از عشق سعيد و سارا تا نفرت

1397/12/15

سلام به همه ی دوستای عزیز.اول اینو بگم كه خیلی وقته عضو شهوانی هستم و یكی از منتقدین حساس و مچ بگیر كه كامنتام بیشتر از خوده داستان لایك میخورد?،بگذریم،البته ٢ سالی هست فعالیتی ندارم چون سن كه بالا میره از حاشیه ها فاصله میگیری و دنبال معضلات دنیای واقعی هستی تا خوندن داستانای سكسی كه نود درصدشون دروغه و با كمی دقت كاملا متوجه میشی كه توهمات یه سری آدم بیكاره…
اصراری ندارم كه بگم جزو اون ده درصد هستم،نتیجه گیری با خودتون.البته الانم كه شروع به نوشتن كردم نمیدونم واقعا داستانم سكسی میشه یا نه چون نمیخوام بهش پر و بال بدم و هر چی كه بوده و یادم مونده رو مینویسم
از خودم بگم:من سعید هستم ٢٩ سالمه،قد ١٩٠،وزن ٩٠،البته چاق نیستم استخون بندیم درشته و حدود ١٢ سال پیش به مدت ٣ سال بدنسازی كار میكردم ولی دیگه ادامه ندادم.الانم یه كم شكم آوردم و همین شكم آغازگر این داستان ما شد.٤ سال پیش به پیشنهاد یكی از دوستای قدیمی دوباره رفتم باشگاه،البته فقط برای آب كردن چربیای شكم و رو فرم شدن دوباره.چند ماهی مشغول باشگاه بودم و تغییرات خوبی هم كرده بودم كه طبق عادت قدیمی آخر تمرین پرس سینه تك میزدم كه خودمم دلیلشو نمیدونم چرا علاقه به این حركت دارم ?.اون روز هم مثل همیشه این حركت رو زدم و وزنه ی سنگینی گذاشتم كه تا حالا نتونسته بودم بزنم(١٥٠ كیلو).
وزنه رو برداشتم و آوردم پایین تا خواستم ببرم بالا آرنج دست چپم خالی كرد و خم شد و هالتر و وزنه هاش افتادن رو سینه ام كه مشكلی حادی پیش نیومد فقط كتفم آسیب دید.رفتم لباس عوض كردم و از باشگاه زدم بیرون.چند روزی گذشت دیدم واقعا درد دارم و با ژلوفن و قرص مسكن حل نمیشه.از قدیم یك خانومی كه مركز فیزیوتراپی داشت رو میشناختم البته از طریق یكی از دوستان؛كه از وقتی مركز جدیدش رو افتتاح كرد و منو برای افتتاحیه دعوت كرد روابطمون صمیمی تر شد.رفتم پیشش و مشكلم رو بهش گفتم كه بعد كلی دكتر و عكس و ام ار آی مشخص شد كشیدگی عضله اس و باید فیزیوتراپی انجام بدم.خانم زندی اكثرا تو مركز نبود و كل كارا رو سپرده بود به یه دانشجوی تازه فارغ التحصل شده به اسم سارا…
چند جلسه رفتم و همیشه سارا كارا رو انجام میداد.دختر كم حرفی بود ولی یه طور خاصی بود.
سارا یه دختر ٢٤ ساله با قد حدود ١٦٥ و وزن ٥٥،موهای بسیار پر و مواج و بی نهایت اسپورت و جذاب بود.مشخص بود دوست داشت حرف بزنه ولی نجابت یا شایدم غرورش اجازه نمیداد بیشتر از حرفای عامیانه حرفی بزنه.یه بار كه مشغول كار بود بهش گفتم خانوم دكتر این اتاقا چرا اینقدر تنگه.این نیم ساعت حس خفگی بهم دست میده كه خندید و گفت همه جا همینجوریه و اتاقك بندیه،مخصوص مركز ما نیست.گفتم حالا نمیشه یه كاریش بكنی من اینجا راحت نیستم.چند لحظه سكوت كرد و بعدش گفت با خانوم زندی صحبت كنید.منم تا رفتم بیرون باهاش تماس گرفتم كه حال و حوصله ی اومدن به مركزتون رو ندارم و درمان رو قطع كنید خودش خوب میشه كه دلیلشو پرسید و منم بهش توضیح دادم.گفت من تا جلسه آینده حلش میكنم.جلسه بعد كه رفتم بر خلاف همیشه خانوم زندی هم بود و با سارا مشغول حرف زدن بودن كه وارد شدم و بعد سلام و احوال پرسی خانوم زندی بدون مقدمه گفت ظاهرا مشكلتون حل شد،گفتم چطور؟گفت با سارا صحبت كردم كه جلسات فیزیوتراپی شما رو تو خونه انجام بده البته هزینه اش بالاتره كه گفتم مشكلی نیست و از جلسه بعد تو خونه ادامه میدیم.همون روز شماره سارا رو گرفتم كه برای روزایی كه میاد هماهنگ باشیم و من چون تو این مدت شیفته ی سارا شده بودم آدرس خونه خودمو دادم با اینكه باید خونه ای بابام اینارو میگفتم ولی فكر كردم حتی اگه اتفاقی هم بینمون نیفته تنها بودن با این دختر جذاب نعمتیه كه نباید از دستش بدم.یك هفته بدجوری سرم شلوغ شد و نتونستم هماهنگ كنم برای جلسات فیزیوتراپی.دیدم تو وایبر واسم پیام اومد.سارا بود.نوشته بود نگرانت شدم چرا خبری ازت نیست و من واقعا هنگ كرده بودم كه چرا این دختره اینقدر صمیمی چت میكنه انگار دوست پسرشم ?
منم بجای اینكه بگم كار واسم پیش اومده،مریضی رو بهانه كردم و گفتم ورم معده گرفتم و افتادم تو خونه.البته ورم معده رو از قبل داشتم و كم كم داشت خوب میشد.اونم گفت چرا مواظب خودت نیستی و فست فود نخور و فلان نكن و این حرفا كه من گفتم چشم اینقدر غر نزن.سارا گفت نگرانتم دیوونه وگرنه خبر نمیگرفتم كه منم تشكر كردم و یه نگاه به ساعت انداختم كه ساعت ١٢ شب پی ام داد و الان ٤ صبح بود.بهش گفتم سارا جان برو استراحت كن بخاطر من شب رو بیدار موندی كه اونم با تعارفات همیشگی خداحافظی كرد و رفت و من همینجوری كه دراز كشیده بودم به سقف خیره شدم و تو این فكر بودم كه سارا از روی انسان دوستی ازم خبر گرفت و شب رو بخاطرم بیدار موند یا واقعا اونم حسی بهم داره و نمیتونه بگه.گذشت تا روزی كه بهش زنگ زدم كه فردا بیا تا جلسات فیزیوتراپی رو شروع كنیم و ساعتشو هماهنگ كردیم كه ٩ بیاد.بر خلاف داستان نویسای پلشت سایت كه تا بوی سكس به دماغشون نخوره به خودشون نمیرسن من طبق عادت هر روزم صبح رفتم دوش گرفتم و یه كم تمیز كاری كردم و آماده شدم تا سارا بیاد.راس ساعت ٩ دیدم زنگ خونه رو میزنن و بدون سوال پرسیدن آیفون رو زدم و اومد بالا.پشت در وایساده بودم و قلبم داشت از جاش كنده میشد.صدای زنگ واحد بلند شد و از شوق رفتم كه زود در رو باز كنم كه پشیمون شدم و بعد از یك دقیقه تاخیر در رو باز كردم.وای چی میدیدم.چه تیپی،چه آرایشی…
خیلی عادی برخورد میكرد،اومد داخل و گفت بقیه كجان كه بهش گفتم اینجا خونه خودمه اولش جا خورد ولی بعدش گفت مشكلی نیست بیا شروع كنیم كه راهنماییش كردم اتاق خواب.یه دستگاه همراهش بود كه تنظیمش كرد و گذاشت زیر كتفم و كنارم لبه تخت نشست.گفت بهتری؟خیلی نگرانت بودم كه منم گفتم بد نیستم و مشكلیه كه پیش اومده و همش بخاطر غذای نامناسبه چون من اكثرا خونه نیستم و وقتی ام هستم خبری از غذا نیست.!
تو مدتی كه اون دستگاه به كتفم وصل بود یه كم حرف زدیم.ازش خواستم از زندگیش بگه كه گفت با یه نفر دوست بوده و قصد ازدواج داشتن ولی پسره زن داشته و اینو سر كار گذاشته بوده.توجیه اش هم این بوده كه من از زندگیم راضی نیستم و اگه قبول كنی باهام ازدواج كنی زنمو طلاق میدم.سارا هم با اینكه وابستگی شدیدی به پسره داشت باهاش كات كرده بود و یه جورایی افسرده شده بود.تازه داشتم میفهمیدم دلیل اون سكوت ها و توی فكر بودناش چیه.از من پرسید و منم گفتم كه ٧ سال با یه دختره تو رابطه بودم ولی خانواده ها مخالف بودن و آخرشم دختره نامردی كرد و جا زد و رفت ازدواج كرد.
با اینكه كل زمان فیزیوتراپی یك ساعت بود ولی اینقدر گرم حرف زدن شده بودیم كه سه ساعت گذشت و گفت خیلی دیرم شده.گفتم بذار آماده شم میرسونمت اولش قبول نكرد و گفت استراحت كن ولی اصرار كردم و رسوندمش.
جلسه بعدی دو روز بعد بود و شب اس ام اس داد و هماهنگ شدیم كه بیاد.تو این دو روز هم كلی چت كرده بودیم كه اگه بخوام ریز به ریز اتفاقات رو بگم طولانی و حوصله سر بر میشه…
وقتی اومد دیگه دست دادن رو طبیعی كردم و اونم مشكلی نداشت.رفتیم و رو تخت دراز كشیدم ولی قبل اینكه دستگاهشو وصل كنه گفتم میشه تیشرتمو در بیارم؟آخه خیس میشه بدم میاد،سارا هم جوری كه طبیعی جلوه كنه گفت مشكلی نیست.چند دقیقه گذشت گفتم من كه اذیت میشدم بهت گفتم و لباسمو در آوردم،تو میخوای تا آخر با مانتو و شال بشینی!برو تو اون اتاق حداقل مانتو و شالتو در بیار بعد بیا بشین.گفت راحتم،گفتم ولی من راحت نیستم برو مانتوت رو در بیار.رفت و بعد چند دقیقه برگشت یه حلقه ای سفید تنش بود كه سوتین آبی با خطای سفیدش كاملا مشخص بود با همون شلوار لی آبی و موهای بسته شده با دو سه تا كلیپس كه واقعا موهاش پر و حجیم و جذاب بود.نشست كنارم و منم همونجوری كه دراز كشیده بودم دستمو گذاشتم رو دستش.با انگشتاش بازی میكردم ولی حرفی بینمون رد و بدل نمیشد.سكوتمون آزار دهنده شده بود كه سارا شروع به صحبت كردن كرد.صبح خیلی زود بیدار شدم و خیلی كم استراحت كردم.گفتم فعلا كه كاری نداری تخت هم كه دو نفره اس بیا كنارم دراز بكش.دیدم دو دلِ،گفتم من حد و حدود خودمو می دونم نگران نباش بیا دراز بكش و استراحت كن كه اومد اولش یه كم معذب بود ولی وقتی دید همه چی عادیه خیالش راحت شد.نیم ساعتی دراز كشیده بود كه صدای دستگاه در اومد كه تایمرش صفر شده بود و باید خاموشش میكرد تا خواست بلند شه دستمو گذاشتم رو شكمش و گفتم تو این مدت یاد گرفتم چجوری خاموشش میكنی دراز بكش،عجله ای هم واسه رفتن نداری پس بمون.دوباره مشغول حرف زدن شدیم كه به پهلو دراز كشید و یه كم نزدیك تر شد بهم.دستشو رو معده ام گذاشت و گفت بهتره؟درد داری؟رژیم غذاییتو رعایت میكنی؟و همینجوری شكمم رو ماساژ میداد كه گفتم خوبم دارو میخورم دردش كمتره و اونم كم كم دستش بالا تر اومد حالت بغل كردن پیدا كرد.منم به سمتش چرخیدم و راحت بغلش كردم.سارا سرشو چسبوند به سینه ام و گفت دوست دارم تو همین حالت بخوابم،گفتم بخواب منم بدم نمیاد یه كم دیگه بخوابم ولی اصلا خوابم نمیومد ولی سارا واقعا خوابید و منم دست چپمو به پشتش میكشیدم و نوازشش میكردم و همین باعث شد خیلی زود بخوابه.حدودا ٤٥ دقیقه خوابید و وقتی بیدار شد گفت تو نخوابیدی!گفتم آخه تو این موقعیت دلم نیومد بخوابم خندید و محكم تر بغلم كرد.با اینكه جنبه ام خیلی بالاس و مثل یه عده ای كه تا جواب سلامشونو میدن نقشه كردن طرف رو میكشن،من اصلا اینجوری فكر نمیكنم.ولی این دفعه فرق میكرد.واقعا دلم سكس میخواست ولی نمیخواستم خودمو هَوَل و ندید بدید نشون بدم.اون روز هم با همین بغل تموم شد و رفت.جلسه بعد بخاطر كارای سارا افتاد به یك هفته بعد.تو این یك هفته خیلی دلتنگش بودم البته با پیام و تلفن و اینترنت در ارتباط بودیم ولی هیچ چیزی جای بودنش در كنارم رو واسم پر نمیكرد.فقط تنها مزیتی كه این یك هفته داشت این بود كه خیلی باهم صمیمی شدیم و سارا شده بود دوست دخترم ?
تو چتامون بهش میگفتم خیلی دلم واسه بغلت تنگ شده و اونم همراهی میكرد و از اینكه میخواد كنارم باشه میگفت،از اینكه وقتی كنارمه خیلی آرامش داره و لحظه شماری میكنه كه بیاد پیشم.منم گفتم دفعه بعد كه بیای انتظار نداشته باشی فقط بغلت كنم،منم تو رابطمون ازت انتظارایی دارم كه خودش تا تهشو خوند و حرفو عوض كرد و منم اصراری واسه ادامه بحث نداشتم.روز موعود رسید.طبق معمول همون ساعت ٩.ولی با كلی تفاوت تو رابطه و نوع برخورد.تا اومد داخل بغلم كرد منم محكم بغلش كردم(فقط اینجا یه چیزی رو تو پرانتز بگم:اینكه قد پسرا واسشون گرفتاریه،درسته دخترا پسر قد بلند دوست دارن ولی آخه با ١٩٠ قد یه دختر ١٦٥ سانتی رو بغل میكنی یه كم ناجوره.اصن بغلش حال نمیده باید خم شی ?)بلندش كردم و لبامو گذاشتم رو لباش و لب گرفتنمون شروع شد.محكم و با ولع لب همو میخوردیم ولی از شدت دلتنگی بود نه هوس…
همینجوری كه تو بغلم بود و لب میگرفتیم یه درد شدیدی رو كتفم احساس كردم و بی حركت موندم و سارا هم متوجه شد كه حالتم عوض شده لباشو از رو لبام برداشت گفت چی شده منم آروم گذاشتمش زمین و دستمو گذاشتم رو كتفم.گفت الهی بمیرم اصن یادم رفته بود كتف ات آسیب دیده منم دیدم ناراحته گفتم خودم بغلت كردم تو كه نگفتی بغلم كن.رفتیم سمت اتاق خواب من از شدت درد دراز كشیدم و تا سارا خواست فیزیوتراپی رو شروع كنه و دستگاه رو از كوله اش در بیاره دستشو گرفتم و كشیدمش سمت خودم.گفت وایسا اینو وصل كنم میام بغلت كه گفتم اونو ولش كن دوای درد من اون نیست؛تویی…
همونجا مانتو و شالشو در آورد و گذاشت لبه تخت و اومد تو بغلم.درازش كردم رو تخت و نصف بدنمو انداختم رو بدنش،خیلی آروم لب میگرفتم ازش و سارا چشماشو بسته بود و همراهی میكرد.رفتم سمت گردنش و حسابی لیسش زدم و آروم آروم رفتم سمت گوشش ولی تا نفسم به گوشش خورد خودشو كشید عقب.خیلی حساس بود و نذاشت گوششو بخورم،گفت اذیت میشم و منم بیخیال شدم.دوباره رفتم سمت لباش و دستمو آروم گذاشتم رو سینه اش و شروع كردم به مالیدن،یه دستمم زیر سرش بود.كم كم دستمو بردم زیر تاپش و از روی سوتین سینه اشو میمالیدم.سعی میكردم مرحله به مرحله و كم كم شروع كنم و از اول نرم آخر كار…سعی كردم تاپشو در بیارم ولی تو اون حالت نمیشد واسه همین بلند شدم و نشستم به بالای تخت تكیه دادم و گفتم بیا رو پاهام بشین.نشست و شروع كرد به بوسیدن صورتم و گردنم.گرمی و خیسی زبونشو رو گردنم حس كردم،چقدر لذت بخش بود.زبونشو رو گردنم و لبام و گوشام میكشید و میخورد،بر خلاف سارا وقتی گوشمو میخورد و زبونشو توش میچرخوند خیلی لذت میبردم و از سكس بیشتر بهم لذت میداد.همینجوری كه مشغول بود تاپشو در آوردم ولی وقتی میخواستم سوتینش رو هم در بیارم نذاشت.محكم بغلم كرد گفت درش نیار خجالت میكشم ولی من توجه نكردم و گیرشو از پشت باز كردم و سارا محكم تر بغلم كرد.با بوسه های ریز و نوازش از خودم جداش كردم و سوتینشو كامل درآوردم بازم محكم بغلم كرد منم تیشرت خودمو در آوردم كه گرمای بدنشو حس كنم.دیگه نمیتونستم تحمل كنم و با یه كم فشار از خودم جداش كردم و درازش كردم رو تخت و شروع كردم به خوردن سینه هاش.اینقدر قبلش باهاش ور رفته بودم كه تا لبامو گذاشتم رو سینه اش ارضا شد(البته اینو بعدا خودش بهم گفت)سینه هاش خیلی خوش فرم و سفید بود سایزشم ٧٥ بود.اندامش بی نهایت زیبا بود و حتی یه ذره چربی هم نداشت و پوست صاف و بدون نقصی داشت.سینه هاشو كامل خوردم و كم كم رفتم پایین و دور نافشو زبون میكشیدم و دكمه های شلوارشو باز كردم كه بازم از خجالت یه كم ممانعت كرد ولی دید فایده ای نداره بی خیال شد.شلوار و شورتشو باهم كشیدم پایین سارا هم سریع ملافه رو انداخت روش كه دیده نشه.منم كه دیدم كامل لختش كردم بلند شدم شلوارمو در آوردم و با شورت رفتم روش.یه كم روش بودم و لب بازی میكردیم كه دیدم دستش رو كیرمه و داره میماله اش.منم بلند شدم و نشستم كنارش.اونم نشست وسط پاهام و خیلی آروم و آماتور واسم ساك میزد.كیرم خیلی كلفته و ١٦/٥ سانته(آمار دقیق دادم ?)
مشخص بود خوشش نمیاد ولی من لذت میبردم واسه همین هیچی نگفتم.ده دقیقه خورد گفت خسته شدم گفتم وایسا نوبت منه.تا رفتم پایین پاهاشو بهم چسبوند.گفت نمیخواد بخوری گفتم من مثل تو بدم نمیاد گفت من لذت نمیبرم و بیشتر اذیت میشم پس لازم نیست منم از خدا خواسته اومدم بالا.لبامو نزدیك گوشش كردم و گفتم اجازه هست خانوم دكتر؟گفت كاری نكنی دیوونه من دخترم گفتم خب یه راه دیگه هم هست كه گفت اصلا.گفتم پس چیكار كنم!گفت دراز بكش خودم ارضات میكنم.كیرمو حسابی تف مالی كرد و با دستش مالید و نشست رو كیرم البته نذاشت بره توش،كیرمو لای كسش بالا و پایین میكرد و مشخص بود خودش خیلی لذت میبره ولی واسه من آنچنان لذتی نداشت،واسه همینم گفتم من حالا حالاها ارضا نمیشم ولی جوری وانمود میكردم كه خیلی داره بهم حال میده و آه و ناله میكردم.دستامو میذاشتم رو سینه هاش و فشارشون میدادم.محكم میزدم رو سینه هاش و دستمو میبردم رو كمرش و كمكش میكردم راحتتر عقب جلو كنه خودشو.فكر كنم ٤٥ دقیقه ای این حركتو انجام داد و خودش تو این مدت ٥ بار ارضا شد ولی من ارضا نمیشدم چون حالی نمیداد بهم.گفت تو رو خدا ارضا شو دارم میمیرم از خستگی،تمام بدنش از ارضا شدنای زیاد و خستگی میلرزید و دیدم اینجوری نمیشه گفتم دمر بخواب گفت سعید جان از عقب نه،گفتم آخه من اینجوری حال نمیكنم و فقط تو داری اذیت میشی؛كه از شدت خستگی گفت من میخوابم تو اگه دلت میاد از عقب بكن،منم گفتم حالا بذار ببینم شاید درد نداشته باشه شایدم قابل تحمل باشه واست.شروع كردم با انگشت كونشو باز كردن كه تا یه بند انگشتمو فرو كردم خودشو جمع كرد و ناله میكرد،دیدم سرشو فرو كرده تو بالش و داره گریه میكنه،منم دلم نیومد اذیتش كنم و بیخیال شدم البته وقتی انگشتمو وارد كونش كردم از فشار انگشتم میخواست بشكنه گفتم عمرا كیر به این كلفتی تو سوراخ به این تنگی بره و اگه ام بره كیرم میشكنه از این فشار و بیخیال شدم.ژل روان كننده(لوبریكانت) تو كمد كنار تخت بود برداشتم و نصفشو خالی كردم لای پاش و گفتم محكم پاهاتو به هم فشار بده بعدش كیرمو گذاشتم لای پاش و محكم عقب جلو میكردم.كون خیلی نرمی داشت و وقتی كونش به بالای كیرم میخورد حسابی تحریك میشدم.بعد ده دقیقه آبم اومد و ریختم لای پاش و گفتم پاشو برو خودتو تمیز كن بعد بیا بخواب و رفت منم رفتم تو حموم كمر به پایین رو شستم و اومدم كنارش دراز كشیدم.كار ما بیشتر از اینكه سكس باشه عشق بازی بود.البته چون دید كاری نمیتونه بكنه حداقل خوب ساك میزد و حرفه ای شده بود و هر وقت میومد پیشم دیگه فیزیوتراپی در كار نبود و فقط از كنار هم بودن لذت میبردیم و این رفت و آمدا به خونه ی من ٢ ماهی ازش میگذشت و هفته ای سه بار یا كمش دو بار همو میدیدیم.تا اینكه متوجه شدم هر وقت پیشمه گوشیش سایلنته و تو كیفشه و اصن درش نمیاره.بهش مشكوك شدم و یه كم رابطمون سرد شد تا جایی كه یك ماه قطع رابطه كردیم ولی به دلایلی دوباره رابطمون شروع شد ولی خیلی كمرنگ.یكی از دوستام كه منو با سارا دیده بود و اتفاقا پلیس هم بود منو دید گفت چشمت روشن آقا سعید.گفتم چی شده كه گفت دو هفته پیش سارا رو وقتی گشت میزده تو یه جاده فرعی تو ماشین یه پسره گرفته و بردشون كلانتری و خواهرش اومده سارا رو برده.داشتم آتیش میگرفتم و دیدم الكی بهش شك نكرده بودم.بهش زنگ زدم كه بیا پیشم كه گفت كار دارم و نمیرسم ولی من بیخیال نشدم،گفتم فردا حتما وقتت رو خالی كنی و بیای كار مهمی دارم.فردای اون روز اومد و خیلی سرد برخورد میكرد.گفت هر وقت آمادگیشو داشتی بگو كات كنیم چون رابطه ی ما بی فایده اس.گفتم آره بی فایده اس،از وقتی دوستم تو رو توی ماشین غریبه گرفته بی فایده شد.تا اینو شنید هنگ كرد و گفت ما قصدمون ازدواجه الانم عذاب وجدان دارم كه اومدم پیشت.گفتم عذاب وجدان نداشتی وقتی تو بغل اون عوضی بودی!!!
ساكت شد و هیچی نگفت،گفتم سارا اگه تا امروز خواستم باهام باشی فقط بخاطر علاقه ام بهت بود ولی از امروز به بعد یه وسیله ای واسه رفع نیازام.میای میدی و گم میشی كه اونم بلند شد گفت همین بارم كه اومدم اشتباه كردم و رفت.خیلی با خودم درگیر بودم تا چشمم به دوربین در ورودی افتاد.من واسه امنیت خونه یه دوربین جلو در ورودی و یه دوربین هم تو اتاق خواب رو به روی گاوصندوق نصب كردم كه اگه دزد اومد بتونم پیداش كنم چون گاوصندوقم پر از سندای مهم بود.رفتم تاریخایی كه سارا اومده رو چك كردم و دیدم بله،پنج تا فیلم از توش در اومد.ریختم رو فلش و با یه لپ تاپ كوچیك زدم بیرون و بهش زنگ زدم.جواب نداد اس دادم یه چیزی خونم جا گذاشتی كجایی بیام بهت بدم و برم كه خودش زنگ زد.گفت چیه گفتم بیا خودت ببین كه فكر كرد سر كاریه گفت باشه واسه خودت.گفتم با ارزشه نمیتونم پیش خودم نگهش دارم و اونم كنجكاو شد و یه جا قرار گذاشت كه برم و امانتیشو تحویل بدم.اومد كنار ماشین و گفت بده كار دارم گفتم بشین تو ماشین.نشست و من فیلما رو دونه دونه واسش پلی كردم.بهش گفتم قصدی تو كار نبوده و اتفاقی گرفته شده ولی خوب شد كه گرفته شد.شروع كرد به گریه و التماس منم گفتم شرایط همونیه كه گفتم وگرنه میرم پیش بابات و اون پسره كه مثلا میخوای ازدواج كنی باهاش ارواح بابات ?
دیگه كارمون شده بود مثل قبل.از ٩ تا ١٢ میومد پیشم.منم میگفتم سریع لخت شو كار دارم.لخت میشد و بی احساس خودشو در اختیار من قرار میداد.منم كه دیگه حسی بهش نداشتم بجز نفرت بهش رحم نمیكردم.روز اول گفتم دمر بخواب و انگشتمو ژل زدم و تا ته فرو كردم تو كونش.گریه میكرد ولی بها نمیدادم.دو تا انگشت فرو كردم كه جیغ كشید و بلند شد نشست.گفت ولم كن دست از سرم بردار گفتم نباید خیانت میكردی و اگه از رابطه با من خسته شده بودی میگفتی با خوبی و خوشی كات میكردیم نه كه بری خیانت كنی الانم دراز بكش تا سگ نشدم و نرفتم پیش بابات.دوباره شروع كردم و ایندفعه سه انگشتی تو كونش میكردم كه از درد به خودش می پیچید.كونش آماده شده بود به بالش زیر شكمش گذاشتم و بی رحمانه فرو كردم تو كونش.دستامو میبردم زیرش و سینه هاشو چنگ مینداختم.میخواستم اثار سكس رو بدنش بمونه ببینم چجوری میره پیش اون پسره.كیرمو از كونش در آوردم و برگردوندمش،پاهاشو باز كردم و دادم بالا و جوری وانمود كردم كه میخوام كسشو بگام.اونم ریده بود از ترس و التماس میكرد اولش با ترس اینكه میخوام پردشو بزنم اشكشو در آوردم بعدش پاهاشو دادم بالا و فرو كردم تو كونش.پنج دقیقه ای هم اینجوری كردمش و آبمو خالی كردم تو كونش.
دقیقا یك ماه همین روال ادامه داشت و آخراش به مرز دیوونگی رسیده بود و بخاطر رابطه اش با من مجبور شد اون پسره رو ول كنه.وقتی مطمئن شدم رابطه اش با اون بهم خورده گفتم بیاد خونه ام و اونم كه فكر میكرد باز باید بیاد بده و بره حرفی نزد و اومد.تا خواست لباسارو در بیاره گفتم بشین كارت دارم.نشست و فقط نگام میكرد.گفتم حتی لیاقت نداری بكنمت،دیگه باهات كاری ندارم از زندگیم گم شو بیرون و دیگه نمیخوام ببینمت.من آدم عوضی ای نیستم فقط تقاص كاراتو پس دادی.بلند شد بره تا جلو در رفت ولی برگشت و گفت فیلما چی؟منم لپ تاپ رو روشن كردم فلشو زدم بهش و گفتم خودت فیلماتو حذف كن و با خیال راحت برو به جنده بازیت برس.اونم حذف كرد و رفت(البته كپی شو داشتم و فقط بخاطر اینكه خیالش راحت بشه گفتم حذف كنه چون با فیلما كاری نداشتم و از اولم قصدشو نداشتم به كسی نشون بدم).
یك سال پیش،یكی از دوستام بهم گفت تو دلت هنوز پیش ساراس و من رابطتون رو درست میكنم كه گفتم بیخیال ٣ سال گذشته و همه چی تموم شده ولی اصرار كرد گفتم هر كار دوست داری بكن.دو هفته بعدش زنگ زد گفت داداش شرمنده خبر بد دارم گفتم چی شده؟گفت سارا ازدواج كرده.اینقدر خندیدم كه فكر كرد دیوونه شدم.گفتم مرد حسابی من كه بهت گفتم دیگه نمیخوامش حالا اومدی میگی خبر بد!!!
چند وقت پیش هم رفتم پیش خانوم زندی خبری بگیرم و حالی بپرسم كه دیدم سارا اونجاس.واقعا دیر شده بود و منو دیدن وگرنه میخواستم برگردم.رفتم جلو سلام كردم و سارا خیلی رسمی ولی لحنی مهربون سلام كرد و من مشغول حرف زدن با خانوم زندی شدم كه دیدم سارا داره میره.اومد پیشم خداحافظی كرد و رفت.
دیگه ندیدمش و امیدوارم هیچ وقت نبینمش.
مرسی كه حوصله كردید و این داستان طولانی رو خوندید.موفق باشید.

نوشته: سعيد


👍 9
👎 7
13146 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

752493
2019-03-06 21:29:11 +0330 +0330

کیر تو مغزت سگ داستان به ای طولانی رو میخونه؟
اره اره تو که راس میگی … همه هم شدن بکن برا من

0 ❤️

752522
2019-03-06 22:10:43 +0330 +0330

انصافا خوشم اومد باهال بود

0 ❤️

752531
2019-03-06 22:28:33 +0330 +0330

خیلی غم انگیز بود.البته روایت شما زیبا بود اما تم قصه ناامیدانه بود.تمام اصول انسانی رو زیر سوال برده بود.
بهر حال امیدوارم به آرامش برسید

0 ❤️

752558
2019-03-07 02:40:33 +0330 +0330

من یک سوالی دارم دختری که حتی ماشین نداره چطوری هر بار اون دستگاه های بزرگ فیزیوتراپی را با خودش میاره خونه تو ؟؟؟ کیر تو‌ مغزه در‌وغ گوت

1 ❤️

752608
2019-03-07 09:38:56 +0330 +0330

نشد من یه داستان بخونم قد طرف از185کوتاه باشه لامصبا قد دخترای تو داستان هاتون از من بلند تره چه خبره تونه با169فگر کنم جذو کتوله ها حساب میشم

0 ❤️

752648
2019-03-07 15:40:24 +0330 +0330

نمی خواستی خودت رو هول نشون بدی بعد اولین باری که روی تخت دراز کشید دستت رو روی شیکمش گداشتی و بعدشم بقلش کردی؟؟؟ جقی

0 ❤️

752669
2019-03-07 18:08:27 +0330 +0330

بعضی دیالوگ های داستانت غیر معمول بود،پاک بان محله ما ماشین داره حالا این خانم دکتر ماشین نداشت!! بماند شاید گواهینامه نداشته که ماشین بخره،،این داستان منو متقاعد به لایک کردن نمیکنه ولی چون پوز بعضیا رو بزنم که کص گفتنشون مثل کص تپلشونه لایک پنجم تقدیم شما

0 ❤️

752840
2019-03-08 12:57:08 +0330 +0330

انتقامتون ازطریق رابطه افتضاح بود.نشان داد چقدر ضعیفید.شاید حق دختره بود ولی خب کسی که خیانت میکنه رو باید ول کرد نه اینکه باآزار دادنش خودتو بیچاره تر نشون بدی.
امیدوارم موفق باشید

0 ❤️