعت ناهار رو از شرکت بزنم بیرون و بریم یه مک دونالد بشینیم ناهار بخوریم و صحبت کنیم.
آلاله من رو که دید باز هم نمیتونست جلوی خنده ش رو بگیره! من هم خنده م گرفته بود.
نشستیم به خوردن و صحبت کردن.
می گفت: تقصیر خودته که خیط شدی. منکه از اول بهت گفتم خبری نیست و واقعا یه مهمونی دخترونه است!
بعد تعریف کرد که اونشب موقع آماده کردن شام، قبل از اینکه مهمونها بیان، نگار رو باز کشیده به حرف. میگفت نگار براش قسم خورده که غیر از اون صحنه ای که توی کلاس زبان ازش دیده، هیچ ارتباط سکسی با ایوان و هلن نداشته. گفت البته با هلن خیلی در مورد مسائل سکسی و اینها صحبت کرده. به هر حال اون یه دختر اروپایی بوده که نوجوانی انواع و اقسام سکس رو تجربه کرده و خیلی چیزها میدونسته که برای نگار جالب بوده.
بعد هم که نگار رو مشتاق دیده، خیلی چیزها در مورد انواع روشهای لذت سکسی برای نگار گفته و چیزهایی در مورد اسباب بازی های سکسی مثل ویبراتور و اینها براش توضیح داده.
بعد هم گفته که درسته که هم خودش (هلن) و هم ایوان هر دو خیلی مایل به سکس با نگار هستن اما تا زمانی که نگار هم این رو واقعا نخواد، اونها قول میدن دست از پا خطا نکنن.
آلاله از نگار در مورد روزی که سوار ماشین اونها شده بود پرسیده. نگار هم گفته من به هلن گفته بودم خیلی دلم میخواد برم توی یکی از این مغازه های فروش لوازم اروتیک اما چون تا حالا نرفتم، روم نمیشه و میترسم. اونها هم گفتن حاضرن بیان یه بار با هم برن که نگار تنها نباشه.
اون روز هم برای همین کار سوار شده و با اونها رفته یکی از مغازه ها و با کمک هلن، نگار یک ویبراتور خریده. نگار گفته ایوان خیلی مواظب رفتارش بوده و قول داده دیگه مثل اونروز تو کلاس، ناخواسته طرف نگار نیاد.
اینها رو که از آلاله میشنیدم برام جالب بود. در این چند وقته اخیر، نگاه من نسبت به نگار چندین بار تغییر کرده بود. اول که نگار رو یه زن خیلی عفیفه نجیبه میدونستم. بعد فهمیدم نخیر! سر و گوش خانوم میجنبه! بعد تو نگاهم تبدیل شد به یه زن هرزه و حالا دوباره یه درجه کم شده بود.
ولی مسلما دیگه اون عفیفه نجیبه نبود! و سر و گوشش هم بشدت میجنبید!
حرف زدن با آلاله رو ادامه دادم. آلاله خیلی دلش میخواست در مورد مجید بدونه. میگفت تا حالی هیچی از مجید ندیده و به نظرش مجید مرد سر به زیر و مظلومیه و آلاله از اینکه شریک جنسی دیگه ای غیر از مجید داره احساس خوبی نداره. میخواست بدونه واقعا مجید خارج از محیط زناشویی کاری میکنه یا نه…
بهش بازهم قول دادم که پیگیری کنم.
بعد گفتم: آلاله، خوشحالم که این مطالب رو در مورد نگار بهم گفتی. پس این طور که معلومه نگار تا حالا با کسی غیر از من سکس واقعی نداشته. البته شیطونی کرده…
آلاله حرفم رو قطع کرد و گفت: خیلی زود نتیجه گیری کردی پسر. من هنوز حرفام تموم نشده! - خب. سرکار نگار خانوم، این جلسه رو کاملا اختصاص میخوایم بدیم به برخی تکنیک و تمرین های ساده ورزشی و همینطور ماساژتراپی برای تقویت عضلات اصلی گردن، کمر و شونه ها. با این تکنیک ها، عضلاتی که گفتم قوی میشن و حمل وزن سینه ها براشون آسونتر میشه و دیگه دردی احساس نخواهی کرد. دفعه قبلی که با اون دوستت اومده بودین، خیلی اینجا ازدحام بود و فرصت نبود. امروز اما تو این ساعت مریض ندارم. میتونیم درست و حسابی وقت بذاریم. اگه اماده ای شروع کنیم. فقط چون جلسه اوله و عضلاتت احتمالا خیلی خشک هستن و ممکنه در برابر این تکنیک ها مقاومت نشون بدن، امروز استثنائا چند میلی گرم اوسیلوکوکسیلوم تزریق می کنیم تا عضلات کاملا شل بشن. حالا برو تو اتاق مجاور، لباسهاتو در بیار و روی اون تخت دراز بکش…
رفتم تو اتاق بغلی. اتاق کوچیکی بود. یه گیر رختی، یه کتابخونه خیلی کوچیک، یه میز که روش یه سری سرنگ و پماد و اینجور چیزها بود و یه تخت معاینه با روکش چرم مصنوعی که برخلاف تخت معاینه های معمولی، ارتفاعش خیلی کوتاه بود. تقریبا بیست سانت بیشتر از زمین فاصله نداشت. پالتو و پیرهنم رو در آوردم و آویزون کردم. من دارم چیکار میکنم؟ عذاب وجدان داشتم. یه حس شورمانند توی دهنم احساس میکردم. زبونم خشک شده بود. قلبم تند میزد. نه که این بار تنها هم بودم… دوباره به خودم اومدم. دامنم رو دیگه در نیاوردم. سوتینم رو هم همینطور. رفتم و به رو دراز کشیدم روی تخت.
دکتر اومد. سرنگ تو دستش بود. اومد نشست لبه تخت کنار پام. گفت خب، پس بذار اول این رو تزریق کنیم. وای آلاله، به جای اینکه از بالا یه خورده دامن و شورتم رو بده پایین برای تزریق، دست برد دامنم رو کلا کشید آورد بالا تا روی کمرم… از خجالت صورتم رو توی تخت فرو بردم.
الان دکتر داشت تموم پاها و رونهام رو میدید. بالاتنه هم که لخت بود. یه شورت صورتی خوشرنگ پام بود که باسنم رو میپوشوند. لبه شرتم رو گرفت و یه خورده آورد پایین. پنبه الکلی رو گذاشت روی باسنم و شروع کرد مالیدن. بعد یه لحظه سوزش سوزن رو حس کردم.
دستهای دکتر لبه های دامنم رو گرفت و به پایین کشید. یه لحظه فکر کردم میخواد دامنم رو درست کنه، اما نه، دامنم رو کاملا از پام در آورد!
من اصلا نای تکون خوردن نداشتم. بعد دستش رو دو طرف شورتم حس کردم! از خودم تعجب کردم که چرا دیگه نمی ترسم و عذاب وجدان ندارم. بالعکس، داغ بودم. تمام توانم رو جمع کردم و باسنم رو دادم بالاتر! فهمید! شورتم رو راحت از پام کشید بیرون…
احساس کردم نشسته روی پاهام. پاهای پشمالوش رو حس کردم. با زحمت سرم رو برگردوندم و نگاش کردم. لخت شده بود! هیکلی و پشمالو بود. پاهاشو باز کرده بود دو طرف بدون من. دستاش رو میکشید روی باسن و کمرم… منو که دید لبخند زد و گفت راحت باش. چیزی نیست.
یکی از اون پمادهای روی میز رو برداشت. ریخت کف دستش. بعد برد سمت سوراخ کونم. من هیچوقت نذاشته بودم اشکان حتی کونم رو انگشت مالی بکنه.
صدای خودم رو شنیدم که می گفت: نه… نه
وارد اتاق دکتر که شدم، از جاش پاشد. اومد طرفم. بی مقدمه بغلم کرد و شروع کرد ازم لب گرفتن. چقدر هم وارد بود! شروع کرد از زیباییم و لباسم تعریف کردن. دیگه این بار نیازی نبود خودمون رو با صحبتهای پزشکی گول بزنیم. هر دو دقیقا میدونستیم که نیازی به بازی نیست. هر دو میدونستیم که من برای چی اونجام. آمپول هم لازم نبود دیگه!
همون اتاق قبلی… دیگه نرفتم روی تخت. گذاشتم دکتر خودش پالتو و شالم رو دربیاره. حتی یک ثانیه رو برای مالیدن باسن و سینه هام از دست نمیداد. پشتم رو بهش کردم. زیپ بلند لباسم رو گرفت و تا پایین آورد. عین فیلمها، لباسم غلفتی افتاد دور پاهام روی زمین. لباس رو برداشتم و آویزون کردم.
دکتر همینجور با اون چشمهای هیزش داشت سرتاسر هیکل لختم رو میخورد. گفتم: شما نمیخواین لباسهاتون رو سبک کنین؟
همینجور که لباسهاش رو در میاورد، چشماشو از روی هیکل من بر نمی داشت. منهم توی اتاق خرامان خرامان راه میرفتم و میچرخیدم و عشوه میومدم. با دستم ضربات نرمی به باسن و رونهای خودم میزدم… لباسهاش رو که در آورد مثل خرس حمله کرد سمت من.
منو چسبوند به دیوار. کیرش سیخ بود و میرفت لای پاهام…
نفهمیدم سوتینم رو کی درآورد. فقط سینه هام بود که بین دستها و دهانش نوبتی میچرخیدند.
کیرش رو از روی شورت فشار میداد به بالای کسم. گفت: امروز اینو میخوام. اینو…
شورتم رو از پام کشید بیرون. جوراب های بلند مشکی با بندهای دور کمر هنوز پام بود. نشست. دستاش رو میکشید روی ساقها و رونها. از روی جوراب. میدونم که اشکان عاشق پاهامه. جوراب نازک رو هم خیلی دوست داره. فهمیدم دکتره هم همینجوره.
جورابم رو در نیاورد. اما کفشم رو درآوردم. منو برد روی همون تخت. قنبل کردم. کیرش رو با دست گذاشت دم کسم و فرو برد…
لعنتی… واقعا دود از کنده بلند میشه! جوری میکرد که انگار تو آسمون سیر میکردم… صدای آه و اوهم اتاق رو پر کرده بود. تموم افکار حاکی از پشیمانی و ندامت رو تو اون لحظه کنار گذاشته بودم. لذت خالص…
مخزنی از پمادها و داروها هم داشت که مطمئنم حسابی خودش را ساخته بود. چون عین روز اول خیلی طول کشید تا بخواد آبش بیاد. ضرباتش تند شد… کمرم رو گرفت. حس کردم آبش میخواد بیاد. سعی کردم خودم رو کنار بکشم اما محکم کمرم رو گرفته بود. گفتم نریزی تو. با چند تا تکون محکم و چند تا نعره، آبش رو خالی کرد تو کسم.
گفت: نترس دخترجون، من هیچ مریضی ندارم. اگه بخوای میتونم برگه آزمایش جدیدی که دادم رو نشونت بدم. از حاملگی هم خیالت راحت باشه. من بیشتر از بیست ساله که وازکتومی کردم!
همه حالش به اینه که آبش رو آدم بریزه تو!
کمر و کونم رو می بوسید. آبش رو حس میکردم که از پشت از تو کسم به بیرون میچکید…
اون شب دیگه به اشکان نگفتم که باز رفته بودم مطب دکتر. این سرگرمی کوچولوی شخصی خودم بود…
عوضش بهترین غذا رو پختم، بهترین لباس و آرایش رو کردم و اونشب برای اشکان یه همسر نمونه بودم… از اون جایی که به آلاله قول داده بودم مجید رو زیر نظر بگیرم و براش اطلاعات جمع کنم، از همون بعد عصر تمام توجهم رو روی مجید و رفتارهاش متمرکز کردم. سعی کردم تمام گفتگوها، خنده ها و حتی شوخی هایی که در گذشته با همدیگه داشتیم رو هم توی ذهنم مرور کنم. میخواستم ببینم از توش آیا چیزی در میاد که بتونم از طریقش بفهمم که مجید هم با کسی در ارتباط هست یا نه.
سعی کردم توی شرکت بیشتر و بیشتر براش وقت بذارم. سر صحبت رو باز می کردم و می کشوندم طرف مسائل سکسی و جنسی. از تمایلات جنسی خودم میگفتم. جک های سکسی میگفتم. خب اونهم کم نمیاورد. اما حرفی نمیزد که ازش بشه چیزی در آورد.
طی روزهای بعد ترفندم رو عوض کردم. یادم بود که آلاله میگفت برای به حرف آوردن نگار، اول خودش یه چیزهایی از خودش رو کرده تا اعتماد نگار جلب بشه. منهم سعی کردم از همین متد برای حرف کشیدن از مجید استفاده کنم. البته مشخصه که هیچ چیزی نمی گفتم که مجید بتونه ازش بویی از رابطه جنسی من با همسرش ببره.
پیشش که بودم، مثلا براش درد دل میکردم. از این میگفتم که جقدر ما مرد ها در ارتباطات سکسی تنوع طلب هستیم. از اینکه خلاصه آدم یه وقتایی شیطونی بکنه هم بد نیست… از اینکه سکس ممنوعه چقدر یه وقتایی آدم رو قلقلک میده. اونهم معمولا تایید میکرد و در همین ارتباط حرفهایی میزد. یادمه یه حرفی یه بار زد که خیلی باحال بود. گفت میدونی اشکان،اینکه میگی ممنوعه بودنش باعث میشه تحریک بالاتر بره درسته. مثلا من خودم، اینجا تو اروپا که اینهمه لنگ و پاچه و سینه جلوم ریخته، خیلی کمتر تحریک میشم تا زمانی که تو تهران، مثلا یه دختر رو میدیدم که شلوار برمودا پوشیده! اون یه تیکه ساق پا در شرایطی که اونهمه محدودیت وجود داره، آدم رو خیلی تحریک میکنه. میدونی اشکان من تو ایران چه چیزی خیلی تحریکم میکرد؟ دیدی یه وقتایی آدم میره مثلا نونوایی یا این جور مغازه ها توی محل که خانم های خونه دار میان برای خرید؟ یه وقتایی دیدی خانومه با چادر مشکی یا رنگی اومده خرید، روش رو هم گرفته، اما وقتی میخواد حساب بکنه یا جنس رو بگیره، یه لحظه دستش رو از تو چادر میاره بیرون و ساق دست و بازوش دیده میشه؟ وای اشکان من اون منظره رو با صد تا از این مینی ژوپ پوش های اروپایی عوض نمی کنم! یعنی اونجا این فکر که «من الان دارم قسمتی از بدن این خانوم رو می بینیم که قاعدتا نباید میتونستم ببینم» حشری میکنه آدم رو. والا اینجا اگه بری کنار دریا، انقدر بدن لخت ریخته جلوت که اصلا دیگه حوصله نداری نگاه کنی!
خلاصه با مجید توی این صحبتها خیلی رفتم جلو.
بعد با هزار تا قسم و آیه دادن و اینها که تو رو خدا یه وقت به کسی نگی و لو ندی، حتی چند تا از بازیگوشی های سکسی خودم رو هم تعریف کردم. مثلا با دختر خاله خودم یا دختر خاله نگار. حتی یه چاخان هایی هم براش کردم. با لذت به حرفهام گوش میداد. ازم میخواست بیشتر بگم.
اما خودش چیزی نمی گفت. با خودم گفتم عجب مارمولکیه این دیگه! هر چی تونست از ما حرف کشید اما خودش هیچی نمیگه!
چندین بار هم که مستقیم ازش خواستم اونهم یه چیزایی بگه گفت راستش من ماجرای اینجوری ندارم. از دید زدن و چشم چرونی و اینها خیلی خوشم میاد و زیاد انجام میدم اما هیچ وقت دست نداده عملا کاری بکنم. خیلی اهلش نیستم.
زرشک! این چرا راه نمیاد؟
بیشتر زیر نظر گرفتمش. حتی با کمک آلاله، تموم برنامه رفت و آمد و حضور و غیابش توی شرکت و خونه رو با هم چک کردیم. همه چیز رو. اما هرچی بیشتر گشتیم، کمتر پیدا کردیم.
به آلاله بالاخره گفتم: بابا این شوهر تو اهل هیچ برنامه ای نیست! سنگین ترین خلافش سرپا شاشیدنه! فکر کنم یه وقتایی هم شاید فیلم سکسی دیده باشه!!! اونهم شاید!!!
به وضوح دیدم که آلاله خوشحال شد! جالبه. خودش اون قدر راحت با یه مرد دیگه سکس میکنه ولی حالا شنیدن اینکه مجید فقط با اون تا حالا سکس کرده خیلی خوشحالش کرد. خب البته این طبیعت انسانه. انسان در عین اینکه تنوع خواه هست، انحصار طلب هم هست. ما میخوایم خودمون حداکثر تنوع رو داشته باشیم اما طرف مقابلمون خودش رو محدود به ما بکنه.
تو این مدت چندان فرصتی پیش نیومده بود که با آلاله خلوت کنم. برنامه سکسیمون با نگار اما در عوض خیلی داغ شده بود. هم تعداد دفعات سکسمون بیشتر شده بود و هم سکسمون پر حرارت و داغ بود.
یه شب که داشتیم سکس میکردیم، وقتی خوب از جلو کردمش، گفت حالا به روش سگی. کشیدم بیرون. برگشت و قنبل کرد و پاهاش رو از هم باز کرد. از پشت گذاشتم تو کسش و شروع کردم. نگار این حالت رو خیلی دوست داره. این حالتیه که کیر از عقب وقتی وارد میشه، هم از زیر کلیتوریس رو مالش میده و هم جی-اسپات زن رو کاملا میمالونه. زنها با این حالت به آسمون میرن…
وقتی تو اوج حال بود، انگشت شستم رو با آب دهنم خیس کردم و بردم سمت سوراخ کونش. همیشه تا دستم رو سمت کونش میبردم، اعتراض میکرد. یه جوری که یعنی چندشم میشه و خوشم نمیاد. این بار ولی اعتراض نکرد. حتی وقتی شروع کردم به مالوندن سوراخ کونش، آه و ناله هاش بیشتر هم شد. با خودم یاد کون دادن نگار به دکتره افتادم. بیشتر حشری شدم. با شدت بیشتری تلنبه زدن توی کسش رو ادامه دادم آه و ناله نگار هم به هوا رفته بود. مطمئن بودم که اونهم تو اون لحظه به یاد کس و کون دادنش به دکتره افتاده و همین حشریترش کرده.
انگشتم رو بیشتر فشار دادم که بکنم تو کونش اما این بار اعتراض کرد. محکم گفت: نه!
چیزی نگفتم. نخواستم لذت سکس به این قشنگی و باحالی که داشتیم میکردیم رو با اعتراض و پافشاری از بین ببرم. مسلما هم نمیخواستم که بهش بگم میدونم به دکتره کون داده.
پشت کمر و گردن و باسن نگار از فرط داغی به رنگ سرخ دراومده بود. عرق تموم بدنش رو پوشونده بود. موهای بلند و مشکی رنگش رو که خیلی دوستشون دارم جمع کردم و با دستم گرفتم. آروم بدون اینکه اذیت بشه موهاش رو به سمت عقب میکشیدم…
حالا دیگه نگار داشت از شدت شهوت و لذت داد میزد… منهم دست کمی نداشتم. دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم… با چند تا داد کوتاه، کیرم رو کشیدم بیرون و آبم رو ریختم روی دستمال کاغذی.
نگار از جلو ولا شد روی تخت… بیحرکت افتاده بود… منهم دراز کشیدم بغلش.
بوسیدمش. چشماش رو باز کرد: دوست داشتی عشقم؟ خوب بود؟
اینجا چون برخلاف ایران، در شرکتها و ادارات واقعا نظم وجود داره، استفاده از تعطیلات و مرخصی هم کاملا ضابطه منده و واقعا خیلی راحت نیست که آدم چند روز بتونه از کار بزنه و بره دنبال امور شخصی خودش. هر روز مرخصی دقیقا به حساب میاد. به همین خاطر، با مجید توافق کردیم که برای صرفه جویی در مرخصی ها، هربار یکیمون می خواست برای پیگیری کار خودش به ایران بره، اون یکی هم بهش وکالت بده تا از طرف اونهم اقدام کنه. حالا برای بار اول، مجید قرار شد بره ایران و با کمک یکی از اقوامش که تو کار ساخت و ساز بود، هم برای خودش و هم برای ما یه آپارتمان نقلی بخره یا پیش خرید کنه که بعد بتونیم پولش را بفرستیم.
مجید از شرکت ده روز مرخصی گرفت. منهم بهش وکالت دادم. در عوض قرار شد دفعات بعد، برای پیگیری کار ها من مرخصی بگیرم و به ایران برم.
مجید از من و نگار خواست در غیابش مواظب آلاله باشیم و اگه کاری داشت براش انجام بدیم.
من اما بعد از یه مدت تقریبا زیادی که جور نشده بود با آلاله باشم، احساس میکردم یه فرصت عالی داره نصیبمون میشه که میتونیم از غیبت ده روزه مجید نهایت استفاده رو ببریم. دیگه مشکل مکان هم کاملا حل میشد و میتونستیم خیلی راحت توی خونه خود آلاله اینها به امور رسیدگی کنیم!
آخرین بار که قبل از رفتن مجید، دور هم جمع شدیم، رفتیم یه پیتزایی که به قول نگار فیلم «آخرین پیتزا با مجید» رو ببینیم! سر میز، نگار یهو پیشنهاد کرد که اصلا چرا این ده روز، آلاله برای اینکه تنها نباشه نمیاد خونه ما و پیش ما نمیمونه؟ گفت اشکان که صبح میره سرکار و غروب میاد. ما هم با هم میریم کلاس زبان و خرید و تو خونه هم حوصله مون سر نمیره. آلاله هم تنها نمیمونه. ما یه اتاق مهمون داریم که یه تخت یه نفره داره. اون اتاق دربست در اختیار آلاله جون… مجید خیلی استقبال کرد. آلاله شروع به مخالفت کرد. البته روش نمیشد بگه اینجوری محدود میشم! هی میگفت نه بابا، برای چی مزاحم بشم.
من؟ من بشدت دلخور بودم. خیلی خورد توی ذوقم. کلی دلم رو صابون زده بودم که مجید که بره، مکان جور میشه و آلاله و خونه شون در اختیارم خواهد بود. لعنت به این شانس. آلاله بیاد خونه ما با بودن نگار که من دیگه هیچ غلطی نمیتونم بکنم!
اما خب، در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بودم. لذا من هم ناچار بودم تعارفات نگار رو ادامه بدم…
آلاله کفری بود! اما وقتی دید اگه بیشتر نه بیاره، شاید مجید فکرای دیگه بکنه راضی شد.
قرار شد فردا که شنبه بود و تعطیل، عصر من و نگار بریم در خونه مجید اینها، مجید و آلاله هر دو رو با ساکها و وسایلشون سوار کنیم، مجید رو برسونیم فرودگاه و بدرقه کنیم و بعد آلاله رو ببریم خونه خودمون.
شب موقع خواب وقتی رفتیم تو رختخواب، نگار در گوشم گفت: اشکان یه چیزی بگم؟ راستش الان پشیمون شدم که آلاله رو اصرار کردم بیاد پیشمون! اینجوری گند زده میشه تو برنامه سکسمون! فکر کنم مجبوریم یه ده روزی بدون سکس بگذرونیم!
دیگه حالم از قبل هم بیشتر گرفته شد. چی فکر میکردیم و چی شد!
ما رو که بگو دلمون رو صابون زده بودیم برای ده روز پر از سکس با آلاله، حالا نه تنها فرصت سکس با آلاله از دست رفته بود، زن خودمون رو هم نمی تونستیم بکنیم! اخه آدم دردش رو به کی بگه؟ روز تعطیل یکشنبه رو سه تایی تو خونه گذروندیم.حال و روز من هم که کاملا تماشایی بود! مثل تشنه لبی که لیوان آب سرد و خنک درست روبروش باشه اما یه دیوار شیشه ای اون وسط باشه که نتونه آب رو بخوره! حال من دقیقا اینطوری بود با این فرق که من دو تا لیوان آب خنک و گوارا داشتم که هر کدوم باعث میشد نتونم به اون یکی لب بزنم!
نگار و آلاله هم هر دو با ناجوانمردی هرچه تمامتر به این حس ولع و عطش من دامن میزدند. نگار که همیشه مدلش همینجوری بود. اگه یه وقت مهمون داشتیم یا وضع جوری بود که نمیتونستیم کاری از پیش ببریم، در عین اینکه خودش خیلی مواظب بود که یه وقت پیش کسی آبروریزی نشه، اما دوست داشت منو اذیت کنه! حالا که آلاله پیشمون بود هم به همین منوال!
مثلا همینجور که می نشستیم و صحبت می کردیم، اگه میدید مثلا آلاله حواسش به جای دیگه است، نگار شروع میکرد با انگشتاش، توی یقه و خط سینه خودش بازی کردن. یا دست میکشید روی تن و بدن خودش… پدرسوخته شیطون خوب بلده چطوری آدم رو تحریک کنه.
حالا جالبیش این بود که میدیدم آلاله هم همین خاصیت رو داره! اصلا فکر کنم این رویه و روش همه دخترها و زنها است! آلاله هم هر وقت میدید نگار نمی بینه، لباش رو غنچه میکرد و برام بوس میفرستاد. یا مثلا، یکشنبه ظهر بعد از ناهار، وقتی سه تایی مشغول جمع کردن میز و بردن ظرفها به آشپزخونه شدیم، من به روال یکشنبه ها و روزهای تعطیل شروع کردم به شستن ظرفها، آلاله ظرفها رو از رو میز جمع میکرد و میاورد و نگار هم مشغول پاک کردن سفره و میز بود. این آلاله ناجنس با هر سری که میمود آشپزخونه، یه شیطونی میکرد. مثلا، میومد جلو، لباش رو میذاشت بیخ گردن و گوش من و شروع میکرد مثل گربه به لیس زدن… وای که من حالی به حالی میشم با این کارش! بعد میرفت، دوباره میومد، این بار ظرفها رو که میذاشت، دستش رو میبرد توی شلوار من به سمت کیرم و شروع میکرد باهاش ور رفتن…
بار بعدی، آروم گفت: اشکان نگاه کن. سرم رو چرخوندم، بلوزش رو زد بالا. اول شکم و ناف قشنگش و بعد سینه هاش رو نشونم داد. سوتین هم نپوشیده بود. سینه های قشنگش منو به خودشون دعوت میکردن. اما نمیشد که… (شاید تنها عضو بدن آلاله که من واقعا به نگار ترجیح می دهم، سینه هاشه. سینه های نگار بزرگ تره و من با سینه های آلاله خیلی بیشتر حال میکنم.)
دختره بدجنس هی هم با دستش با نوک ممه هاش ور میرفت. بعد فوری برمیگشت میرفت تو اتاق پیش نگار.
خلاصه دردسرتون ندم. حال و روزی داشتم من با این دو تا.
فردا سر کار بودم که آلاله زنگ زد. گفت: اشکان، میخوام یه خبری بهت بدم. امروز تو اتاقم پای لپتاپ بودم که دیدم نگار داره با تلفن حرف میزنه. بیصدا رفتم پشت در اتاقتون. از پشت در گوش دادم. داشت با دکتره حرف میزد! قرار گذاشت باهاش که فردا ساعت یازده صبح بره پیشش.
من باز رفتم تو فکر. قبلا هم خب شنیده بودم و میدونستم که زنم با این دکتره آره. اما این بار خیلی فرق میکرد. فرقش این بود که این بار از قبل میدونستم که نگار چه روزی و چه ساعتی قراره بره پیش یه مرد دیگه که باهاش سکس کنه. موج لذت و افکار شهوانی دوباره توی دلم زنده شده بود اما، حس عصبانیت هم این بار از تموم دفعات قبل شدیدتر بود. با خودم احساس میکردم این بار که میدونم کی و کجا قراره همسرم بهم خیانت کنه، باید یه کاری بکنم. نمیتونم همینجوری دست روی دست بذارم. باید مچشون رو بگیرم. باید حالی نگار کنم که من میدونم. باید من هم همون ساعت برم اونجا و درست سر بزنگاه یقه جفتشون رو بگیرم.
بلافاصله رفتم پیش رییسم. بهش گفتم فردا برای یه مساله شخصی، از ساعت 10 تا یک مرخصی ساعتی میخوام.
مرخصی که جور شد، توی ذهنم شروع کردم به نقشه کشیدن. نقشه برای اینکه چه جوری اقدام کنم.
شب خیلی طبیعی و نرمال رفتار کردم. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. جواب ایما و اشاره های آلاله رو هم ندادم.
فردا صبح، به روال معمول رفتم شرکت. تا ساعت ده یه سری کارها رو راست و ریس کردم. بعد سریع برگشتم سمت خونه. میخواستم نگار رو از در خونه تعقیب کنم. یه جایی که دید نداشته باشه قایم شدم. چند دقیقه بعد، نگار از خونه اومد بیرون. شال، پالتو و چکمه های بلند مشکی. دکمه های پالتوش رو هنوز نبسته بود. زیرش یه لباس بلند پوشیده بود که تا روی چکمه هاش میومد. با خودم گفتم: آفرین به زن با حجاب خودم! جایی نمیره که! فقط داره میره کس بده!
لبخند تلخی با خودم زدم. تموم اتفاقات این مدت اخیر توی ذهنم زنده شد… نگار داشت میرفت. اگه دیر میجنبیدم بهش نمیرسیدم. از جام حرکت کردم و راه افتادم.
چند لحظه بعد، خودم رو دیدم که به جای تعقیب نگار، دارم با کلید در خونه خودم رو باز میکنم. توی همون چند لحظه، افکارم دوباره عوض شد. رفتم تو. آلاله با شنیدن صدای در اومد جلو. منو که دید، من که دیدمش، چشمامون که تو چشم هم افتاد، مصمم تر شدم.
ظرف چند ثانیه، آلاله توی بغلم بود. لبهامون توی هم قفل شده بود. دستم از پشت داشت تموم برجستگی ها و فرورفتگی های بدنش رو میمالید… همونطور توی بغل هم، بردمش سمت اتاق مهمون. روی همون تخت یک نفره خوابوندمش. مثل وحشی ها تموم لباسهای خودم رو در آوردم. دوباره رفتم سراغ آلاله… پیرهنش رو از تنش کشیدم بیرون. شلوار جین هم فقط چند لحظه مقاومت کرد. کشیدمش لبه تخت. پاهاش و رونهاش رو گرفتم توی بازوهام و بلند کردم. شورت سفید گل گلی که پاش بود رو دادم کنار. کیرم رو گذاشتم در کسش و فرو کردم…
پاهاش رو ول کردم. دستام لغزید به سمت سینه هاش… بعد خوابیدم روش و نوک سینه هاش رو گرفتم توی دهنم. با شدت میکردمش. فریاد میزد. یه وقتایی هم التماس میکرد. میگفت اشکان الهی قربونت برم، آروم تر… دردم میاد…
بعد دوباره نظرش عوض میشد: نه. تند تر بکن. محکم تر. پاره ش کن…
و بعد انگار فهمید جریان چیه.
حرفهاش دیوونه م میکرد… حال خودم رو نمی فهمیدم… جوری میکردمش که تا حالا هیچوقت اینجوری سکس نکرده بودم… وحشی شده بودم. عین دیوونه ها.
هن و هن میکردم. نفس کم میاوردم. فکر می کنم همین افکار، خود آلاله رو هم بشدت حشری کرده بود. هم فکر اینکه داره توی خونه ما سکس میکنه و هم فکر اینکه دوستش و زن من هم در همین لحظه داره با دکتره سکس میکنه…
یهو گفت: اشکان، روغن زیتون دارین؟
شیشه روغن زیتون رو آوردم. آلاله چرخید. به رو دراز کشید.
بعد از چند دقیقه استراحت، انقدر افکار تحریک کننده داشتم که کیرم دوباره آماده کار بود. از کون آلاله نمیشد به این راحتی گذشت.
یک ساعت بعد، آلاله آش و لاش به زور لباسهاش رو پوشیده بود و دراز کشیده بود تو تخت، صحنه جنایت رو کاملا پاکسازی کرده بودیم و منهم توی اتوبوس توی راه شرکت بودم… یه شب آلاله توی یه فرصت کوتاه که تنها بودیم گفت: اشکان، یه چیزی پیش اومده که چون میدونم خیلی حال میکنی، دلم میخواد برات تعریف کنم. اما فرصت لازمه. باید با هم تنها باشیم تا برات تعریف کنم. دلم میخواد با همه جزئیات بشنوی!
دوباره فشار خونم تغییر کرد. ضربان قلبم رفت بالا! یعنی دیگه چی شده بود؟ حتم داشتم موضوع سکسیه (نابغه این که معلومه)!
پرسیدم حالا بگو اصل قضیه چیه، بعد سر فرصت ریزش رو برام بگو.
معلومه که تعارفهای آلاله به جایی نرسید و چند دقیقه بعد من و آلاله با ماشین توی راه بودیم.
آلاله ازم خواست برم یه گوشه ای پارک کنم که حرف بزنیم.
این آلاله شیطون رو هم درس میده. رفتیم تویه یکی از خیابونهای فرعی که خلوت تر هم هست.
فهمیدم کدوم اهنگ رو میگه. آهنگی که katy perry خواننده خوشگل و ناز خونده بود به اسم «من یه دختر رو بوسیدم». خیلی با حاله.
آلاله ادامه داد:
«میدونی که تم این آهنگ چیه. کیتی پری میگه من با اینکه دوست پسر دارم و اینها، اما یه شب از روی کنجکاوی یه دختر رو بوسیدم و خیلی هم خوشم اومد و هنوز طعم برقلب دختره زیر زبونمه و اینها…
این اهنگ رو که داشت میخوند، نگار گفت: واقعا از همینشون خوشم میاد. ببین چه راحتن؟ هر چیزی رو که خوششون میاد امتحان میکنن. میگه دلم میخواست ببینم بوسیدن یه دختر چه جوریه، خب، بوسیدم!
چند لحظه سکوت حاکم شد. فکرهای عجیبی توی کله م دور میزد. یعنی واقعا نگار منظورش چیه؟
تو همین فکرها بودم که دست نگار رو روی پای خودم حس کردم… نگاهش کردم. داشت با چشمای درشت و قشنگش نگاهم میکرد. بی اختیار سرم رو جلو بردم. اونهم جلوتر اومد، چشمام بسته شد و لبهامون روی هم قرار گرفت… یه بوسه کوتاه. چشمهامون رو باز کردیم. توی چشم هم زل زدیم. و بعد بوسه دوم… این بار طولانی تر. و بعد بوسه سوم که تبدیل به یک بوسه ابدار شد… لبهای همدیگه رو میمکیدیم… دستهامون توی گردن همدیگه میگشتند
باز به هم نگاه کردیم. به آرومی گفتم: خب، نگار جون، چه مزه ای میداد؟ دوست داشتی بوسیدن به دختر رو؟
حرفهای آلاله که تموم شد، دستم رو از روی کیرم برداشتم. وقتی داشت میگفت منهم کیرم رو آزاد کرده بودم و داشتم آروم آروم میمالوندم.
گفت: تو ماشینت دستمال داری؟
آره، چطور مگه؟
دلم نمیاد به تو خیری نرسه. این رو گفت و دگمه هاش رو باز کرد. پستونهاش رو گرفتم تو دستم. آلاله کفشاش رو در آورد. جورابش رو هم همینجور، به در ماشین تکیه داد و پاهاش رو آورد طرف من و با کف هر دو پا شروع کرد کیر من رو مالوندن…
این حشری کننده ترین صحنه ای بود که میشد تو اون لحظه برام اتفاق بیافته. من خیلی به پا علاقه دارم. همیشه هم تو سکس پاهای طرف مقابل منو خیلی حشری میکنه. چه برسه به اینکه تو خیابون، تو ماشین خودم، زن مجید با پاهای قشنگش کیرم رو بمالونه… بعد از دو سه دقیقه که مالید، دستم رو با دستمال نزدیک بردم. فهمید نزدیکه، تندتر مالید. و …
چند قطره هم روی پای آلاله چکیده بود که با دستمال براش پاک کردم. بوسیدمش.
دیگه باید برمی گشتیم… چند روز آینده بدون اتفاق خاصی گذشت. البته، توی همون فرصتهای کوتاهی که آلاله رو تنها گیر میاوردم، فهمیدم که در طول روز ها که من سر کار هستم، یکی دو بار دیگه با نگار دوتایی با همدیگه حال کردن. ولی خب سر من بی کلاه بود.
بالاخره مجید از ایران برگشت و آلاله هم رفت سر خونه و زندگیش.
توی شرکت، با مجید از سفر ایرانش صحبت می کردیم. غیر از همه تعاریف مختلفی که از وضعیت ایران و گرفتاری مردم و خرابکاریهای دولت و شهرداری و آلودگی هوا و ترافیک و اینها میگفت، برگشت گفت: اشکان، ایران ولی از یه لحاظ خیلی باحال بود!
گفتم چی؟ جواب نداد و خندید. گفتم ای شیطون. تو که میگفتی اهل این کارها نیستی
نگفتم نیستم و نمیتونم که! گفتم تا حالا نشده! ولی خب در این سفر درهای رحمت کمی باز شده بود و …
تعریف کن ببینم. چی بود جریان؟ ببین مجید من ریز ماجراهام رو برای تو تعریف کردم (البته غیر از ماجراهای کردن کس و کون زن خودش!!!) تعریف کن ببینم چه خبرا بود
راستش ما که البته به پای شما نمی رسیم! ولی حالا. چشم. من ایران که میخواستم برم، قرار بود برم خونه پدر و مادرم. چون سفر هم بیشتر سفر کاری بود یعنی قرار بود همش بدوم دنبال کار بنگاه و خونه و بانک و محضر و این برنامه ها، به پدر و مادرم گفته بودم به فامیل نگن که من قراره برم ایران. چون گفتم اگه فامیل بفهمن، توقع دارن من برم به همشون سر بزنم و اونها هم که ماشالا یکی دو تا نیستند! من هم که کلا ده روز بیشتر وقت ندارم. خلاصه روی همین حساب، قرار شد به کسی نگن. یه روز که قرار بود صبح خونه باشم و برای ظهر با دوستم سر ساختمون قرار گذاشته بودم، اول صبح مادرم بیدارم کرد و گفت: مادر، من و پدرت امروز داریم میریم شهرری. چند تا از فامیلهای دور از شهرستان اومدن اونجا خونه عمه ت. زنگ زدن که ما هم اگه میتونیم بریم که همه ناهار دور هم باشیم. تو که نمیای دیگه؟
نه مادر جان من که اگه بیام همه میفهمن من ایرانم. شما برین خوش باشین. من اصلا ظهر قرار دارم سر ساختمون.
پدر و مادرم رفتن و منهم باز خوابیدم. تقریبا یه ساعت بعد، دوباره با صدای زنگ در از خواب پریدم. اه! لعنت به این شانس. یه بار هم ما میخواستیم یه چرت بزنیم…
رفتم همون جور خواب آلود در رو باز کردم. ای داد بیداد. گندش در اومد! یه دخترخاله دارم به اسم مینو که تقریبا چند سال از من بزرگتره. پشت در بود و تا منو دید از تعجب خشکش زد! وای آقا مجید شما ایران هستین؟ کی اومدین؟ پس چرا خاله جون چیزی به ما نگفت؟
خراب شده بود دیگه! جریان رو براش توضیح دادم و گفتم قصدم بی احترامی به فامیل نبوده و بعد هم الکی گفتم قرارمون این بود که وقتی کارهام راست و ریس شد، مامان اینها یه شام بدن همه فامیل رو دعوت کنن تا من همه رو ببینم و از دلتنگی در بیام.
مینو گفت باشه. پس ایشالا سر فرصت می بینیمت. میشه به خاله جون بگی زودتر بیاد بریم؟
متاسفانه (یا خوشبختانه) مینو این نکته از چشمم مخفی نموند. گفت مجید می بینم که رفتی بلاد کفر، چشم ناپاک شدی!!! تو که اینقدر هیز نبودی پسرخاله!
خجالت کشیدم. ولی اشکان باور کن تقصیر تو بود. اینقدر حرفهای تو روی من اثر گذاشته بود که تو اون لحظه با خودم گفتم ببین مجید اگه به جای تو اشکان اینجا بود، به این راحتی نمیذاشت مینو از دستش بره. دیگه راستش تو اون لحظه به تنها چیزی که فکر نمیکردم، آلاله و شوهر مینو بود…
گفتم: از مردی که هزاران کیلومتر از زنش دور باشه و با یه خانوم خوشگل و مامانی تویه خونه تنها باشه، چه انتظار دیگه ای داری؟
اشکان تا دسته تپوندم تو کسش… جیغش رفت هوا. خلاصه جای شما خالی، حسابی کردمش.
آخرش هم بردمش حمام و توی حمام خونه مادرم اینها هم حسابی کف مالیش کردم و سرپا سرپا از پشت و جلو کسش رو حسابی کردم.
خودش هم میگفت من تا حالا قدر این پسرخاله عزیزم رو نمی دونستم! چقدر به جون مامان من دعا کرد که امروز قرار رو از یاد برده بود!
ازش قول گرفتم به هیشکی نگه من ایرانم. اونهم به شرطی قول داد که تا هستم یه بار دیگه قرار بذاریم و سکس کنیم! منکه از خدام بود! این کار رو هم کردیم.
حالا دیگه میدونم هربار که برم ایران یا اگه کلا برگردم برای زندگی به ایران، یه کس ناب و هلو منتظرمه.
فقط میدونی چیه اشکان؟ حس بدی دارم. یعنی تو فرودگاه وقتی آلاله رو دیدم که با چه اشتیاقی اومده بود استقبالم و چه طوری خودش رو پرت کرد تو بغلم، حس خیلی بدی بهم دست داد. تو این حس رو نداری ؟ تو هیچوقت به نگار فکر نمی کنی وقتی خلاف میکنی؟ منکه فکر کردن به آلاله معذبم میکنه… سوالات مجید در مورد عذاب وجدان و خجالت از همسر و اینها رو با چند تا پاسخ کلی جواب دادم. این جوری براش گفتم که البته من فکر نمی کنم اصولا این کارها صحیح باشه و این چیزی نیست که من بخوام کسی رو بهش تشویق کنم. اما در مورد خودم و اینکه گاهگاه غیر از نگار سراغ کسی دیگه رفتم، این رو حمل بر تنوع طلبی می کنم و تاکید می کنم که اینها رو فقط از جنبه سکس می بینم و خودم رو به لحاظ عاطفی و فکری و عشقی در برابر هیچ کس غیر از نگار که با عشق و علاقه باهاش ازدواج کردم مسئول نمیدونم.
بعد امتحانی به مجید گفتم: تو ایران و شاید هم تو همه دنیا، مردها خودشون رو از این لحاظ برتر از زنها میدونن و به خودشون حق میدن همه کار بکنن اما وقتی به زنها میرسه، غیرتی میشن و رگ گردنشون کلفت میشه. مذهبی و غیر مذهبی هم نداره. مذهبیه هم میگه مرد مسلمان میتونه 4 تا زن عقدی و هرچندتا دلش خواست صیغه ای بگیره اما زنش فقط یک همسر میتونه داشته باشه، غیرمذهبیه هم همینطور. خودش با هرچندتا زن که دلش بخواد میپره اما طاقت نداره ببینه زنش تو روی یه مرد دیگه حتی لبخند بزنه. یا مثلا، مردهای ما راحت به خودشون اجازه میدن جلوی همسرشون، از خوشگلی فلان زن یا حتی فلات هنرپیشه تعریف کنن، اما اگه زنشون پیششون از خوشگلی یا خوش هیکلی یه مرد دیگه حتی یک هنرپیشه تعریف کنه، بهشون برمیخوره.
به مجید گفتم به نظر من اصل مشکل اینجا و در همین نگاه نابرابره. وگرنه طبع انسان جوریه که ممکنه در برابر تحریکهای شهوانی مقاومتش رو از دست بده. وگرنه که همه میشدن یوسف پیغمبر! اگه هرکسی جای تو با این دخترخاله ت مینو تو اون وضع تنها میشد شاید همین کار رو میکرد…
لاصه، سرتون رو درد نیارم. مجید را با کوهی از افکار که براش جدید بود تنها گذاشتم.
اون شب وقتی رفتم خونه، نگار اومد به استقبالم. خیلی گرم. یه جوری که انگار چند ساله منو ندیده. بغلم کرد. منو بوسید. خودش رو بهم فشار داد. بعد هم که لباسهام رو عوض کردم و رفتیم نشستیم، اومد چسبید بهم. هی قربون صدقه من می رفت. هی میگفت خیلی دوستت دارم. تو گنج من هستی. من چقدر خوشبختم که تو رو دارم. تو بهترین شوهر روی زمینی.
ما البته خیلی برامون پیش میاد که اینجور گرم و عاشقانه به هم اظهار محبت کنیم اما اونروز خیلی از همیشه داغتر بود. حتی نگار سرش رو توی بغل من فرو کرد و وقتی کنار رفت دیدم چشمای ناز و قشنگش پر از اشکه… هرچی هم پرسیدم طوری شده؟ اتفاقی افتاده؟ نگار گفت نه. فقط حس میکنم خوشبخت ترین زن روی زمینم که تو رو دارم…
نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگفت یه اتفاقی افتاده.
فردا با آلاله تماس گرفتم. موضوع رو بهش کفتم و ازش پرسیدم آیا خبر داره که اتفاقی افتاده باشه؟
گفت خبر نداره. ازش خواستم یه جوری بدون اینکه به نگار بگه من ازش خواستم، سر صحبت رو با نگار باز کنه و ته و توی قضیه رو در بیاره. بعد هم گفتم در عوض منهم شاید بتونم چیزهایی در مورد مجید بهش بگم!!! آلاله آتیش گرفت! مجید؟ یالا همین الان بگو!
الان که نمیشه. باید هم رو ببینیم. حالا تو ببین میتونی چیزی در مورد نگار بفهمی؟
قرار شد اون امروز عصر که نگار رو میبینه، سعی کنه ازش چیزی در بیاره و بعد فردا یه جایی هم رو ببینیم و با هم تبادل اطلاعات کنیم!!!
فردا دوباره توی شهر قرار گذاشتیم.
آلاله گفت نگار دیروز خودش انقدر داغون بوده که دلش میخواسته برای آلاله درددل کنه. آلاله میگفت اشکان این که میخوام برات بگم هم خوشحالت میکنه هم ناراحت.
قضیه این بوده که دکتره دیروز صبح زنگ میزنه به نگار و خلاصه بهش میگه برای ظهر اوضاع جوره و اگه بخواد میتونن یه حال درست و حسابی بکنن. نگار هم میره. مطب حسابی خلوت بوده و دکتره هم خودش و نگار رو لخت میکنه و شروع میکنه به خوردن و انگشت کردن کس نگار . نگار میگه دکتره البته همیشه موقع سکس یه خورده حرفهای رکیک و اینها میزد که منهم خیلی بدم نمیومد ولی این بار خیلی بیشتر بود. هرچی دلش میخواست به من میگفت. جنده خانوم، کونده خانوم و از این حرفها. بعد گفته حیف جنده ای مثل تو نیست که فقط اون شوهر جاکشت بکنه؟
این کس و کون باید جر بخوره! و بعد گفته چون میدونم خیلی حشرت بالاست، برای اینکه بیشتر حال کنی، گفتم این دکتر اکبر (دکتر هندی متخصص تغذیه که مطبش کنار مطب همون دکتر ایرانیه است) هم بیاد که دوتایی ترتیبت رو بدیم. خوشحالی نه؟
نگار اصلا دلش نمیخواسته. نگار تا همون حد رابطه رو هم به عنوان یک سرگرمی سکسی میخواسته و اصلا دلش نمیخواسته که با کس دیگه ای هم وارد سکس بشه. به همین خاطر هم شدیدا مخالفت کرده. اما دکتره گفته دیگه دیر شده و بعد هم اون دکتر اکبر لخت از پشت پرده اومده بیرون. هرچی نگار التماس کرده گوشش ندادن. تقریبا به زور و با فحش و ناسزا دونفری نگار رو کردن. نگار میگفت حتی تهدید کردم که میرم ازشون شکایت میکنم و اون دکتر هندیه هم ترسیده و خواسته جا بزنه اما دکتر ایرانیه گفته نترس. این جرات شکایت نداره. خودش شوهر داره و از ترس آبروی خودش و شوهرش هم شده این نمیره شکایت کنه. اگه شکایت کنه اولین کسی که مدعیش میشه شوهرشه که میگه تو این همه وقت چرا با این دکتره رابطه داشتی.
بعد هم دو تایی حسابی ترتیب همسر من رو داده بودن.
معمولا وقتی آلاله از کارهای سکسی نگار تعریف میکرد من خیلی شهوتی میشدم اما اینبار نه. فقط عصبانیت بود و بعد هم دلسوزی برای نگار.
آلاله میگفت نگار گفته از دکتره متنفر شده و ازش دیگه دلش نمیخواد حتی از سمت مطبش رد بشه… گفته خیلی پیشمونه که چرا با وجود داشتن اشکان، رفته سمت سکس با یه جونور وحشی مثل اون دکتر. کلی هم پیش آلاله گریه کرده و آلاله آرومش کرده.
توی وجودم حس عجیبی بود. اگرچه عصبانی بودم و حرص داشتم اما این حرفهای آخر که نگار به آلاله زده بود یه احساس خیلی خوبی بهم داد. مطمئنم کرد که اگه نگار هر بازیگوشی سکسی هم داشته، واقعا در همون حد بوده و نگار همچنان من رو به عنوان شوهر و شریک زندگیش دوست داره و قلبش مال منه.
حالا نوبت من بود که جریان مجید و مینو رو برای آلاله تعریف کنم…
آلاله عصبانی بود. البته خودش هم میگفت که من حق ندارم عصبانی باشم. منی که خودم با مردهای دیگه سکس کردم حق ندارم از اینکه مجید با یه زن دیگه سکس کرده شاکی بشم. یه دفعه آلاله رو به من کرد و گفت: اشکان من همین الان میخوام. باید این حس از وجودم بره بیرون. من همین حالا کیرت رو میخوام.
گفتم آخه حالا که نمیشه.
این گذشت تا یک روز که من خونه بودم و نگار بیرون بود, یه دفعه به صرافت افتادم ببینم این ویبراتوری که آلاله میگفت نگار خریده چه جوریه. راستش تو فیلمهای سکسی زیاد دیده بودم اما تا حالا از نزدیک ندیده بودم. رفتم سراغ همون کشوی کنار تخت که آلاله گفته بود و با دقت خیلی زیاد برای اینکه چیزی رو جابجا نکنم که نگار بتونه بفهمه من رفتم سر وسایلش, کاغذها و خورده ریزها رو کنار زدم و ویبراتور رو پیدا کردم. اما درست همونجا و کنار ویبراتور, چیز دیگه ای هم دیدم که تقریبا بلافاصله باعث شد خون مثل سیلاب به داخل رگهای کیرم هجوم بیاره!
یک استرپ-آن! (حتما توی فیلمها دیدین. یه جور شورت زنونه که یه کیر مصنوعی جلوش نصب میشه. اگه احیانا بین دوستان کسی متوجه نشد, میتونه توی اینترنت سرچ کنه strap-on. اینجا توی تموم مغازه های سکس شاپ فروخته میشه و بسته به انواع مختلفش, قیمتی بین ده تا حتی دویست یورو میتونه داشته باشه)
اوکی! پس روابط همسران محترمه بنده و مجید وارد فاز تازه ای شده بود! حتی فکرش هم برام تحریک کننده بود که نگار و آلاله رو در حالتی تصور کنم که یکیشون اون استرپ رو پوشیده و عین یه مرد افتاده روی اون یکی و داره میکندش! وای که داشتم از تصور این موضوع بشدت حشری میشدم!
پس نگار جای خالی آقای دکتر در بازیگوشی ها سکسیش رو با آلاله پر کرده بود! بگو چرا چند وقته آلاله مثل سابق مشتاق نیست که با من خلوت کنه! نگو ایشون هم سرگرمی جدید پیدا کردن!
ولی هرچی که بود, داشتم از حشر و همینطور کنجکاوی میمردم! باید یه کاری میکردم. استرپ رو با ویبراتور دوباره به دقت سرجاشون گذاشتم و کشو رو بستم. هزار جور طرح و نقشه و ایده به سرم زد. از نصب دوربین مخفی توی اتاق خوابمون گرفته تا کارهای دیگه. ولی هرکدوم به دلیلی نمیشد. آخرش تصمیم گرفتم باز هم دست به دامن آلاله بشم. هرچی باشه ما در تمام توطئه ها و نقشه ها همدست بودیم. قرار تکخوری نداشتیم! گوشی رو برداشتم و شماره آلاله رو گرفتم.
آلاله هرگونه نقشه برای اینکه من جایی پنهان بشم و سکسشون رو ببینم رو اکیدا رد کرد. میگفت اولا جایی برای قایم شدن نیست و ثانیا ممکنه کنترلت رو از دست بدی و همه چیز رو خراب کنی. اما بالاخره قبول کرد که یه راهی برای فیلم گرفتن پیدا کنه. البته این خیلی مشکل بود. چون نمیخواستیم نگار بدونه و به همین خاطر باید آلاله ترتیب کار رو طوری میداد که دفعه بعد این اتفاق تو خونه اونها بیافته تا آلاله بتونه دوربین رو از قبل در یه جای مناسب مخفی کنه.
یک هفته گذشت. فیلم توی دستم بود. خونه هم خالی بود و نگار رفته بود بیرون. البته همش یه احساسی بهم میگفت این بار هم الاله مثل دفعه قبل منو گذاشته سرکار! با خودم فکر میکردم توی این فیلم هیچ چیزی نیست الا احتمالا یه مهمونی ساده دو نفره و صرف چای و شیرینی!
اما اشتباه میکردم…
شاید ده دقیقه از ورود نگار به خونه مجید اینا نگذشته بود که هر دو تا خانوم توی مبل توی بغل هم بودن و داشتن از هم لب میگرفتن. دستهاشون هم مدام روی بدن همدیگه کار میکرد… چه قدر حرفه ای! هرکی ندونه فکر میکنه اینها هنرپیشه فیلمهای سکسی هالیوودن نه دو تا همسر نجیبه عفیفه ایرانی!
واقعا بعضی زنها و دخترها حق دارن که سکس لزبین رو ترجیح میدن. چقدر اینها مهارت داشتن! برخلاف ما مردها, هیچکدومشون عجله نشون نمیداد و خیلی به آرامی و با حوصله و در عین اینکه هرکدوم با ظرافت تمام, به لذت بردن طرف مقابل توجه نشون میداد, لباسهای همدیگه رو تیکه تیکه درآوردن و همدیگه رو لخت کردن…
نگار پیشنهاد کرد برن روی تخت که طبعا آلاله یه بهانه ای آورد و مخالفت کرد (چون دوربین رو توی هال کار گذاشته بود). بعد رفتن سر کیف نگار و اسباب بازیهاشون رو درآوردن… همونطور که تصور میکردم, آلاله که قدش بلندتر بود و هیکل درشت تری داشت, نقش مرد رو به عهده گرفت و استرپ رو پوشید… تا همینجاش مجبور شدم فیلم رو نگه دارم. با دیدن صحنه های فیلم خصوصا صحنه ای که آلاله, زنی که چندین بار کرده بودمش, کیردار شده بود و میخواست عین یه مرد زنم رو بکنه دیگه طاقتم تموم شده بود و آبم با شدت آمد. تمیز کاری کردم و دوباره نشستم برای دیدن بقیه فیلم…
صجنه های حشری کننده یکی بعد از دیگری ادامه داشت. تا جاییکه صحنه ای پیش اومد که باعث شد حشرم به صد برسه… آلاله که پاهای نگار رو داد بالا و سر کیر مصنوعیش گذاشت در کس نگار, با لحن مردانه ای گفت: نگار خانوم اماده ای برای گاییده شدن؟ و نگار با صدایی که از فرط شهوت و حشریت به ناله شبیه تر بود گفت: آره آقا مجید… آماده ام… بکن منو… زن دوستتو بکن… من کیرتو میخوام مجیدخان… خشکم زد پای تلویزیون… آلاله و نگار در حین لزبازی داشتن وانمود می کردن که آلاله (با بستن اون استرپ) در واقع مجیده که داره نگار رو میکنه… نگار بشدت داشت ناله و فریاد می کرد و مدام توی ناله و فریادهاش اسم مجید رو صدا میزد! آلاله هم رفتار مردونه ای به خودش گرفته بود و با هر تلنبه ای که با اون استرپ توی کس زن من می زد، یک ضربه ای هم به باسنش میزد. حرفهای سکسی میزد، خم میشد با دست سینه های نگار رو میگرفت و فشار میداد… توی حرفاش جملات اینجوری رو زیاد به کار میبرد: دوست داری نگار، ها؟ کیر منو دوست داری؟ فکر میکردی من اینجوری بکنمت؟ کلفته نه؟ کلفت دوست داری، من می دونم… بگو بیشتر میخوام آقا مجید…
و خلاصه از این جور حرفها.
به همین منوال شاید بیشتر از چهل دقیقه سکس کردن. معلوم بود که میتونن! مرد نبودن که زرتی آبشون فوران کنه که! دو تا زن شیطون و پرحرارت و سکسی که به همدیگه رسیده بودن و به برکت تکنولوژی روز (ویبراتور و استرپ آن) از هر مرد دیگه ای بیشتر به خودشون حال میدادن! جالب هم این بود که در تمام مدت، این آلاله بود که نقش مرد رو به عهده داشت و نگار هیچوقت اون وسایل رو به خودش نبست که عکس این کار رو با آلاله انجام بده. البته خب با انگشت و ویبراتور خیلی با کس و کون آلاله ور رفت که آلاله هم مشخص بود لذت میبره و حال میکنه.
سرتون رو درد نیارم که با همین کارهاشون باعث شدن کمر بنده هم قوت بیشتری بگیره و دو بار دیگه نیاز به دستمال کاغذی پیدا کنم.
میدونین که مردها بعد از انزال، خصوصا اگه بار دوم یا سوم باشه، میل جنسیشون خیلی کمتر میشه و تا یه مدتی با افکار سکسی حال نمیکنن. اما صحنه هایی که من تو اون فیلم دیده بودم، سکس بین دو تا زن که هر دو شون برام خواستنی و سکسی بودن و با هردوشون هم به دفعات سکس کرده بودم، بخصوص با اون چاشنی خاص یعنی رل بازی کردنشون و وانمود کردن اینکه این مجیده که داره زن منو میکنه خیلی روی ذهنم تاثیر گذاشته بود.
به افکار عمیقی فرو رفتم. از شما چه پنهون، قبلا هم تعریف کرده بودم که توی لابلای افکارم یه وقتهایی به مساله ضربدری فکر کرده بودم. اگه یادتون باشه، گفتم که یه بار که داشتیم ورق بازی میکردیم و من و مجید مدام تقلب میکردیم و دخترها میباختن، صحبت این شد که دفعه بعد هر کدوممون به صورت ضربدری با زن اون یکی هم تیمی بشیم. و گفتم که من این حرف مثل میخ توی مغزم رفت و مدام تو خیالات و فانتزی های خودم تصور میکردم به جای ورق بازی ضربدری، داریم از سکس ضربدری حرف میزنیم.
حالا اما، خیلی از اونروز گذشته بود و خیلی تغییرات در روابط ما اتفاق افتاده بود. ماجرای نگار با اون دختر و پسر اسلواک و بعد هم سکسش با دکتره، روابط جنسی و سکس های داغ من با آلاله زن مجید، از راه بدر شدن مجید در سفرش به ایران و سکسش با دختر خاله ش مینو و حالا بالاخره سکس لزبینی نگار و آلاله اونهم با چاشنی نقش بازی کردن و استفاده از اسم مجید موقع سکس، همه اینها توی همین مدت اتفاق افتاده بود و همه چیز ما رو از این رو به اون رو کرده بود. در این میون، من و آلاله بودیم که از همه چیز خبر داشتیم. نگار خبری از خیلی از قضایا نداشت (هم از روابط ما و هم از اینکه من در مورد روابطش خبر دارم) و مجید هم که سرش از همه بیکلاه تر! خبر از هیچ چیز نداشت.
چند روز بعد، شرکت مجید رو فرستاد به یه ماموریت دو روزه به یک شهر نزدیک. خب، فرصت رو نباید از دست میدادم. با آلاله هماهنگ کردم که چون خیالمون از جانب مجید راحته، برم خونه شون. من هم به نگار زنگ زدم گفتم توی شرکت کشیک هستم و تا ساعت 10 شب نمیرم خونه.
بلافاصله از شرکت که کارم تموم شد، پریدم تو ماشین و رفتم خونه مجید اینها. ماشین رو یه کم دورتر پارک کردم. به مجید زنگ زدم (مثلا برای حال و احوال) تا مطمئن بشم امشب نمیاد. تعارف هم کردم که خلاصه اگه در غیابت آلاله خانوم چیزی کم و کسر داره حتما بهش بگو به ما زنگ بزنه و ما در خدمتیم. راست هم میگفتم. آلاله کیر کم داشت که منهم داشتم برای خدمتگزاری میرفتم خدمتشون.
رفتم تو. آلاله چادر توخونه سرش کرده بود و روی خودش رو محکم گرفته بود!!!
واقعا این روحیه الاله برام درک کردنی نبود… هنوز عرقی که از کس دادن به من روی مبل خونه شون روی تن و بدن بلورینش نشسته بود خشک نشده بود، عکس خودش و مجید با لباس عروسی و دامادی روی تلویزیونشون روبرومون بود و ما جلوی همون عکس با هم سکس کرده بودیم. مثل زنهای توی فیملهای سکسی، کیرم رو خورده بود و گذاشته بود کسش رو بخورم، ولی اصلا حاضر نبود به اینکه زمینه رو برای سکس مجید با نگار فراهم کنه حتی فکر کنه! یاد واکنش دیوانه وارش به جریان سکس مجید با مینو افتادم. دیگه چیزی نگفتم. ساعت هشت و نیم بود و من تا ده که به نگار گفته بودم، یک ساعت و نیم دیگه وقت داشتم! باید از فرصت استفاده میکردم! حیف این تن و بدن ناز نبود که بیکار کنارم بمونه؟ پس دستم رو از روی موهاش به سمت گردن و پایین تر برم. چند دقیقه بعد، پشت مبل ایستاده بودیم و آلاله روی مبل خم شده بود و کیر من با فشار و ضربه از پشت توی کسش عقب و جلو میشد…
ماجرای ما قاعدتا تا همینجا تموم میشه. حالا من میدونستم که یه ارتباط سکسی و جنسی خوب و گرم با آلاله دارم که خوشبختانه هیچ ارتباطی با مقوله ای به نام عشق و عاشقی پیدا نکرده بود. بلکه ارتباط فیزیکی و جنسی دو انسان بالغ بود که اگرچه هرکدوم برای خودمون دارای زندگی خوب و همسران خوبی بودیم، اما برای تنوع در سکس و تخلیه روحی، گاهگاهی با همدیگه سکس می کردیم. از طرف دیگه، به این برداشت فکری هم رسیده بودم که همین حق رو باید برای نگار هم قائل بشم که بتونه بدنبال تخلیه باشه. البته مشروط به اینکه خللی به رابطه مون در قالب یک زوج و زندگی مشترکمون وارد نکنه. در همین خط هم بود که هیچوقت مسائلی که در مورد ارتباطش با دکتر و اینها رو میدونستم به روی نگار نیاوردم. حالا هم که میدونستم با آلاله سکس لزبین دارن و من هیچ مشکلی با این مساله نداشتم .
این مسائل رو یه ارتباط جدید فکری بین خودم و همسرم میدونستم که تازه داره پا میگیره و ممکنه حتی در آینده، در موردش با هم شفاف و رو در رو صحبت کنیم و علنیش کنیم.
فانتزی سکس ضربدری رو هم تصمیم گرفتم برای خیال پردازی های خودم نگه دارم… همیشه تمام فانتزی ها و افکار ما قرار نیست جامه عمل بپوشن. تا همینجاش هم زندگی من و نگار و آلاله و مجید از این رو به اون رو شده بود. شاید بیش از این قرار نبوده که جلو بره… .
مشخصا، احساس میکردم حس حسادت زنانه در وجود آلاله و انحصارخواهیش نسبت به مجید باعث شده که اصلا نخواد مجید رو با کس دیگه ای ببینه. حتی فکر میکنم پشیمونه از اینکه از من خواسته بود در مورد ارتباطات مجید براش تحقیق کنم و خبر ببرم. ماجرای سکس مجید با دخترخاله ش مینو روی ذهن آلاله خیلی تاثیر گذاشته بود. بیش از این رو فکر می کنم خارج از ظرفیتش بود.
از طرف دیگه، شاید تلاش برای ارتباط سکسی ایجاد کردن بین نگار و مجید هم عاقلانه نبود.
سکس ضربدری و اینها چیزی نیست که فانتزی مورد علاقه همه باشه. از همه مهمتر، تا حالا مجید کوچکترین اطلاعی از همه این قضایایی که بین من و نگار با آلاله همسرش اتفاق افتاده بود نداشت. من اصلا نمی تونستم حتی تصور بکنم که واکنش مجید به اینکه بفهمه آلاله با کس دیگری، خصوصا با من که نزدیک ترین دوستش بودم، سکس داشته چی میتونه باشه. مجید یک مرد کاملا سنتی بود که حتی خوشش نمیومد آلاله توی آلمان هم بدون روسری باشه. حالا چطور همچین آدمی رو مطلع کنیم که همسرش با یه مرد دیگه، اونهم من رابطه سکسی داره؟
به همین خاطر تصمیم گرفتم اجازه بدم همه چیز در همین جا ختم بشه. تا همین جاش هم خیلی رفته بودم جلو. چه لزومی داره که حتما برسه به سکس ضربدری؟ پس، رها کردم.
البته چند وقت بعد، مجید هم برای خودش کسی رو پیدا کرد. خب، خوشحال شدم. انصاف نبود اون بیچاره فقط سرش بی کلاه بمونه. مجید یه ماشین مدل 2002 آبی رنگ داره. یه آبی خیلی خاص و خوشرنگ. خیلی کم اینجا مثلش دیدم. یه روز عصر تو پارکینگ شرکت، دیدمش داره سوار ماشینش میشه که بره. رفتم جلو برای خداحافظی و اینها. رسیدم دیدم انتهای سمت چپ ماشین رو ساییده! طفلک ماشینه کلی رنگش رفته بود.
گفتم مجید این رو چه بلایی سرش آوردی؟ تازه است نه؟
با یه نگاهی که هم ناراحتی توش بود و هم شیطونی گفت: آره، امروز راستش کارهای بد بد کردم، تلافیش سرم دراومده!
فرستنده : نسرین
وای راست یا دروغ هرچی بود عااااااااااااااااااااالی بود تاحالا هیچ داستانی رو برای خودم سیو نکرده بودم اما این رو سیو کردم شاید ده بار دیگه بخوام بخونمش
واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
قصه حسین کرد شبستری
اگه میشه بازنویسی کن
خیلی طولانیه
یه فاکتور ازش بگیر دوباره بزارش تو سایت
تا نصف خوندم ولي خوب بود علي الخصوص دستمالي آقاي دكتر …
ولي ميتونستي كمي از اضافات داستان بكاهي تا حوصله آدم سر نره
ببر ارشاد مجوزه چاپشو تا عصر بهت میدن
بعد هر روز ده خط از داستانتو بذار توی روزنامه ی کیهان
سره سال داستانت تموم شده و میتونی یک سریال ببخشید یک داستان دیگه بنویسی =))
ولی این جور که فهمیدم خانمتم خرابه =))
واسه سلامتیش دعا می کنم
یک نصیحتم واسه ی خودت دارم
الله مع الصابرین
در ضمن نميدونم دوستان تا چه اندازه اطلاعات دارند ولي اين نوع سكس يعني دست مالي كردن تو كشور ژاپن بيشتر از هرجاي ديگه است ميتونيد با مراجعه به سايت www.tubestack.com و كليك bus tube و … تماشا كنيد و لذت ببريد
عموووووووو نویسنده ای ؟
این خودش یک کتاب تخم چشام که چه عرض کنم تخم اونجامم درد گرفت ولی با حال بود دمت گرم
با درود به شما و تقدیر از شما که اینقدر قلم شیرین و کشنده ای دارید شما فکر کنم نویسنده هستید و از سبک نوشتنتون خوشم میاد قبلا هم داسنهائی بقلم شما خوندم مثل شهلا زن من . ولی خوب ازینکه آلاله خانم از سکس ضربدری موافقت نکرد خوب این نهایت خودخواهی ایشونه من اگر جای تو بودم بهش میگفتم که شوهر اونهم با نگار جون داره حال میکنه که یه جائیش که از کیر تو میسوزه از شدت حسد بسوزه موفقیتت را خواستارم.
خیلی طولانی بود عزیزم بهتر نبود 2 قسمتش میکردی ؟
باور کن وقت این اندازه ای هنوز پیدا نکردم بخونمش !؟!؟
باور کن
khili ziba bod dastet dard nakone
bazam benivis dastani ke nevashti tolani bod ama khaste konande nabod
ای کیر نداشته ام تو مردمک چشمت و سلولات و رگ کیرت که چشمام 3 درجه ضعیف شد تازه دیدم نصفش رفته!تو روحت بعدا باقیشو میخونم بعد ازت تقدیر میکنم!!! :D
واقعا خسته نباشی فوق العاده بود همه چیز به جا بود در حین خوندن حس میکردم جلو چشام داره اتفاق میفته. از 20نمره 20 بهت میدم بوووووووووووووووووووووووووووووس =D> =D> =D> =D>
salam
vaghean mamnon
in avalin dastane jalebi bod ke khondam
to rohe oni ke miad inja dari vari minevise
man ke kheili keif kardam vaghean khob bod
akhar aghebate kar malome chi mishe khodetam ke gofti ba on masal
nazan dare kasi ra ba angosht ke mizanan be darat ba mosht
khodamam alan gereftare ye ham chin sexi shodam daram talash mikonam ke har che zodtar azash joda sham vali sakhte sakht
omidvaram vase kasi pish nayad
avaz geleh nadare
bazam mamnonam azat
داستان بسیار خوبی بود. صحنه پردازی و غرق کردن مخاطب توی داستان عالی بود، اونقدر عالی که آدم حیفش میومد نصفه ولش کنه. ولی یکی دو تا نکته داره قلقلکم میده:
1:اصل داستان از انجمن لوتی که اول نوداستان نوشته شده یعنی چی؟
2: “نویسنده: نسرین!”! یعنی نویسنده این داستان یک زن بوده؟ واقعا مرحبا که تونسته این همه حالات مردونه رو به خوبی پیاده سازی کنه.
اما، اگه این فقط یک داستانه، چه اصراریه که نویسنده در مواردی بخواد یادآوری کنه که دوست نداره مثل بقیه دروغ بنویسه؟ مثل اینکه در مورد ریختن آب توی دستمال و سایز کیرش نوشت؟!!! اگه این فقط یک داستان بود، نیازی به اون توضیحات هم مطمئنا وجود نداره…
در کل، عالی بود و قابل ستایش برای این سایتی که مدتهاست داستانهای خوبی توش دیده نشده
عزیزم
خیلی خسته نباشی خب.خیلییییییییییییییییییییی!!!
منکه نتونستم تمومش کنم ولی ایشالله آخرش خوب تموم شه!!!
بازم خسته نباشی فدات شم
خار خر گاییدم چقدر زیاده.کتاب نوشتی یاداستان…ببخشید نخوندم
کس کش اینو بخوای فیلمش کنی 10 تا سیزن که هر سیزن 50 تا اپیزود داره میشه … کون کش من که نخوندم …ولی هرچیه خیلی بیکاری یه صبح تا شب فکر کنم نشستی تایپ کردی …
فوش دادنم برای بد بودن داستانت نیست چون اصلا نخوندم …من کس خلو بگو فکر میکردم پیج لود نشده که خط اخر تموم نشده نگو ادامه داره …کیرتو حلقت
سلام داستانت باحال بود فقط خيلي طولاني بود اگه تو چندتا پست ميذاشتي بهتر بود دمه بچه هاي لوتي گرم پرچم بالاست من خودم كارر پرو پاقرص لوتيم اما داستا اين سايت يه چيز ديگش
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی چشام در اومد اما دمت گرم خوب نوشتی من عاشق خوندن اون صحنه های کون کنیش بودم مرسیییییییییییییییییییی
به راست يا دروغش كارى ندارم
ولى جايه دكتره بودم اول اشكانو ميكردم.
مرتيكه ى بيغيرت
بيشتر حرص خوردم
داستان پر از خيانت بود حالم به هم خورد
خيانت به دوست خيانت به همسر… :(
کیرم دهنت با این داستانت کیریت
حداقل کمش میکردی که 2 ساعت مردمو الاف نکنی
:( :( :( :( khub bud vali ziad bud , hoselam nakeshid hamasho bekhunam
سلام خيلي خيلي حال كردم با داستانت
عالي بود همه چيزايي كه من دوست دارم تو سكس . كاش من جاي نگار بودم.
سلام به همه دوستان و ممنون که این داستان طولانی رو خوندین و نظر دادین!
اما چرا برخلاف عرف و عادت فرستنده های داستانها خودمو معرفی کردم و دارم نظر میدم؟!
خوب به دلیل اینکه چندتا توضیح لازم بود:
1- من داستان رو در سه بخش اما در یک روز ارسال کردم که ادمین جان اون رو یک جا توی سایت گذاشت، در صورتیکه من تمایل داشتم داستان در سه بخش متوالی قرار داده بشه اما چون این مسئله رو ذکر نکرده بودم و باهم ارسال کردم اینجور شد و واقعا عذر میخوام اما قبول کنید ارزش خوندن رو داره!
2-اونائی که به علت طولانی بودن نخوندن هم خودشون ضرر کردن و هم ثابت کردن داستان خون نیستند!
3-این داستان چه ایرادی داشت که فحش میدین؟
طولانیه؟ خوب نخون
خیانته؟ خوب نخون یا تو خیانت نکن؟
…
4-عزیزی که گفته بود پس زن تو هم خرابه:
دوست عزیز قدیم قدیما و تا دیروز هم اسم نسرین زنانه بود و نسرین ، خانم! حالا چطور مرد شد و زن هم گرفت و زنش هم… نمیدونم والا!
در ضمن اگه قرار بود هر نویسنده ای تجربیات زندگی خودشو بنویسه که داستانهای جنایی رو فقط پلیسها و جنایتکارها، داستانهای جاسوسی رو فقط جاسوسها و… می نوشتند!!!
قربون همگی و بای تا ارسال بعدی که امشبه اما نمیدونم کی توی سایت قرار میگیره؟!
داستان "هوایی شدن بهناز " ارسال بعدی منه!
من کامل خوندم. از دوستمون خیلی ممنونم که حوصله به خرج دادند و داستان رو تمام و کمال نوشتند. من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم، و فکر کنم اگه بگی خاطره بهتر از داستان هست. یکم آدمو از لحاظ روانی، رنجیده خاطر میکنه ولی مطمئن باشید بچه ها که این اتفاق ها در همه جای دنیا می افته و هیچ خالی بندی نیست. (کلا عرض کردم). من تا حالا هیچ داستانی ننوشتم و هیچ سکسی هم نداشتم با اینکه خیلی شرایط معمول ومناسبی هم دارم. ولی این داستان ها را به عنوان بالا رفتن تجربه می خونم.
باور کنید که این داستان های کاملا اتفاق میفته و نیازی نیست که به نویسنده ناسزا بگیم. چون من تا حالا واقعیشو در همین شهر کوچکی که داریم بارها دیدم و کار به جدایی و یا دعواهای خانوادگی کشیده. در کل به قدرت کنترل این آقا و خانم تبریک میگم. از حرف آخر داستان خیلی خوشم اومد “انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا نکنند رنجه به در کوفتنت مشت”. واقعا این حرف 100 درصد عملی میشه. مطمئنم همه شما در انواع مختلفش رو دیدید و شنیدید.
فقط یک سوال از این دوستمون دارم، اگه پاسخ بده، ممنون میشم.
و اما سوالم:
آیا به داشتن یک همسر پایبند به شوهرش اعتقاد داری؟ اگه داری، توضیح بده و اگه هم نداری بازم توضیح بده. چون منطق هر فردی برام قابل احترام و جالب هست.
داستان جالبی بود همشو با دوست دخترم خوندیم
منتظر ادامه داستانت هستیم
داش اشکان
فوقالعاده عالی و کمنظیر بود. من همۀ داستانهای این سایت رو نخوندم، ولی بدون تردید از همۀ داستانهایی که اینجا خوندم، هزار بار بهتر بود. به چند نکته هم میخوام اشاره کنم:
به نظردهندگان:
نسرین خانم واقعا عالی بود ، در این چند سالی که قبلا در آویزوون و اینجا عضو هستم تنها داستانی که ارزش خواندن تا آخر را داشت و واقعا آدم در فضای داستان قرار میگرفت داستان شما بود و طولانی بودنش اصلا مهم نبود !
دیگه اینکه داستانتان اصلا و یا بیشتر از دو مورد غلط املایی نداشت واقعا خسته نباشید و منتظر داستانهای جدید از شما هستیم
جناب آقاي سينا ! دمت گرم زدي تو خال.
فقط يه نكته رو خاطرنشان كنم كه دوستاني كه فكر ميكنند سكس ضربدري يه چيز جديده و جزو تهاجم فرهنگي حسابش ميكنند سخت در اشتباهند. چون اين نوع سكس ريشه تاريخي داره و در قبل از اسلام اون رو با نام (ازدواج تعويضي) ميشناختند.
خدمت همه دوستان عزیز سلام.
بازهم بر خلاف عرف معمول دارم جواب میدم و پیشاپیش عذر میخوام!
اول جواب دوستانی که ارسال جدید خواسته بودند عرض کنم که دیشب دو متن ارسال کردم:
1- هوایی شدن بهناز
2- خاطرات سکس داش علی که از سایت مرحوم آویزونه
بعد اون دوست عزیزی که پرسیده بود نظرت در مورد یک همسر وفادار چیه؟!
من به زندگی با عشق و وفا علاقه داشته و همچنین زندگی رو دارم!
بله من متاهل بوده و الان دارای یک زندگی کاملا رضایتمند، همراه با خوشبختی، عشق و وفاداری می باشم!
اون دوستانی که از طولانی بودن داستان شاکی بودن:
همونطور که قبلا گفتم میتونید نخونید اما خودتون رو هم اهل مطالعه ندونید! من همیشه دوست داشته و دارم کتاب و داستان جذابی که میخونم هرچه بیشتر طولانی باشه تا مدت بیشتری درگیر باشم و لذت ببرم!
این دوستان اگه میخواستن کتاب 6 جلدی سمک عیار که هر جلدش تقریبا به اندازه یک نهج البلاغه صفحه داره رو بخونند، چی میگفتند؟!!! (در ضمن واسه کسانی که بعدا میپرسند میگم که این کتاب رو خودم تا حالا بیش از 4 بار خوندم)
اما دوستانی که به بیان برخی مطالب مثل این داستان حقیقته و آبمو تو دستمال ریختم و … ایراد گرفته بودند و اونها رو زائد میدونستند فقط یک اشاره کوچک میکنم:
داستان شبح منهتن اثر فردریک فورسایت رو مطالعه کنید و ببینید نویسنده برای خلق یک فضای رئال چطور با ذکر تاریخها، خاطرات و مشاهدات راویان سعی در القای حس واقعی بودن داستان ، خاطره نویسی یا وقایع نگاری خودش داره!!!
بازهم واستون حرف داشتم اما مثل اینکه نظرم هم داره اندازه داستان میشه!!!
قربون همگی.
بای.
mamnun az dastane qashanget nasrin khanom
vaqean hal dadi b saite shahvani ba in dastan
damet ham garm
تو برنامه Word کپی کردم شد 61 صفحه A4 با فونت zar و سایز 14 که فونت استاندارده!
یعنی یک رمان کامل.
امیدوارم بعداً وقت کنم بخونمش.
فقط تشویقها و تقدیرها باعث شد تحریک بشم این کارو بکنم
چون تا حالا جمعاً ده تا داستان رو هم از این سایت کامل نخوندم.
امیدوارم پشیمون نشم ;)
زنت که جنده بود و هست.خودت جاکش.اون الاله هم جنده.ریدم به تعصب خانوادتون که هییی میگی حجاب دارن.تف.فقط تو و مجید همو نکردین که همه خوش و خرم باشن دیگه!!!اونم بکن بنویس.رسم مستطیل کیر کامل شه!
دوست عزیز جنبه خوندن نداری ، لطفا نخون.
تو از این داستان درس بگیر حالا چه دروغ و چه راست.
موفق باشی.
خسته نباشید
ممنون از اینکه با خوانندگان تعامل دارین
امیدوارم به نوشتن اروتیک ادامه بدین
aliii bod mahshar khaili tolkeshid tabekhonamesh ama baraye avalin bar ba khondane dastan erza shodam foghaladas ghalametun bazam benevisid khaste shodam az bas cherto pert khondam
=D> =D> =D>
سلام بر نویسنده این داستان زیبا و خسته نباشید به او که تونسته چنین درصد بازدید کننده ای رو برا خودش اختصاص بده. من عضو نبودم فقط داستانها رو ساده وار میخوندم و رد میشدم صرفا برا سرگرمی. اما نحوه نوشتاری این داستان و شخصیتهای اون رو من یکی خیلی تاثیر گذاشت. آیا واقعا مردی مثه اشکان تو این دنیا پیدا میشه؟ یا یه جور تبلیغ بود برا تربیت مردای این دوره زمونه؟ من عاشق سکسم ولی از خیانت متنفرم. مخصوصا بنحوی که تو این داستان بود که آدما عاشق همسراشون بودند در عین حال کار خودشونو میکردند. برا من یکی یه جور درس بود که تمایز قائل شم بین سکس و عشق. شاید مثه خیلی از عضوای این سایت تا حالا با کسی سکس نداشتم و طرز فکر اشکان و بقیه برا من اینقد سنگینه. شاید چون به سکس علاقه زیاد دارم بعد تجربه کردن بدتر از اینا بشم . ولی چیزی که هس اینه این داستان واقعا ارزش خوندن داره.اینم اعتراف کنم چندین بار اومدم به این سایت و میدیدم که درصد بالایی به خودش داده این داستان ولی اسمش جذبم نمیکرد. تا اینکه خواستم بدونم جذابیت این داستان به چیه که اینهمه خریدار داره و انصافا همه چیزش 20 بود ولی من یکی تو همچین جوی نمیتونم زندگی کنم که از هر طرف بوی خیانت میاد. ایشالله روزی برسه که هممون برا عشقامون اینقد ارزش قائل باشیم که دست به هر کاری نزنیم . با تشکر از شما(آخرش این داستانه باعث شد عضو شم تو این سایت ) :X
بااینکه طولانی بوداما خیلی برام جالب بود وباعث شد تاآخرشو بخونم =D>
امااینم باید بگم خیلی بی غیرتی وقتی میدونی میخان زنتوبگان تومیری با زن یکی دیگه حال میکنی
این کارزنت که بادکترحال کرده سزای حال کردن تو با زن شوهرداره
(درصورتی که داستان واقعی باشه که به نظرمن نیست)
باحال بو خیلی حال کردم واقعا حال داد فقط یکم طولانی بود من فکر میکنم تو یک نویسنده ماهر هستی =D> =D>
خب از دیروز که این داستانو برای خودم سیو کردم تا الان داشتم می خوندمش.
از نظر داستان نویسی و قلم خیلی خوب و عالی بود.
و از نظر فرهنگسازی یا بهتر بگم فرهنگسوزی و تخریب بنیانهای خانواده و از بین بردن تعهدها و وفاداری های خانوادگی هم فوق العاده موثر و به عبارت دقیق تر مخرب بود!
شاید بشه گفت تاثیر یک همچین داستانی که با قلم قوی و تاثیرگذار و زیبا نوشته میشه در ذهن خوانندگانش و در تزریق فرهنگ بی تعهدی و خیانت به خانواده، به مراتب بیشتر از تاثیر صدها فیلم و عکس پورنو هست.
واقعا برای آینده ی زندگی مشترک همسرانی که این داستان رو خوندن باید نگران بود.
من خودم کم داستان نخوندم و کم فیلم و عکس پورنو ندیدم ولی هیچوقت به اندازه حالا که خوندن این داستان رو تموم کردم احساس نکرده بودم که افکارم نسبت به خیانت و سکس آزاد با کسانی غیر از همسر و روابط سکسی آزاد تا این حد مورد تاثیر و تغییر قرار گرفته باشه!
نمی دونم چقدر طول بکشه که افکارم رو به قبل از خوندن این داستان برگردونم و فکر می کنم اون چیزی رو که از نظر فکری با خوندن این داستان از دست دادم و اوم حریم های فکری که در ذهنم شکسته شد دیگه قابل برگشت به حالت اول نباشه.
نسرین خانم که با تخیل و هنر داستان پردازیت این داستان رو نوشتی، واقعا فکر می کنی با نوشتن این داستان، روی زندگی خوانندگان اون، چه تاثیری میذاری؟ به شخصیتهای داستان خودت فکر کن! اشکان و مجید و آلاله و نگار! آیا واقعا قبل از اینکه حریمهای بینشون شکسته بشه زندگی بهتری داشتن یا بعد از اینکه همشون به نوعی خیانت رو تجربه کردن؟
من می خوام این شخصیتهای داستانت رو دقیقا با شخصیت خوانندگانت مقایسه کنم.
خوانندگان داستان تو قبل از مطالعه این داستان، دقیقاً همون شخصیتهای داستانت هستن در ابتدای داستان و دقیقا همون شخصیتهای داستانت هستن در انتهای داستان! یعنی تو با این داستان، دقیقاً داری از مجیدهایی که نسبت به همسرانشون احساس وفاداری و تعهد و پایبندی می کنن، مجیدهای جدید می سازی که خیانت و سکس با مینوها و نگارها و … رو در کنار سکس با همسرانشون، فقط در حد یک تنوع طلبی سکسی بدونن.
و از اشکانهایی که در اول داستان حتی شاید نسبت به اینکه تا قبل از ازدواجشون پسر مونده بودن احساس نجابت و پاکی و وفاداری به همسرانشون می کردن، اشکانهایی میسازی که حتی نسبت به فانتزی سکس ضربدری همسرانشون اشتیاق نشون بدن و اینو یه رابطه کاملا عادی و تعریف شده بدونن و حتی از خیانت به همسرانشون احساس گناه هم نکنن!
البته شاید به این حرفها بخندی و بگی که دقیقا هدفت همین بوده! اونوقت من بهت تبریک میگم چون این روشی که انتخاب کردی بهترین و مؤثرترین روش برای از هم پاشیدن خانواده های خوشبخت یا نیمه خوشبخته!
سلام به همگی.
دوستان عزیز هدف من از ارسال این داستان هیچ یک از مواردی که شما فکر میکنید نیست مگر:
حال دادن به خوانندگان سایت اونهم با یک داستان سکسی تاثیر گذار! اگه داستان من باعث تغییر عقیده شما یا کسان دیگه شده هم باید به این نوشته افتخار کنم و هم برای شما و اونها تاسف بخورم که یا در سنی نیستید که عقایدتون انسجام لازم و غیر قابل تغییر رو داشته باشه و وارد همچین سایتی شدی یا با وجود سن بالا هنوز استقلال رای و عقیده ندارید!!! منکه با لحظه لحظه این نوشته زندگی کرده و نفس کشیدم، حتی لحظه ای فکر خیانت به همسرم به فکرم خطور نکرد!!!
تنها هدف من غیر از مورد بالا فقط القای یک جمله بود که در آخر داستان بصورت یک شعر یا ضرب المثل بیان کردم و همانطور که در ابتدای داستان گفتم قضاوت با شما.
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس*****************تا نکنند رنجه به درکوفتنت مشت
با سلام مجدد و تشکر از خانم نسرین و آقای Titatu. البته که انسان باید استقلال رای و عقیده داشته باشه و به سرعت تحت تاثیر عقاید، نوشته ها، فیلمها، و بطور کلی القائات محیط پیرامونیش قرار نگیره! اما هیچکس نمیتونه منکر بشه که خواه نا خواه عقاید و باورها و در نهایت رفتارهای یک جامعه توسط همین عوامله که ساخته میشه! و اگه اینطور نبود، همه دنیا نمیومدن امروز روی رسانه و محصولات فرهنگی و رسانه ای سرمایه گذاری بکنن برای کنترل فکرها و ذهن ها و حتی در مدارس هم دیگه تدریس و تربیت دانش آموزان معنی نداشت!
من یه بار دیگه باید عرض کنم خدمت نسرین خانم که واقعا داستانت زیبا بود و من شخصا لذت بردم. اما من نمیتونم و شما هم نمیتونی منکر اثرات فکری و تخریب های روحی و اعتقادی این داستان روی خواننده هاش بشی. چون همه نویسنده ها و کتابخوانها میدونن که این یه اصل بدیهیه که مخاطب همیشه خودش رو جای شخصیتهای داستان میذاره و همین هست که خوندن رمان رو لذتبخش میکنه و همینم هست که افکار و رفتارهای اون شخصیت داستان رو به نوعی به خواننده القا می کنه. بهرحال ممکنه کسی کمتر و کسی بیشتر تاثیر بگیره اما تاثیرگذار بودن داستان روی مخاطب غیرقابل انکاره.
همونطور که اگر صحبتهای اشکان با مجید پیرامون خیانتها و خلافهای سکسی نبود، شاید او در مقابل مینو تصمیم دیگری میگرفت. و همین قسمت داستان به وضوح نشون میده که نویسنده هم کاملا به این تاثیرگذاری محیط و داستانهای پیرامون زندگی آدمها در زندگی اونها کاملا باور داره.
آهاي دوست عزيزي كه مثل من قبل از خوندن هر داستان اول مياي نظراتشو ميخوني تا ببيني ارزشش خوندن داره يا نه مخصوصا يه همچين داستاني…من همشو خوندم الان هم خيلي از داستان راضي هستم چون هم خيلي واقعي بود هم خيلي مطالب دنباله دار بود و منو مجبور به ادامه خوندن ميكرد. بعد از تموم كردن داستان هم هرشب ميام نظراتو ميخونم. جنجالي به پا كردي نسرين خانم…
اين دومين باري بود كه ديدگاهم در مورد سكس متحول شد. اولين بار بعد از ديدن فيلم كوييلا بود. پيشنهاد ميكنم اين فيلمو ببينيد.موضوع فيلم درباره يك نويسنده مرد بود كه با نوشتن داستان هاي سكسي جنجالي به پا ميكنه. زندانيش ميكنن شكنجه ميشه ولي تا آخرين لحظه زندگيش دست از نوشتن داستان هاي سكسي برنميداره. جالب اينجاست كه كشيشي كه مسؤل اصلاح اين فرد بود بعد از مرگش راه نويسنده رو ادامه ميده. اولش كه فيلمو ميديدم به نظرم فيلم مبتذلي اومد ولي آخرش كه فيلم تموم شد تا چندهفته فكرم مشغول شد. درهرصورت سكس يه چشمه جوشان لذته كه توي ايران داره به بدترين نحو ممكن ضايع ميشه. سكس براي خيلي از ايراني ها شده 1-روش 2-توش 3-دوش.
سلام.
داستانت واقعا عالي بود.آفرين هم به خاطر داستانت هم به خاطر فن بيان و نگارشت.
اگه بگم حقشه داستانت رو چاپ ومنتشر كنن مبالغه نكردم.
يه درس بزرگ هم بهم دادي كه اگه يه موقع متوجه خيانت همسرم شدم با پيشداوري زندگيمو خراب نكنم.
قشنگترين داستاني بود كه تا حالا خونده بودم.خيلي ماهرانه تونستي لذت رو بهم منتقل كني. مخصوصا ((آقاي دكتر)).
بازهم به خاطر خلق اين شاهكارت آفرين. واقعا كه نويسنده اي. بابت تايپ داستانت دستت درد نكنه. مارو از هنرت بي نصيب نذار . هرجاكه هستي موفق باشي . دوستدار شما نيما.
سلام نسرین خانم
گفته بودی این داستان از انجمن لوتی است. شاید خودت ننوشتی ولی نشون میده آدم با استعداد و اهل مطالعه هستی .هرکی این داستانو نوشته بود آفرین بر او یک واقعیت جامعه بشری که در غرب عریان ودر ایران مخفی است با صداقت به قلم کشیده بود. این سایت مثل فیل مولوی است هر کی برداشت خودش را می کند. هیچ اشکالی هم نداره .هرکی به اندازه فهم خودش.
بهترین داستان برای درس گرفتن از دست انتقام طبیعت است که نویسنده به راحتی آخر داستان به روشنی گفته بود وخیلی نیاز به سوزوندن سلول خاکستری برای دوستان حشری نبود
به تو آفرین میگم که خانواده تو عاشقانه دوست داری و امیدوارم خودت هم اهل قلم باشی وبنویسی.
موفق باشی
عزیزم نمیدونم اسمت دخترونست ولی از زبون یه مرد نوشته بودی…
خیلی زیبا بود ولی من توی یه هفته خوندمش…
یه ظریف کاریایی داشت که آدمو جذب داستان میکرد.یه جا نوشته بودی شال کشمیر من خیلی خوشم اومد که یه مرد اینقدر دقیقه
ولی کی دیگه با روغن زیتون کون میکنه؟!عزیزم کلی محصولات بهداشتی اومده به بازار
بازم بنویس
ما منتظریم…
داستان خوبی بود. فقط خیلی بلند لود تو سه مرحله خوندمش… بر خلاف داستانهای دیگه جمله بندیها خوب بود و غلط املایی نداشت… ولی فکر نمیکنم همچین مرد با جنبه ای پیدا بشه ها… موفق باشی
راستی باید بگم که گاهی میومدم داستانی میخوندم اما این داستان تاثیر عجیبی روم گذاشت که منو مجبور کرد که اینجا عضو بشم با وجود اینکه همیشه از عضو شدن تو اینجور سایتها خودداری میکردم…
خانومی در گوشی بهت بگم همچین مردی رو هیچ جا نمیتونی پیدا کنی…
sinaoo7 با اجازتون جواب این سوالتونو من میدم (راوی داستان (اشکان) در ابتدای ماجرا به ندرت از واژههای سکسی و نام عامیانۀ اندامهای جنسی استفاده میکرد، اما چرا در ادامه لحنش رو عوض کرد و به صراحت به اسم عامیانۀ آلتهای تناسلی زن و مرد اشاره کرد؟ نویسندۀ داستان از حفظ عفت کلام خسته شد یا راوی بعد از یک مدتی با خواننده احساس صمیمیت و نزدیکی کرد؟ )
اگه متن داستان رو دقیق بخونید نویسنده یه جا گفته که چون خواننده ها ازش خواستن لحنشو تغییر داده چون ظاهرا تو سایت لوتی این داستان تو چند قسمت آپلود شده بوده و نویسنده نظرات خواننده ها رو تو داستانش رعایت کرده
شاهكاربوددريچه
هايي به رويم
گشودكه به زندگي
اميدوارشدم اثري
درستايش زندگي
نويسنده حقيقي
كيه
:*
salam
ali bod ama kheyli dostan kam lotfi kardan X(
ham toye nazar dadan va ham toye emtiyaz dadan :S bish az 70000 bazdid konande va faghat 185 nafar emtiyaz dadan >:P jaleb ine ke vase emtiyz dadan lazem nist ozv bashi ~X( bacheha biyam ba khodemon sadegh bashim. =D> :H
خیلی عالی بود کلی کیف کردم
بی صبرانه منتظر داستان های جدیدت هستم
kheyli khub bud marda befahmand ke har kari konand sareshun miad…
واااااااااااااااا ی خسته شدم خیلی جالب بو مرسی…ولی خیلی بی غیرتی همین
belack-jack
عزیز(امیدوارم درست نوشته باشم) سلام.
ممنون از نقد و نظر موشکافانه، دقیق، مفصل و متفاوتت.
در داستان بعضی کدها برای القای برخی تعبیرها قرار داده شده و این دلیل استفاده از برخی کلمات یا بازگویی برخی توصیفات و نشانه هاست.
در مورد پایان بندی با شما موافقم ولی اصل قضیه اینه که مجید میخواد بصورت غیر مستقیم به اشکان بفهمونه که من چه کاری انجام دادم و دلیلش . . .
متاسفانه امکان ویرایش انتهای داستان به دلایلی ممکن نبود و به همین صورت ارسال شد وگرنه یک پیرنگ و اسکلت زیبا برای انتهای داستان داشتم که با اتمام داستان به اون شکل ذهن خواننده به سمت سکس ضربدری کشیده میشد و این خواست من ازین داستان نبود!
با وجود اینکه با تاثیر فرهنگی و روانی این داستان با خوانندگان موافقم اما این را هم در نظر داشته باشید که در داستان اگر سکس و ترغیب به اون واضح بیان شده، یک نکته اخلاقی و بازدارنده به صورت پنهان قرار داده شده(من معتقدم پیام پنهان موثرتر از هزاران پند و نصیحت آشکاره)
به هرحال ممنون و منتظر نظرات شما برای ارسالهای بعدیم هستم.
من و بابام(خاطرات من و بابام از داش علی)
هوایی شدن بهناز
من، آذر و سپیده
قربون همگی.
بای
بعد از یک هفته وقت کردم این داستان رو تموم کنم !!! =D> =D> =D>
فقط چند تا نکته توجهم رو جلب کرد: :B
1- این داستان به دست یک نویسنده حرفه ای نوشته شده نه چند تا بچه که خود ارضایی می کنند! =D>
2- روند کلی داستان غیر واقعیه ، ولی ارتباط بین شخصیت ها تا حد خیلی زیادی واقعیه ! :X
3- اگه توجه کنید جنبه سکسی داستان زیاد مرکزیت نداره ! جنبه فرهنگی هسته اصلی داستانه! X(
4- اگه فرض کنیم که تهاجم فرهنگی وجود داره ، این خود تهاجم فرهنگیه ! ~X(
در مجموع به داستان پردازی و نگارش نمره 19 میدم (چون فقط 1 غلط املایی داشت !) :-C
اما به محتوا نمره ی 0 میدم :W
که در مجموع با 9.5 افتاد =))
ضمناً فکر کنم این نگارش رو تو یه داستان دیگه هم دیدم!! L)
داستان “آرش و خواهر و دوست دخترش” :O
جالب بود،خوشم اومد
اگه مقدوره اون یه بیت شعر آخر رو اصلاح کن
رنجه به در کوفتن کس مکن انگشت*****************تا نکنند رنجه به درکوفتنت مشت
سلام واقعا داستان جالبی بود، انصافا نویسنده قهاری داست همانطوری که دوستان گفتن ارزش نقد رو داره
تو این داستان به جنبه های فرهنگی ، تخیلی و سکسی احساسی قضیه کاملا پرداخته شده
من نزدیک به 800 -900 عدد داستان خوندم ولی این یه چیزه ذیگه بود
نسرین خانم واقعا عالی بود
=D> =D> =D> =D> =D> =D> =D>
=D> =D> =D> من تقریبا تمام داستانارو که تو این سایت گذاشتن خوندم به این نتیجه رسیدم هرچه داستان طولانیتر باشه مخاطبا نظرای بهتری دادن و در مورد این داستان فقط میتونم بگم عالی بود
داستان جالبي بود
مثل پنير پيتزا!
زيادي كش دادي
ولي دركل جالب بود
كمرت درد نكنه!
به خیانت تو به همسرت و آلاله به همسرش کاری ندارم ولی بی غیرت چطور فقط بخاطر سکس با یکی دیگه حاضر میشی زنت جندگی کنه؟
واقعا متاسفم برای خودمون (ایرونیا) که این افکار مثل این آقا داره تومون رشد میکنه؟!؟!؟!؟
حالا بریم سر فاز فش دادن بهت؟!؟!؟ هه هه هه
1-آخه دیوز زن اینطوری باشه باید نگهش داری؟
2-خوب برگشتی ایران مارم خبر کن از کردستان میایم حسابی از خجالتتون در میایم؟!؟!؟
3-یه ماه کون دادی داستان نوشتی که بله (انهٌ) زنم جنده س و میده؟!؟!؟
آبروی هر چی ایرونی هست رو بردی-یه مدتی بود یه فامیلمون از سوید میگه بیا اینجا میگفتم نه آلمان بهتره-خوب شد زن شما شیر فهممون کرد که نه بابا نیا اینجا
دیگه از شهوانی و از داستان و از آلمان و از مرد ایرونی و زن ایرونی و اصلا از خودمم بدم اومد که مردم و ایرونیم واقعا که بدبختییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!؟!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!؟!؟!؟!؟!؟!
vaghan ke dastanet harf nadasht ba in ke az khabam zadamo 3 sate daram mikhonamesh ama arzesh dasht be dor az jahaye sexy vaghan ghashang neveshti dast marizad
عالی بود
رم نویسنده این داستان گرم
نمیشه خالی بندی باشه
اینقدر هم ذهن نمیتونه ببافه جز اینکه حقیقت بود
جدا حال کردم
salam bad nabod
faghat age mishe on filmaro vasam email koni mamnon misham
اووووووووووفففففففففففففف
کل داستان یه طرف نظرها هم یه طرف خودمو کشتم تا رسیدم ته خط و نظر بدم
داستان خیلی خوبی بود نسرین بهت تبریک میگم چیکار کردی با مردم این همه نظر این همه بازدید این همه …
من وقتی داشتم داستان رو میخونم سعی میکنم آخرشو تو ذهنم تصور بکنم و ببینم چی میشه قبل از اینکه به آخرش برسم این منو مجذوب میکنه که تا ته داستان رو برم .
بنظر من بجای مجید این اشکان بود که تو باغ نبود و آراله اونو به باغ هدایت کرد آراله میدونست که مجید با نگار رو هم ریخته و خیلی چیزهای دیگه که واسه اشکان فیلم بازی میکرد دلیلش واسه مبادله اطلاعات با اشکان این بود که ببینه اشکان تا حالا شکی کرده یا چیزی میدونه از رابطه مجید و نگار که وقتی اشکان به آراله گفت مجید پاکه خندیدنش از این بابت بود که اشکان شک هم نکرده به رابطشون و چقدر …
آراله خودش داشت یه سکس ضربدری رو استارت میزد از بطن داستان باید فهمیده باشین با اون فیلمی که نگار داشت مجید رو تو سکس صدا میزد و اشکان باز هم هیچی نفهمید به عبارتی خنگ بود
تو لوتی میبینمتون دوستان بای خوش باشید
راستی یچیزی یادم رفت بگم اونایی که عاشق خوندن داستانهای بلند هستن برن داستانهای ارا رو بخونن داستانای اونو بخونید دیوونه میشید خیلی خیلی قشنگن با من کاری کرد که وقتی رفتم شمال همش به یادش بودم تا نخونید احساس منو درک نمیکنید برید بخونید حالشو ببرید ( داستانهای ارا ) تو لوتی یه انجمن اختصاصی داره
سلام اول اینکه خسته نباشی من داستان سکسی زیاد خوندم خیلیاش ادمو خسته میکردو مزخزف بود ولی این داستان دوست داشتم عالی بود. تو 2 روز خوندم و خیلی خوب بود مرسی(و یه چیز دیگه من فقط واسه اینکه نظر بدم درباره ی داشتانت عضو شدم:دی)
khob b0od . ama be j0one khodam 3 shab tool keshid ta bekhonam
سلام جوجو . خیلی بنز بود و با حال . قشنگ فضا سازی کردی. جایی که داشت به دکتر می داد یه انقدر تو فضا بودم که نزدیک بود آلت دکتر بره تو چشمم. قبولت دارم.
سلام جوجو. خیلی بنز بود. خیلی قشنگ فضا سازی کردی وقتی داشت به دکتر میداد انقدر تو فضای داستان بودم که نزدیک بود آلت دکتر بره تو چشمم.مرسی رفیق
behtarin dastani ke ta hala khondam va behtaresham dg nemikhonam
ای بدم میاد از اینا کخ میان تو این سایت ودم از غیرت میزنن کوسکسای زن جنده اگه کاشی عمل بیاد خودشون از همه بی غیرتترن زن جنده های خانواده مشکوک
توجه! توجه!
پسرا، آقايون
دخترا، خانومها
اين داستان هنوزم كه هنوزه ركورد دار تعداد بازديد وخواننده توي سايت شهواني هست وهنوز هيچ داستاني اين تعداد بازديد رو نداره!!!
khili jaleb bood dadash.kire manam vase negar joon sikh shooodee
عالی بود خیلی حال کردم دمت گرم ادامه بده موفق میشی
خیلی جذاب و البته طولانی بود ولی باور کن نمیشد رهاش کرد. واقعا عالی بود مرسی ?
از ساعت۱۰ دارم میخونم تا الان که ۱۲و نیم شبه و انقدر زیبا و روان بود و نوآوری توش موج میزد که چند بار با خودم گفتم الان تموم میشه … الان تموم میشه…و وقتی تموم شد گفتم ای بابا چه زود تموم شد.
واقعا خیلی خوشم اومد بااینکه درون آرشیو سکس ضربدری بود و ربطی به سکس ضربدری نداشت.!!!
من این داستانو سیو کردم انقدر قشنگ بود که بازم بخونم
حیف نمیشه بیشتر از یک بار لایک کرد وگرنه تا خود صبح لایکش میکردم.
کاش ادامه دار بود و سکس فانتزیتو بچشم میدیدی.
حاجی دمت گرم عالی بود عمم گاییده شد تا تموم شد.چشام دیگه باز نمیشه
طولانیه.نخوندم :|