از دوستان جاموندم

1394/12/19

سلام من این داستانو نوینویسم که حال کنیم فقط میخام بگم که بچه باز ها که پسر های نوجوون وکم سن رو میکنن خیلی کسکش و آشغالن که آینده یه نفر رو خراب میکنن من خودم یه قربانیم که تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده انتقاممو از اونایی که منو کردن بگیرم من اسمم آرمین هست و نوزده سالمه از بچگی قیافه خیلی خوشکلی داشتم و بدنمم سفید و بی مو کلاس دوم ابتدایی که بودم یه بار پسر داییم که بیست سالش بود منو به بهونه بازی کامپیوتر برد خونشون و اونجا بهم فیلم نشون داد و برای اولین بار کونمو کرد اول حسابی متنفر شدم اما چند بار دیگه هم بزور منو کرد و منم از ترس اینکه ابرومو نبره بهش میدادم تا یازده سالگیم که یکی از اهالی محل که حسابی تو کفم بود منو تو ته یه کوچه کرداونم بزورفکر کنم بالای 25سال داشت.تا سیزده سالگیم هم افراد مختلف منو کردن البته خیلی جاها در میرفتم ولی بچه بازهای آشغال گیرم میوردن دیگه روحیم رو از دسj داده بودم احساس میکردم همه منو به یه کونی میشناسن دوست داشتم یه ادم قوی بشم از بچگی ولی کون دادنم باعث شده بود نتونم زیاد تو جامعه حاضر بشم همچنین به جای این که مثل بقیه دوستام به فکر درس و پیشرفت باشم به فکر این بودم که قوی بشم و اونایی که بزور منو میکردن رو حسابی ادب کنم این ولی هیچ وقت زورم بهشون نچربید دیگه از سیزده سالگی برام عادی شده بود که بدم چون هم میترسیدم ابروم ببرن هم اینکه زوری نداشتم که کاری کنم در عین حال نمیتونستم درس هم بخونم و تو درسها ضعیف بودم.بعضی ازهمکلاسیام هم از این واون فهمیده بودن که کون میدم برای همین من تبدیل شدم به یه پسر کم رو و ترسو .

تا اینکه ما از اون شهر نقل مکان کردیم به شهر دیگه اونجا محکم تصمیم گرفتم که به کسی ندم یه سالی گذشت که یه روز پسرداییم با پدرش اینا اومدن خونمون بعد از ظهر بود همه خواب بودن که اومد تو اتاقم دستش به کیرش بود اومد کنارم و گفت پسر عمم که خوشکله هنوز و دستش به کیرش بود.فهمیدم میخاد چکار کنه پاشودم برم بیرون دستمو گرفت دستمو کسیدم رفتم تو حیاط اونم نامرد دنبالم اومد و منو کشید تو پارکینگ هر کار کرد بهش ندادم ولی مجبورم کردبراش ساک زدم تا آبش اومد منم زدم بیرون و کلی فش دادم گریم گرفت که وقتی همه چیز رو فراموش کرده بودم باز یه نامرد منو خراب کرد بیرون وایساده بودم اونم از پارکینگ اومد بیرون بهش گفتم بره گمشه یه خنده تمسخر آمیز کرد و رفت تو خونه .منم رفتم داخلش لباسهامو برداشتم پوشیدم و از خونه زدم بیرون تا شب .شب که اومدم هنوز بودن خونه رفتم تو اتاقم روم نمیشد با کسی رو برو بشم مخصوصا که پسر داییم هم تو جمع بود.اخر شب وقت خواب پسر داییم موذیانه گفت من که میخام امشبو با آرمین تو اتاق باشم .پدرم که هیچ چیز رو نمیدونست گفت باشه هر جور راحتی اما من که خون جلوی چشمامو گرفته بود و بغض گلومو چیزی نمیتونستم بگم تازه مامانمم میگفت برو رخت خواب هردوتون رو پهن کن .آرزو داشتم اون موقع زورشو داشتم تا حسابی کتکش بزنم یه دفه پاشودم رفتم تو اتاق لباسهامو پوشیدم اومدم بیرون رو به پدرم گفتم من امشب میرم خونه دوستم یه دفه تعجب کرد پسر داییم هم از ترس رنگش پرید و ترسید هر آن چیزی بگم .منم چیزی نگفتم فقط مثل آدمایی که میگن و فرار میکنن فرار کردم از خونه خودمون تو راه همش گریه میکردم که چه آدم بدبختی شدم رفتم خونه دوست صمیمیم رضا در زدم اومد دم در گفتم پدر مادرم خونه نیستن میذاری باشم اونم گفت باشه رفتم داخل به پدر مادرش سلام کردم اونا رضا منو معرفی کرد و گفت پدر مادر من خونه نیستن میخاد بمونه .اونا هم چیزی نگفتن و رفتم تو اتاق .
رضا بهترین دوست من بود متوجه شد که انگار گریه کردم هر چی هم گفت قضیه رو نگفتم صبح زود رفتم خونه تا رسیدم مامانم منو دید یه پس گردنی بهم زد گفت کجا رفته بودی خجالت نکشیدی دیشب .منم احساسی بهم دست داداه بود میخاستم همه چیز رو بگم اما نمیتونستم شک نداشتم دیشبم اون پسر داییم با چرب زبونیش منو خراب کرده بود.منم زدم زیر گریه رفتم تو اتاق کتابهامو برداشتم بدون اینکه صبحونه بخورم رفتم مدرسه .ظهر نرفتم خونه رفتم تو یه پارکی قدم زدم که شاید وقتی رفتم خونه اونا رفته باشن.رفتم کمی قدم زدم رو یه نیمکت نشستم یه ربع ساعتی شد که یه مرد چهل پنجاه ساله اومد کنارم نشست .برای اینکه سر صحبتو باز کنه گفت این موقع اینجا چکار میکنی مگه نباید بری خونه.گفتم منتظرم بیان ببرن منو .گفت.اگه بخای من میرسونمت منم تشکر کردم و گفتم نه گفت تعارف نکن بیا زودتر میرسی خونه استراحت کن.دستمو گرفت بلندم کرد دستمو کشیدم بازومو گرفت گفت بیا بریم من جای پدرتم منم چاره ای نداشتم باهاش رفتم دم پارک سوار یه پراد سفید شدیم رفتیم آدرس ازم پرسید بهش گفتم اونم حرکت کرد تا یه مسیری درست رفت اما یهو از زیر پل رفت تو یه بلوار دیگه تو محله قدیم بهش گفتم اشتباه میری اونم گفت باید یه چندتا بار کارتون از خونه بردارم حالا که من میخام برسونمت تو هم کمکم کارتونا رو بذار تو ماشین منم از همه جا بی خبر گفتم باشه رسیدیم خونشون گفت بریم تو رفتم تو دیدم نه کارتونی هست نه چیزی برگشتم دیدم مرد گنده کیرشو در آورده از ترس میخاستم سکته کنم هر کار کردم برگردم نشد در رو بست و منو بزور کرد که یک ساعتی شد که چجور کردنم رو نمیگم .بعد منو سوار کرد تو راه هی میگفت بازم میای منم الکی میگفتم اره.دیگه رسیدم خونه و یه بحث با پدر مادرم داشتم و اینا و رفتم تو اتاق پسرداییم اینا هم رفته بودن آرزو میکردم واقعا میشد به پدر مادرم قضیه رو بگم رفتم حموم و اومدم و رفتم زیر پتو به بدبختی خودم گریه کردم.آرزو داشتم هیچ وقت خوشکل نبودم که این بلاها بسرم نمیومد.شده بودم یه بچه عقده ای و ترسو و عصبی بعد.شش هفت ماه بعد که برای دیدن اقوام به شهر قبلی اومدیم اول رفتیم خونه عموم بعدش عمه و وقتی خاستیم بریم خونه داییمون من نرفتم هر کار کردن ولی اونا رفتن .شب که برگشتن من با پسر عمع رفتم بیرون تا بازی کنیم تو کوچه ها بودیم که یهو پسر داییم سر وکلش پیدا شد پسر عمم باهاش دست داد اومد طرف من خاستم در برم گرفتم محکم پسر عمم هم تعجب کرد که چرا منو اینجوری گرفته بعد گفت من با این آرمین حساب دارم منو برد سوار ماشی کرد منم گریه میکردم بردم تو یه خرابه دهنمو گرفت اول چندتا سیلی محکم بهم زد بابت اون شب که آبروشو بردمبعد کلی بد بیرا گرفت منم دیگه تسلیم بودم کیرشو در آورد بهش کلی کرم که اورده بود زد بعد منم رو هم سگی خوابوند دست گذاشت جلو دهنم و کیرشو کرد تو منم از درون انگار آتیش گرفتم بعد که کرش تموم شد منو سر کوچه پیاده کرد با گریه رفتم طرف خونه پسر عمم هنوز اونجا بود منو دید یهو با تعجب گفت چی شده منم گفتم منو حسابی کتک زده دست انداخت گردنم رفتیم تو خونه پسر عمم هم تو جمع گفت شاهین (همون پسر داییم)بیشعور ارمین رو زده .همه تعجب کردن منم دیگه از کوره در رفتم وگفتن اون شاهین پدر سگ نو زده و میخاسته ب من کار بد کنه.همه شوکه شدن و یه لحظه همه سکوت کردن بابام گفت معلومه چی میگی .پسر عمم همگفت من دیدم اومد بزور سوار ماشینش کرد .شووهر عمم گفت غلط کرده ادبش میکنم .من که به خودم اومدم از خجالت داشتم آب میشدم کاش زمین دهن باز میکرد من میرفتم توش .بابامو و شوهر عمم بلند شده گفتن بیا بریم در خونشون اول نمیومدم اما بزرو بردنم پسر عمم هم اومد رفتیم در خونشون و یه دعوایی شد و شاهین هم از دست بابام و بابای خودش کلی کتک خورد دیگه ارتباطمونم قطع شد.
اخرین بار هم که منو کردن تو دوم دبیرستان یه همکلاسی و معلم بود.اما در کل این مدت من از همه درسها ضعیف بودم و پیشرفتی نداشتم از 15سالگی هم قرص اعصاب میخورم و چون عقده به دلم شدم همش تو فکر اینم از اونایی که منو کردن انتقام بگیرم
ولی میخام بگم اونایی که پسر میکنن واقعا اشغال و پست فطرت هستن اونایی که بچه پسر هم میکنن که از خوک و سگ بدترن وقتی انسان ذاتا میل به سکس با دختر داره چه چیز کثیفی باعث میشه که با پسر سکس کنن و از مرد های آینده یه ادمهای ترسو بسازن .امیدوارم همه بچه باز ها به بد ترین شکل بمیرن

نوشته: آرمین


👍 2
👎 5
24499 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

532970
2016-03-09 20:32:15 +0330 +0330

ببخشید ولی الکی جوسازی نکن!خیلی ها رو میشناسم که خوشگل بودند ولی این اتفاقات براشون نیفتاد!!!اونم چندین بار (hypnotized)
شاید تو خیلی خیلی کنجکاو و ساده بودی و گرنه به همین سادگی هر کسی کون نمیده!یه جیغی یه دادی یه چیزی!!!
درهر صورت مقصر خودت بودی نه آن ها؛اونا فقط از موقعیت و حماقتِ تو استفاده کردند(خصوصا اون پیرمرده و پسر دایی ات!)آخه چطور این همه آدم میتونن به همین راحتیا نزدیکت بشن؟

1 ❤️

532974
2016-03-09 21:15:33 +0330 +0330

lmao 🙄 .

0 ❤️

532984
2016-03-09 23:45:12 +0330 +0330

طغرل جان وقتی سن کمی داشته باشی و این اتفاق برات بیافته دچار یه نوع سردرگمی عجیب میشی .
قابل وصف نیست .
واسه منم بار ها این اتفاق افتاد ، آخرین بار آرزو کردم هرچه زودتر بزرگ بشم و از این کابوس وحشتناک خلاص شم .
سعی میکردم زیاد از خونه بیرون نرم . گذشت . الان 19 سالمه و بار ها خداروشکر کردم که چقدر زود اون روزها سپری شدن …

0 ❤️

532986
2016-03-10 00:04:09 +0330 +0330

آمممممیییین!
ایکاش همون بار اول همه چیزو میگفتی،این دومین داستانیه که میخونم و میبینم میشد که از ادامه اش جلوگیری بشه و متاسفانه نشده…شمام خودتو زیادی وا دادی،یعنی چی که فلانی دستتو گرفت کشید و تو هم باهاش رفتی؟!..تو این داستان بیشتر از پنجاه درصد قضیه رو خودت مقصر بودی،اما خیلی خوب کردی که نوشتی،خدارو چه دیدی،شاید همین نوشته ها باعث بشه یک نفر،آره،حتی یک نفر،بتونه جلوی خراب شدن زندگیش رو بگیره … مرسی

0 ❤️

533002
2016-03-10 13:05:06 +0330 +0330

خوب که چی؟! بابا ما میاییم اینجا ارضا بشیم ، یا باید غصه اینا که کونی شدن رو بخوریم ، یا برای اوناییکه بهشون تجاوز شده تاسف بخوریم ، کس خلا داستان سکسی بنویسید نه هزار راه نرفته ، کیرم تو این سایت با این داستانهاش

0 ❤️

533006
2016-03-10 14:42:15 +0330 +0330

آق salsabar جان!نمیدونم که این پیاممو میخونی یا نه ولی می نویسم.من با چنین افرادی زیاد گشتم و می دونم که چه وضعیه(خصوصا در ایران) و چه محدودیت هایی در پیش دارند ولی تابحال مانند این داستان رو ندیده بودم که به همین راحتیا بشه بچه ای رو ببری و بزاری تو کونش!!!فقط به شرطی مشابه این داستان پیش میاد که خودِ بچه هم کونش بخاره!!!اصن بر فرض که یبار بزور بهش تجاوز بشه؛چرا نباید به خانواده اش بگه؟چرا بار دوم که بهش تجاوز شد،نباید به خانواده اش بگه؟
اصن از اطرافیای خودم بزار بگم;یه همکلاسی داشتم مثل هلو(!) و همه در کفِش بودند و زیاد اذیتش میکردند (اونم در خوزستان) ولی یبار هم همچین اتفاقی براش نیفتاد!سرش میرفت ولی کونش نمیرفت!کسای دیگه رو هم که میشناسم همینطوری بودند(بجز یه نفر که اصن مفعول بود!)
تازه منم(زیاد خوشگل نیستم :) ) هروقت کسی میخواست بهم نزدیک بشه که سو استفاده کنه،چنان عکس العملی نشان میدادم که هیچ وقت فراموش نکنه و تا الان به کسی اجازه ندادم که باهام چنین کاری بکنه!!!صمیمی ترین دوستم هم همینطوری بود.
ما هیچ وقت ندیدیم که یه نفر انقد مورد سو استفاده قرار بگیره و عکس العملی بروز نده،مگر بازم بخواد!
((دستمو گرفت بلندم کرد دستمو کشیدم بازومو گرفت)) طبق این نوشته،بر میاد که یارو بزور میخواد تو رو ببره و اونوخ تو هم باهاش بری؟! (hypnotized) (hypnotized) (hypnotized) تعجب برانگیزه!!!
آق salsabar اگه حرف دیگه ای داشتی،بیا خصوصی.اینجا کامنتا قاطی میشه و منم گیج میشم :)

0 ❤️

533024
2016-03-10 21:28:53 +0330 +0330
NA

ببین بنظرم خودت بد میخاریدی ، یعنی چی پیرمرده دستت رو گرفت و تو هم چاره نداشتی! شاید بد گفتی اما تصورم اینه که خودتم دلت میخواسته…با طغرل موافقم…

0 ❤️

533127
2016-03-12 00:46:33 +0330 +0330

واضحه که 50% خودت مقصری. و اینکه یا واکنش نشون نمیدادی و یا اینکه نخواستی یه بار برای همیشه از شر کابوسات راحت شی و به خانوادت بگی.البته مورد دوم واقعن انجامش کار راحتی نیس.اما اگر تمایل خودت نبود و باهاشون راه نمیومدی شاید بیشتر این اتفاقات واست نمیفتاد.
بهرحال امیدوارم در صورت واقعی بودن داستانت بتونی خودت رو پیدا کنی و مثل یک مرد آیندت رو بسازی و به گذشته فکر نکنی

0 ❤️

533146
2016-03-12 09:52:41 +0330 +0330
NA

مشخصه خودتم بدجور مقصر بودی .که به خوانوادت نگفتی .در ضمن ربطی به خوشگلی نداره من کسیو میشناسم که خوشگله ولی کسی تخم نمیکنه بهش نگاه کنه .بعدان تو خودت چطور تونستی برای یه نفر ساک بزنی ؟در صورتی که میگی تمایل نداشتی و بدت میومده .در ضمن اگه با همون رفیق سالمت میرفتی میومدی هیچ مشکلی برات پیش نمیومد.

0 ❤️

533177
2016-03-12 18:45:29 +0330 +0330

راستش اصلا بنظر واقعی نمیومد ولی با حرفت موافقم گور پدر همه همجنس بازا و بچه بازا

0 ❤️

533188
2016-03-12 21:42:47 +0330 +0330
NA

پسر خوب خیلیها خوشگلن و تا حالا اجازه ندادن گوز هم کونشون رو گشاد کنه کنه به قول معروف خارش از خودته برو و ادامه بده که موفقیت چشمگیری در انتظار توست. ظلما سعی کن لذت ببری

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها