از رضا تا سارا

1393/06/11

این یک داستان نیمه بلند اروتیکه و
فضاسازی توش خیلی مهمه برای همین حجم
توضیحاتش زیاده. ضمنن داستان شامل مباحثی
مثل همجنسگرایی، تغییر جنسیت و تا حدی خشونت
میشه. اگر علاقه ندارید نخونید.

قسمت اول
دینگ دانگ. دینگ دانگ
ر: بله؟؟
-آژانس خواسته بودید؟؟؟
ر: الان میام
رضا آیفون رو قطع کرد. کیفش رو برداشت و خونه
رو ترک کرد و سوار تاکسی شد.
-کجا باید برم قربان؟؟
ر: لواسان.
گفت و به پشتی صندلی تکیه داد. چشم هاش رو یه
لحظه بست و به خوش شانسیش فکر کرد.
رینگ رینگ رینگ
ر: الو
ص: سلام عزیزم. صبا هستم
ر: سلام عزیزم. چرا شمارت عوض شده؟؟؟
ص: سیم کارتم یه طرفه شده بود امروز اینو
خریدم
ر: اوکی. حالت خوبه؟
ص: مرسی عزیزم. راه افتادی؟؟
ر: آره همین الان راه افتادم. توی تاکسی هستم
ص: ببین برای دکتر یه کاری پیش اومده بود
رفته باغ کرج. به من پیغام داد که بهت بگم بری
اونجا.
ر: باشه عزیزم. آدرسش کجاست؟
ص: گفتش آدرسش پیچیدس. گفت رسیدی اول کرج زنگ
بزنی بهش که بیاد دنبالت
ر: باشه عزیزم. تو کی میای؟
ص: من یکم توی شرکت گیر افتادم. دیرتر میرسم
ر: مواظب خودت باش صبا
ص: توهم همینطور عزیزم. میبوسمت
ر: منم. و رضا کوچیکه
ص: قربون خودت و رضا کوچیکه
ر: بای
ص: بای
رضا گوشی رو قطع کرد. آدرس جدید رو به راننده
داد و چشم هاشو بست و به فکر فرو رفت.
“کمی بیشتر از 10 سال پیش توی تولد 18 سالگی
کاوه برای اولین بار با صبا آشنا شد. اون
موقع صبا یه دختر 15 ساله خوشگل و مهربون بود.
اتفاقات اونشب و روزهای بعدش باعث شد کمتر
از دو هفته بعد با هم دوست بشن. صبا دیوونه
وار رضا رو دوست داشت تا جاییکه همه اولین
هاش رو با رضا انجام داد. از اولین بوسه
عاشقانه تا اولین سکس. رضا همه چیز صبا بود.
حتی با مادرش به خاطر رضا جنگیده بود.
برعکس برای رضا صبا یک دختر ساده بود که خوب
خر شده بود و همه طوره به رضا حال میداد.
برعکس بقیه دخترهای دوروبر که توقعات
مختلفی ازش داشتن، صبا فقط سرویس میداد.
البته به هر حال تنگ بودن کس و کون صبا نسبت
به بقیه و اینکه صبا توقع ارضا شدن نداشت
مزیت های نسبی صبا نسبت به بقیه دخترها بود.
ضمن اینکه صبا انقدر ساده بود که متوجه
نمیشد همزمان رضا داره با 10 تا دختر دیگه
میخوابه. البته یه وقتایی رضا فکر میکرد اون
میفهمه ولی به روی خودش نمیاره.
به هرحال رضا یه پسر خوش تیپ و خوش هیکل، خوش
مشرب و پر طرفدار، سکسی و پولدار بود که همه
ویژگیهای جذب کننده برای دخترها رو داشت.
برای همین دختری هم که باهاش دوست میشد
نمیتونست توقع رابطه انحصاری رو باهاش
داشته باشه. ضمن اینکه کلن رضا دخترها رو
چیزی بیشتر از یه سوراخ (یا مجموعه ای از چند
سوراخ) جهت تخلیه خودش نمیدید. برای همین اگر
هم دختری ازش توقع وفاداری داشت به بدترین
نحو ازش ضربه میخورد. یکی از این دخترها
غزاله بود. دختری که فیلم کون دادنش به رضا
دست به دست بین بچه های اکیپ میچرخید چون به
اینکه رضا بهش خیانت کرده بود اعتراض کرده
بود.
به هرحال رابطه رضا و صبا بیشتر از 8 ماه
ادامه نداشت. رضا دانشگاه اصفهان قبول شد و
صبا رو گذاشت و رفت. گریه ها و زجه های صبای
بدبخت هم تاثیری در رفتنش نداشت. به هرحال
دیگه رضا آقای مهندس بود و نمیخواست وقتش رو
با یه بچه دبیرستانی عاشق پیشه سپری کنه. رضا
میدونست که توی دانشگاه کس های بهتری در
دسترسش خواهد بود.
2-3 سال بعد توی یه مهمونی صبا رو دید. صبا
اینبار حتی خوشگل تر از قبل بود اما دیگه اون
صبای خندان جمع نبود. اون شب رضا به یاد قدیم
کلی با صبا رقصید. فردای اون روز هم از صبح تا
شب کس و کون صبا رو آبیاری کرد. صبا خوشحال
بود که رضا برگشته درحالیکه رضا فقط میخواست
با کس تنگ صبا حال کنه. برای همین فرداش که
رضا ازش خداحافظی کرد رسمن دیوانه شد.
رضا آقای مهندس شد و بلافاصله بعدش هم فوق
لیسانس و حالا هم پذیرش دکترا از دانشگاه
لندن. تنها یک مشکل داشت و اونم سربازیش بود.
توی همین رفت و آمدهاش به اداره نظام وظیفه
بود که دوباره کاوه رو دید و مجددن برای تولد
28 سالگی کاوه دعوت شد. توی مهمونی ستاره جمع
یک دختر خیلی سکسی بود که همه پسرها دنبالش
بودن و اون کسی نبود جز صبا. و بازهم رضا و
صبا و یک شب سکسی و طوفانی. منتها اینبار نه
صحبت از عشق بود و نه علاقه. فقط سکس بود و
شهوت. بعد از سکس توی صحبتهاشون رضا داستان
پذیرش و سربازیشو مطرح کرد و اینجا بود که
صبا دکتر فرجام رو بهش معرفی کرد.
دکتر فرهاد فرجام پزشک معتمد نظام وظیفه بود
و میتونست یه کارایی برای گرفتن معافیت
پزشکی انجام بده. 2-3 باری رضا پیشش رفت و
فرهاد حسابی تحویلش گرفت. چند روز قبل هم
فرهاد به رضا زنگ زد و با صبا دعوتشون کرد به
ویلاش توی لواسان. یک هفته ای بود که رضا صبا
رو ندیده بود و شدیدن منتظر بود تا اساسی
ترتیب کس و کون صبا رو بده و برای همین هم با
کمال میل دعوت دکتر رو پذیرفت.”
صدای راننده رضا رو به خودش آورد.
-قربان رسیدیم میدون شهرداری کرج
ر: مرسی همینجا پیاده میشم
از تاکسی پیاده شد و گوشیشو در آورد که به
دکتر زنگ بزنه که یه ماشین اسپورت جلوش توقف
کرد و شیشه رو داد پایین
ف: سلام رضا. بپر بالا تا پلیس جریمه نکرده
ر: سلام دکتر. داشتم بهت زنگ میزدم
در رو باز کرد و سوار ماشین شد. نیم ساعتی توی
کوچه پس کوچه های باغی کرج توی راه بودن تا
رسیدن به یه باغ بزرگ. وسط باغ یه خونه نسبتن
بزرگ بود. وارد خونه که شدن دکتر گفت
ف: پایه ویسکی هستی یا آبجو؟
ر: ویسکی
ف: اوکی. اتاق شما توی اون راهرو هست. در اول
سمت چپ برو لباس عوض کن بیا آشپزخونه
ر: اوکی
دکتر سویچ ماشین و کلیدها رو پرت کرد روی میز
و رفت طرف آشپزخونه.
ف: از صبا خبر داری؟
ر: آره. گفتش کار داره عصر میاد
ف: راه رو یاد گرفتی که عصر بری دنبالش؟
ر: دکتر من آدمما نه جی پی اس.
ف: هاهاها. باشه. با هم میریم. شاید هم هماهنگ
کنم با هیوا بیاد
ر: هیوا؟؟؟؟
ف: مرد حسابی فکر کردی موقعی که شما دوتا
میخواین برین توی اتاق حال کنین من قراره
اینجا کف دستی بزنم؟؟؟
ر: هاهاها. آهان از اون لحاظ. دکتر من پایه
ضربدری هم هستم ها
ف: به این میگن آدم چیز فهم. خوشم میاد که
اینکاره ای
ر: پس حلله؟
ف: من و هیوا که این حرفا رو نداریم. تو باید
صبا رو راضی کنی
ر: اون با من
رضا وارد آشپزخونه شد و لیوان ویسکی رو از
روی میز برداشت. دکتر هم لیوان آبجو دستش
بود.
ف: سلامتی
ر: سلامتی. دکتر سبک میری
ف: نه بابا تشنه بودم گفتم آبجو بزنم
ر: آهان یعنی تو تشنه ای جای آب آبجو میخوری؟
ف: معمولن نه. ولی موقعی که قراره سکس ضربدری
داشته باشم …
ر: هاهاها.
ف: باتمز آپ
دوتایی لیوان هاشونو خالی کردن و دکتر
دوباره لیوان ها رو پر کرد
ر: ببینم دکتر حالا این هیوا مالی هم هست یا
نه؟؟
ف: یعنی فکر میکنی اگر مااالی نبود میذاشتم
تو دستت به صبا برسه؟؟؟
ر: اولن من کلن مشتری گذری هستم. شما اگر
بخوای من خودم واسطه میشم دستت به صبا برسه.
در ثانی پرده صبا رو من خودم زدم پس دست من
قبل از شما به صبا رسیده…
ف: اوکی ولی یادت باشه که دست هیوا رو من دارم
میذارم توی دستت ها. بعدن دبه نکنی.
ر: قبول. وای یادم به کس و کون تنگ صبا میفته
حالم بد میشه
ف: صبر داشته باش بچه جان. مگه نگفت عصری
میاد؟؟
ر: چرا ولی من الان یک هفتس توی کف کس صبام.
هیچ کدوم دخترای دیگه ای که میکنم از تنگی به
پاش نمیرسن
ف: هاهاها پس به سلامتی کس تنگ صبا
ر: به سلامتیش
لیوان سوم که خالی شد رضا احساس کرد یکم
سرگیجه داره. آروم آروم چشم هاش بسته شد و به
خواب رفت
چشم هاشو باز کرد و احساس کرد به حالت
ایستاده به یه ستون بسته شده. چراغ ها خاموش
بود و توی تاریکی چیزی نمیدید. فقط میدونست
نمیتونه تکون بخوره. سردش بود و میدونست
لباس تنش نیست. اما نمیدونست کجاست و چرا
بسته شده. پاهاش درد میکرد. چشمهاشو بست و
سعی کرد یادش بیاد که کجا بوده. بیهوش شدن از
مشروب رو یادش بود. منتها بعدش فقط تصاویر
نصفه و نیمه بود از بستری بودن روی تخت. و سرم
و تصویر محو فرهاد و صبا و یکی دو نفر دیگه.
“لعنتی حتمن ویسکیش یه ایرادی داشته و من
مسموم شدم. منتها اگر مسموم شدم حالا قضیه
بستنم به دیوارچیه؟؟؟؟” توی همین فکر بود که
چراغ روشن شد و فرهاد وارد اتاق شد.
ر: اینجا چه خبره؟؟؟
ف: به به. سلام عزیز دلم
ر: سلام و کوفت. میگم اینجا چه خبره؟ چرا منو
بستین به چارمیخ؟
ف: ناراحت نباش عزیز دلم. به زودی بازت
میکنیم. فقط باید از نظر روحی آماده بشی
ر: این چه مسخره بازیه راه انداختی اینجا.
ولم کن برم لباسامو بپوشم. الان باید بریم
دنبال صبا
ف: هاهاها. صبا رفت
ر: یعنی چی رفت؟؟؟ کجا رفت؟؟
ف: سر کار عزیز دلم. سر کار.
ر: من نمیدونم این مسخره بازی یعنی چی ولی
زود منو باز کن برم دنبالش. قرار بود این 2
روز با هم باشیم
ف: اگر دختر خوبی باشی و قول بدی وحشی بازی در
نیاری شاید بازت کنم
ر: دختر خودتی و عمت. خوبه لختم و کیر به این
گندگی جلوته
ف: هاهاها. منظورت چوچولته سارا جان؟؟؟
ر: سارا و زهرمار. من اصلن نمیفهمم چی میگی
ف: یه نگاهی به پایین کن خودت میفهمی
ر: چی رو می…
رضا سرش رو برد پایین و جملشو نصفه فراموش
کرد. جای سینه های خوش فرم مردونش دوتا پستون
زنونه میدید. گرچه خیلی گنده نبودن اما
کاملن برآمده و تقریبن سایز لیمو بودن. بدن
پشمالوی خوش استیل و ورزشی رضا تبدیل شده
بود به یه بدن نرم و سفید و بدون مو. رضا قاطی
کرده بود
ر: دیوانه با من چکار کردی؟؟؟ عوضی ابله اینا
چی هستن؟؟؟ این چه مسخره بازیه؟؟؟
ف: آروم باش سارا جان. الان برات توضیح میدم
ر: سارا خودتی با عمه جندت. این مسخره بازی
یعنی چی؟؟؟
ف: مسخره بازی در کار نیست سارا جان
ر: اُه انقدر نگو سارا سارا… بگو این مسخره
بازی چیه؟ من چرا پستون دارم؟؟؟
ف: چون که داری دختر میشی.
ر: دختر میشم؟؟؟مگه خونه خالس؟؟؟ تو واقعن
جدی جدی زده به سرت
شترق. فرهاد یک کشیده محکم توی صورت رضا زد.
ف: اگر جواب میخوای خفه شو بذار حرف بزنم
رضا در حالیکه از شوک و درد چشمهاش مرطوب شده
بود توی صورت فرهاد نگاه کرد
ر: تورو خدا بگو چه بلایی سرم آوردی؟؟؟
ف: تو تحت یک دوره هورمون درمانی قرار گرفتی.
توی این مدت من هورمون های زنانه رو بهت
تزریق میکردم. و از اونطرف با یکسری
درمانهای خاص تولید هورمون مردانه توی بدنت
کلن متوقف شده.
ر: اینا که گفتی یعنی چی اونوقت؟؟؟؟
ف: یعنی اینکه از این به بعد تو از نظر بدنی
رفتارهای زنانه داری. و حس زنانه
ر: این که الان میخوام ننه تورو بگام حس
زنانه هست؟؟؟
شترق.
ف: گفتم اگر جواب سوالت رو میخوای خفه شو و
مزه پرونی نکن. در کنار این هورمون تراپی ها
2-3 تایی هم جراحی محدود روی بدنت انجام شده
(فرهاد شروع کرد دور رضا قدم زدن). در نتیجه
همه این کارها الان تو بدنت مدل دخترا بدون
مو شده، پستون در آوردی و کلن استیل بدنت
دخترونه شده. کونت هم مثل دخترا نرم و خوشگل
شده (با گفتن این حرف فرهاد دستی به کون رضا
کشید).
ر: دستت رو بکش عوضی
ف: مودب باش عزیزم (فرهاد یه درکونی آروم به
رضا زد)
ر: آییییی (گرچه رضا یکم دردش گرفته بود اما
یه جورایی از اینکه کونش داشت دستمالی میشد
داشت تحریک میشد)
ف: به به به(فرهاد آرام انگشتش رو روی سوراخ
کون رضا فشار داد)
ر: آییییییییی (رضا به طرز عجیبی از اینکه
انگشت فرهاد روی سوراخ کونش بود داشت لذت
میبرد)
ف: میبینم که خوشت اومده سارا جونم (فرهاد به
دستمالی کون رضا ادامه داد)
ر: موقعی که کیرم رفت توی کونت تو هم خوشت
میاد
ف: کیر؟؟؟ منظورت اون دودول کوچولوته؟؟؟
آهان این تیکه رو یادم رفت بهت بگم. کارایی
که روی بدنت انجام شده باعث آب رفتن دودولت
هم شده. در نتیجه الان در نهایت دودولت 4 سانت
طول داره. و البته هیچ وقت راست نمیشه.
تخماتم… اوممممم. بذار خودت تست کنی. قول
میدی دختر خوبی باشی؟؟؟ اگر قول بدی الان
یکی از دستاتو باز میکنم که خودت خودتو
امتحان کنی
ر: من دختر نیستم عوضی. و اینو قول میدم که
اگر از این وضعیت خلاص بشم کونتو با اره جر
بدم.
ف: چه دختر خشنی!!! گرچه من جواب مورد علاقمو
نگرفتم منتها میذارمش به حساب استرسی که
داری.
فرهاد آروم کنار یک دستگاه کنترل رفت و 2-3 تا
دکمه رو روش فشار داد. رضا احساس کرد دست
راستش آزاد شده. اولین کاری که کرد سریع
دستشو برد سمت کیرش. جدی جدی کیرش آب رفته
بود. درحالیکه دستش میلرزید آروم آروم دستش
رو برد پایین تر تا دستش به کیسه بیضه هاش
برسه. احساس کرد کیسه هم کوچیک شده. بلخره کل
کیسه رو توی دستش گرفت و سعی کرد تخم هاشو
پیدا کنه. یکدفعه یه بافت محکم در ابعاد یک
لوبیا زیر دستش اومد. باورش نمیشد و شروع کرد
گشتن. ولی هیچ چیزی غیر از 2 تا لوبیای کوچولو
توی کیسه بیضه اش نبود. آروم آروم اشک ازچشم
هاش سرازیر شد
ر: عوضی با من چکار کردی؟؟؟ میکشمت. به خدا
میکشمت
ف: هاهاها. دوستشون داشتی؟؟؟ خوشت اومد؟؟؟
البته هیوا معتقد بود کلن از ته کیرتو قیچی
کنیم اما من اینطوری بیشتر دوست دارم. دوست
دارم موقعی که دارم کونت رو جر میدم یه چیزی
لای پاهات وول بخوره
ر: خفه شو
ف: مودب باش سارا جان. خوب نیست دختر حشری مثل
تو بد دهن باشه ها
ر: دختر حشری!!! کثافت مادر جنده
ف: موقعی که به التماس افتادی که بکنمت تا
ارضا بشی اونوقت بهت میگم سارا
ر: میکشمت فرهاد. میکشمت. اگر بابام بفهمه که
تو یه همچین بلایی سرم آوردی میکشدت
ف: بابات 3 ماهه که داره برای رضا توی کمپ
پناهندگی پول میفرسته. اونا فکر میکنن الان
تو توی کمپ هستی
ر: چی؟؟؟ 3 ماه؟؟؟ یعنی الان 3 ماهه که من
اینجام؟؟؟
ف: دقیقش رو بخوای 4 ماه و خورده ای. حدودن 130
روز میشه. 130 روز تو استراحت کردی ولی دهن ما
سرویس شد تا تو آماده بشی.
ر: ماه. لعنتی من باید 2 ماه پیش میرفتم
دانشگاه…
ف: خوب عوضش الان هر موقع بخوای بری میتونی
بری. چون دیگه پسر نیستی که مشکل سربازی
داشته باشی سارا جان. مگه تو مشکلت سربازی
نبود؟؟؟
ر: مرض.
ف: من فعلن برم باید به صبا زنگ بزنم و حال
کسشو بپرسم
ر: عوضی تو با صبا؟؟؟؟؟
ف: تو که مشتری گذری بودی!!! ضمنن حق با تو بود
کس صبا از تنگترین کس های روی زمینه. بویژه
موقعیکه عاشقت باشه
فرهاد اینو گفت. چراغ رو خاموش کرد و از اتاق
خارج شد. رضا هنوز داشت فریاد میزد و تهدید
میکرد. اما اونم یواش یواش آروم شد. رضا
دوباره به کیر آب رفتش دست زد. بعد 2-3 تا چک به
خودش زد به امید اینکه از خواب بیدار بشه.
اما فایده ای نداشت. واقعیت در اون اتاق
تاریک ایستاده بود و مردونگی رضا به تاریخ
پیوسته بود.

نوشته: معلم بد


👍 0
👎 0
54507 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

434214
2014-09-02 15:22:12 +0430 +0430
NA

توهمات فانتزی.فیلم هالیوودی زیاد دیدی.ولی باحال بود

0 ❤️

434215
2014-09-02 15:24:58 +0430 +0430
NA

اى واى از دست اينهمه كسانى كه مغزشون پريود شده
خوب بعد از خواب پريدى و به كوس مغزى خودت حتماً خنديدى و حتماً در قسمت بعد ميخواى اداى دخترها را در بيارى البته ترانس ها را چون هنوز بقول خودت يه دودول كوچولو لاى پات هست و بعدش هم ١٠٠٪ انتقام از اول صبا بعد دكتر و بعد هم …

0 ❤️

434216
2014-09-02 16:28:27 +0430 +0430

جق با ملت چیکار کرده

0 ❤️

434217
2014-09-02 21:25:54 +0430 +0430
NA

واقعا ذهن تخیلیت برای نوشتن این مطالب خوبه بهتره بری فیلمنامه بنویسی

0 ❤️

434218
2014-09-02 22:58:44 +0430 +0430
NA

نه هرچی فکر
میکنم صابون
لوکس کارخودشوکرده.
صدبارگفتم این تهاجم فرهنگیه
استفاده نکنید
ببینیدااین
ک.و.س.ن.ن.ه
م.ا.د.ر.گ.ا.ی.د.ه
خ.و.ا.ه.ر.ک.س.ده
چی نوشته
طومارنامه
.
این ازاوناییه
که اینترنت پرسرعت
داره
وفقط
جدیدترین
فیلمای
سوپرودانلود
میکنه
مغزش
پریودشده.
مصرف صابونش رفته
بالا.
دیگه ننویسس
من اولشوخونده
فهمیدم نوشته ساخته
ذهن پریودی
نویسنده ک.ی.ر.ی بوده
ننویسسسسسسسسس
لاششششششییییییی

0 ❤️

434220
2014-09-03 01:57:33 +0430 +0430
NA

موضوعش بیخود بود ولی نگارشت خوب بود.
ر: ف:
اینام گند زده بودن به متنت
کون گشاد نباش

0 ❤️

434221
2014-09-03 04:45:34 +0430 +0430

بچه ها الان این داستان جنایی بود یا داستان سکسی فکر کنم کپی یه قسمت از داستانهای جنایی احمد محقق باشه که آقا کپی کرده یا یه قسمت ار دیالوگ فیلم های جمیز باند بوده که سانسور شده اما این آقا به صورت داستان برامون تعریف کردن بابا جمع کن این بساط کوس و کونتو

0 ❤️

434222
2014-09-03 05:41:32 +0430 +0430
NA

خیلی کسکشی خخخخخخخخ ادامشو بزار mosking

0 ❤️

434223
2014-09-03 06:27:45 +0430 +0430
NA

ميگن صابون گلنار گرون شده

0 ❤️

434224
2014-09-03 07:30:57 +0430 +0430
NA

mehdi jan ma montazere shomareye abjiye khoshgelet hastim
joooooooon.
hatman khaharetam mesle khodet royaeeye

0 ❤️

434226
2014-09-03 11:18:48 +0430 +0430
NA

dadash edamasho hatman bezar kheili bahal bodd bye

0 ❤️

434227
2014-09-03 13:26:01 +0430 +0430

دینگ دانگ. دینگ دانگ
ر: بله؟؟
-آژانس خواسته بودید؟؟؟
رینگ رینگ رینگ
ر: الو
ص: سلام عزیزم. صبا هستم

یعنی واقعا نوشتنت منو کشته
از داستان هایی که اولش با لوس بازی و جملات چسکی شروع بشه خوشم نمیاد
نخوندم

0 ❤️

434228
2014-09-03 14:12:30 +0430 +0430
NA

KooooooooooSe nanat =))

0 ❤️

434229
2014-09-03 14:13:18 +0430 +0430
NA

Namusan In hame Kos o sher o Az koja miarid shomaha !

0 ❤️

434231
2014-09-04 11:26:17 +0430 +0430
NA

bache ha biaid ghabol konim ba in ke kossher bod vali hal dad kheili dos daram edaamasho bebinam

0 ❤️

434233
2014-09-12 09:46:26 +0430 +0430
NA

mamad_bokon
تو گه خوردی دوست داری
کیر بچه ها به لنگ مادرت

0 ❤️

434234
2014-09-12 17:43:46 +0430 +0430
NA

کیرم تو چشات خایم تو مشتت

0 ❤️

434235
2014-09-15 04:44:53 +0430 +0430
NA

پس بقیه اش چی شد؟

0 ❤️

434236
2014-09-16 12:04:42 +0430 +0430
NA

gik gik kose nanat

0 ❤️

434237
2014-09-17 04:31:04 +0430 +0430

یاده از کرخه تا راین افتادم

0 ❤️

434238
2014-10-07 19:33:33 +0330 +0330

به سبک فیلمنامه نوشته شده اما دیالوگها و موقعیت پردازی بسیار خام و ساده و بی روح هستش. از طرفی خواننده اصلا نمیتونه با موضوع و شخصیت ارتباط برقرار کنه. کسیکه به دیوار بسته شده طوریکه هیچ حرکتی نمیتونه بکنه چطور میشه انگشت کشید رو سوراخ کونش. کلا ازین اشتباها زیاد بوده تو متن.یا رینگ رینگ واسه موبایل. مگه موبایل تلفن خونس که رینگ رینگ کنه. بهرحال من کششی واسه خوندن ادامش ندارم.چون موضوع جذبم نکرد.اما با نوشتن بیشتر و مطالعه حتما میتونی بهتر بنویسی. موفق باشی.

0 ❤️

434239
2015-01-05 16:05:24 +0330 +0330

خیییییییلی عالی بود،لطفاً بقیه اش رو هم بذار

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها