از دوستی تا سکس با ندا جونم

1392/04/08

سلام.امیدوارم از خوندن این داستان لذت ببرید و حوصلتون سر نره چون میخوام از اول اول اولش براتون توضیح بدم. چهارمین روز از تابستون پارسال بود داشتم میرفتم مدرسه که کارنامه امتحان نهایی سال سوم دبیرستانم رو بگیرم.وقتی داشتم میرفتم مدرسه یه خانمی اشتباهی به شماره من زنگ زد و خیلی محترمانه عذرخواهی کرد و قطع کرد بعد چند دقیقه به من اس داد نوشته بود شما برنده بلیط شادی شده اید اول نفهمیدم داستان چیه اما بعد چند تا پیام فهمیدم داره مخ منو میزنه!!!من تا اون روز با هیچ دختری رابطه نداشتم چون یکم خجالتی ام روم نمیشه مخ کسی رو بزنم وقتی دیدم پایه دوستی هست یه حال عجیبی داشتم انگار به خر تیتاب داده باشن. اسمش ندا بود 24 ساله بود ومطلقه!!!تو همون اس های اول خیلی اصرار داشت که بگه دختر نیست و من گاگول هم که اصلا نمیفهمیدم.شاید باورتون نشه اما وقی ازش پرسیدم کجا زندگی میکنه تعجب کردم چون هم محل بودیم اما متاسفانه همون شب ما اثاث کشی کردیم و از اونجا رفتیم.روز ها گذشت و ما هر روز به هم وابسطه تر میشدیم .عشقم عزیزم ونفسم و…کلی لغت عاشقانه واسه هم میگفتیم وکلی راجع به سکس با هم حرف میزدیم تا جایی که من بهش گفتم یه روز میام خواستگاریت که بعد فهمیدم یه پسر چهار ساله از شوهر سابقش داره.شبها قبل از خواب کلی باهم اس ام اسی سکس میکردیم یه موقع هایی اون وسطش خوابش میبرد یه موقع هایی من اخه تا ساعت 2و3 شب با هم حرف میزدیم .

دو هفته مونده بود به ماه رمضون.تو گیم نت داشتم بازی میکردم که بهم اس داد وقتی فهمید حالم بده ازم پرسید چی شده که من گفتم :ببخشید ولی خیلی دلم میخواد باهات سکس داشته باشم.اونم گفت :باشه.فقط خونه کی ؟ اونشب کلی سر اینکه کجا سکس بحث کردیم. چون مادرم و پدرم دیر از سرکار برمیگردن من گفتم که بیاد خونمون و گفت:شنبه میام پیشت.اون روز چهارشنبه بود و دست برقضا من موقع جابجا کردن یه سری اشغال یه پارچ سنگین افتاد رو انگشت وسط دست راستم.هیچی کلی بخیه و پانسمان دستم رو بستن .جمعه به مامانم گفتم فردا یکی از دوستای قدیمیم میاد خونمون .همون موقع بهش اس دادم واسه فردا نهار ماکارونی دوست داری گفت اره.منم به مامانم گفتم برای نهار فردا ماکارونی درست میکنی؟مامانم زد تو حالم و گفت:خودت بلدی به من چه !!!منم صبح زود بیدار شدم وماکارونی درست کردم .بعدش رفتم درمانگاه سر خیابون تا پانسمانم رو عوض کنه چون یکم کثیف شده بود.یارو یجوری پانسمانمو بست که من قبلا فقط میتونستم انگشت شستم رو تکون بدم واونموقع دیگه اونم نمیتونستم تکون بدم.اومد خونه دستم رو با مشما بستم و رفتم حموم و با بدبختی حموم کردم اومد و به ندا جونم اس دادم کی میاد اونم گفت پسرشو میزاره مهدکودک ومیاد.نزدیک ساعت 10 بود که زنگ زد و گفت: پلاکتون چنده؟منم گفتم 14.زنگ درو زد میدونستم خودشه ول باز ایفونو برداشتم و گفتم:کیه؟گفت: بازکن من تا اون روز ندیده بودمش ولی اون منو دیده بود؟شاید میپرسید چجوری؟یه روز باهاش قرار گذاشتم اما اون منو پیچوند. از تو چشمی در بیرون رو نگاه کردم و وقتی دیدمش در و باز کردم.گفتم:سلام.اونم سلام کرد و اومد تو یه مانتوی قهوه ای با شال قهوای وشلوار لی پوشیده بود .دستش رو دراز کرد و میخواست با هام دست بده .من یه نیگا به دیت باند پیچی شده خودم انداختم و گفتم با این؟و بعد باهاش دست دادم رفت کنار مبل کیفش رو گذاشت و از توش یه عروسک اویز بهم داد.ازش تشکر کردم و عروسک روگذاشتم رو مبل ورفتم تو اشپز خونه چهارتا قالب یخ از تو فریزر برداشتم انداختم تو لیوان هایی که قبلا توش شربت البالو ریخته بودم.نفسم بالا نمیومد لیوانو پر کردم بردم بهش تارف کردم.مانتوشو دراورده بود وبا یه تاپ قرمز و مشکی نشسته بود رو مبل من باز رفتم اشپزخونه اینبار از تو یخچال یه ظرف میوه برداشتم و بردم یه میز عسلی گذاشتم جلوش بهش میوه تعارف کردم بعد نشستم رو مبل روبرییش یکم با کانال ماهواره ور رفتم وبعد خاموشش کردم یه چند دقیقه ای ساکت بودیم که من گفتم: خودمونیم خوشگلی ها.!!!بعد شربتم رو برداشتم با دست سالمم کم کم میخودمش که دیدم اصلا نمیتونم صاف نگه دارمش حسابی استرس ورم داشته بود وندا هم خندید و گفت:ترسیدی؟ اب دهنم مو قورت دادم وبا صدای لرزان گفتم نه!!بهم گفت نمیایی پیشم؟ و گفتم اره.لیوانمو برداشتم و رفت کنارش سریع اون عروسک رو برداشتم و گفنم این داستانش چجوریه؟که توضیح دا به لوستری میخی چیزی باید وصلش کنی.دیم داره خودشو به من میچسبونه که خداگاه دستم و انداختم دور گردش اونم تو بغلم لم داد. پرسید دستت چطوره؟گفتم بد نیست خیلی شانس اوردم که تاندونم پاره نشده.وبعد اعتراف کردم که یه کوچولو ترسیدم از تو بغلم بلند شد ویه لبخند کوچولو زد.یهو لبهامونو بهم چسبوندیم وشروع کردیم بوسیدن هم دیگه.من که بار اولم بود از یه دختر لب میگیرم از چیزهایی که تو فیلم ها یاد گرفته بودم استفاده کردم بعد یه چند دقیقه لب گرفت بلند شد و روی دو تا زانو هام نشست ولی بلافاصله بلند شد و بهونه اورد که میخواد دستشو بشوره.رفت تو اشپز خونه که منم دست کردم تو شرتم تا یکم کیرمو جابجا کنم که زیا د تابلو نباشه دوباره اومد رو مبل نشست (.بعدها که ازش پرسیدم چرا دوباره نیومدی رو پام بشینی گفت تو یه جوری نگام کردی که فکر کردم ناراحت شدی.)یکم بهم نگاه کردیمو من گفتم دوست دارم عزیزم اونم گفت منم دوست دارم(حس قشنگی بود)دوباره شروع کردیم لب گرفتن بعد چند دقیقه لب گرفت من اروم رفتم سراغ گردش و حسابی خوردمش که دیدم صدای اه اهش در اومده مبل های ما یکم کوچیکن و دوتای رومبل توبغل هم اذیت میشدیم اومد بالا و بهش گفتم بریم تو تخت اونم گفت باشه سریع رفتیم تو مامان بابام نشستیم رو تخت و گفت بزار پتو رو برداریم که کثیف نشه!!!منم این اوسکل های کس ندیده سریع پتو رو مچاله کردم و انداختم گوشه اتاق بعد دیدم رفت از اتاق بیرون و گفت بیرون نیای میخوام شلوارموعوض کنم(که چی حالا ؟)وقتی دوباره اومد یه دامن کوتاه ست تاپش پوشیده بود دوباره رو تخت افتادیم تو بغل هم بام بازی میکردیم حسابی لباشو میخوردمو اونم زبونشو هی تو دهنم میچرخوند.وقتی رفتم گردنشو بوخورم دستشو از زیر برده بود پشت کمرم و منو به خودش میچسبوند.بلند شد وتی شرت منو دراورد.منم پاپ شو دراوردم و گفتم اینم در بیار(منظورم سوتینش بود)اونم در اورد من وحشیانه افتادم به خوردن سینه هاش سینه اش متوسط بود و یه کمی شل شده بود بعد چند دقیقه خوردنشون بلند شد و شلوارمو با تمام قدرتش کشید پایین خودم باورم نمیشد چون کیر از حالت عادی خیلی بزرگتر شده بود هیچ وقت موقع جق زدن اینقدر بزرگ نشده بود ندا یکم با تعجب نگام کرد و شروع کرد به ساک زدن .خوب بلد نبود اما بد نبود .یهو بلند شد و شورتشو در اورد منم سریع رفتم بین پاهاش.اول یه بوس کوچوله به کس تمیزش زدم که دیدم بجوری داره ناله میکنه که شروع کردم به لیسیدنشسرمو حسابی به کسش فشار میداد بعد چند دقیقه اومد بالا شروع کردم لب گرفتن که دوباره گفتم دوست دارم و اونم به من گفت منم دوست دارم. اومدم کیرمو بکنم تو کسش اما نشد .چون بار اولم بود خودش کیرمو گزاشت تو کسش.منم شروع کردم عقب جلو کردن حس عجیبی بود کیرمو حس نمیکردم(کسی میدونه چرا؟)کسش نرم وخیس بود راه میکردمش .یه چند دقیقه بعد از روش بلند شدم و اون اومد روم کیرمو گذاشت تو کسش بالا پایین میپرید وهی اه و ناله میکرد.منم یکی از زانو هامو بالا اوردم و شروع کردم به گاییدن ندا جونم که حالا بیشتر از قبل ناله میکرد.از روم بلند شد و روی شکم خوابید منم رفتم پشتش و کیرم میخواستم بکنم توش که بازم نتونستم دیگه شاکی شده بود که باز خودش کیرموکرد تو کسش من با تمام زورم میکردمش حسابی داشت ناله میکرد که برگشت و به پشت خوابید اینبار درست تونستم بکنم توش هردو خندمون گرفته بود.هنوز زیاد نکرده بودمش که یهو یه ناله بلد کشید و بی حرکت رو تخت افتاد من همچنان داشتم میکردمش و از لب میگرفتم اما اون هیچ واکنشی نشون نداد فهمیدم ارضا شده .وقتی دوباره حالش جا اومد با ناله به من گفت عزیزم چه کمر سفتی داری.ابم نمیومد .همیجوری که داشتم احساس میکردم کیر یجوری داره گرم مشه احساس کردم ترشحا تشه که بد دیدم داره درد میکشه.یهو منوعقب زد ومن کیرمو در اوردم.از ترس داشتم سکته میکردم کیرم پر از خون شده بود.بلند شد اوند کنارم و ارومم کرد.گفت تازه دیروز از پریود پاک شده و گفت دستشویی کجاست بردم ودست شوی رو بهش نشون دادم.میخواستم خودمو تمیز کنم.دسمال کاغذی برداشتم شروع کرم به تمیز کردن کیرم.وحشتناک بود همش دسمال به کیرم میچسبید و تیکه تیکه به کیرم گیر میکرد که دیگه مجبور شدم برم تو سینک دستشویی خودمو تمیز کنم ندا از دستویی اومد بیرون و یکم از ابمیوه ای که براش ریخته بودم و خورد و گفت یکم فشارش افتاده اومد تو تخت شورت و سوتینشو پوشید ونشست منم رفتم تو بغلش یکم از هم لب گرفتیم.گفت تو ارضا نشدی بعد شروع کرد به ساک زدن.فکر کنم یه ده دقیقه ای برام ساک زد که دیدم اصلا ابم نمیاد بلند شدم رفتم غذا رو گرم کردم و اومد پیشش اون روز بعد از نهار یکم با هم بازی کردیم و اون از من خدا حافظی کرد و رفت من حسابی کمر و رون پام و دلم درد میکرد وقتی رفت ماهواره رو یه هاسلر تی وی(شبکه مورد علاقم)بعد کلی با خودم ور رفتم تا ابم اومد یک ماه بعد(بعد ماه رمضون)باهم یه قرار گذاشتیم وقتی رفنم سر قرار بهم گفت داره دوباره با شوهر قبلیش ازدواج میکنه تو چشم هاش اشک جمع شده بود منم باورم نمیشد که باید ازش جدا شدم خیلی بهش وابسته شده بودم وقتی شب رفتم خونه یکم گریه کردم ولی از اون موقع به بعد دیگه زیاد خجالتی نبودم حتی یه بار خواستم مخ یه دختر رو بزنم تقریبا موفق شده بودم اما زمانم یکم کم بود و نتونستم شمارشو بگیرم . بعد از گذشت تقریبا نه ماه من هنوز یاد ندا جونم هستم

نوشته: voee


👍 0
👎 0
76575 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

388612
2013-06-29 06:18:21 +0430 +0430
NA

خدا كنه يه دوست خوب هم مثل اين رفيقت گير منم بياد تركيديم از تنهايي در كل خوب بود

0 ❤️

388613
2013-06-29 07:34:57 +0430 +0430
NA

چی بگم؟
از حس گرفتنت معلومه ی جقاق متولد 75 باشی.فکر کنم قوانین سنس رو نخوندی.برو خاک بریز رو دولت
کیر تو قشر خاکستری مغز پوکت الدنگ

0 ❤️

388614
2013-06-29 07:43:50 +0430 +0430

با این املای “وابسطه” فکرکنم سوم هم رد شدی!!!
خود کس پندار!

0 ❤️

388615
2013-06-29 10:06:18 +0430 +0430
NA

حوصله نداشتم بخونم! هرچی جمع میگه!

0 ❤️

388616
2013-06-29 10:17:58 +0430 +0430
NA

آخه کس مغزه شنگول طلا، حداقل بگو قبلش اسپری لیدوکائین زدم که داستانت تابلو نشه. فیلم سکسی میبینی آبت میاد، ولی اولین بارت که یه کس میکنی ارضا نمیشی؟
این کتابارو بخون معلوماتت بره بالا:
شنگول و منگول. حسن کچل.

0 ❤️

388618
2013-06-29 10:48:03 +0430 +0430
NA

اولین باره میبینم ی جقی انقدر دوام داشته باشه گالیور جان

0 ❤️

388619
2013-06-29 12:06:43 +0430 +0430
NA

یعنی مادرت خیلی بی تربیته . بهت گفت من غذا درست نمی کنم؟ در حالی که تو دستت پانسمان بود؟ خیلی مادر نامحبتی داری. به بابات بگو یه کم کسشو گاز بگیره یا جامد بگیره . در کل خانوادتون به حق امام شش و نیم الهی آمین

0 ❤️

388620
2013-06-29 13:01:28 +0430 +0430
NA

مردمممممممممممممممم از خندهlenonخیلی بل حالییی

0 ❤️

388621
2013-06-29 16:46:36 +0430 +0430
NA

بیا حالا بگین من دارم حرف الکی میزنم…
خوب مقصر خود نویسنده جلقو و خالی بنده نه من…اخه چرا باید دروغ تحویل خواننده بده؟اگه داستان (کس شعر)رو تا اخر با دقت خونده باشین میبینید داره با کاربر بازی میکنه اینا همش کار خود کثیفشون هست تا با دروغ گفتنشون مارو سرگرم کنن…
حالا اینجا رو داشته باشین یه نمونه از کس گفتن تو داستان…:::::::
( گفتم یه روز میام خواستگاریت که بعد فهمیدم یه پسر چهار ساله از شوهر سابقش داره.)(اومد خونه دستم رو با مشما بستم و رفتم حموم و با بدبختی حموم کردم اومد و به ندا جونم اس دادم کی میاد اونم گفت پسرشو میزاره مهدکودک ومیاد)
اخه کادرجنده چرا دروغ میگی…کجای دنیا پسر14ساله میره مهد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ :? :? :? :? :? :? :? :? :^o :^o :^o :^o :^o

0 ❤️

388622
2013-06-30 07:59:27 +0430 +0430

الاغ.

0 ❤️

388625
2013-06-30 12:30:07 +0430 +0430

حمید داستانو دوباره بخون پسرش 4 سالشه نه 14

0 ❤️

388629
2013-07-01 00:50:39 +0430 +0430
NA

:) …

0 ❤️