از بردگی تا سکس با آنجل (۲)

1399/11/04

قسمت اول
(این قسمت بیشتر توضیح هست)

خوب توی قسمت قبل گفتم که برای اولین بار پاهای میس آنجل رو لیسیدم و ایشونم برای اولین بار هم ساک زد و هم کون داد بهم؛ اون روز بعد اینکه رفتیم آخر شب پیام داد بیشتر دوست داری بهت بدم یا بردم باشی؟ گفتم هر دوش خوب بود، شما کص تنگ و خوبی داشتید و کون بزرگی، ولی بردگی هم خیلی خوب بود، پاهاتون مزه فوق العاده ای داشت، درسته بو نمیداد، اما خیسی عرق خوبی داشت و با پا تو گوشی زدن و اونطوری بالای سرم وایسادن و ضربه زدنتون به بیضه هام و انگشت کردنم رو هم دوست داشتم. هر چی شما امر کنید من برای همون در خدمتم.
گفتن من با همش حال کردم، اما سکس رو با کس دیگه هم میتونم تجربه کنم، ولی شاید برده مثل تو پیدا نکنم، پس میخوام بردم باشی، حالا اگر دوست داشتم یک جاهایی هم باهات سکس میکنم. گفتم هرچی شما امر کنید. گفت ناراحت که نشدی ؟ گفتم نه ارباب، گفتن اوکی پس تا صبح واسم ویدئو از نوع رابطه هایی که دوست داری بفرست، صبح نگاه میکنم، پس فردا میبینمت دوباره. یادت نره هروقت هرچی من خواستم همون میشه، گفتم هرچی شما بگید، چشم ارباب، گفت پس من میخوابم، تو حق خوابیدن نداری، تا صبح واسم ویدئو میفرستی، از هر کاری دوس داری سه تا ویدئو، هر یه ربع هم تا صبح بهم عرض ارادت میکنی، صبح پاشدم جوابت رو دادم بعدش خواستی بخواب. منم که امروز از ساعت 5 بیدار بودم و حسابی خوابم میومد، مجبوری گفتم چشم ارباب، شروع کردم ویدئوهای مختلف فرستادم و حسابی حشری شده بودم و نمیفهمیدم چه بلایی دارم سر خودم میارم. این بین دو تا از پیام هام به جای یک ربع نیم ساعت شد، چون چرت میزدم، صبح ساعت 8.30 بود دیدم پیام هام رو دارن سین می کنن، همینطوری سین کردن و رسیدن به پایین و دیدم دارن تایپ میکنن، گفتن ویدئو هات رو میبینم بعدا، فعلا 2 تا تنبیه سخت پیشم داری. برو گمشو هر گهی میخوای بخور، فردا ساعت 7.30 دم خونمون باش. گفتم چشم سرورم، میشه دو تا سوال بپرسم ؟ گفتن بنال، گفتم ازم عصبانی هستید ؟ و اینکه فردا باید مکان جور کنم ؟ گفتن تو حق خوابیدن نداشتی، پس حسابی عصبانی ام، فردا هم میریم باغ ما، شاید شب هم برنگردی پس هماهنگ باش، گفتم چشم و چند تا پیام دیگه دادم جواب ندادن و سین هم نکردن، بعد یک ربع اس ام اس دادن تا فردا پیامی ازت نبینم. خودتو آماده کن. شارژر گوشیتم بیار منم جوابی ندادم.
فرداش ساعت 7.20 رسیدم جلوی در خونشون، 7.30 پیام دادم ارباب جلوی در هستم، جواب ندادن، منم جرات نداشتم بیشتر پیام بدم، ترسیدم که عصبانی بشن، ساعت 11 دیدم در خونشون باز شد و ارباب با دو تا پلاستیک اومدن جلوی در، منم سریع پیاده شدم که برم در رو باز کنم، اشاره کردن بشین، نشستم و رفتن عقب نشستن و اخم هاشون توی هم بود، گفتن راه بیفت سمت فردوسی، گفتم چشم ارباب و راه افتادم و جرات نمی کردم حرفی بزنم. بیست دقیقه ای که رانندگی کردم گفتن بزن کنار، زدم کنار و گفتن پیاده شو و گوشیتو بزار روی صندلی، پیاده شدم و رفتن در صندوق عقب رو باز کردن (پارس داشتم) گفتن گمشو اینتو، هاج و واج مونده بودم و مجبور بودم عمل کنم، رفتم توی صندوق عقب و گفتن تا وقته لخت شو تا برسیم، بعد از چند بار ایستادن که فکر کنم پشت چراغ قرمز بود (البته بعد فهمیدم بعضی هاش واسه خریدن چیزی بود) و کلی چال و چوله رد کردن که دهنم سرویس شد اونتو و به سختی لخت شدنم (به صورت کامل) کشیده شدن ترمز دستی رو شنیدم و فهمیدم رسیدیم، ده دقیقه ای گذشت و در صندوق عقب باز شد، یهو نور زد توی چشمام و چشام رو بستم و ارباب یکی زدن توی گوشم، گفتن گمشو پایین چهار دست و پا، رفتم پایین از صندوق عقب و ارباب گفتن اگر شرتت رو در نمیاوردی امروز عقیمت میکردم دیوس (در همین حین دیدم که ارباب هیچی پاشون نیست و پا برهنه اونجا وایسادن)، گمشو برو کنار در، یکم نسیم سرد میومد، ولی داشتم تحمل میکردم، روی ریگ ها و کف سیمانی اونجا چهار دست و پا رفتم و از پله نزدیک در ویلاشون رفتم بالا و روی موزاییک ها که سردتر بودن رفتم و کنار در وایسادم، دو تا پلاستیک دست ارباب با چند تا پلاستیک دیگه هم اونجا بود که تو یکیش دیده میشد میوه بود، ولی فقط موز و خیار و هویج، ارباب یک قلاده از تو یک پلاستیک در آوردن و بستن به گردنم و در رو باز کردن و گفتن بیا روی جلو دری کف دست و زانوهات رو تمیز کن و گمشو تو، اینکارو کردم و ارباب نشستن روی کمرم و زنجیر قلاده رو بستن (بخاطر نوع بودنم توی صندوق عقب کمرم درد گرفته بود که با نشستن ارباب راه رفتن واسم سخت شد) و گفتن برو کنار اون مبل، رفتم کنار مبل و از پشتم نشستن روی مبل
(+ارباب، _من)
+خوب، چطوری ؟
_ممنون ارباب
+صندوق عقب خوب بود ؟
_هر کاری شما باهام کنید خوبه ارباب (زیاد اهل چرب زبونی بودم)
+قلادتو دوست داری ؟
_بله ارباب
+پس مثل سگ بشو و حرف نزن دیگه
_هاپ هاپ هاپ
+نه، گوش کن، برای بله گفتن و خوشحالی و چشم گفتن دو تا پارس، برای نه گفتن و ناراحتی یک پارس، اگر خواستی حرف بزنی سه تا پارس و اگر نظرت خنثی بود سه تا پارس، اولیش رو میکشی، اوکی ؟
_هاپ هاپ
+خوبه، ویدئوهایی که فرستادی رو همه رو دیدم، یک بخشیش رو امروز میخوام انجام بدم باهات، دوست داری بدونی چکار میخوام باهات کنم ؟
_هاااااو هاپ هاپ هاپ
+اوکی، حرفی که نداری ؟ موردی چیزی ؟
_هاپ
+فقط یک چیزی شاید یکی از دوستامم بیاد پیشم، مشکلی نداری ؟
_هاپ هاپ هاپ
+فعلا دوست ندارم حرفات رو بشنوم، میزارم روی این حساب که مشکلی نداری
_هاپ
+دهنتو ببند دیگه، برو عقب تر
_هاپ هاپ
رفتم آروم عقب تر و ارباب پاشون رو دراز کردن و گفتن دوست داری تمیزشون کنی ؟
_هاپ هاپ (با حالت خوشحالی، کف پاهای ارباب خیلی کثیف و سیاه شده بود)
+کل راه رو بدون کفش رانندگی کردم، وقت خرید هم دمپایی پام میکردم، کفش و دمپایی هام توی ماشینه، شب میارم واست بشه شامت و تمیزش کنی، فعلا پاهامو برق بنداز، البته قبلش بیا قشنگ جلوم دو زانو بشین
_هاپ هاپ
همین که روی دو زانوم بلند شدم جلوی ارباب، با پا محکم زدن توی بیضه هام، گفتن می بینم که باز اون کیر خرت بزرگ شد هم پاهای کثیفم رو دیدی
_هاپ هاپ هاپ
یهو زدن توی گوشم و گفتن مگه نگفتم فعلا دوست ندارم حرفات رو بشنوم، بعد چند تا تو گوشی دیگه چپ و راست زدن و توف کردن توی صورتم و با پاهاشون چند تا زدن به بیضه هام و از درد به خودم میپیچیدم و افتادم زمین
+دفعه آخرت باشه
_(با حالت گریه و ناله) هاپ هاپ
+پر روشدی، فعلا از لیسیدن پاهام خبری نیست، گمشو از صندوق عقب کمربندت رو بیار، پلاستیک بزرگه کنار در هم بیار، چهار دست و پا میری و میای
_هاپ هاپ
با کلی درد توی بیضه هام رفتم و کمربندم رو دندون گرفتم و بعد اومدم کنار در پلاستیک رو هم دندون گرفتم و رفتم سمت ارباب، ایشون ازم گرفتن و یکی با کمربند زدن پشتم و گفتن گمشو پلاستیک میوه رو بیار
_هاپ هاپ
اونم به دندون گرفتم و آوردم و ارباب سرمو گرفتن و کردن توی پلاستیک و گفتن یکی رو دندون بگیر، یک هویج رو بود سریع با دندونام گرفتم و موهامو کشیدن و سرمو آوردم بالا و از توی دهنم گرفتنش و گفتن برگرد، هم برگشتم یکی با کمربند زدن پشتم، خیلی درد داشت، گفتن بیا عقب، همینطوری رفتم سمتشون، یک توف انداختن روی سوراخ کونم و با بیرحمی تمام هویج رو کردن توی کونم، جیغ زدم، دوباره با کمربند زدن پشتم
+فقط خفه شو کونی
سرمو گذاشتم روی زمین و خیلی درد داشت، هم رد کمربند ها، هم جای هویج، یکم عقب جلو کردن هویج و گذاشتن همونجا باشه، گفتن پاشو وایسا، بشین پاشو برو، زود و یکی دیگه با کمربند زدن
سریع پاشدم و بشین پاشو کردم، شاید پنج دقیقه ای بشین پاشو کردم و هویج داشت در میومد، مدام هم با کمربند به پاهام میزدن و میگفتن وای به حالت هویج در بیاد و می خندیدن و که بعد یکی دو دقیقه هویج در اومد از کونم و افتاد، خودم هم افتادم روی پای ارباب و آروم و با ناله پارس می کردم
+توله سگ کی به تو اجازه داد دست به پاهام بزنی، هاع ؟
_ارباب گوه خوردم، غلط کردم، تو رو خدا رحم کنید، ارباب …
+با کمربند زدن روی پشتم و شروع کردن پشتم رو ناخن کشیدن و گفتن دهنت رو امروز سرویس میکنم کونی، بدون اجازه من حرف میزنی، هویجت رو میندازی بیرون، دست به پاهام میزنی، اونشبم خوابیدی دو بار، تو رو باید فقط برینم دهنت، گمشو برو یک لگن آب ولرم بیار بزار جلوی پاهام، از تو کشو هم حوله بیار
سریع خودمو جمع کردم و خوشحال بودم، فکر کردم ارباب میخوان من پاهاشون رو بشورم و تنبیهم اینه که پای کثیفشون رو نمی زارن بلیسم، سریع دو تا پارس کردم و چهاردست و پا رفتم این کارارو کردم و هم رسیدم جلوی ارباب
+گمشو توی دستشویی، توالت فرنگی رو بلیس تا بیام
_هاپ هاپ
رفتم توی دستشویی و بعد دیدم ارباب با یک جفت دمپایی پاشون اومدن جلوی در
+خیلی دوست دارم پارت کنم، خیلی امروز پر رو بازی در آوردی، پاهامو امروز اصلا نمیدم بلیسی، حیف که من این همه واسه تو سگ کثیفشون کرده بودم فکر می کردم لیاقتشو داری، حالام گمشو بیا بیرون، میخوام ببرمت اون طرف باغ یکم راه بری، تنبیهت رو میزارم اینکه روی این زمینا راه بری، تا دوستم بیاد بعد ببینم چکارت کنم.
_هاپ هاپ
+ولی پرو نشو
_هاپ هاپ
ارباب زنجیر قلادم رو گرفتن و منو کشوندن و بردن توی حیاط باغ و همینطوری روی سیمان و ریگ ها منو کشوندن که دیدم صدای پارس سگ میاد، رفتیم و رسیدیم به سگه، سگه از تو لونه اومد بیرون و واسه ارباب بالا پایین می پرید، بعد یک تیکه گوشت دستشون بود پرت کردن سمت سگه و رفت نشست به خوردن
+می بینی از تو بیشتر چیزی حالیش میشه، جایزش هم میگیره، مثل تو بی عرضه نیست، یکم اینجا می بندمت تا شفق میاد. ازش درس یاد بگیر، ضمنا کونت رو بکن سمتش، چهار دست و پا باش، کاریت نداره
_هاپ هاپ (میخواستم حرف بزنم، خیلی از سگ می ترسیدم، ولی جرات نداشتم دیگه، میدونستم بدبختم میکنه، این اصلا اون آنجلی نبود که من میشناختم)
زنجیرم رو بست به کنار قفس سگشون و رفتن (جایی که ما بودیم، به رفتن خانم و ویلا دید نداشت)، (زنجیر سگشون از تو لونش بسته شده بود و میدونستم به من میرسه سگه و میترسیدم گازی چیزی بگیره) فقط با خودم گفتم بی حرکت بمون کاری باهات نداره، فهمیدم که گوشتش رو خورد و برگشته و داره منو نگاه می کنه، اومد نزدیکم، پوزش رو مالید به کونم، از ترس داشتم میمردم و تکون نخوردم، یکم زبونش رو آورد بیرون و کشید روی کمرم و اومد جلوم، یکم نگاهم کرد و پارس کرد و بعد رفت پشتمو باز پوزش رو مالید به کونم
یهو صدای ارباب رو شنیدم
+هی جسی
یک تیکه گوشت دوباره انداختن اون سمت و اومدن نزدیکم
+برگرد ببینش، ببین واسه تو چه شق کرده (بلند خندیدن)
_هاااااااااو هاپ هاپ
+بزارمت و برم قطعا پارت کرده، آدم میشی یا میمونی اینجا
_هااااااااااااو هاپ هاپ
+اجازه میدم زر بزنی، ولی فقط یک کلمه میگی، آدم میشی یا پارت کنه ؟
_آدم میشم ارباب
+خوبه، امیدوارم بار آخرت باشه
زنجیرم رو باز کردن و دمپایی هاشون رو در آوردن و گفتن به دندون بگیر و دنبالم بیا

ادامه...

نوشته: برده مشهدی


👍 10
👎 5
18201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

787904
2021-01-23 00:32:06 +0330 +0330

امشب داستانها داره میره سمت اداره ی کل زندانها ! باید یه نامه به رییسی بنویسم !!!

1 ❤️

787949
2021-01-23 01:33:40 +0330 +0330

عالیییی

سریع قسمت بعدی هم بزار

0 ❤️

787980
2021-01-23 08:32:30 +0330 +0330

این داستان ، برده نویسنده

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها